پرش به محتوا

تمام کردن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی تمام کردن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «تمَّ»، «اکمل»، «اوفی»، «قضی»، «اسبغ». ==مترادفات «تمام کردن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |تمَّ |ریشه تمم...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[تمم (ریشه)|ریشه تمم]]
|[[تمم (ریشه)|ریشه تمم]]
|[[تمم (واژگان)|مشتقات تمم]]
|[[تمم (واژگان)|مشتقات تمم]]
|
|{{AFRAME|Surah=6|Ayah=115}}
|-
|-
|اکمل
|اکمل
|[[کمل (ریشه)|ریشه کمل]]
|[[کمل (ریشه)|ریشه کمل]]
|[[هون (واژگان)|مشتقات کمل]]
|[[کمل (واژگان)|مشتقات کمل]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=233}}
|-
|-
|اوفی
|اوفی
|[[وفی (ریشه)|ریشه وفی]]
|[[وفی (ریشه)|ریشه وفی]]
|[[وفی (واژگان)|مشتقات وفی]]
|[[وفی (واژگان)|مشتقات وفی]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=40}}
|-
|-
|قضی
|قضی
|[[قضی (ریشه)|ریشه قضی]]
|[[قضی (ریشه)|ریشه قضی]]
|[[قضی (واژگان)|مشتقات قضی]]
|[[قضی (واژگان)|مشتقات قضی]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=200}}
|-
|-
|اسبغ
|اسبغ
|[[سبغ (ریشه)|ریشه سبغ]]
|[[سبغ (ریشه)|ریشه سبغ]]
|[[سبغ (واژگان)|مشتقات سبغ]]
|[[سبغ (واژگان)|مشتقات سبغ]]
|
|{{AFRAME|Surah=31|Ayah=20}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی تمام کردن==
==معانی مترادفات قرآنی تمام کردن==


=== «تمَّ» ===
===«تمَّ»===
تَمَامُ‏ الشّي‏ء يعنى تمام بودن آنچيز يا به پايان رسيدنش به حدّى كه‏ ديگر نيازى به افزودن چيز ديگرى بر آن نباشد.


=== «اکمل» ===
و ناقص- يعنى چيزى كه بچيز ديگرى غير از خود نياز دارد تا تمام شود.


=== «اوفی» ===
واژه تمام- در اعداد و هر چيز قابل لمس بكار مى‏رود، چنانكه مى‏گويند- عدد تَامّ‏- و- ليل تامّ- مثلا در آيات (وَ تَمَّتْ‏ كَلِمَةُ رَبِّكَ‏- 115/ انعام)- و (وَ اللَّهُ‏ مُتِمُ‏ نُورِهِ‏- 8/ صفّ) و (وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ- 142/ اعراف) و (فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ‏- 142/ اعراف) همه در معنى فوق است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 348-347</ref>


=== «قضی» ===
===«اکمل»===
كَمَالُ‏ الشي‏ء: بدست آوردن يا حاصل شدن آنچه را كه عرض و مقصود از چيزى است، پس هر گاه گفته شود.


=== «اسبغ» ===
كَمُلَ‏- معنيش اينستكه مقصود از آن بدست آمده و حاصل شده است، در آيه گفت:
 
وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ‏- 233/ بقره.هشدار و آگاهى است بر اين كه آن عمل يعنى دو سال كامل شير دادن كودك نهايت و كمال مقصودى است كه به صلاح فرزند تعلق مى‏گيرد.
 
و آيه: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ‏ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ- 25/ نحل «هشدارى است بر اينكه تمام عقوبت و كمال آن در قيامت براى آنها حاصل ميشود. و در آيه:
 
تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ- 196/ بقره.
 
گفته‏اند جز اين نيست كه اگر آنها را با واژه عشرة يعنى 10 (ده) و صفت (كامل) ذكر كرده نه براي اينستكه بما اعلام كند و آگاهى دهد كه جمع عدد هفت و سه يعنى ده است بلكه براى اينست تا روشن كند و بيان نمايد كه روزه ده روزه روزه كامل كسى است كه بجاى قربانى كردن بر آن قيام مى‏كند و نيز گفته شده وصف‏ (كامِلَةٌ) در مورد (عَشَرَةٌ) شمول و فراگيرى در كلام است و نيز آگاهى بر فضيلتى است كه عدد ده بصورت مشخص و شاخص در ميان اعداد دارد زيرا (عشرة) يا ده اولين عددى است كه اعداد ديگر را در خود دارد و نخستين حلقه‏اى است كه اعداد به آنجا منتهى و كامل ميشود و هر چه كه بعد از عدد ده باشد تكرار شده‏اى است از اعدادى كه قبل از ده قرار دارد پس عدد ده عدد كاملى است‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 82-81</ref>
 
===«اوفی»===
وَافِي‏ چيزى است كه به تمام و كمال رسيده باشد، مى‏گويند- درهم‏ وَافٍ‏ و كيلٌ‏ وَافٍ‏- پول و وزنى كامل و تمام- أَوْفَيْتُ‏ الكيلَ و الوزنَ- تمام و كمال وزن كردم و پيمانه نمودم. خداى تعالى فرمود:
 
وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ‏- الاسراء/ 35 وَفَى‏ بعهده‏ يَفِي‏ وَفَاءً و أَوْفَى‏- بعهدش وفا كرد و آنرا نشكست، ضد و نقطه مقابل وفا- غدر و مكر و نيرنگ است كه دلالت بر پيمان و عهدشكنى دارد كه همان ترك عهد و بى‏وفائى و فريب است.
 
آمدن قرآن و نزول آن براى انسانها با وفاى بعهد آورده شده، در آياتى خداى تعالى فرموده:
 
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي‏ أُوفِ‏ بِعَهْدِكُمْ‏- البقرة/ 40 و وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذا عاهَدْتُمْ‏- النحل/ 91 و بَلى‏ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‏- آل عمران/ 76 و وَ الْمُوفُونَ‏ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا- البقره/ 177 و يُوفُونَ‏ بِالنَّذْرِ- الانسان/ 7 و وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ‏- التوبة/ 111 و وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي‏ وَفَّى‏- النجم/ 37 پس‏ تَوْفِيَة- يعنى كوشش نمودن در آنچه كه خواسته شده كه حضرت ابراهيم عليه السّلام به آنها عمل كرد.
 
چنانكه در آيه زير به آن اشاره نموده كه: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ‏- البقره/ 111 يعنى كسانى كه از بذل مال و بخشش آن در طاعت از خداى دريغ نمى‏ورزند و حضرت ابراهيم عليه السّلام فرزندش را كه عزيزتر از جانش بود به قربانگاه برد، تا آنجا كه گفت ابراهيم عليه السّلام- وَفَّى‏ بعهدش وفا كرد كه باز هم اشاره به آيه ديگر دارد كه فرمود:
 
وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ‏- البقره/ 124 توفية الشي‏ء- بخشش از روى وفادارى بعهد.
 
اسْتِيفَاء- با وفادارى دريافت كردن، فرمود:
 
وَ وُفِّيَتْ‏ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ‏- آل عمران/ 25 و وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ‏ أُجُورَكُمْ‏- آل عمران/ 185 و ثُمَ‏ تُوَفَّى‏ كُلُّ نَفْسٍ‏- آل عمران/ 161 و إِنَّما يُوَفَّى‏ الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ‏- الزمر/ 10 و مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِ‏ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها- هود/ 15 و وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ‏ يُوَفَ‏ إِلَيْكُمْ‏- البقره/ 272 و فَوَفَّاهُ‏ حِسابَهُ‏- النور/ 39 خواب و مرگ هم به‏ تَوَفِّي‏ تعبير مى‏شود، خداى تعالى فرمود:
 
اللَّهُ‏ يَتَوَفَّى‏ الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها- الزمر/ 42 و وَ هُوَ الَّذِي‏ يَتَوَفَّاكُمْ‏ بِاللَّيْلِ‏- الانعام/ 60 و قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ‏- السجده/ 11 و وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ‏- النحل/ 70 و الَّذِينَ‏ تَتَوَفَّاهُمُ‏ الْمَلائِكَةُ- النحل/ 32 و تَوَفَّتْهُ‏ رُسُلُنا- الانعام/ 61 و أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ‏- يونس/ 46 و وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ- آل عمران/ 193 و وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ‏- الاعراف/ 126 و تَوَفَّنِي مُسْلِماً- يوسف/ 101 و يا عِيسى‏ إِنِّي‏ مُتَوَفِّيكَ‏ وَ رافِعُكَ إِلَيَ‏- آل عمران/ 55 گفته‏اند در اين آيه- توفي رفعة و اختصاص- مردن بخاطر شكوه و رفعت و اختصاص يافتن نه- توفي موت- نه فقط مردن و ميراندن، ابن عباس نظر دوم را اظهار نموده كه او را ميراند و سپس زنده كرد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 474-472</ref>
 
===«قضی»===
القَضَاءُ: امر نمودن بكارى و فيصله دادن آن چه با سخن و چه با عمل و هر كدام از آنها خود بر دو وجه است:
 
1- الهى و 2- بشرى.
 
اول- قول و سخن الهى، مثل آيه:
 
وَ قَضى‏ رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ‏ (23/ اسراء) يعنى به آن كار امر كرد و آيه: وَ قَضَيْنا إِلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ فِي الْكِتابِ‏ (4/ اسراء) كه در اين آيه امر نمودن با اعلام و فصل در حكم است يعنى به ايشان اعلام نموديم و با قاطعيت به سوى ايشان وحى كرديم [كه دو بار است در اين سرزمين يعنى فلسطين فساد مى‏كنيد و گستاخى مى‏ورزيد آنهم گستاخى بزرگ‏] و بر اين معنى است ‏آيه: وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ‏ (66/ حجر) 2- قضى- در مورد فعل الهى، در آيات:
 
وَ اللَّهُ‏ يَقْضِي‏ بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَقْضُونَ‏ بِشَيْ‏ءٍ (20/ غافر) فَقَضاهُنَ‏ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ‏ (12/ فصلت).
 
آيه اخير اشاره‏اى است به ايجاد ابداعى آسمانها و فراغ از آنها، مثل آيه:
 
بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (117/ بقره).
 
و آيه: وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏ لَقُضِيَ‏ بَيْنَهُمْ‏ (14/ شورى) يعنى اگر مدت زمان زندگى بر آنها مقرر نبود ميانشان از نظر جزاى كردار زشتشان عمل ميشد و نيك و بدشان جدا ميشدند.
 
ولى «قضى» از نظر سخن بشرى:
 
اول- مثل عبارت 1- قضى الحاكم بكذا: حاكم آنطور حكم كرد، كه داورى و حكم حاكم با گفتن انجام ميشود.
 
2- معنى قضى از نظر عمل و فعل بشرى، در آيات:
 
فَإِذا قَضَيْتُمْ‏ مَناسِكَكُمْ‏ (200 بقره) ثُمَ‏ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ‏ (29/ حج)قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ‏ قَضَيْتُ‏ فَلا عُدْوانَ عَلَيَ‏ (28/ قصص) فَلَمَّا قَضى‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً (37/ احزاب) ثُمَ‏ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ‏ (71/ يونس).
 
يعنى وقتى كه از كارتان فارغ شديد.
 
و آيات: فَاقْضِ‏ ما أَنْتَ‏ قاضٍ‏ إِنَّما تَقْضِي‏ هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا (72/ طه)
 
شاعر گويد:قَضَيْتُ‏ أمورا ثمّ غادرت بعدها.
 
[امورى را عمل كردم و بعدش را ترك نمودم و جا گذاشتم‏].
 
احتمال هم ميرود كه- قضاء- در قول و فعل با هم باشد.
 
موت و هلاكت هم به- قضاء- تعبير ميشود، مى‏گويند:
 
قَضَى‏ نحبَهُ: گويى كارى كه ويژه دنياى او بود از او جدا و دور شده.
 
در آيه: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ (قضى نذره) نيز گفته شده زيرا او نفس و جان خويش را ملزم كرده بود كه از دشمنان نمى‏هراسد و كشته ميشود.
 
و نيز گفته شده معنايش اين است كه از ايشان كسانى هستند كه مرده‏اند و كسانى ديگر در انتظار شهادتند.
 
و آيه: ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ‏ (2/ انعام) كه گفته‏اند مقصود از (اجل) اول مدت زندگانى دنيا و (اجل) دوم بعث و برانگيخته شدن بعد از مردن و مرگ است.
 
و در آيات‏ يا لَيْتَها كانَتِ‏ الْقاضِيَةَ (27/ حاقه) وَ نادَوْا يا مالِكُ‏ لِيَقْضِ‏ عَلَيْنا رَبُّكَ‏ (77/ زخرف).
 
در آيه اخير كنايه از مرگ است.
 
و آيه: فَلَمَّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى‏ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ‏ (14سبأ)
 
قَضَى‏ الدّينَ: با پرداختن وامش كار را فيصله داد.
 
اقْتِضَاء: درخواست و مطالبه پرداخت وام است و از اين معنى است كه مى‏گويند:
 
هذا يَقْضِي‏ كذا: اين امر آن كار را مى‏طلبد.
 
و آيه: لَقُضِيَ‏ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ‏ (11/ يونس) يعنى از مرگشان و مدت تعيين شده حياتشان فارغ شده است.
 
قَضَاء: از سوى خداى تعالى اخص از- قدر- است زيرا قضاى خدا فصل و حكم ميان تقدير است پس- قدر- همان تقدير و قضاء- قطع و فصل آن است (قطعيت مى‏بخشد و فيصله ميدهد) بعضى از دانشمندان يادآور شده‏اند كه- قدر- به منزله چيزى است كه براى وزن كردن يا كيل آماده شده است و قضاء به منزله خود كيل است و اين نظر مانند آن سخنى است كه:
 
ابو عبيده جراح به عمر (رض) گفته است، در وقتى كه مى‏خواست از طاعونى كه در شام شيوع يافته بود بگريزد و به شام داخل نشود، ابو عبيده كه حاكم شام بود به او گفت:
 
«أ تفرّ من‏ القَضَاءِ»
آيا از قضاى خدا مى‏گريزى، گفت:
«أفرّ من قضاء اللّه إلى قدر اللّه».
 
از قضاى خدا به قدر خدا مى‏گريزم اين مطلب هشدار و گواهى بر اين امر است كه تا زمانى كه قضاى خدا در امرى مقدر نباشد اميد ميرود كه خداوند آن را دفع كند و زمانى كه قدر در حكم و قضاى خدا باشد چاره‏اى و دفعى براى آن نيست آيات زير بر اين امر گواهى ميدهد كه: وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21/ مريم).
 
كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71/ مريم).
 
وَ قُضِيَ‏ الْأَمْرُ (210/ بقره).
 
در آيه اخير يعنى فيصله داده شده و موضوع قطع شده، گواه بر اين است كه آن امر طورى انجام شده كه دريافت و جبرانش ممكن نيست و آيه:
 
إِذا قَضى‏ أَمْراً (117/ بقره).
 
قَضِيَّة: به سخنى گفته ميشود كه تو قاطعانه بگويى: آنطور هست يا آنطور نيست و سخن قطع شده باشد، از اين جهت مى‏گويند:
 
قضيّة صادقة و قضيّة كاذبة: قضيه‏اى و سخنى قاطع و درست يا دروغ، و كسى كه چنان عبارتى گفته است قصدش اين استكه:
 
«التّجربة خطر و القضاء عسر».
 
حكم دادن در باره چيزى كه آنطور هست يا آنطور نيست كارى بس دشوار و سخت است، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده است:
 
«عليٌ‏ أَقْضَاكُمْ‏».
 
[على عليه السّلام برترين داورى كننده و قاضى‏ترين شماست‏]<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 214-208</ref>
 
===«اسبغ»===
دِرْع‏ سَابِغ‏: زره گشاد و كامل.
 
خداى تعالى گويد: (أَنِ اعْمَلْ‏ سابِغاتٍ‏- 11/ سبأ).
 
(زره‏هاى بلند و كامل بساز) و از اين واژه به طور استعاره‏ إسْبَاغ‏ الوضوء: كامل كردن وضو است.
 
إسْبَاغ‏ النِّعَم: فراوان بخشيدن نعمت.
 
و آيه: (وَ أَسْبَغَ‏ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ‏- 20/ لقمان) (بخشايش خويش بر آنها فراوان كرد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 179</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۱۰

ویرایش