قلب (مترادف)

مترادفات قرآنی قلب

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قلب»، «فؤاد»، «صدر»، «نفس».

مترادفات «قلب» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
قلب ریشه قلب مشتقات قلب
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ ٱلْجِنِّ وَٱلْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَآ أُو۟لَٰٓئِكَ كَٱلْأَنْعَٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُو۟لَٰٓئِكَ هُمُ ٱلْغَٰفِلُونَ
فؤاد ریشه فؤد مشتقات فؤد
وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِۦ عِلْمٌ إِنَّ ٱلسَّمْعَ وَٱلْبَصَرَ وَٱلْفُؤَادَ كُلُّ أُو۟لَٰٓئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْـُٔولًا
صدر ریشه صدر مشتقات صدر
أَفَلَمْ يَسِيرُوا۟ فِى ٱلْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَآ أَوْ ءَاذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى ٱلْأَبْصَٰرُ وَلَٰكِن تَعْمَى ٱلْقُلُوبُ ٱلَّتِى فِى ٱلصُّدُورِ
نفس ریشه نفس مشتقات نفس
إِنْ هِىَ إِلَّآ أَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَٰنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهْوَى ٱلْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلْهُدَىٰٓ

معانی مترادفات قرآنی قلب

«قلب»

قلب‏ الشي‏ء: برگرداندن و وارونه نمودن آن چيز از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر.

قلب‏ الثوب: برگرداندن پارچه [و هر چيزى كه پشت و رو ميشود و كاملا مشخص است‏].

قلب‏ الإنسان: برگرداندن انسان، از راه و روشش و انديشه‏اش به راهى و انديشه‏اى ديگر.

[دو عبارت فوق تعريف مصدرى قلب است‏] در آيه: و إليه‏ تقلبون‏ (21/ عنكبوت) [آنگاه به سوى او برگردانده ميشويد.] انقلاب‏: يعنى برگشتن، در آيات:

انقلبتم‏ على أعقابكم و من‏ ينقلب‏ على عقبيه‏ (144/ آل عمران)

إنا إلى ربنا منقلبون‏ (125/ اعراف).

أي‏ منقلب‏ ينقلبون‏ (227/ شعراء).

و إذا انقلبوا إلى أهلهم انقلبوا فكهين‏ (31/ مطففين).

در باره‏ قلب‏ انسان گفته‏اند به سبب تغيير و دگرگونى حالاتش چنين ناميده شده و از واژه و مفهوم قلب به آنگونه معانى كه اختصاص به روح و علم و شجاعت و غير اينها دارد تعبير ميشود، در آيه:

و بلغت‏ القلوب‏ الحناجر (10/ احزاب) يعنى ارواح [كه در موقع مرگ و مردن به حنجره‏ها ميرسد.] و آيه: إن في ذلك لذكرى لمن كان له‏ قلب‏ (37/ ق) يعنى كسى كه علم و فهم دارد.

در آيات: و جعلنا على‏ قلوبهم‏ أكنة أن يفقهوه‏ (25/ انعام).

و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون‏ (87/ توبه).

و آيه: و لتطمئن به‏ قلوبكم‏ (10/ انفال) يعنى با يارى نمودن فرشتگان‏ در جنگ به شما دلهاتان به دليرى و شجاعتتان استوار و ثابت ميشود و خوف و بيمتان برطرف ميگردد كه عكس اين هم در باره كفار است كه گفت:

و قذف في قلوبهم الرعب‏ (26/ احزاب) [در دلهاشان رعب و هراس افكند.] و در آيه: ذلكم أطهر لقلوبكم‏ و قلوبهن‏ (53/ احزاب) يعنى آن كار براى عفت و پاكدامنيتان بهتر و جالب‏تر است.

در آيات: هو الذي أنزل السكينة في‏ قلوب‏ المؤمنين‏ (4/ فتح).

و قلوبهم شتى‏ (14/ حشر) يعنى پراكنده.

