ویراستار
۸٬۵۹۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[عوج (ریشه)|ریشه عوج]] | |[[عوج (ریشه)|ریشه عوج]] | ||
|[[عوج (واژگان)|مشتقات عوج]] | |[[عوج (واژگان)|مشتقات عوج]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=18|Ayah=1}} | ||
|- | |- | ||
|زیغ | |زیغ | ||
|[[زیغ (ریشه)|ریشه زیغ]] | |[[زیغ (ریشه)|ریشه زیغ]] | ||
|[[زیغ (واژگان)|مشتقات زیغ]] | |[[زیغ (واژگان)|مشتقات زیغ]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=3|Ayah=7}} | ||
|- | |- | ||
|الحاد | |الحاد | ||
|[[لحد (ریشه)|ریشه لحد]] | |[[لحد (ریشه)|ریشه لحد]] | ||
|[[لحد (واژگان)|مشتقات لحد]] | |[[لحد (واژگان)|مشتقات لحد]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=22|Ayah=25}} | ||
|- | |- | ||
|جور | |جور | ||
|[[جور (انحراف)|ریشه جور]] | |[[جور (انحراف)|ریشه جور]] | ||
|[[جور (واژگان)|مشتقات جور]] | |[[جور (واژگان)|مشتقات جور]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=16|Ayah=9}} | ||
|- | |- | ||
|نکب | |نکب | ||
|[[نکب (ریشه)|ریشه نکب]] | |[[نکب (ریشه)|ریشه نکب]] | ||
|[[نکب (واژگان)|مشتقات نکب]] | |[[نکب (واژگان)|مشتقات نکب]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=23|Ayah=74}} | ||
|} | |} | ||
==معانی مترادفات قرآنی کج== | ==معانی مترادفات قرآنی کج== | ||
=== «عوج» === | ===«عوج»=== | ||
العَوَج: كج شدن از حالت استوارى و بر پا بودن. | |||
عُجْتُ البعير بزمامه: شتر را با دهانهاش برگرداندم. | |||
فلان ما يَعُوج عن شىء يهمّ به: او از چيزى كه به آن توجّه مىكند، و اهميّت مىدهد برنمىگردد. | |||
عَوَج: با فتحه حرف (ع) كژى در چيزى كه به آسانى با چشم ديده مىشود مثل چوب شاخص و علامت و ديوار و مانند اينها (كه كجى آنها به آسانى با يك نگاه دانسته مىشود). عِوَج: با كسره حرف (ع) در چيزى گفته مىشود كه كژى آن با بصيرت و انديشه درك شود مثل ناهموارى كه در زمينى صاف باشد و يا ناصافى كه فرقش كه با بصيرت و فكر شناخته مىشود و همچنين كژى در دين و رأى و نظر و زندگى (كه شناسائيش با انديشه است) در آيات: (قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ- 28/ زمر) (وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً- 1/ كهف) (الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً- 45/ اعراف) أَعْوَج: كنايه از بد خو و بد اخلاق است. أَعْوَجِيَّة: منسوب به أَعْوَج است كه اسم اسبى معروف در جاهليّت است و (مىگويند: اسبى با آن شهرت و كثرت نسل در عرب نبوده).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 664-663</ref> | |||
===«زیغ»=== | |||
الزَّيْغ: انحراف از راستى و درستى، به كژى و نادرستى. | |||
التَّزَايُغ: انحراف و تمايل. | |||
رجل زَائِغ: مرد كج رو و كج انديش. | |||
قوم زَاغَة و زَائِغُون: گروه منحرف و متمايل از حقّ به باطل. | |||
زَاغَت الشَّمْسُ: خورشيد از وسط آسمان متمايل شد. | |||
زَاغَ البَصَرُ: در آيه: (وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ- 10/ 1 احزاب) صحيح است كه اشارهاى باشد به خوف و بيم كه از جنگ در دل آنها داخل مىشود به طورى كه چشمانشان تار و سياه مىشود و نيز صحيح است كه اشارهاى به اين آيه باشد كه مىفرمايد: (يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ- 13/ آل عمران). | |||
