پرش به محتوا

شناخت (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۴: خط ۲۴:


=== «عرف» ===
=== «عرف» ===
المَعْرِفَة و العِرْفَان‏: درك كردن و دريافتن چيزى است از روى اثر آن با انديشه و تدبّر كه اخصّ از علم است و واژه- انكار- نقطه مقابل و ضدّ آن است مى‏گويند:
فلانٌ‏ يَعْرِفُ‏ اللّهَ- و نمى‏گويند: يعلم اللّه- تا متعدّى بيك مفعول باشد زيرا معرفت بشر از خداى تعالى تدبّر در آثار او بدون ادراك ذات اوست و مى‏گويند: اللّه يعلم كذا- و نمى‏گويند: يعرف كذا- زيرا معرفت در علم قاصرى كه با تفكّر بدست مى‏آيد بكار مى‏رود، اصلش از- عَرَفْتُ‏- است يعنى به بوى آن رسيدم (نه خود آن) و يا از عبارت: أصبت‏ عَرْفَهُ‏: به گونه و رخسارش رسيدم (عَرْف‏: بوى خوش و گونه و رخسار). و مى‏گويند:
عَرَفْتُ‏ كذا: آن را شناختم، خداى تعالى گويد:
(فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا- 89/ بقره) (فَعَرَفَهُمْ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ‏- 58/ يوسف) (فَلَعَرَفْتَهُمْ‏ بِسِيماهُمْ‏- 30/ محمّد) (يَعْرِفُونَهُ‏ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ‏- 146/ بقره) انكار، ضدّ معرفت و علم است و- جهل- ضدّ علم، در آيه: (يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها- 83/ نحل).
واژه- عَارِف‏- در عرف سخن مردم، مخصوص به معرفت خداى و ملكوت و شكوه او و شناخت و معامله نيكوى خداى تعالى با بندگان است.
مى‏گويند: عَرَّفَهُ‏ كذا: آن را شناساند و اظهار كرد، در آيه:
(عَرَّفَ‏ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ‏- 3/ تحريم) (پاره‏اى را شناساند و اظهار داشت و از بعض ديگر اعراض كرد).
تَعَارَفُوا: بعضى، بعض ديگر را شناختند، در آيات:
(لِتَعارَفُوا- 13/ حجرات) (يَتَعارَفُونَ‏ بَيْنَهُمْ‏- 45/ يونس) عَرَّفَه‏: خوشبويش كرد، در باره بهشت گفت: (عَرَّفَها لَهُمْ‏- 6/ محمّد) يعنى بهشت را براى آنها طيّب و خوشبو قرار داد.
گفته شده- عَرَّفَها لَهُمْ‏- به اين است كه آنجا را برايشان وصف كرد و به سوى بهشت تشويقشان نمود و هدايتشان كرد. و آيه: (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ‏- 198/ بقره)، عَرَفَات‏ اسمى است براى مكان و بقعة مخصوص، گفته‏اند: وجه تسميه آن بر اين است‏ كه در آنجا ميان آدم و حوّا معرفت و شناخت واقع شد و بلكه جهت حصول شناسايى و معرفت به خداى تعالى است از سوى بندگان به وسيله عبادات و ادعيه.
مَعْرُوف‏: اسمى است براى هر كارى كه با عقل و شريعت نيكو شناخته شده مُنْكَر: چيزى است كه به زشتى شناخته شده، در آيات:
(يَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 104/ آل عمران) (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 17/ لقمان) (وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً- 32/ احزاب) و لذا واژه- معروف (خوب و نيكو) براى ميانه روى در بخشش وجود بكار مى‏رود زيرا از نظر شريعت و عقول نيكو شمرده مى‏شود، مثل آيه:
(وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ‏- 6/ نساء) و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ‏- 114/ نساء) و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ‏- 241/ بقره) يعنى به احسان و اقتصاد يا ميانه روى. و آيات: (فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ‏ 2/ طلاق) (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ- 263/ بقره) يعنى: پاسخ نيكو دادن و دعاى خير از صدقه بهتر است (از صدقه‏اى كه اذيّتى در پى داشته باشد). عُرْف‏: نيكويى و احسانى كه شناخته شده، و در آيه: (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏- 199/ اعراف) عُرْفُ‏ الفرسِ و الدّيكِ: كاكل اسب و خروس.
جاء القطا عُرْفا: مرغان سنگ خواره پياپى آمدند، در آيه:
(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً- 1/ مرسلات).
عَرَّاف‏: مثل كاهن است جز اينكه- عرّاف از احوالات آينده خبر مى‏دهد و- كاهن- از اخبار گذشته مى‏گويد.
عَرِيف‏: كسى است كه مردم را خوب مى‏شناسد و معرّفى مى‏كند، شاعر گفت:بعثوا إليّ‏ عَرِيفَهُم‏ يتوسّم‏ (عريف و مردم شناس خود را به سويم فرستادند كه به فراست همه را مى‏دانست و نشان مى‏داد).
عَرُفَ‏ فلانٌ‏ عَرَافَةً: وقتى است كه كسى به چيزى اختصاص پيدا كند و لذا- عَرِيف‏ يعنى بزرگ و سرشناس شاعر گويد:بل كلّ قوم و إن عزّوا و إن كثروا/عريفهم بأثافي الشّرّ مرجوم‏ (هر قومى هر چند بزرگ و ريشه دار زياد باشند سرپرستشان در شرّ و بدى كه سپر بلاست گرفتار است). يوم‏ عَرَفَةَ: روزى است كه در عرفات وقوف مى‏شود. و در آيه: (وَ عَلَى (الْأَعْرافِ‏ رِجالٌ‏- 46/ اعراف) أَعْرَاف‏: ديوار و حائلى است ميان بهشت و دوزخ.
اعْتِرَاف‏: اقرار كردن، و اصلش اظهار شناخت گناه است كه ضدّش- جحود- يا انكار مى‏باشد.
در آيات: (فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ‏- 11/ ملك) (فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا- 11/ غافر).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 588-584</ref>