و در آيه: و لكن تعمى القلوب التي في الصدور (46/ حج) گفته شده عقل يا روح است‏ اما كورى براى عقل صحيح نيست و نيز گفته‏اند بصورت مجاز آمده و مجاز آن مثل مجاز آيه:

تجري من تحتها الأنهار (25/ بقره) است يعنى جويها يا انهار جريان نمى‏يابند بلكه آبها هستند كه در نهرها و جويها روانند.

تقليب‏ الشي‏ء: تغيير و دگرگونى آن چيز از حالتى به حالت ديگر، مثل آيه:

يوم‏ تقلب‏ وجوههم في النار (66/ احزاب)

تقليب الأمور: تدبير كارها و نظر نمودن در آنها، در آيه: و قلبوا لك الأمور (47/ توبه).

تقليب‏ الله القلوب و البصائر: يعنى برگرداندن از رأى و نظرى به رأى و نظرى ديگر، در آيه:

و نقلب‏ أفئدتهم و أبصارهم‏ (110/ انعام).

تقليب‏ اليد: عبارتست از يادآورى پشيمانى براى حالتى كه شخص نادم و پشيمان بر آن حالت واقع ميشود.

گفت: فأصبح‏ يقلب‏ كفيه‏ (42/ كهف) يعنى از روى پشيمانى دست خويش بهم ميزند، شاعر گفت:كمغبون يعض على يديه‏/تبين غبنه بعد البياع‏

[همچون شخص مغبون و زيانديده‏اى كه دستهاى خويش به دندان مى‏گزد تا غبن و زيان خود را پس از خريد و فروش ظاهر كند.] تقلب‏: تصرف و دست در كارى زدن، در آيات: و تقلبك‏ في الساجدين‏ (219/ شعراء) (خدائى كه قيام براى نماز و توجه و تصرفت را در سجده‏كنندگان مى‏بيند) أو يأخذهم في‏ تقلبهم‏ فما هم بمعجزين‏ (46/ نحل).

رجل‏ قلب‏: مردى كه زياد حيله مى‏كند و حالات مختلف دارد [حيله‏گر يا چاره‏جوى.] قلاب‏: بيمارى قلب.

ما به‏ قلبة: او آنگونه بيمارى ندارد كه از شدت آن، حالش دگرگون شود.

قليب‏: چاهى كه متروك مانده. قلب‏: دستياره و دستبند زرين و خالص.[۱]

«فؤاد»

الفؤاد [دل‏] مثل قلب است ولى فواد به اعتبار معنى افروخته شدن گرما و حرارت در آن است كه اينچنين ناميده شده.

تفؤد يا توقد يعنى تافتن و داغ شدن، مى‏گويند:

فأدت‏ اللحم: گوشت را بريان و كباب كردم.

لحم‏ فئيد: گوشت كباب شده و بريان شده.

در آيات: ما كذب الفؤاد ما رأى‏ (11/ نجم).

إن السمع و البصر و الفؤاد (36/ اسراء).

جمع‏ فؤاد- أفئدة- است.

در آيات: فاجعل أفئدة من الناس تهوي إليهم‏ (37/ ابراهيم) و جعل لكم السمع و الأبصار و الأفئدة (68/ نمل).

و أفئدتهم‏ هواء (43/ ابراهيم).

نار الله الموقدة التي تطلع على الأفئدة (7/ همزه). در اين آيه.

مخصوص گردانيدن- افئدة يعنى دلها- تشبيهى و هشدارى است بر زيادى تأثير آتش بر آن، كه بعد از اين كتاب كتابى كه در علم قرآن است جاى ذكر و بحث آن خواهد بود.[۲]

«صدر»

الصدر: سينه، كه عضوى است از بدن، در آيه: (رب اشرح لي صدري‏- 25/ طه) جمعش- صدور- است در آيات: (و حصل ما في الصدور 10/ عاديات) (و لكن تعمى القلوب التي في الصدور- 46/ حج) ولى دلهائى كه در سينه‏هاست كور مى‏شوند.