(كه آنها را يعنى سپاه كفّار را با چشم دو برابر تعداد خود مىديدند). | |||
آيه: (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى- 17/ نجم) (چشم خيره نگشت و شگفت زده و منحرف نشد). | |||
آيه: (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ- 117/ توبه) (اشاره به دوران عسرت و سختى پيامبر (ع) و مهاجرين و انصار است كه مىفرمايد: در آن آزمايش نزديك بود، دلهاى بعضى از ايشان دگرگون و منحرف شود ولى پيامبر (ص) را پيروى كردند و خداوند توبهشان را پذيرفت كه- إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ- 117/ توبه). | |||
و در آيه: (فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُم 5/ صف) همين كه از پايدارى و استقامت در راه حقّ دور و منحرف شدند، خداوند به همان سرنوشت دچارشان كرد (كه خداوند عصيان پيشگان را هدايت نمىكند: وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ- 108/ مائده).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 165-164</ref> | |||
===«الحاد»=== | |||
لَحْد- گودال و حفرهاى است كه از وسط شيب دارد،- لَحَدَ القبرَ- قبر را حفر كرد- أَلْحَدَهُ- هم بهمان معنى است- لَحَدْتُ الميتَ و أَلْحَدْتُهُ- ميت و مرده را در آرامگاهش و قبرش قرار دادم. | |||
واژه- لحد- گاهى- مُلْحَدْ- ناميده شده كه اسم مكانى است از الحدته. | |||
- لَحَدَ بلسانه- از سخنش منحرف شد. خداى تعالى گويد: | |||
لِسانُ الَّذِي يَلْحِدُونَ إِلَيْهِ- 103/ نحل كه- يُلْحِدُونَ- با ضمّه حرف (ى) نيز خوانده شده - الحد فلان- از حق منحرف شد- إِلْحَاد- دو گونه است: | |||
1- انحراف از پرستش خداى و تمايل به شرك. | |||
2- الحاد و شرك ورزيدن به خداوند از راه وسائل و اسباب الحاد به معنى اول با ايمان منافات دارد و آنرا باطل ميكند. | |||
امّا الحاد به معنى دوم ايمان به خداى در انسان ضعيف و سست مىكند و باطلش نمىنمايد. در معنى دوم آيه: | |||
وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ- 25/ حج). | |||
(و كسى كه در كعبه و خانه خدا به ديگران با تبعيض و ناروا ظلم و ستم كند پايانى جز عذاب دردناكى ندارد). | |||
در آيه الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ- اعراف 180)- الحاد يا عدول از حق در نامها و اسماء خداوند دو گونه است: | |||
اول: خداوند را با صفاتى كه شايسته او نيست بيان كنند دوم: صفات خداوند را كه خود در قرآن ذكر كرده است به معانى ديگر تأويل كنيم كه شايسته او نيست و از حقيقت آن در صفات دور است (مثل تمام تأويلات و تعبيرات ناپارسايان كه بنظر خويش عارفانه وصف ميكنند). | |||
- الْتَحَدَ إلى كذا- يعنى به چيزى تمايل پيدا كرد. خداى تعالى فرموده: وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً- كهف 27). | |||
يعنى غير از خداى چيزى براى پناه خواهى و التجا وجود ندارد. | |||
بگفته سعدى:غير از خداى هيچ پرستنده هيچ نيست/بيچاره آنكه بر همه هيچ اختيار كرد | |||
يا بقول نظامى گنجوى:بر كه پناهيم توئى بىنظير/در كه گريزيم توئى دستگير | |||
جز در تو قبله نخواهيم ساخت/گر ننوازى تو كه خواهد نواخت | |||
- أَلْحَدَ سهمٌ الهدفَ- تير به هدف نرسيد و منحرف شد يا به چپ و راست هدف اصابت كرد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 123-119</ref> | |||