=== «تَوَسَّمَ» ===
=== «تَوَسَّمَ» ===
وَسْم‏ همان تأثير چيزى بر چيز ديگر است‏ سِمَة- اثر- وَسَمْتُ‏ الشي‏ءَ وَسْماً- در آن اثر نهادم خداى تعالى فرمود:
سِيماهُمْ‏ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ- الفتح/ 29 و تَعْرِفُهُمْ‏ بِسِيماهُمْ‏- البقره/ 273 و إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ‏ لِلْمُتَوَسِّمِينَ‏- الحجر/ 75 يعنى در آن نشانه‏ها و آياتى است براى كسانى كه عارفند و عبرت ميگيرند و موعظه مى‏شوند، اين- تَوَسُّم‏- همان است كه گروهى آنرا زكانة و پاك كننده و عده‏اى هشيارى و دسته‏اى ديگر آنرا زيركى معنى نموده‏اند، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود
«اتقوا فراسة المؤمن فإنه ينظر بنور اللّه».
مؤمن با نور خدا مينگرد و نظرش صائب است از زيركى و نظراتش پيروى كنيد و شوخى مپنداريد. در آيه گفت:
سَنَسِمُهُ‏ عَلَى الْخُرْطُومِ‏- القلم/ 16 يعنى با علامت و نشانه‏اى كه با آن شناخته ميشود او را علامت خواهيم زد مثل آيه:
تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ‏- المطففين/ 24 اى پيامبر تو در چهره آن گروه با ايمان طراوت نعمت‏هاى بهشت را مى‏شناسى.
وَسْمِيّ‏- اثر نخستين باران در گياهان، تَوَسَّمْتُ‏- با علامت او را شناختم.
اين فعل در موقعى كه اثرات باران را در گياه مى‏يابى بكار ميرود.
فلانٌ‏ وَسِمُ‏ الوجهِ- او خوشرو است كه عبارت از زيبائى چهره است.
فلان‏ مَوْسُومٌ‏ بالخير- او با نيكى شناخته شده است و در مؤنث فلانة مَوْسُومَةٌ او زيبا است يا ذات‏ مِيسَمٍ‏- كه بهمان معنى است.
قومٌ‏ وَسَامٌ‏- مردمى خوشرو- مَوْسِمُ‏ الحاجِّ- جاى معينى كه حاجى‏ها جمع مى‏شوند جمعش‏ مَوَاسِم‏ است.
وَسَّمُوا- در آنجا جمع شدند مثل عرفوا- و حصبوا و عيدوا- در عرفات و رمى جمرات و عيد قربان اجتماع كردند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 457-456</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۱۰

ویرایش