ویراستار
۸٬۳۴۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۱۲: | خط ۱۱۲: | ||
==معانی مترادفات قرآنی صدا== | ==معانی مترادفات قرآنی صدا== | ||
=== «صوت» === | |||
الصَّوْتُ: هوايى است كه از فشردن و بهم خوردن دو جسم بدست مىآيد و بر دو گونه است: | |||
1- صداى مجرّد از دميدن در چيزى مثل صداى ممتد و پيوسته. | |||
2- دميدن با صدايى مخصوص. | |||
موجوداتى هم كه دمنده هستند و صدا برمىآورند، دو نوعند: | |||
اوّل- دميدن غير اختيارى، آنطور كه در جمادات و حيوانات است دوّم- دميدن اختيارى، چنانكه از انسان سر مىزند. | |||
صدا و آوازى هم كه از انسان برمىآيد دو قسم است: | |||
1- نوعى با دست، مثل صداى عود و هر چه كه از آن نوع باشد. | |||
2- و نوعى هم با دهان. | |||
صداى خارج شده از دهان هم دو گونه است: | |||
1- يا صدا از نطق و سخن است. | |||
2- يا غير نطق، مثل صداى نى، و صداى با نطق و كلام از انسان هم يا كلمات مفرد است و يا مركّب مثل يكى از انواع سخن، در آيات: | |||
(وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً- 108/ طه) (در قيامت صداها براى خداى رحمن خاشع شود و جز صداى آرامى نشنوى). | |||
(إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ- 19/ لقمان) (لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِ- 2/ حجرات) تخصيص واژه صوت به فعل نهى كه در آيه اخير آمده از اين جهت است كه صوت و صدا اعمّ از نطق و كلام است و جارى است كه نهى مخصوص بازداشتن از صداى بلند باشد زيرا چيزى كه مكروه و ناپسند است اين است كه بانگ و صداشان را برتر از صداى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بردارند نه نهى از بلند سخن گفتن. | |||
رجلٌ صَيِّتٌ: مرد سخت آواز و بلند آواز. | |||
صَائِتٌ: فرياد زدن. | |||
الصِّيت: مخصوص ياد خير و نام نيكى است كه شهرت دارد هر چند كه در اصل به معنى پخش صدا است. | |||
إِنْصَات: گوش فرا دادن و شنيدن و سخن نگفتن در آن هنگام است. | |||
آيه: (وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا- 204/ اعراف) (آنگاه كه قرآن خوانده شود گوش فرا دهيد و آن را با حرف نزدن بشنويد) بعضى گفتهاند: منظور پاسخ دادن است كه اين معنى درست نيست زيرا اجابت و پاسخ دادن بعد از شنيدن است و اگر اجابت در انصات بكار رفته باشد پس تشويقى است بر شنيدن كه بخاطر قدرت و امكان داشتن در پاسخ است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 429-428</ref> | |||
=== «صَدّ» === | |||
الصُّدُود و الصَّدّ: انصراف قطعى و روى گرداندن و خوددارى از چيزى، مثل آيه:(يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً- 61/ نساء) و گاهى به معنى منع كردن و برگرداندن است. | |||
مثل آيات: (وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ- 24/ نمل) (شيطان كارهاشان را در نظرشان آراست و سپس از راه حق بازشان داشت). | |||
(وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ- 47/ انفال) (قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ- 217/ بقره). | |||
(بگو جنگ در ماه حرام گناه بزرگى است و بازداشتنى از راه خداست). | |||
(وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ- 87/ قصص) و از اين قبيل آيات. | |||
فعلش- صَدَّ يَصُدُّ، صُدُودا- و صَدَّ يَصِدُّ صَدّاً، است (با دو مصدر- صدّا و صدودا). | |||
الصَّدُّ من الجبل: ابرهائى كه چون كوه بلند است و كوه را فرا مىگيرد و از نظر دور مىدارد. | |||
صَدِيد: مادّه چركينى است كه بين پوست و گوشت قرار دارد و به صورت چرك است براى خوراك دوزخيان، در آيه: وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ- 16/ ابراهيم)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 379-328</ref> | |||
=== «صریخ» === | |||
صراخ و صريخ بمعنى صيحه شديد، (فرياد) و يارى طلبيدن و يارى كردن است (اقرب) صريخ بمعنى فرياد رس و كمك نيز آمده است «وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ يُنْقَذُونَ» يس: 43. و اگر ميخواستيم غرقشان ميكرديم فرياد رسى نداشتند و نجات نمىيافتند. | |||
مصرخ بمعنى صريخ و فرياد رس است «فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَ» ابراهيم: 22. قول شيطان است كه به پيروان خود روز آخرت خواهد گفت مرا ملامت نكنيد. خودتان را ملامت كنيد. من فرياد رس شما نيستم. شما فرياد رس من نيستيد. | |||
«وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً» فاطر: 37. اصطراخ در اصل با تاء منقوط است كه بطاء قلب شده و آن بمعنى استغاثه و ناله است يعنى اهل آتش در آن فرياد ميكشند و ناله ميكنند كه: خدايا ما را خارج كن تا كار صالح انجام دهيم. | |||
استصراخ يارى خواستن است «فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ» قصص: 18.<ref>قاموس قرآن، ج4، ص: 121-120</ref> | |||
=== «همس» === | |||
هَمْس صداى سبك و آرام، حركت قدمهايش آرامتر از صداى گامهاى اوست. در آيه: فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً- طه/ 108 نمىشنوى مگر صداى آرام را.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 529</ref> | |||
=== «حسیس» === | |||
الحَاسَّة- نيروئى است كه بوسيله آن أعراض حسّى و ملموس درك مىشود، و- حَوَاسّ- كه همان مشاعر و شعور پنجگانه است عبارتند از (چشائى، بويائى، پسايى، شنوايى، بينايى). | |||
گفته مىشود حَسَسْتُ و حَسَيْتُ و أَحْسَسْتُ،پس احسست دو گونه است اوّل- مثل- أصبته بحسّى، با حسّم او را دريافتم و باو رسيدم مانند: عنته و رعته- باو توجّه كردم و رعايتش نمودم. | |||
دوّم- مثل- أصبت حاسّته- همچون- كبدته و فأدته- كه در بيمارى آن اعضاء بكار مىرود و مصدرش از معنى بيمارى و مرگ- (الحس) است كه از كشتن و از ريشه بركندن گرفته شده). | |||
و چنين است كه مىگويند- حَسَسْتُهُ يعنى قتلته. | |||
خداى تعالى گويد: (إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ- 152/ آل عمران) يعنى موقعيكه ايشان را باذن او مىكشيد. | |||
حَسِيس- يعنى كشته شده. جراد مَحْسُوس- ملخ پخته شده. | |||
انْحَسَّتْ أسنانه- كه باب انفعال حس است يعنى دندانهايش كنده شد و ريخت. | |||
حَسِسْتُ- دانستم و فهميدم، كه جز در مورد فهم و درك با حواس ظاهرى گفته نمىشود، امّا حَسَيْتُ، كه حرف (س) به حرف (ى) تبديل شده در همان معنى است ولى أَحْسَسْتُهُ- حقيقتش ادراك با هر دو حس يعنى هم با حسّ ظاهر و هم با انديشه و احساس باطنى است، و أحست، هم مثل همان است كه يك (س) آن حذف شده است همچون: | |||
ظلت- (روز را در سايه گذارندم، كه يك (ل) آن حذف شده است). | |||
خداى تعالى گويد: (فَلَمَّا أَحَسَ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ- 152/ آل عمران) تنبّه و آگاهى بر اين مطلب است كه كفر و ناسپاسى كاملا از آنها ظاهر بطورى كه بخوبى حسّ مىشد و ديده مىشد زيرا حسّ ظاهر برترى بر فهم و احساس درونى دارد. | |||
و همينطور آيه (فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ- 12/ نساء). | |||
يعنى با مشاهده عذاب، درد و سختى آن را با احساسشان دانستند). | |||
و آيه (هَلْ تُحِسُ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ- 98/ مريم). | |||
يعنى آيا با حسّت يكى از ايشان را در مىيابى، و از حركت هم به حسيس و حسّ تعبير شده است. | |||
خداى تعالى گويد: (لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها- 102/ انبياء). | |||
صداى آهستهاش را نمىشنوند. | |||
حساس- سوء خلق و خوى زشت كه بر بناء زشت كه بر بناء و قاعده اوزان بيماريها مثل: زكام و سعال يعنى سرما خوردگى است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 480-479</ref> | |||
=== «مکاء» === | |||
