پرش به محتوا

جماعت (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۴۶٬۴۳۲ بایت اضافه‌شده ،  ‏۳۱ دسامبر ۲۰۲۴
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی جماعت== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جمع»، «رهط»، «شِرذِمة»، «عُصبة»، «طائفة»، «فئة»، «فرقة»، «ثلّة»، «زُمرة»، «عزین»، «حزب»، «مِعشر»، «ثقلان»، «أمة». ==مترادفات «جماعت» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[جمع (ریشه)|ریشه جمع]]
|[[جمع (ریشه)|ریشه جمع]]
|[[جمع (واژگان)|مشتقات جمع]]
|[[جمع (واژگان)|مشتقات جمع]]
|
|{{AFRAME|Surah=54|Ayah=45}}
|-
|-
|رهط
|رهط
|[[رهط (ریشه)|ریشه رهط]]
|[[رهط (ریشه)|ریشه رهط]]
|[[رهط (واژگان)|مشتقات رهط]]
|[[رهط (واژگان)|مشتقات رهط]]
|
|{{AFRAME|Surah=27|Ayah=48}}
|-
|-
|شِرذِمة
|شِرذِمة
|[[شرذم (ریشه)|ریشه شرذم]]
|[[شرذم (ریشه)|ریشه شرذم]]
|[[شرذم (واژگان)|مشتقات شرذم]]
|[[شرذم (واژگان)|مشتقات شرذم]]
|
|{{AFRAME|Surah=26|Ayah=54}}
|-
|-
|عُصبة
|عُصبة
|[[عصب (ریشه)|ریشه عصب]]
|[[عصب (ریشه)|ریشه عصب]]
|[[عصب (واژگان)|مشتقات عصب]]
|[[عصب (واژگان)|مشتقات عصب]]
|
|{{AFRAME|Surah=12|Ayah=14}}
|-
|-
|طائفة
|طائفة
|[[طوف (ریشه)|ریشه طوف]]
|[[طوف (ریشه)|ریشه طوف]]
|[[طوف (واژگان)|مشتقات طوف]]
|[[طوف (واژگان)|مشتقات طوف]]
|
|{{AFRAME|Surah=49|Ayah=9}}
|-
|-
|فئة
|فئة
|[[فای (ریشه)|ریشه فای]]
|[[فای (ریشه)|ریشه فای]]
|[[فای (واژگان)|مشتقات فای]]
|[[فای (واژگان)|مشتقات فای]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=249}}
|-
|-
|فرقة
|فرقة
|[[فرق (ریشه)|ریشه فرق]]
|[[فرق (ریشه)|ریشه فرق]]
|[[فرق (واژگان)|مشتقات فرق]]
|[[فرق (واژگان)|مشتقات فرق]]
|
|{{AFRAME|Surah=9|Ayah=122}}
|-
|-
|ثلّة
| ثلّة
|[[ثلل (ریشه)|ریشه ثله]]
|[[ثلل (ریشه)|ریشه ثله]]
|[[ثلل (واژگان)|مشتقات ثلل]]
|[[ثلل (واژگان)|مشتقات ثلل]]
|
|{{AFRAME|Surah=56|Ayah=13}}
|-
|-
|زُمرة
|زُمرة
|[[زمر (ریشه)|ریشه زمر]]
|[[زمر (ریشه)|ریشه زمر]]
|[[زمر (واژگان)|مشتقات زمر]]
|[[زمر (واژگان)|مشتقات زمر]]
|
|{{AFRAME|Surah=39|Ayah=71}}
|-
|-
|عزین
| عزین
|[[عزو (ریشه)|ریشه عزو]]
|[[عزو (ریشه)|ریشه عزو]]
|[[عزو (واژگان)|مشتفات عزو]]
|[[عزو (واژگان)|مشتفات عزو]]
|
|{{AFRAME|Surah=70|Ayah=37}}
|-
|-
|حزب
|حزب
|[[حزب (ریشه)|ریشه حزب]]
|[[حزب (ریشه)|ریشه حزب]]
|[[حزب (واژگان)|مشتفات حزب]]
|[[حزب (واژگان)|مشتفات حزب]]
|
|{{AFRAME|Surah=33|Ayah=22}}
|-
|-
|مِعشر
|مِعشر
|[[عشر (عشیره)|ریشه عشر]]
|[[عشر (عشیره)|ریشه عشر]]
|[[عشر (واژگان)|مشتقات عشر]]
|[[عشر (واژگان)|مشتقات عشر]]
|
| {{AFRAME|Surah=34|Ayah=45}}
|-
|-
|ثقلان
|ثقلان
|[[ثقل (ریشه)|ریشه ثقل]]
|[[ثقل (ریشه)|ریشه ثقل]]
|[[ثقل (واژگان)|مشتقات ثقل]]
|[[ثقل (واژگان)|مشتقات ثقل]]
|
|{{AFRAME|Surah=55|Ayah=31}}
|-
|-
|أمة
|أمة
|[[امت (ریشه)|ریشه امت]]
|[[امم (ریشه)|ریشه امم]]
|[[امت (واژگان)|مشتقات امت]]
|[[امم (واژگان)|مشتقات امم]]
|
|{{AFRAME|Surah=43|Ayah=33}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی جماعت==
==معانی مترادفات قرآنی جماعت==


=== «جمع» ===
===«جمع»===
جَمْع‏- يعنى نزديك نمودن و پيوستن بعض از چيزى به بعض ديگر آن مى‏گويند:


=== «رهط» ===
جَمَعْتُهُ‏ فَاجْتَمَعَ‏- (جمعش كردم و جمع شد) خداى عزّ و جلّ گويد:


=== «شِرذِمة» ===
وَ جُمِعَ‏ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ- 9/ قيامه).


=== «عُصبة» ===
(آيه مباركه در باره آثار دگرگونى منظومه شمسى در آستانه قيامت است كه خورشيد و ماه بگونه نخستينشان بر مى‏گردند و جمع مى‏شوند چنانكه در آغاز خلقشان فرمود: كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما- 30/ انبياء) و آيات‏ وَ جَمَعَ فَأَوْعى‏- 18/ معارج) و جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ‏- 2/ الهمزه).


=== «طائفة» ===
(مال و ثروت را جمع كرد و در دفينه‏ها حفظ كرد كه در واقع ملامتى و هشدارى است بر مال اندوزى و زر پرستى) و آيات‏ يَجْمَعُ‏ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِ‏- 26/ سباء) و (لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ‏- 57/ آل عمران) (رسيدن به آمرزش و رحمت حقّ از آنچه گرد آورى مى‏كنيد بهتر است). و آيات (قُلْ لَئِنِ‏ اجْتَمَعَتِ‏ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ‏- 88/ اسراء) و فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً- 99/ كهف) و إِنَّ اللَّهَ‏ جامِعُ‏ الْمُنافِقِين‏140/ نساء) و وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ‏- 62/ نور) يعنى بر كارى بس بزرگ كه مردم بر آن جمع مى‏شوند، گويى كه همان كار مردم را گرد آورده است.


=== «فئة» ===
و آيه‏ ذلِكَ يَوْمٌ‏ مَجْمُوعٌ‏ لَهُ النَّاسُ‏- 103/ هود) يعنى در آن هنگامه جمعشان مى‏كنند مثل: آيات‏ يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ‏ الْجَمْعِ‏- 9/ تغابن) كه بجاى مجموع- واژه‏هاى-جمع، جميع، جماعة- گفته مى‏شود، خداى عزّ و جلّ گويد: وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى‏ الْجَمْعانِ‏- 166/ آل عمران) و وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ‏ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ‏- 32/ يس).


=== «فرقة» ===
جُمَّاع‏- يعنى مردى كه با يكديگر متفاوتند امّا در يكجا جمعند.


=== «ثلّة» ===
شاعر گويد:بجمع غير جمّاع‏ (مردم يكپارچه، كه ناهمگونند ولى جمعند).


=== «زُمرة» ===
باب افعال اين واژه، مثل- أَجْمَعْتُ‏ كذا- بيشتر از ثلاثى مجرّد آن بامور فكرى و نفسانى مربوط مى‏شود، در آيه‏ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ‏- 71/ يونس).


=== «عزین» ===
شاعر گويد:هل أغزون يوما و أمرى مجمع‏ (آيا روزى خواهند جنگيد در حالى كه كارم فراهم است).


=== «حزب» ===
خداى تعالى گويد: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ‏- 64/ طه) و هرگاه گفته شود: أَجْمَعَ‏ المسلمون‏ على كذا يعنى آراء و افكارشان بر آن كار يكى است و اتّفاق نظر دارند، نهب‏ مُجْمِعٌ‏- غنيمتى كه با تدبير و انديشه بآن مى‏رسند، و سخن خداى عزّ و جلّ كه مى‏فرمايد: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ‏- 173/ آل عمران) گفته شده، يعنى آرائشان را در تدبير و انديشه عليه شما جمع كردند و نيز گفته‏اند، يعنى لشكريانشان را عليه شما جمع كردند.


=== «مِعشر» ===
جَمِيع‏، أَجْمَع‏ و أَجْمَعُون‏، براى تأكيد در جمع شدن در كارى بكار مى‏رود امّا-أَجْمَعُون‏- معرفت و شناسايى را توصيف مى‏كند و نصب دادن آن بصورت (حال) صحيح نيست، مثل آيات: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‏- 30/ حجر) و وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ‏- 93/ يوسف) (در آيه اوّل- أَجْمَعُونَ‏- وصف و بدل از- كُلُّهُمْ‏- است كه در حالت رفع است و در آيه دوّم نيز- أَجْمَعِينَ‏- وصف و بدل از- بِأَهْلِكُمْ‏- است كه مجرور به حرف (ب) بر سر- اهلكم- و در حال جرّ است).


=== «ثقلان» ===
امّا واژه جميع- منصوب به حال است كه از نظر معنى براى تأكيد بكار مى‏رود، مثل آيات: اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً- 38/ بقره) و فَكِيدُونِي جَمِيعاً- 55/ هود).


=== «أمة» ===
ناميدن روز جمعه را، به يوم‏ الجُمُعَة براى گرد آمدن و جمع شدن مردم براى نماز در آن روز است، خداى تعالى گويد: إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ‏- 9/ جمعه).
 
مسجد الجامع‏- واژه جامع، وصف و صفت مسجد نيست بلكه از نظر كار و زمانى كه جمع كننده مردم براى نماز است آنرا آنطور ناميده‏اند.
 
قِدْرٌ جِمَاع‏ جَامِع‏- يعنى ديگ بزرگ.
 
اسْتَجْمَعَ‏ الفرس جريا- آن اسب خود را جمع كرد و بسيار تند و تيز رفت.
 
معنى جمع شدن هم روشن است يعنى گرد آمدن و فراهم شدن.
 
ماتت المرأه‏ بِجُمْعٍ‏- وقتى كه زنى در آبستنى مى‏ميرد كه بتصوّر مردن او با فرزندش بجمع گفته مى‏شود.
 
هى منه‏ بِجُمْعٍ‏- يعنى او دوشيزه است و اين اصطلاح بخاطر جدا نشدن پرده بكارت از اوست يعنى همان حال طبيعيش باقى است و همراه آن است.
 
