امر (ریشه): تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «'''ریشه «أمر»''' '''(ˀMR)؛''' أمر در قرآن، عمدتا به دو معنای کار و چیز (جمع: امور) و دیگری دستور و فرمان بهکار رفته است. این ریشه جمعا 248 بار در قرآن آمده است. == معنای لغوی == ریشه «أمر» در قرآن دو معنى دارد، يكى كار و چيز، جمع آن امور است. ديگرى دستور و...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۵۰
ریشه «أمر» (ˀMR)؛ أمر در قرآن، عمدتا به دو معنای کار و چیز (جمع: امور) و دیگری دستور و فرمان بهکار رفته است. این ریشه جمعا 248 بار در قرآن آمده است.
معنای لغوی
ریشه «أمر» در قرآن دو معنى دارد، يكى كار و چيز، جمع آن امور است. ديگرى دستور و فرمان؛ قاموس گويد: «الامر ضدّ النهى» (قاموس قرآن ؛ ج1 ؛ ص109). إِمْر: (بكسر همزه) بهمعنای ناپسند است؛ «الإِمْرُ: العَجيبُ. و المُنْكَرُ»، مانند آیه «لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً» (كهف: 71) حقّا كه كار ناپسندى كردى (اقرب الموارد). (قاموس قرآن ؛ ج1 ؛ ص113) البته ابن فارس علاوه بر این سه معنا، برای ریشه دو معنای مستقل دیگر نیز بر شمرده: معنای نشانه (أمارة) و معنای رشد و برکت. (ابن فارس: 137).
ساختهای صرفی در قرآن
جمع کل کاربردهای ماده در قرأن کریم: 248 مورد
واژگان معنای دستور و فرمان:
أمَرَ (فعل مجرد): 77بار
آمِر (اسم فاعل): 1بار
أمّارَة (صیغه مبالغه): 1بار
اِئتَمَرَ (فعل باب افتعال): 2بار
واژه مشترک بین معنای دستور و معنای کار و چیز:
أمر (مصدر یا اسم جنس): 166بار
واژه با معنای عجیب (ناپسند):
إِمر (صفت): 1بار
ریشهشناسی
زبان | واژه | آوانگاری | معنا | ارجاع | ||
فارسی | بینالمللی | فارسی | انگلیسی | |||
آفروآسیایی باستان | Meriˀ | مِرء | دیدن، تماشا کردن | see, watch | Orel, 382 (no.1761) | |
سامی باستان | ˀVmVr | امر | دیدن | see | ||
عبری | אמר | امر | ˀmr | به زبان آوردن، گفتن | Utter, say, | Gesenius, 55 |
اوگاریتی | amr | امر | خواستن، دستور دادن، کلمه | order, demand, word | DelOlmo, 72 | |
فنیقی | ˀmr | امر | گفتن- فکر کردن و به خود گفتن، کلمه | to say, say to one's self, think, contemplate, word of a language | Krahmalkov, 61 | |
آرامی | אמר | امر | ˀmr | صحبت کردن، فکر کردن، گفتن، ربط دادن | to speak, think, say, join | Jastrow, 77- 79 |
سریانی | ܐܡܪ | امر | ˀmr | گفتن، صحبت کردن، دستورداردن، فکر کردن، قصد کردن، اعلام کردن، سرودن | to say, speak, to order, to think, purpose, assert, chant | PayneSmith, 20
Costaz, 12 |
مندایی | amr | امر | گفتن، صحبت کردن، روایت کردن، بحث کردن، دستورداردن، | to say, speak, to talk, narrate, discuss, command | Macuch, 23 | |
اکدی/آشوری | Amaru | امر | دیدن | to see | Black, 14 | |
حبشی | ˀammara | امّر | نشان دادن، گفتن، علامت دادن، مشخص کردن، نمایش دادن، اطلاع دادن، یاد دادن، ارجاع دادن | Show, indicate, tell, make a sign, make known, demonstrate, inform, instruct, refer | Leslau, 25,26 | |
سبائی | ˀmr | امر | نشانه، فال، الهام | sign, omen, oracle | Beeston, 6 | |
عربی | امر | 1. دستور دادن
2. شأن، کار و موضوع |
command or decree,
matter, affair |
مشکور، ج1، ص35
Zammit, 78 Jeffrey: 69 |