===«جور»=== | |||
الجَار كسى است كه نزديك تو خانه و مسكن دارد و زندگى مىكند. | |||
واژه جار- از اسمهائى است كه معانى نزديك بهم دارد زيرا كسى همسايه ديگرى نمىشود مگر اينكه آن همسايه براى او مانند برادر و دوست باشد و چون حقّ همسايگى عقلا و شرعا بسيار بزرگ و سنگين مىشود. | |||
بهر كسى كه حقّش بر ديگران بزرگ است و حقّى پيدا مىكند يا حقّ همسايگى غير خويشاوند را نيز بزرگ مىشمارد در آنصورت- جار- اطلاق مىشود، خداى تعالى گويد: | |||
وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ- 36/ نساء) (همسايه خويشاوند و غير خويشاوند). | |||
اسْتَجَرْتُهُ فَأَجَارَنِي- از او مزد يا زينهار و پناه خواستم پناهم داد. و بر اين معنى آيات وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ- 48/ انفال) (من پناهتان هستم) و وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ-88/ مؤمنون) (او پناه مىدهد و در پناه كسى نيست). | |||
كه تحقيقا از واژه- جار- قرب و نزديكى تصوّر مىشود و كسيكه بديگرى نزديك است او را همسايهاش گويند. | |||
جَارَهُ و جَاوَرَهُ و تَجَاوَرَ- نيز بهمان معنى است يعنى همسايه او و يا در مجاورت و پناه او قرار گرفت. | |||
خداى تعالى گويد: لا يُجاوِرُونَكَ فِيها إِلَّا قَلِيلًا- 60/ احزاب) (تو را جز مدّت كمى همسايه و در پناه نخواهند بود). وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ- 4/ رعد) (و در زمين قسمتهائى بيكديگر مجاور و نزديكند). و باعتبار معنى نزديكى در واژه- جار بكسى هم كه از طريق مستقيم و راه عدول مىكند و دور مىشود مىگويد: جَارَ عن الطّريق- سپس اين معنى در عدول از حقّ نيز بكار رفته است و از آن واژه جور مشتق شده خداى تعالى گويد: وَ مِنْها جائِرٌ- 9/ نحل) يعنى از راه روشن توحيد كج و منحرف است. | |||
- عدّهاى گفتهاند:- جَائِر- يعنى عدول كننده و منحرف در باره كسى است كه مردم را از التزام و پايبند بودن به آنچه را كه شرع امر كرده منع مىكند و باز مىدارد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 432-431</ref> | |||
===«نکب»=== | |||
معنى نَكْب- در اصل واژه يعنى انحراف خداى تعالى فرمود: | |||
عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ- المؤمنون/ 74 از راه راست منحرفند. | |||
مَنْكِب- عضلات و استخوانهاى ميان بازو و گردن و شانه جمعش مَنَاكِب است كه از اين معنى در مورد زمين استعاره شده است مثل استعاره- ظهر- يعنى پشت. | |||
آيه ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ- النحل/ 45 و فَامْشُوا فِي مَناكِبِها- الملك/ 15 بر شانه و پشت زمين راه برويد. | |||
مَنْكِبُ القومِ- رهبر و رئيس مردم كه از همان دوش و شانه استعاره شده است رئيس هم استعاره از رأس يعنى- سر- است مثل استعاره دست- يد- براى يارى كنندگان. | |||
لفلانٍ النِّكَابَةُ فى قومه- مثل- نِقابة- يعنى رهبرى و رئيس بودن در ميان مردم است. | |||
أَنْكَب- كسى كه گردنش متمايل به راست و چپ است و همين طور در مورد حيوانات و شتران. | |||
نَكْب- بيمارى شانه و گردن- نَكْبَاء- بادى كه از جهت خود بر ميگردد. | |||
نَكَبَتْ- حوادث طبيعى و روزگار و زندگى يعنى- باد نكباء و انحرافى بر او وزيد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 394-393</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |