فقر (مترادف)

مترادفات قرآنی فقر

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فقر»، «مَسکنة»، «عیلة»، «املاق»، «قتر»، «بأسا»، «مَتربة».

مترادفات «فقر» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
فقر ریشه فقر مشتقات فقر
وَأَنكِحُوا۟ ٱلْأَيَٰمَىٰ مِنكُمْ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَآئِكُمْ إِن يَكُونُوا۟ فُقَرَآءَ يُغْنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضْلِهِۦ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ
مَسکنة ریشه سکن مشتقات سکن
إِنَّمَا ٱلصَّدَقَٰتُ لِلْفُقَرَآءِ وَٱلْمَسَٰكِينِ وَٱلْعَٰمِلِينَ عَلَيْهَا وَٱلْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى ٱلرِّقَابِ وَٱلْغَٰرِمِينَ وَفِى سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱبْنِ ٱلسَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ ٱللَّهِ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
عیلة ریشه عیل مشتقات عیل
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِنَّمَا ٱلْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلَا يَقْرَبُوا۟ ٱلْمَسْجِدَ ٱلْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ ٱللَّهُ مِن فَضْلِهِۦٓ إِن شَآءَ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
املاق ریشه ملق مشتقات ملق
وَلَا تَقْتُلُوٓا۟ أَوْلَٰدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَٰقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْـًٔا كَبِيرًا
قتر ریشه قتر مشتقات قتر
لَّا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا۟ لَهُنَّ فَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلْمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلْمُقْتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعًۢا بِٱلْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى ٱلْمُحْسِنِينَ
بأسا ریشه بئس مشتقات بئس
لِّيَشْهَدُوا۟ مَنَٰفِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا۟ ٱسْمَ ٱللَّهِ فِىٓ أَيَّامٍ مَّعْلُومَٰتٍ عَلَىٰ مَا رَزَقَهُم مِّنۢ بَهِيمَةِ ٱلْأَنْعَٰمِ فَكُلُوا۟ مِنْهَا وَأَطْعِمُوا۟ ٱلْبَآئِسَ ٱلْفَقِيرَ
مَتربة ریشه ترب مشتقات ترب
أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ

معانی مترادفات قرآنی فقر

«فقر»

فَقْر بر چهار وجه بكار ميرود:

اول- نيازى ضرورى و لازم كه در انسانها تا وقتى كه در دار دنيا هستند عموميت دارد و فراگير است بلكه براى تمام موجودات چنان فقرى و نيازى عموميت دارد [نيازهاى زايشى و رويشى در موجودات‏].

و بر اين معنى گفت: يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ‏ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ‏ (15/ فاطر) و به اين فقر در آيه‏اى كه انسان را وصف كرده است اشاره دارد كه:

وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ‏ (7/ انبياء) يعنى (و ما پيامبران را بدون جسم و بدن مادى قرار نداده‏ايم كه بغذا و طعام محتاج نباشند و در دنيا هميشه زنده بمانند.

دوم- فقرى كه از عدم كسب و كار ناشى ميشود كه در آيه: لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا (273/ بقره) يادآورى شده است تا آنجا كه مى‏گويد: مِنَ التَّعَفُّفِ‏ يعنى صدقات مخصوص ضعفائيست كه ناتوانند و با عفت (273/ بقره).

و در آيات: إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ‏ (32/ نور).

إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ‏ (60/ توبه).

سوم- فقر نفسانى و روحى، كه همان آزمندى است و مقصود سخن پيامبر است كه فرمود: «كاد الفَقْرُ أن يكون كفرا»

نقطه مقابل حديث فوق اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏فرمايد:

«الغنى غنى النّفس».

[بى‏نيازى، بى‏نيازى نفسانى است‏].

و همچنين مقصودى كه در عبارت-

من عدم القناعة لم يفده المال غنى- است.

[يعنى كسى كه روح قناعت را از دست داد مال و ثروت از جهت بى‏نيازى به او فايده‏اى نميرساند].

چهارم- فقر و نياز بسوى خداى تعالى است كه در سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اشاره شده است كه فرمود: «اللّهمّ أغنني‏ بِالافْتِقَارِ إليك و لا تُفْقِرْنِي‏ بالاستغناء عنك». [الهى مرا با نيازمندى به سوى خودت غنى گردان و نيازم را سرشار و نيز مرا در بى‏نيازى از خودت فقير مگردان كه خود را از تو بى‏نياز بدانم‏]. و همين مقصود سخن خداى تعالى در اين آيه است كه:رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24/ قصص) و به اين معنى شاعر نزديك شده است كه مى‏گويد:و يعجبنى‏ فَقْرِي‏ إليك و لم يكن‏/ليعجبنى لو لا محبّتك الفقر[نيازمنديم بسوى تو مرا به شگفتى واداشت و اگر محبت و دوست داشتن به تو فقر و نياز نبود مرا اينچنين شگفت زده نميكرد]

مى‏گويند: افْتَقَرَ كه اسمش- مُفْتَقِر و فَقِير- است و اگر قياس لفظى حكم مى‏كرد پيوسته- فقير- گفته ميشد و اصل- فقير- كسى است كه مهره‏هاى پشتش شكسته شده.

فَقَرَتْهُ‏ فَاقِرَةٌ: مصيبتى كه پشت را مى‏شكند به او رسيد.

أَفْقَرَكَ‏ الصيدُ: آن شكار به تو امكان تير اندازى داد كه گفته شده از- فُقْرَة- يعنى گودال است و از اين معنى به هر گودالى و چاله‏اى كه آب در آن جمع شود- فَقِير- گويند.

فَقَّرْتُ‏ للفسيل: براى پاجوش خرما بن چاله‏اى حفر كردم كه آن را در آن غرس كنم شاعر گفت:و ما ليلة الفقير الّا الشيطان. كه گفته‏اند نام چاهى است [شب نيازمند و فقير همچون شيطان است‏].

فَقَرْتُ‏ الخرزَ: مهره را سوراخ كردم.

أَفْقَرْتُ‏ البعيرَ: بينى شتر را سوراخ كردم.[۱]

«مَسکنة»

السُّكُون‏: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مى‏رود- مثل- سَكَنَ‏ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد. مَسْكَن‏:

اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن‏- است.

خداى تعالى گويد: (لا يُرى‏ إِلَّا مَساكِنُهُمْ‏- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقيمانده‏هاى ديار گذشتگان است).

و (وَ لَهُ ما سَكَنَ‏ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست).

و آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ‏- 67/ يونس) در معنى اوّل مى‏گويند- سَكَنْتُه و در معنى دوّم مى‏گويند- أَسْكَنْتُه: سكنايش دادم. مثل آيه: (رَبَّنا إِنِّي‏ أَسْكَنْتُ‏ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏- 37/ ابراهيم) و (أَسْكِنُوهُنَ‏ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ‏- 6/ طلاق) (زمانى كه همسرانتان را طلاق داديد در آنجا كه خود سكونت داريد بقدر توانتان آنها را نيز سكونت دهيد و زبانشان نرسانيد كه بخواهيد بر آنها سخت گيريد).

و آيه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 18/ مؤمنون) آگاهى و تنبيهى است از اينكه او بر ايجادش و قدرت بر فنايش تواناست.

السَّكَن‏: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است، خداى تعالى گويد:

(وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ‏ سَكَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَكَ‏ سَكَنٌ‏ لَهُمْ‏- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً- 96/ انعام).

و نيز- سكن- در معنى آتشى است كه بوسيله آن آرامش مى‏يابند و گرم مى‏شوند و در اطرافش استراحت مى‏كنند.

سُكْنَى‏: خانه و جايى است كه در آنجا بدون اجرت و كرايه، سكونت مى‏يابند.

السَّكْن‏: ساكنين خانه، مثل سَفْر: مسافرين.

و گفته شده جمع سَاكِن- سُكَّان‏- است و معنى سُكَّان السَّفِينة براى اينست كه كشتى را از حركت باز مى‏دارد و آرام مى‏كند.

سِكِّين‏: يعنى چاقو، چون حركت حيوان را از بين مى‏برد و آن را بى تحرّك و ساكن مى‏كند، چنين ناميده شده، خداى تعالى گويد: (أَنْزَلَ‏ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ‏- 4/ فتح) گفته شده:

واژه‏ سَكِينَة در اين آيه، فرشته‏اى است كه دلهاى مؤمنين را تسكين مى‏دهد و ايمنيشان مى‏دهد، چنانكه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است‏

«انّ السّكينة لتنطق على لسان عمر!».

و نيز گفته شده واژه- سَكِينَة- در آيه فوق همان عقل است (و در روايت همان سكون- نهايه 2/ 386) و- له سكينة- وقتى است كه كسى از تمايل به شهوات باز ايستد و آرام گيرد و بر اين معنى آيه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ‏- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفته‏اند- السَّكِينَة و السَّكَن- در معنى يكى است، و آن از بين رفتن رعب و ترس است و بر اين معنى است آيه: (أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ‏ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ‏- 248/ بقره) آنطورى كه‏ ذكر شده است در ميان تابوت چيزى بوده مثل سَرِ گربه ولى من آن را سخن صحيح نمى‏بينم.

مِسْكِين‏: كسى است كه هيچ چيز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بليغ‏تر است و در آيه: (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ‏ لِمَساكِينَ‏- 79/ كهف) علت- مساكين- ناميدن صاحبان كشتى يا بعد از بين رفتن كشتى‏شان بوده و با به خاطر اينكه كشتى آنها در كنار مسكنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمى‏آمده.

و آيه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره).

كه در ميان يكى از دو سخن و دو معنى سخن صحيح‏تر اينستكه حرف (م) در مسكنه زايد است‏[۲]

«عیلة»

آيه: (وَ إِنْ خِفْتُمْ‏ عَيْلَةً- 28/ توبه) اگر از فقر مى‏ترسيد عَالَ‏ الرّجل: وقتى است كه فقير و بينوا شود.

عَالَ‏، يَعِيلُ‏، عَيْلَة: اسمش- عَائِل‏- است يعنى درويش و نيازمند شد و امّا- اعال- وقتى است كه خانواده كسى و ياران و فرزندانش زياد شود (از عال- يعول- واوى است). و آيه: (وَ وَجَدَكَ‏ عائِلًا فَأَغْنى‏- 8/ ضحى) يعنى فقر نفس را از تو دور كرد و براى تو بزرگترين توانگرى، و بى نيازى و غنى را قرار داد و از همين معنى است كه پيامبر عليه السّلام فرمود:«الغنى، غنى النّفس». (توانگرى و بى نيازى حقيقى بى نياز بودن نفس و جان از غير خدا است، و اين‏ حديث شريف تفسير آيه اخير است كه راغب رحمه اللّه آن را بيان داشته است).

ما عَالَ‏ مقتصد: ميانه‏رو، محتاج و نيازمند ديگران نمى‏شود. گفته شده معنى آيه: (وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى‏- 8/ ضحى) اين است كه خداوند ترا محتاج رحمت و آمرزش خويش يافت و با مغفرتش از نارواى گذشته و آينده در باره تو ترا با اتمام نعمت خويش بى نياز ساخت (به راهى راهبريت نمود و پيروزى ارجمندى به تو ارزانى داشت‏ وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً).[۳]

«املاق»

مَلق‏: (بر وزن فلس) فقر. اصل آن بمعنى نرمى است كه فقر انسان را نرم و ذليل ميكند. املاق نيز بمعنى فقر و بى‏چيزى است‏ وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ‏ إِمْلاقٍ‏ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ‏ انعام: 151. همينطور است آيه 31. از سوره اسراء. يعنى: فرزندان خويش را از ترس فقر و گرسنگى نكشيد شما و آنها را ما روزى ميدهيم.

هر دو آيه صريح‏اند در اينكه عرب از ترس فقر و گرسنگى فرزندان خويش را ميكشتند، در آيه ديگرى آمده‏ وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ‏ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ ... انعام: 137. اين آيه شامل مطلق كشتن اولاد است خواه از براى عار باشد چنانكه در زنده بگور كردن دختران و خواه براى فقر.

در نهج البلاغه حكمت 258 فرموده: «إِذَا أَمْلَقْتُمْ‏ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ». چون فقير شديد با خدا با صدقه معامله كنيد صدقه بدهيد تا خدا توانگرتان كند. املاق فقط دو بار در قرآن آمده است.[۴]

«قتر»

القَتْرُ: كم كردن هزينه و نفقه است [تنگ نظرى در معيشت و خرج زندگى‏] نقطه مقابل اسراف است كه هر دو صفت يعنى (قَتْر) و (اسراف) ناپسند و مذموم است.

در آيه: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ‏ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67/ فرقان) رجلٌ‏ قَتُورٌ و مُقْتِرٌ: مرديكه در خرج كردن سخت‏گير است.

در آيه: وَ كانَ الْإِنْسانُ‏ قَتُوراً (100/ اسراء) تنبيه و آگاهى به چيزى است كه در انسان از بخل سرشته شده است مثل آيه: وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَ‏ (128/ نساء)

قَتَّرْتُ‏ الشّي‏ءَ و أَقْتَرْتُهُ‏ و قَتَّرْتُهُ‏: آن را كم نمودم:مُقْتِر: فقير، در آيه: وَ عَلَى‏ الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ‏ (236/ بقره)

اصل اين معنى از- قُتَار و قَتَر- يعنى دودى است كه از گوشت سرخ شده و يا سوختن چوب و مانند آنها برمى‏خيزد، گويى كه- مُقْتِر و مُقَتِّر- از هر چيز دود آنرا دريافت مى‏كند كه كنايه از بى‏بهره بودن است.

و آيه: تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (31/ عبس) مثل‏ غَبَرَةٌ (40/ عبس) يعنى چهره‏اش را دود و گرد و غبار فرا مى‏گيرد و مى‏پوشاند، گرد و غبار هم شبيه دود است.

قُتْرَة: پناهگاه و كمينگاه [كه بيشتر در زمين حفر ميشود] شكارچى بوى بدن خود را كه از تن اوست در آنجا مخفى مى‏دارد تا شكار بر ضد او عمل نكند و مى‏كوشد او را از ديد شكار پنهان دارد.

رجلٌ‏ قَاتِر: مردى ضعيف و لاغر اندام گويى كه از لاغرى و ضعف چون دودى است كه از نظر سبك وزنى به هوا ميرود و همچون عبارت- هو هباء:- است يعنى او از سبكى در هوا پراكنده است.

ابنُ‏ قِتْرَةَ: مارى كوچك و لاغر اندام.

قَتِير: نوك ميخهاى زره.[۵]

«بأسا»

البُؤْس‏ و البَأْس‏ و البَأْسَاء- شدّت سختى و زشتى و ناروائى است جز اينكه واژه- بؤس- بيشتر در فقر و جنگ بكار مى‏رود.

البَأْس‏ و البَأْسَاء- در كشتن دشمن و مجروح كردن بكار مى‏رود، مثل آيه (وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا- 84/ نساء) و (فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ- 42/ انعام) و (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ‏- 177/ بقره) و (بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ- 14/ حشر) فعل اين واژه- بَؤُسَ‏، يَبْؤُسُ‏ است.

عذاب‏ بَئِيس‏- وزن فعيل از- بأس- است، يا از- بؤس- باب افتعال آن هم مثل‏ فَلا تَبْتَئِسْ‏*- يعنى غمگين و محزون نباش در خبر است، كه در باره پيامبر (ص) آمده است كه‏

«كان يكره البؤس و التّباؤس و التّبوّس».

يعنى براى فقرا (مستضعفين) زارى و سستى را زشت و ناروا مى‏دانست.

(نمى‏خواست آنها اظهار خوارى و ناتوانى و فقر كنند) يا اينكه خود را ذليل كنند و همه آن رنجها را بر خود قرار دهند.

بِئْسَ‏- كلمه‏اى است كه در باره تمام ناپسندى‏ها و زشتى بكار رفته است، همانطور كه- نعم- در همه كارهاى پسنديده استعمال مى‏شود و كلماتى كه در جملات بعد از- بئس يا نعم- قرار مى‏گيرند چه معرفه با (الف- لام) باشند و يا اينكه اضافه باسم ديگرى شود.

در هر دو صورت بئس و نعم- آنها را مرفوع مى‏كنند، مانند- بئس الرّجل زيد- يا- بئس غلام الرّجل زيد- و نكره را نصب مى‏دهند، مانند- بئس رجلا و بئس ما كانوا يفعلون.

خداى تعالى گويد: (وَ بِئْسَ الْقَرارُ- 29/ ابراهيم) و (فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ‏- 72/ زمر) و (بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا- 5/ كهف) و (لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ‏- 63/ مائده).

اصل واژه- بئيس- بئس- است كه آن هم از- بؤس- مشتّق شده.[۶]

«مَتربة»

تُرَاب‏ خاك، خداى تعالى گويد: (خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ‏- 20/ روم) و (يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً- 40/ نباء).

تَرِبَ‏- يعنى آنچنان نيازمند و فقير شد كه گويى بخاك متّصل شده و بر خاك نشسته است و آيه (أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ- 16/ بلد) يعنى از فقر و تنگدستى بر خاك نشسته است.

أَتْرَبَ‏- طورى بى‏نياز شد كه گويى به اندازه خاك زمين مال حاصل كرده است.

التّراب‏- خود زمين است.

تَيْرَب‏- مفرد- تَيَارِب‏ و تَوْرَب‏ و تَوْرَاب‏، منظور همان تراب و خاك است.

ريح‏ تُرَبَة: بادى خاك افشان و خاك بيز.

سخن پيامبر (ص) كه گفته است‏

«عليك بذات الدّين‏ تَرِبَتْ‏ يداك».

هشدارى است بر اينكه عمل به دين و واقعيّت آنرا از دست ندهى كه نتيجتا مقصود دين را در نيابى و حاصل نكنى و در اثر ناآگاهيت محتاج و نيازمند شوى.

بارح‏ تَرِبٌ‏: استخوانها و دنده‏هاى سينه كه مفردش- ترب- است خداى گفت (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ‏- 6/ طارق)امّا آيات (أَبْكاراً عُرُباً أَتْراباً- 37/ واقعه) و (وَ كَواعِبَ أَتْراباً- 33/ نباء) و (وَ عِنْدَهُم‏ قاصِراتُ الطَّرْفِ أَتْرابٌ‏- 52/ ص).

آيات فوق واژه- أتراب- يعنى دو نوزادى كه با هم بزرگ مى‏شوند و تشبيهى از تساوى و همانندى آنها به استخوانها و دنده‏هاى سينه است كه رديف شده و يكنواختند و يا براى اينكه آن دو نوزاد با هم بر خاك افتاده‏اند و زائيده شده‏اند و همچنين گفته‏اند از اينجهت آنها را- أتراب- يعنى هم بازى، گفته‏اند كه در كودكى هم هر دو با هم با خاك بازى مى‏كنند.[۷]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 81-77
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 236-234
  3. رجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 675-674
  4. قاموس قرآن، ج‏6، ص: 273-272
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 129-127
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 325-324
  7. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 343-342