واژه- صدر- بعدا به طور استعاره براى پيش و جلوى هر چيزى بكار رفته است، مثل: صدر القناة: نوك سر نيزه.

صدر المجلس: جلوى مجلس (كه در فارسى بالاى مجلس را صدر مجلس- گويند).

صدر الكتاب- پيشگفتار كتاب. صدر الكلام- سر آغاز سخن.

صدره‏: به جلويش رسيد يا آن را قصد كرد، مثل- ظهره و كتفه (به پشتش و شانه‏اش رسيد).

رجل‏ مصدور: كسانى كه از درد سينه شكايت مى‏كند.

و اگر با حرف (عن) متعدى شود معنى انصراف و برگشتن دارد مثلا مى‏گويى:

صدرت‏ الابل عن الماء صدرا: شتر از آب برگشت، در آيه (يومئذ يصدر الناس أشتاتا- 6/ زلزله).

مصدر: در حقيقت برگشتن از آب و جاى برگشتن و زمان برگشتن را گويند، و نيز مصدر- در سخن متعارف علماى نحو لفظى است كه فعل ماضى و مستقبل، از آن در نظر گرفته مى‏شود.

الصدار: جامه‏اى است كه سينه با آن پوشيده مى‏شود (سينه بند) كه بر وزن و معنى- دثار- و لباس است، و آن را- صدرة- هم مى‏گويند و صدرة- نشانه و داغى است كه بر سينه شتر قرار مى‏گيرد.

صدر الفرس: اسبى است كه با سينه‏اش به سوى سابق‏[1] (كه اسب پرنده است) بعضى از حكماء گفته‏اند، آنجائى كه خداى تعالى در قرآن از قلب نام برده است اشاره به عقل و علم است، مثل آيه: (إن في ذلك لذكرى لمن كان له قلب‏- 37/ ق).


[1] از اواخر قرن اول هجرى مسابقات سواركارى را اعراب از ايرانيان آموختند تا جائى كه دهها اسب زبده با نامهاى مشخص تربيت و براى چنان مسابقاتى آماده مى‏كردند، نام اين مسابقات- حلبه- بوده و در سال چندين بار برگزار مى‏شد و براى اسبان برنده، يكم تا دهم، نامهائى به شرح زير انتخاب كرده بودند:

اسب اول- سابق: سبقت گيرنده بر سايرين.

اسب دوم- مصلى: زيرا سر اسب دوم تا نيمه پشت اسب اول رسيد و آن را صلا گويند، كه راغب آن را- جاء سابقا بصدره- معنى كرده يعنى با سينه به اسب اول رسيده است.

اسب سوم- مسلى: تسلى دهنده سواركار.

اسب چهارم- تالى: از پى آمده.

اسب پنجم- عاطف: با عطوفت.

اسب ششم- مرتاح: اسبى كه به راحتى انس دارد.

اسب هفتم- مومل: اسبى كه آرزوى شركت در مسابقه در آن هست( اميد پيروزى دارد).

اسب هشتم- حظى: اسبى كه بهره‏اى از مسابقه دارد.

اسب نهم- لطيم: اسبى كه سيلى خورده است تا سرعت گرفته.

اسب دهم- فسكل: اسب كوچك اندامى كه خود را به كارهاى بزرگ مى‏زند.( اصطلاح فسقلى در فارسى از همين كلمه است).( لس 11/ 520( مروج الذهب/ مسعودى 6/ 12).

و هر جا كه از صدر- نامبرده، اشاره به سينه و ساير نيروهاى شهوانى و خشم و هوى و هوس و مانند آنهاست. آيه: (رب اشرح لي صدري‏- 25/ طه) تقاضائى است از خداى براى به صلاح آوردن قواى او و همچنين آيه: (و يشف صدور قوم مؤمنين‏- 14/ توبه) اشاره به شفا يافتن آنهاست.

و آيه: (فإنها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور 46/ حج) يعنى عقلهاى ضعيفى كه در ميان ساير قواى بدنى است، و هدايتگر نيست. (و الله اعلم بذلك).[۳]

«نفس»

نفس‏ جان و روح است در آيه فرمود:

أخرجوا أنفسكم‏- الانعام/ 93 و آيه‏ و اعلموا أن الله يعلم ما في أنفسكم فاحذروه‏- البقره/ 235 و تعلم ما في‏ نفسي‏ و لا أعلم ما في‏ نفسك‏- المائده/ 116 در اين آيه اشاره به سخن حضرت عيسى عليه السلام است كه به خداوند ميگويد تو از سويداى جان من آگاهى و من از سر تو آگاه نيستم.

و و يحذركم الله‏ نفسه‏- آل عمران/ 30

نفس‏ جان و روح است در آيه فرمود:

أخرجوا أنفسكم‏- الانعام/ 93 و آيه‏ و اعلموا أن الله يعلم ما في أنفسكم فاحذروه‏- البقره/ 235 و تعلم ما في‏ نفسي‏ و لا أعلم ما في‏ نفسك‏- المائده/ 116 در اين آيه اشاره به سخن حضرت عيسى عليه السلام است كه به خداوند ميگويد تو از سويداى جان من آگاهى و من از سر تو آگاه نيستم.

و و يحذركم الله‏ نفسه‏- آل عمران/ 30

منافسة- رقابت يا كوشش براى همانند شدن با مردمان با فضيلت و پيوستن به آنهاست بدون اينكه به ديگرى زيانى برسانند، در آيه گفت:

و في ذلك‏ فليتنافس‏ المتنافسون‏- المطففين/ 26 معنى و مفهوم اين آيه همان است كه در آيه ديگر فرمود:

سابقوا إلى مغفرة من ربكم‏- الحديد/ 21 بسوى آمرزش پروردگارتان پيشى گيريد و مسابقه بگذاريد.

اما نفس‏ يا دم بادى است كه از دهان در بدن داخل و خارج مى‏شود كه مانند غذاى نفس و جان است كه با قطع شدن آن حيات باطل و زائل ميشود. گشايش در كارها و فرج نيز- نفس‏- گفته ميشود، از پيامبر صلى الله عليه و اله روايت شده كه فرمود:

«إني لأجد نفس‏ ربكم من قبل اليمن».

كه (گفته‏اند با ولادت أويس قرني مقارن است) و يا در مورد انصار است.

و نيز فرموده است‏

«لا تسبوا الريح فإنها من‏ نفس‏ الرحمن».

بادها نفس رحمانيست آنرا ناسزا نگوئيد زيرا بعضى از بادها رحمت الهى است و غم و اندوه را برطرف ميكند.

در مثل ميگويند- اللهم‏ نفس‏ عني‏- يعنى خداوندا برايم گشايشى فرما.

تنفس‏ باد وزش پاك و صاف آن است شاعر ميگويد:فإن الصبا ريح إذا ما تنفست‏/على‏ نفس‏ محزون تجلت همومها يعنى اگر باد صبحگاهى بوزد بر هر كه وزيد از جان اندوهبارش غم و غصه دور ميشود.

نفاس‏ [يعني ولادت زنان ميگويى: هي‏] نفساء [جمعش‏ نفاس‏] است همان ولادت زنان است كه كودكى ميزايند و آنرا منفوس‏ گويند.

تنفس‏ النهار- يعنى گسترش روشنائى روز در آيه گفت:

و الصبح إذا تنفس‏- التكوير/ 18 بامداد و صبحگاهان آنگاه كه فراگير ميشود.

نفست‏ بكذا- به آن چيز بخل ورزيدم، شي‏ء نفيس‏ و منفوس‏ به و منفس‏- هر چيز با ارزش.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 241-236
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 100
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 381-379
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 384-380