ضربه‏ بِجُمْعِ‏ كفّه- انگشتانش را جمع و مشت كرد و باو ضربه زد.
 
أعطاه من الدّراهم جمع الكفّ- با دو دست پرش باو پول داد.
 
جَوَامِع‏ (مفرد آن- جَامِعَة) يعنى غل و زنجيرهايى كه پاها و دستها را مى‏بندند و بهم جمع مى‏كند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 411-409</ref>
 
===«رهط»===
الرَّهْط: گروه و جمعيّتى كه از ده نفر كمتر باشد و گفته‏اند تا چهل نفر را- رهط- گويند.
 
آيات: (تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ‏- 48/ نمل) و (وَ لَوْ لا رَهْطُكَ‏ لَرَجَمْناكَ‏- 91/ هود) و (يا قَوْمِ أَ رَهْطِي‏92/ هود).الرُّهَطَاء: سوراخى از سوراخهاى موش صحرايى كه آن را- رُهَطَة نيز گويند.
 
شاعر گويد:أَجْعَلْكَ رَهْطاً على حُيَّض. يعنى: (آيا ترا كهنه زنان دشتان و بى نماز قرار داده است).
 
گفته‏اند- رَهْط- جرم و پوست پاره‏اى است كه حايض يا دشتان بكار مى‏برد.
 
در اصطلاح مى‏گويند- هو أَذَلُّ مِنَ‏ الرَّهْط- او از كهنه حائض هم خوارتر است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 113-112</ref>
 
===«شِرذِمة»===
الشِّرْذِمَة: جمعيّت و گروهى پراكنده و بريده از يكديگر.
 
در آيه: (لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ‏- 54/ شعراء) و اين معنى از عبارتى است كه مى‏گويند: ثوب‏ شَرَاذِم‏: جامه و لباس پاره پاره شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 314</ref>
 
===«عُصبة»===
العَصَب‏: پيوندهاى مفاصل. لحمٌ‏ عَصِبٌ‏: گوشت پر رگ و پيه. مَعْصُوب‏: كسى كه‏ با عصبى كه از حيوان جدا شده بسته شود، سپس به هر چيز بسته شده- عَصْب‏ مى‏گويند مثل عبارت:
 
لَأُعَصِّبَنَّكُم‏ عَصْبَ السَّلِمَة يعنى (شما را چون بسته خار و گياه بهم مى‏بندم و مى‏زنم).
 
فلانٌ شديدُ العَصْبِ‏ و مَعْصُوبُ‏ الخلقِ: او طبيعت و عضلاتش پيچيده و استوار است.
 
يَوْمٌ‏ عَصِيبٌ‏: روزى دشوار و سخت كه اگر به معنى فاعل باشد صحيح است يا به‏ معنى مفعول يعنى روزى كه آغاز و پايانش بهم برآمده، مثل:
 
يوم ككفّة حابل و حلقة خاتم: روزى كه چون دام صيّاد و حلقه انگشترى سخت و بهم برآمده است.
 
عُصْبَة: گروهى بهم پيوسته و ياور يكديگر خداى تعالى گويد: (لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ- 76/ قصص) (وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ- 8/ يوسف)اعْصَوْصَبَ‏ القومُ: آن قوم فراهم آمدند و جمع شدند.
 
عَصَبُوا به أمراً: كار بر او مشكل شد.
 
عَصَبَ‏ الرّيقُ بفمه: آب در دهانش خشك شد مثل كسى كه بسته شده باشد.
 
عَصْب‏: نوعى پارچه و برد يمانى كه نقش و نگار بر آن بافته شده‏ عِصَابَة: دستار و عمّامه كه بر سر مى‏بندند.
 
اعْتَصَبَ‏: دستار بر سرپيچيد، مثل تعمّم: عمّامه بست.
 
مَعْصُوب‏: شترى كه تا او را نبندند شير نمى‏دهد.
 
عَصِيب‏: جنينى كه در رحم حيوان است ناميدنش به اين است كه در آنجا بسته‏ شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 606-603</ref>
 
===«طائفة»===
الطَّوْفُ‏: راه رفتن به اطراف و دور چيزى است، و از اين معنى واژه- طَائِف‏-است در باره كسى كه براى حفاظت خانه‏ها، آنها را گشت مى‏زند.
 
فعلش- طَافَ‏ بِهِ‏ يَطُوفُ‏- است، در آيات:
 
(يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ‏- 17/ واقعه) (فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ‏ يَطَّوَّفَ‏ بِهِما- 158/ بقره) (هر كس حجّ و زيارت كعبه كند يا حجّ عمره مى‏گذارد باكى بر او نيست و رواست كه صفا و مروة را نيز با دور زدن انجام دهد) و از اين واژه بصورت استعاره عبارت است: الطَّائِفُ‏ من الجنّ: گروهى از پريان گردنده.
 
الطَّائِف‏ من الخيال: پندار و خيال محيط بر وجود.
 
الطَّائِف‏ من الحادثة: رويداد فراگير، و غير از اينهاست.
 
در آيه گفت: (إِذا مَسَّهُمْ‏ طائِفٌ‏ مِنَ الشَّيْطانِ‏- 201/ اعراف)طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ‏- در آيه همان وسوسه‏هاى شيطانى است كه بر انسان احاطه مى‏كند و مى‏خواهد او را در دام بيندازد كه- طيف- نيز خوانده شده و همان خيال چيزى و صورتى است كه در خواب يا بيدارى بر انسان ظاهر مى‏شود و از اين جهت خيال را- طيف- گفته‏اند.
 
در آيه گفت: (فَطافَ‏ عَلَيْها طائِفٌ‏- 19/ قلم) كنايه و تعريضى است از مصيبتى كه به آنها رسيده‏ و آيه: (أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ‏ لِلطَّائِفِينَ‏- 125/ بقره) يعنى براى آنها كه قصد كعبه كرده و آنها را طواف مى‏كنند. واژه طوّافون- در آيه: (طَوَّافُونَ‏ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏- 58/ نور) عبارت از خدمتگزاران است، پيامبر عليه السّلام در باره گربه فرموده است.
 
«انّها من‏ الطَّوَّافِينَ‏ عليكم و الطَّوَّافَاتِ‏»يعنى: گربه از حيواناتى است كه گشت مى‏زند و در اطرافتان مى‏گردد.
 
الطَّائِفَة من النّاس: گروهى از مردم.
 
الطَّائِفَة من الشّي‏ء: مقدارى از آن چيز.
 
و در آيه: (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ‏ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ‏- 122/ توبه)بعضى گفته‏اند اين دستور نخست بر گروهى و طايفه‏اى از مكانى واقع مى‏شود و سپس افزون‏ شده و بيشتر افراد را در بر مى‏گيرد.
 
و بر اين معنى است: (وَ إِنْ‏ طائِفَتانِ‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏- 9/ حجرات) (إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ‏- 122/ آل عمران) كه اگر از واژه- طائفة- اراده مفهوم جمع شود مفردش- طائف- است و اگر مقصود از آن واحد باشد بطور كنايه واحد است و صحيح است كه لفظش جمع باشد و نيز صحيح است مثل واژه‏هاى راوية (شتر آبكش) و علامة و مانند آنها باشد كه صورتا مفرد و در معنى جمعند.
 
طُوفَان‏: هر حادثه‏اى است كه بر انسان محيط شود و فراگيرد و بر اين معنى آيه:
 
(فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ‏ الطُّوفانَ‏- 133/ اعراف) است.
 
لفظ طوفان- در عرف آبى است كه از زيادى به نهايت مى‏رسد و چون حادثه‏اى كه به قوم نوح رسيد از آب بود، خداى تعالى گفت: (فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ‏- 14/ عنكبوت) پس لفظ طوفان به سيلان و خيزش فراگير آب اطلاق شده است.
 
طَائِفُ‏ القوسِ: خانه كمان و قبضه آن.
 
طَوْف‏: پليدى و غائط.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 518-515</ref>
 
===«فئة»===
فئة: گروه. دسته. در اقرب الموارد گفته: تاء آن عوض از ياء است كه اصل آن «فأى» است و از كليات ابو البقاء نقل كرده: فئه جماعتى است كه در يارى بيكديگر رجوع كنند. ناگفته نماند اين در صورتى است كه فئه را از «فى‏ء» بگيريم كه بمعنى رجوع است چنانكه راغب عقيده دارد. كَمْ مِنْ‏ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ‏ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ‏ بقره: 249. چه بسا گروه كمى كه باذن خدا بر گروهى بسيار غلبه كرده است. قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي‏ فِئَتَيْنِ‏ الْتَقَتا، فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى‏ كافِرَةٌ ... آل عمران: 13.
 
براى شما در دو گروه كه با هم روبرو شدند آيتى بود گروهى در راه خدا ميجنگيد و گروه ديگر كافر بود.
 
فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ‏ فِئَتَيْنِ‏ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا ... نساء:
 
88. رجوع شود به «ركس».<ref>قاموس قرآن، ج‏5، ص: 144</ref>
 
===«فرقة»===
الفَرْق‏: جدايى و فاصله كه با معنى فلق نزديك است ولى- فلق- به اعتبار شكافتگى است و فرق به اعتبار جدايى، در آيه گفت:
 
وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ (50/ بقره)فِرْق‏: قطعه و تكه‏اى جدا شده، و از اين معنى است واژه- فِرْقَة- در مورد جمعيت و گروهى كه از ديگر مردمان جدا و بريده شده‏اند.
 
در مورد آشكار شدن سپيده دم و صبح گفته ميشود: فَرَقُ‏ الصبحِ و فلق الصبح.
 
در آيه: فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُ‏ فِرْقٍ‏ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ‏ (63/ شعراء)فَرِيق‏. جماعتى جدا و پراكنده از ديگران در آيات زير:
 
وَ إِنَّ مِنْهُمْ‏ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ‏ (78/ آل عمران).
 
فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ‏ (87/ بقره).
 
فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (7/ شورى)إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي‏ (109/ مؤمنون)
 
أَيُ‏ الْفَرِيقَيْنِ‏ (73/ مريم).
 
تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ‏ (85/ بقره).
 
وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَ‏ (146/ بقره).
 
فَرَقْتُ‏ بين الشيئين: ميان آن دو چيز جدايى افكندم خواه اين فاصله و جدايى طورى باشد كه با چشم ديده و حس شود و يا اينكه با بصيرت و فكر فهميده شود كه در هر دو حال- فرقت- گفته ميشود.
 
در آيات: فَافْرُقْ‏ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ‏ (25/ مائده).
 
فَالْفارِقاتِ‏ فَرْقاً (4/ مرسلات).
 
يعنى فرشتگانى كه بر حسب امر و فرمان خداوند و حكمت او اشياء را از يكديگر جدا مى‏كنند، و بر اين معنى است.
 
آيه: فِيها يُفْرَقُ‏ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ‏ (4/ دخان).
 
در باره عمر (رض) براى اينكه ميان حق و باطل جدا كننده بود- فاروق- گفته شده.
 
و آيه: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ‏ (106/ اسراء).
 
يعنى در قرآن احكام را بيان كرديم و تفصيلش داديم.
 
گفته‏اند- فَرَقْناهُ‏- در آيه، يعنى قسمت قسمت و به تفريق آن را نازل كرديم و فرو فرستاديم.
 
تَفْرِيق‏- اصلش براى تكثير و زيادتى است و در مورد پراكندگى سخن و كارى كه فراهم آمده و از هم گسيخته ميشود بكار ميرود مثل آيات:يُفَرِّقُونَ‏ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ‏ (102/ بقره).
 
فَرَّقْتَ‏ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ‏ (94/ طه).
 
لا نُفَرِّقُ‏ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ‏ (285/ بقره).
 
لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ (136/ بقره).
 
جايز است كه تفريق در دو آيه اخير به احد نسبت داده شود در حاليكه لفظ احد در نفى افاده جمع دارد.
 
آيه: إِنَّ الَّذِينَ‏ فَرَّقُوا دِينَهُمْ‏ (159/ انعام) فَارَقُوا- هم خوانده شده.
 
فِرَاق‏ و مُفَارَقَة: بيشتر در باره جدايى افراد و اجسام است، در آيات:
 
هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ‏ (78/ كهف).
 
ظَنَّ أَنَّهُ‏ الْفِراقُ‏ (28/ قيامة).
 
يعنى اين حالت بر او غلبه داشت كه در موقع مرگ، جدا شدنش از دنيا قطعى است.
 
و آيه: وَ يُرِيدُونَ أَنْ‏ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ‏ (150/ نساء) يعنى ايمان به خدا را آشكار مى‏كنند و به پيامبرانى كه خداوند ايمان به آنها را هم امر كرده، كفر مى‏ورزند.
 
و آيه: وَ لَمْ‏ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ (152/ نساء) يعنى به تمام پيامبران خدا ايمان آوردند و فرقى قائل نشدند
 
فُرْقَان‏: از- فَرْق- رساتر است زيرا- فُرْقَان- براى جدايى ميان حق و باطل بكار ميرود و تقديرش مثل تقدير عبارت- رجل قنعان- است كه در حكم و داورى به او اكتفا و بسنده ميشود.
 
در مورد- فُرْقَان- گفته شده كه اسم است نه مصدر ولى واژه- فَرْق- در اين مورد و در غير اين مورد بكار ميرود.
 
در آيه: يَوْمَ‏ الْفُرْقانِ‏ (41/ انفال) يعنى روزى است كه در آن روز ميان حق و باطل رميان دليل و شك و شبهه فرق گزارده ميشود
 
در آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ‏ فُرْقاناً (29/ انفال).
 
يعنى براى شما توفيقى و نورى بر دلهاتان قرار ميدهد كه به وسيله آن نور و توفيق ميان حق و باطل فرق گزارده شود، پس فرقان در اينجا مثل ايجاد كردن آرامش و رحمت در غير است [كه خداوند آنرا بر دلها ايجاد مى‏كند و الهام مى‏بخشد] و تمام آن نور و توفيق و آرامش و رحمت از واژه فرقان فهميده ميشود.
 
در آيه: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ‏ (41/ انفال) گفته شده مراد از «يَوْمَ الْفُرْقانِ» روز بدر است زيرا روز بدر نخستين روزى بود كه ميان حق و باطل در آن روز جدايى حاصل شد.
 
و نيز «فُرْقَان‏» كلام خداى تعالى است براى جدا نمودنش ميان حق و باطل در اعتقاد راست و دروغ و سخن شايسته و ناشايسته در كردار و اعمال.
 
اين واژه در باره «قرآن» و «تورات» و «انجيل» هر سه آمده است در آيات:
 
وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ‏ (53/ بقره).
 
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ‏ الْفُرْقانَ‏ (48/ انبياء).
 
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ‏ (48/ انبياء).
 
تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ‏ (1/ فرقان).
 
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ‏ (185/ بقره).
 
فَرَقٌ‏: دور شدن دل از بيم و خوف است، بكار بردن واژه- فرق- در اين معنى مثل بكار بردن واژه‏هاى- صدع و شقّ- است [يعنى شكستن و دو تكّه كردن‏]، در آيه:
 
وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ‏ يَفْرَقُونَ‏ (65/ توبه) يعنى (گروهى و مردمى ترسنده و بيمناكند).مى‏گويند: رجلٌ‏ فَرُوقٌ‏ و فَرُوقَةٌ- و همچنين- امراة فَرُوقٌ و فَرُوقَةٌ- يعنى مرد و زن ترسنده و زارى كننده و از اين معنى در باره شترى كه از درد زهدان، با ناله راه ميرود، فَارِق‏ و فَارِقَة- گفته شده و به شباهت اين معنى به پاره ابر جدا از ابرهاى ديگرى نيز- فَارِق- گفته شده.
 
الأَفْرَقُ‏ من الديك: خروسى كه پوپش دو تكه و دو قسمت است.
 
الأَفْرَقُ‏ من الخيل: ستورى كه يك رانش بالاتر از ديگرى است.
 
فَرِيقَة: خرمايى كه با شير پخته ميشود.
 
فَرُوقَة: پيه و چربى قسمت چپ و راست پشت بدن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 51-45</ref>
 
===«ثلّة»===
الثُّلَّة، مقدار زياد پشم در يك محلّ و همينطور عدّه زيادى كه در يكجا بصورت دستجمعى ساكنند آيه (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ‏- 39/ واقعه) يعنى جماعتى و گروهى.
 
ثَلَلْتُ‏ كذا- مقدارى از آن را بر گرفتم.
 
ثَلَ‏ عرشه- كمى از سقف را ويران كرد.
 
الثَّلَل‏- كوتاهى دندانها بخاطر فساد لثه‏ها.
 
أَثَلَ‏ فمه- دندانهايش ريخت.
 
تَثَلَّلَتِ‏ الركيّة- چاه خراب شد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 362</ref>
 
===«زُمرة»===
در آيه: (وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً- 73/ زمر).
 
يعنى: (پرهيزكاران را گروه گروه به سوى بهشت روان سازند).
 
زُمَر جمع- زُمْرَة- است يعنى جمع و گروه كم و از اين معنى: شاة زَمِرَة: گوسفند كم مو، است.
 
و- رجلٌ‏ زَمِرٌ: مرد كم مروّت و ناجوانمرد.
 
و- زَمَرَتِ‏ النَّعَامَة تَزْمِرُ زَمَاراً: (شتر مرغ به سختى رم كرد).
 
و اين معنى- الزَّمر و الزَّمَّارَة- كه كنايه از خودسر و فاجر و بدكاره است، مشتق شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 154</ref>
 
===«عزین»===
عِزِينَ‏: گروههايى در حال پراكندگى و هزيمت، مفردش‏ عِزَةٌ- و اصلش- عَزَوْتُهُ‏ فَاعْتَزَى‏- است يعنى او را بخود نسبت دادم و منتسب شد.
 
گويى كه- عزين- گروهى هستند كه بعضى از آنها به بعض ديگر يا در ولادت يا در حمايت قومى به يكديگر منسوبند، از اين معنى مصدر- اعْتِزَاء در جنگ است كه دلاورى مى‏گويد: من فلان پسر فلان و دوست فلانى هستم، روايت شده است:
 
«من‏ تَعَزَّى‏ بِعَزَاءِ الجاهليّةِ فَأَعِضُّوهُ‏ بهن أبيه».
 
(هر كس به گذشتگان و پدر و جدّ فخر كند كه روشى جاهلى است كارش را قبيح بشماريد كه به پدر خويش ستم كرده است).
 
عِزِينَ‏: از- عَزَا عَزَاءً- كه اسم فاعلش- عَزٍ- است در وقتى است كه كسى پايدارى مى‏ورزد و تأسّى مى‏جويد، گويى كه- عزين- اسمى است براى گروهى كه بعضى از آنها به بعض ديگرشان تأسّى مى‏جويند و كار آنها را دنبال مى‏كنند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 598</ref>
 
===«حزب»===
حِزْب‏ يعنى گروهى كه در ميانشان مقرّرات سخت و غليظ باشد.
 
خداى عزّ و جلّ گويد: (أَيُ‏ الْحِزْبَيْنِ‏ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً- 12/ كهف) (يعنى اصحاب كهف پس از برخاستن و برانگيخته شدن، كداميك از دو گروه آنها حساب كردند كه چقدر در غار درنگ كرده‏اند؟).
 
و در باره حزب الشّيطان، خداى تعالى گويد: (وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ‏ الْأَحْزابَ‏- 22/ احزاب).
 
أحزاب عبارت از گروههائى بودند كه براى جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرد آمده بودند.
 
و امّا آيه (فَإِنَ‏ حِزْبَ‏ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ‏- 65/ مائده) يعنى ياران خداى.
 
(يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ‏- 20/ احزاب).
 
يعنى كمى از جنگ دور مى‏بودند (منافقين مى‏پنداشته‏اند كه سپاهيان دشمن نرفته‏اند و شكست نخورده‏اند كه اگر باز آيند، منافقين از ترس آنها دوست مى‏دارند و ترجيح مى‏دهند كه دور از شهر و در بيابانها مى‏بودند يعنى در ميان اعراب باديه نشين).
 
و آيه (وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ‏- 22/ احزاب).
 
(امّا مؤمنين بر خلاف منافقين، همينكه گروهها و احزاب مخالف را مى‏ديدند مى‏گفتند، هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا [در باره خلقت آسمانها و جهان است كه مى‏گويد: در آفرينش خدايت تفاوتى‏]إِيماناً وَ تَسْلِيماً- اين همان وعده راست خدا و رسول اوست بجاى ترسيدن، ايمان و تسليمشان در برابر حقّ افزون مى‏شود).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 478-477</ref>
 
===«مِعشر»===
عشر: معاشَرت بمعنى مصاحبت و مخالطه است «عَاشَرَهُ‏ مُعَاشَرَةً: خالطه و صاحبه» وَ عاشِرُوهُنَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ نساء: 19. با زنان بشايستگى زندگى كنيد. اين جمله شامل وظائف مرد با زن است اعم از وظائف واجب و مستحب.
 
عَشْر (بر وزن فلس) از اسماء عدد است بمعنى ده‏ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ‏ عَشْرُ أَمْثالِها انعام: 160. همچنين است عشرة (بفتح عين و سكون شين و فتح راء ايضا بفتح هر سه) مثل‏ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً بقره:
 
60. كه بر وزن اول است و مثل‏ تِلْكَ‏ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ بقره: 196.
 
ناگفته نماند: اصل آنست كه عشرة با سه فتح باشد چنانكه در آيه اخير.
 
ولى با سكون شين نيز جايز است در مجمع فرموده: عشرة را در اثْنَتا عَشْرَةَ ... بالاجماع بسكون شين خوانده‏اند كسر آن نيز جايز است.
 
كسر لغت ربيعه و تميم و اسكان لغت اهل حجاز است.
 
عشير: معاشر و رفيق. لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ‏ الْعَشِيرُ حج: 13. البته بد مولى و بد همدم و رفيقى است.
 
عشير بمعنى يك دهم نيز آمده ولى در قرآن مجيد بكار نرفته است.
 
عشيره: خانواده. راغب گويد:
 
عشيره اهل رجل و خانواده اوست كه بوسيله آنها زياد ميشود و براى او بمنزله عدد كامل ميشوند كه عشره عدد كامل است ديگران آنرا اقوام نزديك پدرى يا قبيله گفته‏اند «عَشِيرَةُ الرَّجُلِ‏ بَنُو أَبِيهِ الْأَدْنَوْنَ أَوْ قَبِيلَتُهُ». وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ‏ الْأَقْرَبِينَ‏ شعراء: 214.
 
بايد دانست كه پدران و فرزندان و برادران داخل در عشيره نيستند بقرينه‏ قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ‏ ...
 
توبه: 24. مگر آنكه گفته شود عَشِيرَتُكُمْ‏ ذكر عامّ بعد از خاص است.
 
معشر: جماعت. يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ‏ انعام:
 
130. اين لفظ سه بار در قرآن بكار رفته و همه درباره جنّ و انس است:
 
انعام آيه 128 و 130- رحمن: 33.
 
مِعْشارِ (بكسر ميم): يك دهم (10/ 1) وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ‏ سباء: 45. يعنى گذشتگان انبياء را تكذيب كردند (و هلاك شدند) و اينان كه تكذيب ميكنند بيك دهم آنچه بگذشتگان داده‏ايم نرسيده‏اند (آنها با آنهمه قدرت كه از بين رفتند اينها كه در قدرت از آنها كمتراند حتما هلاك خواهند شد) در اقرب الموارد گويد: بقولى معشار يك هزارم است كه گفته‏اند معشار يكدهم عشير و عشير يكدهم يكدهم است. (1000/ 1).
 
ولى مراد از آن در قرآن ظاهرا ده يك است. اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است.
 
وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ. وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ‏ تكوير: 3 و 4. اهل لغت گفته‏اند: عشراء ناقه‏ايست كه در دهمين يا هشتمين ماه حاملگى است و يا مطلق شتر آبستن است. و عِشار (بكسر اول) جمع عشراء است و چون آيه درباره قيامت است گفته‏اند:
 
يعنى آنگاه كه شتران آبستن (مورد علاقه عرب) رها كرده شوند.
 
ولى بنظر من مراد از عشار مطلق حامله است، نه شتران و مراد از عُطِّلَتْ‏ خالى بودن است. در كتاب معاد از نظر قرآن و علم ص 37 چنين نوشته‏ام:
 
ابن اثير در نهايه گويد: عشراء شترى را گويند كه ده ماه از حاملگى آن گذشته باشد. سپس اين كلمه عموميت‏ يافت بهر حامله عشراء گفته شد، جمع آن عشار است. صاحب قاموس گفته:
 
تعطيل بمعنى تفريغ و خالى كردن است بنا بر اين اگر گوئيم فلان اداره تعطيل شد يعنى از كارمندان خالى گرديد، در آيه ديگر در خصوص قيامت آمده:
 
وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها حج: 2.
 
يعنى: آنروز هر باردار بار خود را ميگذارد. (تمام شد) و در آيه ديگر هست: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً نباء: 17. على هذا ظاهر آنست كه مراد از وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ‏ خالى شدن حامله‏ها و گسيختن ذرّات موجودات از همديگر است تا ذره‏اى در بطن ذره‏اى نماند.<ref>قاموس قرآن، ج‏5، ص: 3-1</ref>
 
===«ثقلان»===
الثِّقَل‏ و الخفّه- كه دو واژه متقابلند يعنى سنگينى و سبكى.
 
ثَقِيل‏- هر چيزى كه بهنگام وزن كردن يا اندازه گيرى، وزن و اندازه‏اش بر كفه مقابلش مى‏چربد و برترى مى‏يابد كه البتّه اين معنى در اصل براى اجسام و اجرام است و سپس در معانى و مفاهيم نيز بكار رفته است مثل:
 
أَثْقَلَهُ‏ الغرم و الوزر- وام و خسارت و بار گناه او را سنگين كرد، خداى تعالى گويد:
 
(أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ‏ مُثْقَلُونَ‏- 40/ طور).(آيا از ايشان مزدى و پاداشى خواسته‏اى كه از پرداخت و تاوانش گرانبار هستند). واژه ثقيل در باره انسان گاهى بصورت سرزنش بكار مى‏رود كه البتّه بيشتر چنين نيست و گاهى هم در مدح، مانند اين شاعر كه مى‏گويد:
 
1-تخفّ الأرض إذ مازلت عنها/و تبقى ما بقيت بها ثقيلا
2- حللت بمستقرّ العزّ منها/فتمنع جا نبيها أن تميلا
در مدح ممدوحش با غلو و زياده روى مى‏گويد:
 
(1- آنگاه كه از مكان و زمين دور مى‏شوى زمين سبك مى‏شود و زمانى كه بر آن باقى هستى سنگين است، كنايه از شجاعت و بخشندگى است).
 
2- تو در مركز جايگاه عزّت زمين قرار دارى و لذا طرفين آن كج و راست نمى‏شود).
 
فى أذنه‏ ثِقَلٌ‏- گوشش سنگين است و نمى‏شنود كه نقطه مقابلش عبارت فى أذنه خفّة، است يعنى تيز گوش است.
 
سنگينى گوش باين معنى است كه گويى از پذيرش و شنيدن آنچه را كه به او القاء مى‏شود خود دارى مى‏كند و امتناع مى‏ورزد.
 
ثَقُلَ‏ القول- در وقتى بكار مى‏رود كه شنيدن سخنى روا نباشد، لذا در وصف روز قيامت گفته است، (ثَقُلَتْ‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 187/ اعراف).
 
(يعنى آگاهى و دانستن موعد و زمان قيامت براى اهل آسمانها و زمين گرانبها است- ابو على فارسى مى‏گويد يعنى ساعت و روز قيامت از آنها پوشيده است زيرا چيزى كه از تو پوشيده باشد برايت سنگين است- و الشّي‏ء اذا خفيت عليك ثقل).
 
و آيه (وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ‏ أَثْقالَها- 199- انعام) گفته‏اند- أثقال، يعنى نهفته‏ها و گنجهاى زمين يا اينكه زمين در بعث و قيامت آنچه را كه از اجساد بشر در دل خود دارد بيرون مى‏ريزد.
 
و آيه (وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى‏ بَلَدٍ- 3/ رعد) يعنى بارهاى سنگينشان.
 
و (وَ لَيَحْمِلُن‏ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ‏- 34/ كهف) يعنى بار گناهانى كه بر دوششان سنگينى مى‏كند و نمى‏گذارد به ثواب و پاداش نيكو برسند مثل مفهوم (لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ‏- 25/ نحل).
 
و آيه (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا- 41/ توبه) كه در معنى قسمتى از اين آيه اقوالى ذكر شده است، خفافا و ثقالا، يعنى جوانان و پيران، فقرا و اغنياء، غربيان و شهروندان، زرنگها و با نشاطها و تنبلها، كه تمام اين معانى در آيه وارد است زيرا هدف و قصد از حكم در آيه تشويق و برانگيختن بر كوچ كردن و حركت بسوى جنگ است چه در حال سختى يا آسايش.
 
مثقال‏- چيزى است كه با آن مى‏سنجند و وزن مى‏كنند و از واژه- ثقل گرفته شده و لذا مثقال اسمى است براى همه وزنه‏ها و هر چه با آن مى‏سنجند.
 
خداى تعالى گويد: (وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى‏ بِنا حاسِبِينَ‏- 47/ انبياء) و (فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ- 6/ قارعه) و (وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ‏-8/ قارعه) آيه (6/ قارعه) اشاره به افزونى و كثرت در خيرات و نيكى‏هاست، امّا آيه (8/ قارعه) اشاره به كمى و كاستى خيرات است، بايد دانست كه واژه‏هاى- ثقيل‏ و خفيف- به دو صورت بكار مى‏رود:
 
اوّل- به روش سنجش و مقابله يعنى در ابتدا به چيزى ثقيل و خفيف گفته نمى‏شود مگر اينكه با چيز ديگرى سنجيده شده و در نظر گرفته شود و لذا اگر به چيزى تنها و بدون مقابله با چيز ديگر سنگين يا سبك گفته شود باعتبار چيز ديگرى است كه از آن سنگين‏تر يا سبك‏تر است كه آنطور مى‏گويند و دو آيه اخير ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ‏- و- خَفَّتْ مَوازِينُهُ‏ گفته‏اند به همان اعتبار است كه گفته شد.
 
دوّم- اينكه واژه ثقيل به اجسامى كه از بالا بپائين مى‏افتند اطلاق مى‏شود مثل سنگ و كلوخ، و خفيف يا سبك آنهايى هستند كه از پايين به بالا مى‏روند مثل آتش و دود، و فعل اثقل- يثقل- اثّقالا- از معنى اخير ثقيل است كه در آيه (اثَّاقَلْتُمْ‏ إِلَى الْأَرْض‏38/ توبه) يعنى سر سنگينى و گران خيزى مى‏كنيد در معنى دوّم- ثقيل آمده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 360-357</ref>
 
===«أمة»===
أُمَّةٌ: جماعتيكه وجه مشترك دارند، امّ در لغت بمعنى قصد است گويند: «أَمَّهُ‏: اى قَصَدَهُ» «آمِّينَ‏ الْبَيْتَ الْحَرامَ» مائده: 2 يعنى قاصدان خانه خدا.
 
بنا بر اين، امّت بكسانى گفته ميشود كه قصد مشترك و نظر مشترك دارند، راغب گويد: امّت هر جماعتى است كه يك چيز مثل دين يا زبان و يا مكان آنها را جمع كند.
 
مثلا در آيه‏ى‏ «كُلَّما دَخَلَتْ‏ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» اعراف: 38 منظور اشتراك در كفر و شرك است، در آيه‏ «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ‏ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» نحل: 120، ابراهيم بتنهائى يك‏ أُمَّت‏ شمرده شده، گفته‏اند: او امّتى بود كه فقط يكفرد داشت زيرا كه آنروز فقط او موحّد بود.
 
راغب گويد: يعنى او در عبادت خدا در مقام يك جماعت بود گويند: فلانى بتنهائى يك قبيله‏ است.
 
ابن اثير در نهايه نقل ميكند:
 
در باره‏ى قسّ بن ساعده آمده:
 
«يَبْعَثُ يَوْمَ الْقِيمَةِ أُمَّةً وَاحِدَةً».
 
در آيه‏ى‏ «وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» يوسف: 45، امّت را مدّت معنى كرده‏اند يعنى آنكه از دو نفر زندانى نجات يافته بود و بعد از مدّتى يوسف را ياد آورد، گفت: الخ.
 
شايد از جهت يكنواخت بودن روزها و سالهاى گذشته، بآنها امّت اطلاق شده است راغب گويد:
 
«وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» يعنى بعد از گذشتن اهل يك زمان يا اهل يك دين، يوسف را ياد آورد، اين معنى بنظر قوى ميايد.
 
أُمم‏: جمع أمّت است، آيه‏ى‏ «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ‏ أَمْثالُكُمْ» انعام: 38، صريح است در اينكه جنبندگان و طيور داراى تشكيلات و نظامات‏اند و در زندگى اهداف مشترك و مقررات مخصوصى دارند.
 
امروز، اين مسئله كاملا روشن شده است، نظام زندگى كه ميان مورچه‏ها، موريانه‏ها، ماهيان و غير آنها برقرار است واقعا مايه‏ى اعجاب ميباشد و آيه‏ى فوق، بسيار قابل دقّت است.<ref>قاموس قرآن، ج‏1، ص: 119-118</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۹۹

ویرایش