جماعت (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی جماعت

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جمع»، «رهط»، «شِرذِمة»، «عُصبة»، «طائفة»، «فئة»، «فرقة»، «ثلّة»، «زُمرة»، «عزین»، «حزب»، «مِعشر»، «ثقلان»، «أمة».

مترادفات «جماعت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
جمع ریشه جمع مشتقات جمع
سَيُهْزَمُ ٱلْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ ٱلدُّبُرَ
رهط ریشه رهط مشتقات رهط
وَكَانَ فِى ٱلْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِى ٱلْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ
شِرذِمة ریشه شرذم مشتقات شرذم
إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ
عُصبة ریشه عصب مشتقات عصب
قَالُوا۟ لَئِنْ أَكَلَهُ ٱلذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّآ إِذًا لَّخَٰسِرُونَ
طائفة ریشه طوف مشتقات طوف
وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلْمُؤْمِنِينَ ٱقْتَتَلُوا۟ فَأَصْلِحُوا۟ بَيْنَهُمَا فَإِنۢ بَغَتْ إِحْدَىٰهُمَا عَلَى ٱلْأُخْرَىٰ فَقَٰتِلُوا۟ ٱلَّتِى تَبْغِى حَتَّىٰ تَفِىٓءَ إِلَىٰٓ أَمْرِ ٱللَّهِ فَإِن فَآءَتْ فَأَصْلِحُوا۟ بَيْنَهُمَا بِٱلْعَدْلِ وَأَقْسِطُوٓا۟ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلْمُقْسِطِينَ
فئة ریشه فای مشتقات فای
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلْجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَمَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّىٓ إِلَّا مَنِ ٱغْتَرَفَ غُرْفَةًۢ بِيَدِهِۦ فَشَرِبُوا۟ مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ مَعَهُۥ قَالُوا۟ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالَ ٱلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُوا۟ ٱللَّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةًۢ بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ
فرقة ریشه فرق مشتقات فرق
وَمَا كَانَ ٱلْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا۟ كَآفَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا۟ فِى ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُوا۟ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوٓا۟ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ
ثلّة ریشه ثله مشتقات ثلل
ثُلَّةٌ مِّنَ ٱلْأَوَّلِينَ
زُمرة ریشه زمر مشتقات زمر
وَسِيقَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓا۟ إِلَىٰ جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَٰبُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ ءَايَٰتِ رَبِّكُمْ وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَٰذَا قَالُوا۟ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ ٱلْعَذَابِ عَلَى ٱلْكَٰفِرِينَ
عزین ریشه عزو مشتفات عزو
عَنِ ٱلْيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ عِزِينَ
حزب ریشه حزب مشتفات حزب
وَلَمَّا رَءَا ٱلْمُؤْمِنُونَ ٱلْأَحْزَابَ قَالُوا۟ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّآ إِيمَٰنًا وَتَسْلِيمًا
مِعشر ریشه عشر مشتقات عشر
وَكَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا۟ مِعْشَارَ مَآ ءَاتَيْنَٰهُمْ فَكَذَّبُوا۟ رُسُلِى فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ
ثقلان ریشه ثقل مشتقات ثقل
سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ ٱلثَّقَلَانِ
أمة ریشه امم مشتقات امم
وَلَوْلَآ أَن يَكُونَ ٱلنَّاسُ أُمَّةً وَٰحِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِٱلرَّحْمَٰنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ

معانی مترادفات قرآنی جماعت

«جمع»

جَمْع‏- يعنى نزديك نمودن و پيوستن بعض از چيزى به بعض ديگر آن مى‏گويند:

جَمَعْتُهُ‏ فَاجْتَمَعَ‏- (جمعش كردم و جمع شد) خداى عزّ و جلّ گويد:

وَ جُمِعَ‏ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ- 9/ قيامه).

(آيه مباركه در باره آثار دگرگونى منظومه شمسى در آستانه قيامت است كه خورشيد و ماه بگونه نخستينشان بر مى‏گردند و جمع مى‏شوند چنانكه در آغاز خلقشان فرمود: كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما- 30/ انبياء) و آيات‏ وَ جَمَعَ فَأَوْعى‏- 18/ معارج) و جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ‏- 2/ الهمزه).

(مال و ثروت را جمع كرد و در دفينه‏ها حفظ كرد كه در واقع ملامتى و هشدارى است بر مال اندوزى و زر پرستى) و آيات‏ يَجْمَعُ‏ بَيْنَنا رَبُّنا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنا بِالْحَقِ‏- 26/ سباء) و (لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ‏- 57/ آل عمران) (رسيدن به آمرزش و رحمت حقّ از آنچه گرد آورى مى‏كنيد بهتر است). و آيات (قُلْ لَئِنِ‏ اجْتَمَعَتِ‏ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ‏- 88/ اسراء) و فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً- 99/ كهف) و إِنَّ اللَّهَ‏ جامِعُ‏ الْمُنافِقِين‏140/ نساء) و وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى‏ أَمْرٍ جامِعٍ‏- 62/ نور) يعنى بر كارى بس بزرگ كه مردم بر آن جمع مى‏شوند، گويى كه همان كار مردم را گرد آورده است.