نوعى صداى پرنده كه مثل سوت زدن است، فعلش- مَكَا الطيرُ يَمْكُو مُكَاءً- است يعنى سوت كشيدن در آيه گفت:وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً- الانفال/ 35 تنبيه و هشدارى است كه اين كار اجراى صداى پرنده است با كمى آواز- مُكَّاء- پرنده كوچكى است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 240-239</ref> | |||
=== «تصدیة» === | |||
الصَّدَى: برگشتن صدا است، و آن صدايى است كه از هر كجا بانگ زده شود و مانعى نباشد به تو بازمىگردد. | |||
تَصْدِيَة: هر صدايى كه مثل انعكاس صوت است در اينكه غنايى يا آوازى در آن نباشد. | |||
آيه: (وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَة - 35/ انفال) يعنى آوازى مثل بانگ صدى از خود سر مىدادند و بانگ مىزدند. (با سوت زدن و كف زدن شادى مىكردند تا مانع شنيدن قرآن شوند). | |||
مكاء: پرندهاى است كوچك كه صدايش مانند سوت زدن است. | |||
التَّصَدِّي: اين است كه چيزى از مقابل پيش آيد مثل انعكاس صدا يعنى صدايى از كوه برمىگردد و منعكس مىشود، در آيه گفت: (أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى- 6/ عبس). | |||
الصَّدَى: بوم و جغد نر و مغز سر، زيرا دماغ يا مغز سر تصوّر كننده صورت صوت است و لذا- هامّه- ناميده شده (يعنى جغد يا بوم و سر هر حيوانى و سرپرست هر قوم). | |||
أصمّ اللّه صَدَاهُ: درخواست و دعايى است براى كر و كنگ شدن، او (يا نفرينى براى مردن او كه ديگر صدايى از او برنيايد) و معنى عبارت اين است كه خدا صدايى برايش قرار ندهد، تا ديگر انعكاس صدايى هم كه به او برمىگردد نداشته باشد. | |||
تشنگى را هم- صدى- گويند. | |||
رجل صَدْيَان و امرأة صَدْيَاءُ و صَادِيَةٌ: مرد و زنى عطشناك و تشنه. | |||
الاصرار: پا فشارى و سرسختى در گناه و خوددارى در دل كندن از گناهان.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 390-389</ref> | |||
=== «ضبح» === | |||
آيه: (وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً- 1/ عاديات) ضَبْح: صداى نفسهاى اسب است كه تشبيهى است به- ضُبَاح يعنى صداى روباه. | |||
ضَبْح: سبك دو و سبك خيز و نيز در معنى خود دويدن هم بكار مىرود. گفته شده: ضَبْح- مثل- ضَبْع- است يعنى دويدن اسب با كشيدن كامل دستها و پاها به جلو (آنگونه دويدن را تقريب- گويند كه در فارسى كه چهار نعل دويدن، معروف است). كه اسبان در دويدن دو پا را در همانجاى دو دست مىگذارند. | |||
گفتهاند اصل- ضَبْح- سوزاندن چوب است كه دويدن اسب به آن تشبيه شده، همانطور كه حركت سريع و زياد آن را به آتش تشبيه نمودند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 437</ref> | |||
=== «خوار» === | |||
خداى تعالى گويد: عِجْلًا جَسَداً لَهُ خُوارٌ- 148/ اعراف). | |||
خُوَار- مخصوص صداى گاو است كه بطور استعاره براى صداى شتر هم بكار مىرود. | |||
أرض خَوَّارَةٌ- زمين خاكى و نرم. | |||
رمح خَوَّارٌ- روده حيوان و صداى چهار پايان.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 645</ref> | |||
=== «زفیر» === | |||
در آيه: (لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ- 106/ هود)- زَفِير- يعنى رفت و آمد نفس به طورى كه دندهها بالا و پائين بيايد. | |||
ازْدَفَرَ فلانٌ كذا: با تحمّل و سختى آن را انجام داد به طورى كه نفسش تند شد و به نفس زدن افتاد. | |||
زَوَافِر: زنانى كه مشك آب حمل مىكنند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 144</ref> | |||
=== «شهیق» === | |||
الشَّهِيق: برگرداندن و بيرون دادن تنفّس عميق و طولانى و- زفير- نفس عميق كشيدن، در آيات: (لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ- 106/ هود)(سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً- 12/ فرقان) خداى تعالى گويد: (سَمِعُوا، لَها شَهِيقاً- 7/ ملك) اصلش از جبل شَاهِق است- يعنى كوه بسيار بلند و مرتفع (كه از زمين برآمده و خارج شده مثل خارج شدن تنفّس از بدن).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 359-358</ref> | |||
=== «لهث» === | |||
فعل اين واژه- لَهِثَ يَلْهَثُ لَهَثاً- است، در آيه گفت: فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ- الاعراف/ 176)كه سگ بهنگام تشنگى زبان خود را بيرون ميآورد و له له ميكند. | |||
ابن دريد ميگويد- لَهَث- در معانى- دشوارى- ناتوانى و تشنگى و عطش بكار ميرود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 162-161</ref> | |||
=== «رکز» === | |||
الرِّكْز: بانگ و صداى آرام. | |||
خداى تعالى گويد: (هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً- 98/ مريم). | |||
يعنى: (آيا وجود كسى از ايشان را حس مىكنى يا صداى آرامى از ايشان مىشنوى؟). | |||
رَكَزْتُ كذا: به آرامى دفنش كردم. | |||
رِكَاز: دفينه و مال پنهان شده كه يا كسى آن را در خاك نهاده مثل گنج و يا مانند معادن در اثر آفرينش و خلقت الهى در خاك قرار گرفته كه هر دو قسمت مشمول دفينه و گنجينهاند و حديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه فرموده است: «و فِي الرِّكَازِ الخُمُس» كه به هر دو گنج تفسير شده است. | |||
رَكَزَ رُمْحَه: نيزهاش را در زمين فرو برد و بر آن تكيه داد. | |||
مَرْكَز الجُنْد: پادگان سربازان و جائى كه نيزههايشان (سلاحها) را در آنجا نگاه مىدارند (انبار مهمّات و اسلحه خانه).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 105-104</ref> | |||
=== «صیحة» === | |||
الصَّيْحَة: بانگ برداشتن، در آيات: | |||
(إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً- 29/ يس) (آغاز قيامت جز بانگى يكباره نيست). (يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِ- 42/ ق). | |||
(روزى كه بانگ و صيحه قيامت را مىشنوند و آن روز، روز خروج از قبر است) يعنى دميدن در صور و اصلش شكستن صداست، چنانكه اگر مىگويند: | |||
انْصَاحَ الخشبُ او الثّوب: در وقتى است كه چوب يا پارچه شكسته و پاره مىشود، و صدايى از آن شنيده مىشود و همينطور از عبارت- صِيحَ الثّوبُ: (صداى بريدن پارچه و جامه). | |||
مىگويند: بأرض فلان شجر قد صَاحَ: در زمين فلانى درختى است كه سر بر افراشته و بلند شد. كه بلنديش براى بيننده بر وجود آن درخت دلالت دارد و مثل دلالت فرياد كننده بر وجود خويش. | |||
و هر گاه صدا ترس آور باشد به، فزع تعبير مىشود، در آيه: | |||
(فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ- 73/ حجر) (پگاهان كه صبح كردند صيحه عذاب فرو گرفتشان و ديار قوم لوط را كه تمامى به فساد آلود شده بودند نگونسار كرديم). | |||
صَائِحَة: بانگ نوحه سرا. | |||
ما ينتظر الّا مثل صيحة الحبلى: چيزى را جز شرّى كه به زودى به ايشان مىرسد انتظار نمىبرند. | |||
صَيْحَانِيّ: نوعى خرماست (خرماى شهر مقدّس مدينه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 430-429</ref> | |||
=== «صاخة» === | |||
الصَّاخَّة: صدا و بانگ شديد از چيزى كه به صدا درآمده و داراى نطق است. | |||
افعالش- صَخَ، يَصِخُ صَخّاً- و اسم فاعلش- صَاخّ- است. | |||
آيه: (فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ- 33/ عبس) عبارت از قيامت است، بر حسب اشارهاى كه در آيه: (يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ- 73/ انعام) آمده است و فعل- أَصَاخَ يُصِيخُ، إِصْخَاخاً- مقلوب آن است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 378</ref> | |||
=== «تغیظ» === | |||
تَغَيُّظ: اظهار خشم و غيظ است كه غالبا با صدايى كه شنيده مىشود همراه است (بانگ و فرياد و تنفّس شديد) چنانكه گفت: (سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً- 12/ فرقان).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 730</ref> | |||
=== «هدّ» === | |||
هَدّ: خرابى و ويرانى كه در اثر سقوط چيز سنگينى حاصل ميشود، هَدَّة- صداى سقوط و افتادن چيزيست. در آيه: | |||
وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا- مريم/ 90 اين آيه مقدمه طبيعت در آستانه و نزديكى قيامت بيان ميكند يعنى زمين دو پاره ميشود و كوهها با صداى مهيبى سقوط مينمايند. | |||
هَدَّدْتُ البقرةَ- صداى گاو در هنگام افتادن براى ذبح. و هِدّ مثل مذبوح اسم مفعول است كه به شخص ترسو و ناتوان هم تعبير ميشود. | |||
رجلٌ هَدَّكَ من رجلٍ- مردى كه تو را از كسى مانند خودش بترساند و تهديد كند. | |||
هَدَّدْتُ فلاناً و تَهَدَّدْتُهُ- او را با تهديد بيم دادم و ترساندم- هَدْهَدَة ترساندن كودك براى اينكه بخوابد. هُدْهُدْ- شانه به سر (پرندهايست معروف) در آيه. | |||
ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ- النمل/ 20 جمعش- هَدَاهِد- اما هُدَاهِد با ضمه مفرد است. شاعر گويد:كَهُدَاهِدٍ كَسَرَ الرماه جناحَهُ | |||
- مثل هدهدى كه بالهايش را شكارچى شكست<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 503-502</ref> | |||
=== «غلی» === | |||
الغُلُوّ: در گذشتن از حدّ است كه اگر افزونى در نرخ و قيمت باشد مىگويند: | |||
غَلَاء: گرانى هزينه زندگى. | |||
غُلُوّ: زياده روى در جاه و مقام نيز هست و همچنين- غَلْو- در بلند پرتاب كردن تير، كه افعال همه اين معانى- غَلَا- يَغْلُو- است، در آيه گفت: (لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ- 171/ نساء). | |||
الغَلْي و الغَلَيَان: جوش آمدن محتواى ديگ وقتى كه كف مىكند و سر مىرود، و از اين معنى بطور استعاره گفت: (طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ كَغَلْيِ الْحَمِيمِ- 45/ دخان)[[انواع صدا (مترادف)#%20ftn1|[1]]]. و اين معنى به جوشش خشم و شدّت كارزار تشبيه شده است كه مىگويند: | |||
غَلَيَان الغضب و غليان الحرب، و تَغَالِي النّبت: انبوهى و رشد گياه اگر از معنى- غلى يا غلوّ باشد صحيح است. | |||
غَلْوَاء: زياده روى در گستاخى. | |||
غَلْوَاء الشّباب: كه غرور جوانى به آن تشبيه شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 713</ref> | |||
=== «صلصال» === | |||
اين كلمه چهار بار در قرآن مجيد آمده است و همه در خصوص خلقت انسان: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ... | |||
إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ ... قالَ لَمْ أَكُنْ لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» حجر: 26، 28، 33. «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخَّارِ» رحمن: 14. | |||
حمأ چنانكه گذشت بمعنى گل سياه بدبو است. مسنون بمعنى آميخته يا مصور است. صلصال را گل خشك گفتهاند راغب گويد: «الطين الجافّ» طبرسى فرموده: «الطين اليابس» و بقولى بمعنى گل بدبو است. و اصل آن از «صَلَ اللَّحْمُ» گوشت بدبو گرديد مىباشد. | |||
صحاح گويد: آن گل خالص آميخته بخاك است كه چون بخشكد (وقت دست زدن) صدا ميدهد و چون آنرا بپزند فخّار گويند. | |||
بهر حال آن بمعنى گل خشكى است كه صدا ميدهد زيرا صلصل در اصل صدا كردن است «صَلْصَلَ الشَّيْءُ» يعنى شىء صدا كرد. در نهج البلاغه خطبه اول فرموده: | |||
«وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ». | |||
يعنى او را محكم كرد تا خشك شد.<ref>قاموس قرآن، ج4، ص: 146</ref> | |||
=== «قارعة» === | |||
القَرْعُ: زدن چيزى به چيزى ديگر و كوبيدن دو چيز بيكديگر. | |||
قَرَعْتُهُ بالمِقْرَعَةِ: او را با چكش زدم، در آيات: | |||
كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عادٌ بِالْقارِعَةِ (4/ حاقة). | |||
الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ (1/ قارعه)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 172</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |