شناخت (مترادف)

از قرآن پدیا

مترادفات قرآنی شناخت

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عرف»، «تَوَسَّمَ».

مترادفات «شناخت» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
عرف ریشه عرف مشتقات عرف
وَجَآءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا۟ عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُۥ مُنكِرُونَ
تَوَسَّمَ ریشه وسم مشتقات وسم
إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَءَايَٰتٍ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ

معانی مترادفات قرآنی شناخت

«عرف»

المَعْرِفَة و العِرْفَان‏: درك كردن و دريافتن چيزى است از روى اثر آن با انديشه و تدبّر كه اخصّ از علم است و واژه- انكار- نقطه مقابل و ضدّ آن است مى‏گويند:

فلانٌ‏ يَعْرِفُ‏ اللّهَ- و نمى‏گويند: يعلم اللّه- تا متعدّى بيك مفعول باشد زيرا معرفت بشر از خداى تعالى تدبّر در آثار او بدون ادراك ذات اوست و مى‏گويند: اللّه يعلم كذا- و نمى‏گويند: يعرف كذا- زيرا معرفت در علم قاصرى كه با تفكّر بدست مى‏آيد بكار مى‏رود، اصلش از- عَرَفْتُ‏- است يعنى به بوى آن رسيدم (نه خود آن) و يا از عبارت: أصبت‏ عَرْفَهُ‏: به گونه و رخسارش رسيدم (عَرْف‏: بوى خوش و گونه و رخسار). و مى‏گويند:

عَرَفْتُ‏ كذا: آن را شناختم، خداى تعالى گويد:

(فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا- 89/ بقره) (فَعَرَفَهُمْ‏ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ‏- 58/ يوسف) (فَلَعَرَفْتَهُمْ‏ بِسِيماهُمْ‏- 30/ محمّد) (يَعْرِفُونَهُ‏ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ‏- 146/ بقره) انكار، ضدّ معرفت و علم است و- جهل- ضدّ علم، در آيه: (يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها- 83/ نحل).

واژه- عَارِف‏- در عرف سخن مردم، مخصوص به معرفت خداى و ملكوت و شكوه او و شناخت و معامله نيكوى خداى تعالى با بندگان است.

مى‏گويند: عَرَّفَهُ‏ كذا: آن را شناساند و اظهار كرد، در آيه:

(عَرَّفَ‏ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ‏- 3/ تحريم) (پاره‏اى را شناساند و اظهار داشت و از بعض ديگر اعراض كرد).

تَعَارَفُوا: بعضى، بعض ديگر را شناختند، در آيات:

(لِتَعارَفُوا- 13/ حجرات) (يَتَعارَفُونَ‏ بَيْنَهُمْ‏- 45/ يونس) عَرَّفَه‏: خوشبويش كرد، در باره بهشت گفت: (عَرَّفَها لَهُمْ‏- 6/ محمّد) يعنى بهشت را براى آنها طيّب و خوشبو قرار داد.

گفته شده- عَرَّفَها لَهُمْ‏- به اين است كه آنجا را برايشان وصف كرد و به سوى بهشت تشويقشان نمود و هدايتشان كرد. و آيه: (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ‏- 198/ بقره)، عَرَفَات‏ اسمى است براى مكان و بقعة مخصوص، گفته‏اند: وجه تسميه آن بر اين است‏ كه در آنجا ميان آدم و حوّا معرفت و شناخت واقع شد و بلكه جهت حصول شناسايى و معرفت به خداى تعالى است از سوى بندگان به وسيله عبادات و ادعيه.

مَعْرُوف‏: اسمى است براى هر كارى كه با عقل و شريعت نيكو شناخته شده مُنْكَر: چيزى است كه به زشتى شناخته شده، در آيات:

(يَأْمُرُونَ‏ بِالْمَعْرُوفِ‏ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 104/ آل عمران) (وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ- 17/ لقمان) (وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً- 32/ احزاب) و لذا واژه- معروف (خوب و نيكو) براى ميانه روى در بخشش وجود بكار مى‏رود زيرا از نظر شريعت و عقول نيكو شمرده مى‏شود، مثل آيه:

(وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ‏- 6/ نساء) و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ‏- 114/ نساء) و آيه: (لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ‏- 241/ بقره) يعنى به احسان و اقتصاد يا ميانه روى. و آيات: (فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ‏ 2/ طلاق) (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ- 263/ بقره) يعنى: پاسخ نيكو دادن و دعاى خير از صدقه بهتر است (از صدقه‏اى كه اذيّتى در پى داشته باشد). عُرْف‏: نيكويى و احسانى كه شناخته شده، و در آيه: (وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ‏- 199/ اعراف) عُرْفُ‏ الفرسِ و الدّيكِ: كاكل اسب و خروس.

جاء القطا عُرْفا: مرغان سنگ خواره پياپى آمدند، در آيه:

(وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً- 1/ مرسلات).

عَرَّاف‏: مثل كاهن است جز اينكه- عرّاف از احوالات آينده خبر مى‏دهد و- كاهن- از اخبار گذشته مى‏گويد.

عَرِيف‏: كسى است كه مردم را خوب مى‏شناسد و معرّفى مى‏كند، شاعر گفت:بعثوا إليّ‏ عَرِيفَهُم‏ يتوسّم‏ (عريف و مردم شناس خود را به سويم فرستادند كه به فراست همه را مى‏دانست و نشان مى‏داد).

عَرُفَ‏ فلانٌ‏ عَرَافَةً: وقتى است كه كسى به چيزى اختصاص پيدا كند و لذا- عَرِيف‏ يعنى بزرگ و سرشناس شاعر گويد:بل كلّ قوم و إن عزّوا و إن كثروا/عريفهم بأثافي الشّرّ مرجوم‏ (هر قومى هر چند بزرگ و ريشه دار زياد باشند سرپرستشان در شرّ و بدى كه سپر بلاست گرفتار است). يوم‏ عَرَفَةَ: روزى است كه در عرفات وقوف مى‏شود. و در آيه: (وَ عَلَى (الْأَعْرافِ‏ رِجالٌ‏- 46/ اعراف) أَعْرَاف‏: ديوار و حائلى است ميان بهشت و دوزخ.

اعْتِرَاف‏: اقرار كردن، و اصلش اظهار شناخت گناه است كه ضدّش- جحود- يا انكار مى‏باشد.

در آيات: (فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ‏- 11/ ملك) (فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا- 11/ غافر).[۱]

«تَوَسَّمَ»

وَسْم‏ همان تأثير چيزى بر چيز ديگر است‏ سِمَة- اثر- وَسَمْتُ‏ الشي‏ءَ وَسْماً- در آن اثر نهادم خداى تعالى فرمود:

سِيماهُمْ‏ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ- الفتح/ 29 و تَعْرِفُهُمْ‏ بِسِيماهُمْ‏- البقره/ 273 و إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ‏ لِلْمُتَوَسِّمِينَ‏- الحجر/ 75 يعنى در آن نشانه‏ها و آياتى است براى كسانى كه عارفند و عبرت ميگيرند و موعظه مى‏شوند، اين- تَوَسُّم‏- همان است كه گروهى آنرا زكانة و پاك كننده و عده‏اى هشيارى و دسته‏اى ديگر آنرا زيركى معنى نموده‏اند، پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود

«اتقوا فراسة المؤمن فإنه ينظر بنور اللّه».

مؤمن با نور خدا مينگرد و نظرش صائب است از زيركى و نظراتش پيروى كنيد و شوخى مپنداريد. در آيه گفت:

سَنَسِمُهُ‏ عَلَى الْخُرْطُومِ‏- القلم/ 16 يعنى با علامت و نشانه‏اى كه با آن شناخته ميشود او را علامت خواهيم زد مثل آيه:

تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ‏- المطففين/ 24 اى پيامبر تو در چهره آن گروه با ايمان طراوت نعمت‏هاى بهشت را مى‏شناسى.

وَسْمِيّ‏- اثر نخستين باران در گياهان، تَوَسَّمْتُ‏- با علامت او را شناختم.

اين فعل در موقعى كه اثرات باران را در گياه مى‏يابى بكار ميرود.

فلانٌ‏ وَسِمُ‏ الوجهِ- او خوشرو است كه عبارت از زيبائى چهره است.

فلان‏ مَوْسُومٌ‏ بالخير- او با نيكى شناخته شده است و در مؤنث فلانة مَوْسُومَةٌ او زيبا است يا ذات‏ مِيسَمٍ‏- كه بهمان معنى است.

قومٌ‏ وَسَامٌ‏- مردمى خوشرو- مَوْسِمُ‏ الحاجِّ- جاى معينى كه حاجى‏ها جمع مى‏شوند جمعش‏ مَوَاسِم‏ است.

وَسَّمُوا- در آنجا جمع شدند مثل عرفوا- و حصبوا و عيدوا- در عرفات و رمى جمرات و عيد قربان اجتماع كردند.[۲]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 588-584
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 457-456