و آيه‏ ذلِكَ يَوْمٌ‏ مَجْمُوعٌ‏ لَهُ النَّاسُ‏- 103/ هود) يعنى در آن هنگامه جمعشان مى‏كنند مثل: آيات‏ يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ‏ الْجَمْعِ‏- 9/ تغابن) كه بجاى مجموع- واژه‏هاى-جمع، جميع، جماعة- گفته مى‏شود، خداى عزّ و جلّ گويد: وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى‏ الْجَمْعانِ‏- 166/ آل عمران) و وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ‏ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ‏- 32/ يس).

جُمَّاع‏- يعنى مردى كه با يكديگر متفاوتند امّا در يكجا جمعند.

شاعر گويد:بجمع غير جمّاع‏ (مردم يكپارچه، كه ناهمگونند ولى جمعند).

باب افعال اين واژه، مثل- أَجْمَعْتُ‏ كذا- بيشتر از ثلاثى مجرّد آن بامور فكرى و نفسانى مربوط مى‏شود، در آيه‏ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ‏- 71/ يونس).

شاعر گويد:هل أغزون يوما و أمرى مجمع‏ (آيا روزى خواهند جنگيد در حالى كه كارم فراهم است).

خداى تعالى گويد: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ‏- 64/ طه) و هرگاه گفته شود: أَجْمَعَ‏ المسلمون‏ على كذا يعنى آراء و افكارشان بر آن كار يكى است و اتّفاق نظر دارند، نهب‏ مُجْمِعٌ‏- غنيمتى كه با تدبير و انديشه بآن مى‏رسند، و سخن خداى عزّ و جلّ كه مى‏فرمايد: إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ‏- 173/ آل عمران) گفته شده، يعنى آرائشان را در تدبير و انديشه عليه شما جمع كردند و نيز گفته‏اند، يعنى لشكريانشان را عليه شما جمع كردند.

جَمِيع‏، أَجْمَع‏ و أَجْمَعُون‏، براى تأكيد در جمع شدن در كارى بكار مى‏رود امّا-أَجْمَعُون‏- معرفت و شناسايى را توصيف مى‏كند و نصب دادن آن بصورت (حال) صحيح نيست، مثل آيات: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‏- 30/ حجر) و وَ أْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ‏- 93/ يوسف) (در آيه اوّل- أَجْمَعُونَ‏- وصف و بدل از- كُلُّهُمْ‏- است كه در حالت رفع است و در آيه دوّم نيز- أَجْمَعِينَ‏- وصف و بدل از- بِأَهْلِكُمْ‏- است كه مجرور به حرف (ب) بر سر- اهلكم- و در حال جرّ است).

امّا واژه جميع- منصوب به حال است كه از نظر معنى براى تأكيد بكار مى‏رود، مثل آيات: اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً- 38/ بقره) و فَكِيدُونِي جَمِيعاً- 55/ هود).

ناميدن روز جمعه را، به يوم‏ الجُمُعَة براى گرد آمدن و جمع شدن مردم براى نماز در آن روز است، خداى تعالى گويد: إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ‏- 9/ جمعه).

مسجد الجامع‏- واژه جامع، وصف و صفت مسجد نيست بلكه از نظر كار و زمانى كه جمع كننده مردم براى نماز است آنرا آنطور ناميده‏اند.

قِدْرٌ جِمَاع‏ جَامِع‏- يعنى ديگ بزرگ.

اسْتَجْمَعَ‏ الفرس جريا- آن اسب خود را جمع كرد و بسيار تند و تيز رفت.

معنى جمع شدن هم روشن است يعنى گرد آمدن و فراهم شدن.

ماتت المرأه‏ بِجُمْعٍ‏- وقتى كه زنى در آبستنى مى‏ميرد كه بتصوّر مردن او با فرزندش بجمع گفته مى‏شود.

هى منه‏ بِجُمْعٍ‏- يعنى او دوشيزه است و اين اصطلاح بخاطر جدا نشدن پرده بكارت از اوست يعنى همان حال طبيعيش باقى است و همراه آن است.

ضربه‏ بِجُمْعِ‏ كفّه- انگشتانش را جمع و مشت كرد و باو ضربه زد.

أعطاه من الدّراهم جمع الكفّ- با دو دست پرش باو پول داد.

جَوَامِع‏ (مفرد آن- جَامِعَة) يعنى غل و زنجيرهايى كه پاها و دستها را مى‏بندند و بهم جمع مى‏كند.[۱]

«رهط»

الرَّهْط: گروه و جمعيّتى كه از ده نفر كمتر باشد و گفته‏اند تا چهل نفر را- رهط- گويند.

آيات: (تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ‏- 48/ نمل) و (وَ لَوْ لا رَهْطُكَ‏ لَرَجَمْناكَ‏- 91/ هود) و (يا قَوْمِ أَ رَهْطِي‏92/ هود).الرُّهَطَاء: سوراخى از سوراخهاى موش صحرايى كه آن را- رُهَطَة نيز گويند.

شاعر گويد:أَجْعَلْكَ رَهْطاً على حُيَّض. يعنى: (آيا ترا كهنه زنان دشتان و بى نماز قرار داده است).

گفته‏اند- رَهْط- جرم و پوست پاره‏اى است كه حايض يا دشتان بكار مى‏برد.

در اصطلاح مى‏گويند- هو أَذَلُّ مِنَ‏ الرَّهْط- او از كهنه حائض هم خوارتر است.[۲]

«شِرذِمة»

الشِّرْذِمَة: جمعيّت و گروهى پراكنده و بريده از يكديگر.

در آيه: (لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ‏- 54/ شعراء) و اين معنى از عبارتى است كه مى‏گويند: ثوب‏ شَرَاذِم‏: جامه و لباس پاره پاره شده.[۳]

«عُصبة»

العَصَب‏: پيوندهاى مفاصل. لحمٌ‏ عَصِبٌ‏: گوشت پر رگ و پيه. مَعْصُوب‏: كسى كه‏ با عصبى كه از حيوان جدا شده بسته شود، سپس به هر چيز بسته شده- عَصْب‏ مى‏گويند مثل عبارت:

لَأُعَصِّبَنَّكُم‏ عَصْبَ السَّلِمَة يعنى (شما را چون بسته خار و گياه بهم مى‏بندم و مى‏زنم).

فلانٌ شديدُ العَصْبِ‏ و مَعْصُوبُ‏ الخلقِ: او طبيعت و عضلاتش پيچيده و استوار است.

يَوْمٌ‏ عَصِيبٌ‏: روزى دشوار و سخت كه اگر به معنى فاعل باشد صحيح است يا به‏ معنى مفعول يعنى روزى كه آغاز و پايانش بهم برآمده، مثل:

يوم ككفّة حابل و حلقة خاتم: روزى كه چون دام صيّاد و حلقه انگشترى سخت و بهم برآمده است.

عُصْبَة: گروهى بهم پيوسته و ياور يكديگر خداى تعالى گويد: (لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ- 76/ قصص) (وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ- 8/ يوسف)اعْصَوْصَبَ‏ القومُ: آن قوم فراهم آمدند و جمع شدند.

عَصَبُوا به أمراً: كار بر او مشكل شد.

عَصَبَ‏ الرّيقُ بفمه: آب در دهانش خشك شد مثل كسى كه بسته شده باشد.

عَصْب‏: نوعى پارچه و برد يمانى كه نقش و نگار بر آن بافته شده‏ عِصَابَة: دستار و عمّامه كه بر سر مى‏بندند.

اعْتَصَبَ‏: دستار بر سرپيچيد، مثل تعمّم: عمّامه بست.

مَعْصُوب‏: شترى كه تا او را نبندند شير نمى‏دهد.

عَصِيب‏: جنينى كه در رحم حيوان است ناميدنش به اين است كه در آنجا بسته‏ شده.[۴]

«طائفة»

الطَّوْفُ‏: راه رفتن به اطراف و دور چيزى است، و از اين معنى واژه- طَائِف‏-است در باره كسى كه براى حفاظت خانه‏ها، آنها را گشت مى‏زند.

فعلش- طَافَ‏ بِهِ‏ يَطُوفُ‏- است، در آيات:

(يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ‏- 17/ واقعه) (فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ‏ يَطَّوَّفَ‏ بِهِما- 158/ بقره) (هر كس حجّ و زيارت كعبه كند يا حجّ عمره مى‏گذارد باكى بر او نيست و رواست كه صفا و مروة را نيز با دور زدن انجام دهد) و از اين واژه بصورت استعاره عبارت است: الطَّائِفُ‏ من الجنّ: گروهى از پريان گردنده.

الطَّائِف‏ من الخيال: پندار و خيال محيط بر وجود.

الطَّائِف‏ من الحادثة: رويداد فراگير، و غير از اينهاست.

در آيه گفت: (إِذا مَسَّهُمْ‏ طائِفٌ‏ مِنَ الشَّيْطانِ‏- 201/ اعراف)طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ‏- در آيه همان وسوسه‏هاى شيطانى است كه بر انسان احاطه مى‏كند و مى‏خواهد او را در دام بيندازد كه- طيف- نيز خوانده شده و همان خيال چيزى و صورتى است كه در خواب يا بيدارى بر انسان ظاهر مى‏شود و از اين جهت خيال را- طيف- گفته‏اند.

در آيه گفت: (فَطافَ‏ عَلَيْها طائِفٌ‏- 19/ قلم) كنايه و تعريضى است از مصيبتى كه به آنها رسيده‏ و آيه: (أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ‏ لِلطَّائِفِينَ‏- 125/ بقره) يعنى براى آنها كه قصد كعبه كرده و آنها را طواف مى‏كنند. واژه طوّافون- در آيه: (طَوَّافُونَ‏ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏- 58/ نور) عبارت از خدمتگزاران است، پيامبر عليه السّلام در باره گربه فرموده است.

«انّها من‏ الطَّوَّافِينَ‏ عليكم و الطَّوَّافَاتِ‏»يعنى: گربه از حيواناتى است كه گشت مى‏زند و در اطرافتان مى‏گردد.

الطَّائِفَة من النّاس: گروهى از مردم.

الطَّائِفَة من الشّي‏ء: مقدارى از آن چيز.

و در آيه: (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ‏ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ‏- 122/ توبه)بعضى گفته‏اند اين دستور نخست بر گروهى و طايفه‏اى از مكانى واقع مى‏شود و سپس افزون‏ شده و بيشتر افراد را در بر مى‏گيرد.

و بر اين معنى است: (وَ إِنْ‏ طائِفَتانِ‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏- 9/ حجرات) (إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ‏- 122/ آل عمران) كه اگر از واژه- طائفة- اراده مفهوم جمع شود مفردش- طائف- است و اگر مقصود از آن واحد باشد بطور كنايه واحد است و صحيح است كه لفظش جمع باشد و نيز صحيح است مثل واژه‏هاى راوية (شتر آبكش) و علامة و مانند آنها باشد كه صورتا مفرد و در معنى جمعند.

طُوفَان‏: هر حادثه‏اى است كه بر انسان محيط شود و فراگيرد و بر اين معنى آيه:

(فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ‏ الطُّوفانَ‏- 133/ اعراف) است.

لفظ طوفان- در عرف آبى است كه از زيادى به نهايت مى‏رسد و چون حادثه‏اى كه به قوم نوح رسيد از آب بود، خداى تعالى گفت: (فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ‏- 14/ عنكبوت) پس لفظ طوفان به سيلان و خيزش فراگير آب اطلاق شده است.

طَائِفُ‏ القوسِ: خانه كمان و قبضه آن.

طَوْف‏: پليدى و غائط.[۵]

«فئة»

فئة: گروه. دسته. در اقرب الموارد گفته: تاء آن عوض از ياء است كه اصل آن «فأى» است و از كليات ابو البقاء نقل كرده: فئه جماعتى است كه در يارى بيكديگر رجوع كنند. ناگفته نماند اين در صورتى است كه فئه را از «فى‏ء» بگيريم كه بمعنى رجوع است چنانكه راغب عقيده دارد. كَمْ مِنْ‏ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ‏ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ‏ بقره: 249. چه بسا گروه كمى كه باذن خدا بر گروهى بسيار غلبه كرده است. قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي‏ فِئَتَيْنِ‏ الْتَقَتا، فِئَةٌ تُقاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرى‏ كافِرَةٌ ... آل عمران: 13.

براى شما در دو گروه كه با هم روبرو شدند آيتى بود گروهى در راه خدا ميجنگيد و گروه ديگر كافر بود.

فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ‏ فِئَتَيْنِ‏ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا ... نساء:

88. رجوع شود به «ركس».[۶]

«فرقة»

الفَرْق‏: جدايى و فاصله كه با معنى فلق نزديك است ولى- فلق- به اعتبار شكافتگى است و فرق به اعتبار جدايى، در آيه گفت:

وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ (50/ بقره)فِرْق‏: قطعه و تكه‏اى جدا شده، و از اين معنى است واژه- فِرْقَة- در مورد جمعيت و گروهى كه از ديگر مردمان جدا و بريده شده‏اند.

در مورد آشكار شدن سپيده دم و صبح گفته ميشود: فَرَقُ‏ الصبحِ و فلق الصبح.

در آيه: فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُ‏ فِرْقٍ‏ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ‏ (63/ شعراء)فَرِيق‏. جماعتى جدا و پراكنده از ديگران در آيات زير:

وَ إِنَّ مِنْهُمْ‏ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ‏ (78/ آل عمران).

فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ‏ (87/ بقره).

فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (7/ شورى)إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي‏ (109/ مؤمنون)

أَيُ‏ الْفَرِيقَيْنِ‏ (73/ مريم).

تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ‏ (85/ بقره).

وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَ‏ (146/ بقره).

فَرَقْتُ‏ بين الشيئين: ميان آن دو چيز جدايى افكندم خواه اين فاصله و جدايى طورى باشد كه با چشم ديده و حس شود و يا اينكه با بصيرت و فكر فهميده شود كه در هر دو حال- فرقت- گفته ميشود.

در آيات: فَافْرُقْ‏ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ‏ (25/ مائده).

فَالْفارِقاتِ‏ فَرْقاً (4/ مرسلات).

يعنى فرشتگانى كه بر حسب امر و فرمان خداوند و حكمت او اشياء را از يكديگر جدا مى‏كنند، و بر اين معنى است.

آيه: فِيها يُفْرَقُ‏ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ‏ (4/ دخان).

در باره عمر (رض) براى اينكه ميان حق و باطل جدا كننده بود- فاروق- گفته شده.

و آيه: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ‏ (106/ اسراء).

يعنى در قرآن احكام را بيان كرديم و تفصيلش داديم.

گفته‏اند- فَرَقْناهُ‏- در آيه، يعنى قسمت قسمت و به تفريق آن را نازل كرديم و فرو فرستاديم.

تَفْرِيق‏- اصلش براى تكثير و زيادتى است و در مورد پراكندگى سخن و كارى كه فراهم آمده و از هم گسيخته ميشود بكار ميرود مثل آيات:يُفَرِّقُونَ‏ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ‏ (102/ بقره).

فَرَّقْتَ‏ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ‏ (94/ طه).

لا نُفَرِّقُ‏ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ‏ (285/ بقره).

لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ (136/ بقره).

جايز است كه تفريق در دو آيه اخير به احد نسبت داده شود در حاليكه لفظ احد در نفى افاده جمع دارد.

آيه: إِنَّ الَّذِينَ‏ فَرَّقُوا دِينَهُمْ‏ (159/ انعام) فَارَقُوا- هم خوانده شده.

فِرَاق‏ و مُفَارَقَة: بيشتر در باره جدايى افراد و اجسام است، در آيات:

هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ‏ (78/ كهف).

ظَنَّ أَنَّهُ‏ الْفِراقُ‏ (28/ قيامة).

يعنى اين حالت بر او غلبه داشت كه در موقع مرگ، جدا شدنش از دنيا قطعى است.

و آيه: وَ يُرِيدُونَ أَنْ‏ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ‏ (150/ نساء) يعنى ايمان به خدا را آشكار مى‏كنند و به پيامبرانى كه خداوند ايمان به آنها را هم امر كرده، كفر مى‏ورزند.

و آيه: وَ لَمْ‏ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ (152/ نساء) يعنى به تمام پيامبران خدا ايمان آوردند و فرقى قائل نشدند

فُرْقَان‏: از- فَرْق- رساتر است زيرا- فُرْقَان- براى جدايى ميان حق و باطل بكار ميرود و تقديرش مثل تقدير عبارت- رجل قنعان- است كه در حكم و داورى به او اكتفا و بسنده ميشود.

در مورد- فُرْقَان- گفته شده كه اسم است نه مصدر ولى واژه- فَرْق- در اين مورد و در غير اين مورد بكار ميرود.

در آيه: يَوْمَ‏ الْفُرْقانِ‏ (41/ انفال) يعنى روزى است كه در آن روز ميان حق و باطل رميان دليل و شك و شبهه فرق گزارده ميشود

در آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ‏ فُرْقاناً (29/ انفال).

يعنى براى شما توفيقى و نورى بر دلهاتان قرار ميدهد كه به وسيله آن نور و توفيق ميان حق و باطل فرق گزارده شود، پس فرقان در اينجا مثل ايجاد كردن آرامش و رحمت در غير است [كه خداوند آنرا بر دلها ايجاد مى‏كند و الهام مى‏بخشد] و تمام آن نور و توفيق و آرامش و رحمت از واژه فرقان فهميده ميشود.

در آيه: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ‏ (41/ انفال) گفته شده مراد از «يَوْمَ الْفُرْقانِ» روز بدر است زيرا روز بدر نخستين روزى بود كه ميان حق و باطل در آن روز جدايى حاصل شد.

و نيز «فُرْقَان‏» كلام خداى تعالى است براى جدا نمودنش ميان حق و باطل در اعتقاد راست و دروغ و سخن شايسته و ناشايسته در كردار و اعمال.

اين واژه در باره «قرآن» و «تورات» و «انجيل» هر سه آمده است در آيات:

وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ‏ (53/ بقره).

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ‏ الْفُرْقانَ‏ (48/ انبياء).

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ‏ (48/ انبياء).

تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ‏ (1/ فرقان).

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ‏ (185/ بقره).

فَرَقٌ‏: دور شدن دل از بيم و خوف است، بكار بردن واژه- فرق- در اين معنى مثل بكار بردن واژه‏هاى- صدع و شقّ- است [يعنى شكستن و دو تكّه كردن‏]، در آيه:

وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ‏ يَفْرَقُونَ‏ (65/ توبه) يعنى (گروهى و مردمى ترسنده و بيمناكند).مى‏گويند: رجلٌ‏ فَرُوقٌ‏ و فَرُوقَةٌ- و همچنين- امراة فَرُوقٌ و فَرُوقَةٌ- يعنى مرد و زن ترسنده و زارى كننده و از اين معنى در باره شترى كه از درد زهدان، با ناله راه ميرود، فَارِق‏ و فَارِقَة- گفته شده و به شباهت اين معنى به پاره ابر جدا از ابرهاى ديگرى نيز- فَارِق- گفته شده.

الأَفْرَقُ‏ من الديك: خروسى كه پوپش دو تكه و دو قسمت است.

الأَفْرَقُ‏ من الخيل: ستورى كه يك رانش بالاتر از ديگرى است.

فَرِيقَة: خرمايى كه با شير پخته ميشود.

فَرُوقَة: پيه و چربى قسمت چپ و راست پشت بدن.[۷]

«ثلّة»

الثُّلَّة، مقدار زياد پشم در يك محلّ و همينطور عدّه زيادى كه در يكجا بصورت دستجمعى ساكنند آيه (ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِينَ‏- 39/ واقعه) يعنى جماعتى و گروهى.

ثَلَلْتُ‏ كذا- مقدارى از آن را بر گرفتم.

ثَلَ‏ عرشه- كمى از سقف را ويران كرد.

الثَّلَل‏- كوتاهى دندانها بخاطر فساد لثه‏ها.

أَثَلَ‏ فمه- دندانهايش ريخت.

تَثَلَّلَتِ‏ الركيّة- چاه خراب شد.[۸]

«زُمرة»

در آيه: (وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً- 73/ زمر).

يعنى: (پرهيزكاران را گروه گروه به سوى بهشت روان سازند).

زُمَر جمع- زُمْرَة- است يعنى جمع و گروه كم و از اين معنى: شاة زَمِرَة: گوسفند كم مو، است.

و- رجلٌ‏ زَمِرٌ: مرد كم مروّت و ناجوانمرد.

و- زَمَرَتِ‏ النَّعَامَة تَزْمِرُ زَمَاراً: (شتر مرغ به سختى رم كرد).

و اين معنى- الزَّمر و الزَّمَّارَة- كه كنايه از خودسر و فاجر و بدكاره است، مشتق شده.[۹]

«عزین»

عِزِينَ‏: گروههايى در حال پراكندگى و هزيمت، مفردش‏ عِزَةٌ- و اصلش- عَزَوْتُهُ‏ فَاعْتَزَى‏- است يعنى او را بخود نسبت دادم و منتسب شد.

گويى كه- عزين- گروهى هستند كه بعضى از آنها به بعض ديگر يا در ولادت يا در حمايت قومى به يكديگر منسوبند، از اين معنى مصدر- اعْتِزَاء در جنگ است كه دلاورى مى‏گويد: من فلان پسر فلان و دوست فلانى هستم، روايت شده است:

«من‏ تَعَزَّى‏ بِعَزَاءِ الجاهليّةِ فَأَعِضُّوهُ‏ بهن أبيه».

(هر كس به گذشتگان و پدر و جدّ فخر كند كه روشى جاهلى است كارش را قبيح بشماريد كه به پدر خويش ستم كرده است).

عِزِينَ‏: از- عَزَا عَزَاءً- كه اسم فاعلش- عَزٍ- است در وقتى است كه كسى پايدارى مى‏ورزد و تأسّى مى‏جويد، گويى كه- عزين- اسمى است براى گروهى كه بعضى از آنها به بعض ديگرشان تأسّى مى‏جويند و كار آنها را دنبال مى‏كنند.[۱۰]

«حزب»

حِزْب‏ يعنى گروهى كه در ميانشان مقرّرات سخت و غليظ باشد.

خداى عزّ و جلّ گويد: (أَيُ‏ الْحِزْبَيْنِ‏ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا أَمَداً- 12/ كهف) (يعنى اصحاب كهف پس از برخاستن و برانگيخته شدن، كداميك از دو گروه آنها حساب كردند كه چقدر در غار درنگ كرده‏اند؟).

و در باره حزب الشّيطان، خداى تعالى گويد: (وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ‏ الْأَحْزابَ‏- 22/ احزاب).

أحزاب عبارت از گروههائى بودند كه براى جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرد آمده بودند.

و امّا آيه (فَإِنَ‏ حِزْبَ‏ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ‏- 65/ مائده) يعنى ياران خداى.

(يَحْسَبُونَ الْأَحْزابَ لَمْ يَذْهَبُوا وَ إِنْ يَأْتِ الْأَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْرابِ‏- 20/ احزاب).

يعنى كمى از جنگ دور مى‏بودند (منافقين مى‏پنداشته‏اند كه سپاهيان دشمن نرفته‏اند و شكست نخورده‏اند كه اگر باز آيند، منافقين از ترس آنها دوست مى‏دارند و ترجيح مى‏دهند كه دور از شهر و در بيابانها مى‏بودند يعنى در ميان اعراب باديه نشين).

و آيه (وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ‏- 22/ احزاب).

(امّا مؤمنين بر خلاف منافقين، همينكه گروهها و احزاب مخالف را مى‏ديدند مى‏گفتند، هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلَّا [در باره خلقت آسمانها و جهان است كه مى‏گويد: در آفرينش خدايت تفاوتى‏]إِيماناً وَ تَسْلِيماً- اين همان وعده راست خدا و رسول اوست بجاى ترسيدن، ايمان و تسليمشان در برابر حقّ افزون مى‏شود).[۱۱]

«مِعشر»

عشر: معاشَرت بمعنى مصاحبت و مخالطه است «عَاشَرَهُ‏ مُعَاشَرَةً: خالطه و صاحبه» وَ عاشِرُوهُنَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ نساء: 19. با زنان بشايستگى زندگى كنيد. اين جمله شامل وظائف مرد با زن است اعم از وظائف واجب و مستحب.

عَشْر (بر وزن فلس) از اسماء عدد است بمعنى ده‏ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ‏ عَشْرُ أَمْثالِها انعام: 160. همچنين است عشرة (بفتح عين و سكون شين و فتح راء ايضا بفتح هر سه) مثل‏ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً بقره:

60. كه بر وزن اول است و مثل‏ تِلْكَ‏ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ بقره: 196.

ناگفته نماند: اصل آنست كه عشرة با سه فتح باشد چنانكه در آيه اخير.

ولى با سكون شين نيز جايز است در مجمع فرموده: عشرة را در اثْنَتا عَشْرَةَ ... بالاجماع بسكون شين خوانده‏اند كسر آن نيز جايز است.

كسر لغت ربيعه و تميم و اسكان لغت اهل حجاز است.

عشير: معاشر و رفيق. لَبِئْسَ الْمَوْلى‏ وَ لَبِئْسَ‏ الْعَشِيرُ حج: 13. البته بد مولى و بد همدم و رفيقى است.

عشير بمعنى يك دهم نيز آمده ولى در قرآن مجيد بكار نرفته است.

عشيره: خانواده. راغب گويد:

عشيره اهل رجل و خانواده اوست كه بوسيله آنها زياد ميشود و براى او بمنزله عدد كامل ميشوند كه عشره عدد كامل است ديگران آنرا اقوام نزديك پدرى يا قبيله گفته‏اند «عَشِيرَةُ الرَّجُلِ‏ بَنُو أَبِيهِ الْأَدْنَوْنَ أَوْ قَبِيلَتُهُ». وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ‏ الْأَقْرَبِينَ‏ شعراء: 214.

بايد دانست كه پدران و فرزندان و برادران داخل در عشيره نيستند بقرينه‏ قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ‏ ...

توبه: 24. مگر آنكه گفته شود عَشِيرَتُكُمْ‏ ذكر عامّ بعد از خاص است.

معشر: جماعت. يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ‏ انعام:

130. اين لفظ سه بار در قرآن بكار رفته و همه درباره جنّ و انس است:

انعام آيه 128 و 130- رحمن: 33.

مِعْشارِ (بكسر ميم): يك دهم (10/ 1) وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ‏ سباء: 45. يعنى گذشتگان انبياء را تكذيب كردند (و هلاك شدند) و اينان كه تكذيب ميكنند بيك دهم آنچه بگذشتگان داده‏ايم نرسيده‏اند (آنها با آنهمه قدرت كه از بين رفتند اينها كه در قدرت از آنها كمتراند حتما هلاك خواهند شد) در اقرب الموارد گويد: بقولى معشار يك هزارم است كه گفته‏اند معشار يكدهم عشير و عشير يكدهم يكدهم است. (1000/ 1).

ولى مراد از آن در قرآن ظاهرا ده يك است. اين لفظ فقط يكبار در قرآن آمده است.

وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ. وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ‏ تكوير: 3 و 4. اهل لغت گفته‏اند: عشراء ناقه‏ايست كه در دهمين يا هشتمين ماه حاملگى است و يا مطلق شتر آبستن است. و عِشار (بكسر اول) جمع عشراء است و چون آيه درباره قيامت است گفته‏اند:

يعنى آنگاه كه شتران آبستن (مورد علاقه عرب) رها كرده شوند.

ولى بنظر من مراد از عشار مطلق حامله است، نه شتران و مراد از عُطِّلَتْ‏ خالى بودن است. در كتاب معاد از نظر قرآن و علم ص 37 چنين نوشته‏ام:

ابن اثير در نهايه گويد: عشراء شترى را گويند كه ده ماه از حاملگى آن گذشته باشد. سپس اين كلمه عموميت‏ يافت بهر حامله عشراء گفته شد، جمع آن عشار است. صاحب قاموس گفته:

تعطيل بمعنى تفريغ و خالى كردن است بنا بر اين اگر گوئيم فلان اداره تعطيل شد يعنى از كارمندان خالى گرديد، در آيه ديگر در خصوص قيامت آمده:

وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها حج: 2.

يعنى: آنروز هر باردار بار خود را ميگذارد. (تمام شد) و در آيه ديگر هست: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً نباء: 17. على هذا ظاهر آنست كه مراد از وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ‏ خالى شدن حامله‏ها و گسيختن ذرّات موجودات از همديگر است تا ذره‏اى در بطن ذره‏اى نماند.[۱۲]

«ثقلان»

الثِّقَل‏ و الخفّه- كه دو واژه متقابلند يعنى سنگينى و سبكى.

ثَقِيل‏- هر چيزى كه بهنگام وزن كردن يا اندازه گيرى، وزن و اندازه‏اش بر كفه مقابلش مى‏چربد و برترى مى‏يابد كه البتّه اين معنى در اصل براى اجسام و اجرام است و سپس در معانى و مفاهيم نيز بكار رفته است مثل:

أَثْقَلَهُ‏ الغرم و الوزر- وام و خسارت و بار گناه او را سنگين كرد، خداى تعالى گويد:

(أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ‏ مُثْقَلُونَ‏- 40/ طور).(آيا از ايشان مزدى و پاداشى خواسته‏اى كه از پرداخت و تاوانش گرانبار هستند). واژه ثقيل در باره انسان گاهى بصورت سرزنش بكار مى‏رود كه البتّه بيشتر چنين نيست و گاهى هم در مدح، مانند اين شاعر كه مى‏گويد:

1-تخفّ الأرض إذ مازلت عنها/و تبقى ما بقيت بها ثقيلا 2- حللت بمستقرّ العزّ منها/فتمنع جا نبيها أن تميلا در مدح ممدوحش با غلو و زياده روى مى‏گويد:

(1- آنگاه كه از مكان و زمين دور مى‏شوى زمين سبك مى‏شود و زمانى كه بر آن باقى هستى سنگين است، كنايه از شجاعت و بخشندگى است).

2- تو در مركز جايگاه عزّت زمين قرار دارى و لذا طرفين آن كج و راست نمى‏شود).

فى أذنه‏ ثِقَلٌ‏- گوشش سنگين است و نمى‏شنود كه نقطه مقابلش عبارت فى أذنه خفّة، است يعنى تيز گوش است.

سنگينى گوش باين معنى است كه گويى از پذيرش و شنيدن آنچه را كه به او القاء مى‏شود خود دارى مى‏كند و امتناع مى‏ورزد.

ثَقُلَ‏ القول- در وقتى بكار مى‏رود كه شنيدن سخنى روا نباشد، لذا در وصف روز قيامت گفته است، (ثَقُلَتْ‏ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 187/ اعراف).

(يعنى آگاهى و دانستن موعد و زمان قيامت براى اهل آسمانها و زمين گرانبها است- ابو على فارسى مى‏گويد يعنى ساعت و روز قيامت از آنها پوشيده است زيرا چيزى كه از تو پوشيده باشد برايت سنگين است- و الشّي‏ء اذا خفيت عليك ثقل).

و آيه (وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ‏ أَثْقالَها- 199- انعام) گفته‏اند- أثقال، يعنى نهفته‏ها و گنجهاى زمين يا اينكه زمين در بعث و قيامت آنچه را كه از اجساد بشر در دل خود دارد بيرون مى‏ريزد.

و آيه (وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى‏ بَلَدٍ- 3/ رعد) يعنى بارهاى سنگينشان.

و (وَ لَيَحْمِلُن‏ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ‏- 34/ كهف) يعنى بار گناهانى كه بر دوششان سنگينى مى‏كند و نمى‏گذارد به ثواب و پاداش نيكو برسند مثل مفهوم (لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ‏- 25/ نحل).

و آيه (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا- 41/ توبه) كه در معنى قسمتى از اين آيه اقوالى ذكر شده است، خفافا و ثقالا، يعنى جوانان و پيران، فقرا و اغنياء، غربيان و شهروندان، زرنگها و با نشاطها و تنبلها، كه تمام اين معانى در آيه وارد است زيرا هدف و قصد از حكم در آيه تشويق و برانگيختن بر كوچ كردن و حركت بسوى جنگ است چه در حال سختى يا آسايش.

مثقال‏- چيزى است كه با آن مى‏سنجند و وزن مى‏كنند و از واژه- ثقل گرفته شده و لذا مثقال اسمى است براى همه وزنه‏ها و هر چه با آن مى‏سنجند.

خداى تعالى گويد: (وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى‏ بِنا حاسِبِينَ‏- 47/ انبياء) و (فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ- 6/ قارعه) و (وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ‏-8/ قارعه) آيه (6/ قارعه) اشاره به افزونى و كثرت در خيرات و نيكى‏هاست، امّا آيه (8/ قارعه) اشاره به كمى و كاستى خيرات است، بايد دانست كه واژه‏هاى- ثقيل‏ و خفيف- به دو صورت بكار مى‏رود:

اوّل- به روش سنجش و مقابله يعنى در ابتدا به چيزى ثقيل و خفيف گفته نمى‏شود مگر اينكه با چيز ديگرى سنجيده شده و در نظر گرفته شود و لذا اگر به چيزى تنها و بدون مقابله با چيز ديگر سنگين يا سبك گفته شود باعتبار چيز ديگرى است كه از آن سنگين‏تر يا سبك‏تر است كه آنطور مى‏گويند و دو آيه اخير ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ‏- و- خَفَّتْ مَوازِينُهُ‏ گفته‏اند به همان اعتبار است كه گفته شد.

دوّم- اينكه واژه ثقيل به اجسامى كه از بالا بپائين مى‏افتند اطلاق مى‏شود مثل سنگ و كلوخ، و خفيف يا سبك آنهايى هستند كه از پايين به بالا مى‏روند مثل آتش و دود، و فعل اثقل- يثقل- اثّقالا- از معنى اخير ثقيل است كه در آيه (اثَّاقَلْتُمْ‏ إِلَى الْأَرْض‏38/ توبه) يعنى سر سنگينى و گران خيزى مى‏كنيد در معنى دوّم- ثقيل آمده است.[۱۳]

«أمة»

أُمَّةٌ: جماعتيكه وجه مشترك دارند، امّ در لغت بمعنى قصد است گويند: «أَمَّهُ‏: اى قَصَدَهُ» «آمِّينَ‏ الْبَيْتَ الْحَرامَ» مائده: 2 يعنى قاصدان خانه خدا.

بنا بر اين، امّت بكسانى گفته ميشود كه قصد مشترك و نظر مشترك دارند، راغب گويد: امّت هر جماعتى است كه يك چيز مثل دين يا زبان و يا مكان آنها را جمع كند.

مثلا در آيه‏ى‏ «كُلَّما دَخَلَتْ‏ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها» اعراف: 38 منظور اشتراك در كفر و شرك است، در آيه‏ «إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ‏ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» نحل: 120، ابراهيم بتنهائى يك‏ أُمَّت‏ شمرده شده، گفته‏اند: او امّتى بود كه فقط يكفرد داشت زيرا كه آنروز فقط او موحّد بود.

راغب گويد: يعنى او در عبادت خدا در مقام يك جماعت بود گويند: فلانى بتنهائى يك قبيله‏ است.

ابن اثير در نهايه نقل ميكند:

در باره‏ى قسّ بن ساعده آمده:

«يَبْعَثُ يَوْمَ الْقِيمَةِ أُمَّةً وَاحِدَةً».

در آيه‏ى‏ «وَ قالَ الَّذِي نَجا مِنْهُما وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» يوسف: 45، امّت را مدّت معنى كرده‏اند يعنى آنكه از دو نفر زندانى نجات يافته بود و بعد از مدّتى يوسف را ياد آورد، گفت: الخ.

شايد از جهت يكنواخت بودن روزها و سالهاى گذشته، بآنها امّت اطلاق شده است راغب گويد:

«وَ ادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» يعنى بعد از گذشتن اهل يك زمان يا اهل يك دين، يوسف را ياد آورد، اين معنى بنظر قوى ميايد.

أُمم‏: جمع أمّت است، آيه‏ى‏ «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ‏ أَمْثالُكُمْ» انعام: 38، صريح است در اينكه جنبندگان و طيور داراى تشكيلات و نظامات‏اند و در زندگى اهداف مشترك و مقررات مخصوصى دارند.

امروز، اين مسئله كاملا روشن شده است، نظام زندگى كه ميان مورچه‏ها، موريانه‏ها، ماهيان و غير آنها برقرار است واقعا مايه‏ى اعجاب ميباشد و آيه‏ى فوق، بسيار قابل دقّت است.[۱۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 411-409
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 113-112
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 314
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 606-603
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 518-515
  6. قاموس قرآن، ج‏5، ص: 144
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 51-45
  8. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 362
  9. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 154
  10. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 598
  11. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 478-477
  12. قاموس قرآن، ج‏5، ص: 3-1
  13. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 360-357
  14. قاموس قرآن، ج‏1، ص: 119-118