پرش به محتوا

نزاع (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۱۶٬۶۸۷ بایت اضافه‌شده ،  یک‌شنبهٔ ‏۱۵:۵۱
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی نزاع== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «شجر»، «تنازع»، «حاجّ»، «جدل»، «مار»، «خصم»، «لدّ»، «تشاکس». ==مترادفات «نزاع» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |شجر |شجر (ریش...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[شجر (ریشه)|ریشه شجر]]
|[[شجر (ریشه)|ریشه شجر]]
|[[شجر (واژگان)|مشتقات شجر]]
|[[شجر (واژگان)|مشتقات شجر]]
|
|{{AFRAME|Surah=4|Ayah=65}}
|-
|-
|تنازع
|تنازع
|[[نزع (ریشه)|ریشه نزع]]
|[[نزع (ریشه)|ریشه نزع]]
|[[نزع (واژگان)|مشتقات نزع]]
|[[نزع (واژگان)|مشتقات نزع]]
|
|{{AFRAME|Surah=4|Ayah=59}}
|-
|-
|حاجّ
|حاجّ
|[[حجج (واژگان)|ریشه حجج]]
|[[حجج (واژگان)|ریشه حجج]]
|[[حجج (واژگان)|مشتقات حجج]]
|[[حجج (واژگان)|مشتقات حجج]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=258}}
|-
|-
|جدل
|جدل
|[[جدل (ریشه)|ریشه جدل]]
|[[جدل (ریشه)|ریشه جدل]]
|[[جدل (واژگان)|مشتقات جدل]]
|[[جدل (واژگان)|مشتقات جدل]]
|
|{{AFRAME|Surah=8|Ayah=6}}
|-
|-
|مار
|مار
|[[مرر (ریشه)|ریشه مرر]]
|[[مری (ریشه)|ریشه مری]]
|[[مرر (واژگان)|مشتقات مرر]]
|[[مری (واژگان)|مشتقات مری]]
|
|{{AFRAME|Surah=53|Ayah=12}}
|-
|-
|خصم
|خصم
|[[خصم (ریشه)|ریشه خصم]]
|[[خصم (ریشه)|ریشه خصم]]
|[[خصم (واژگان)|مشتقات خصم]]
|[[خصم (واژگان)|مشتقات خصم]]
|
|{{AFRAME|Surah=38|Ayah=21}}
|-
|-
|لدّ
| لدّ
|[[لدد (ریشه)|ریشه لدد]]
|[[لدد (ریشه)|ریشه لدد]]
|[[لدد (واژگان)|مشتقات لدد]]
|[[لدد (واژگان)|مشتقات لدد]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=204}}
|-
|-
|تشاکس
|تشاکس  
|[[شکس (ریشه)|ریشه شکس]]
|[[شکس (ریشه)|ریشه شکس]]
|[[شکس (واژگان)|مشتقات شکس]]
|[[شکس (واژگان)|مشتقات شکس]]
|
|{{AFRAME|Surah=39|Ayah=29}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی نزاع==
==معانی مترادفات قرآنی نزاع==


=== «شجر» ===
===«شجر»===
<nowiki>:</nowiki> الشَّجَر: گياهى است كه ساقه داشته باشد.


=== «تنازع» ===
شَجَرَة و شَجَرَ- مثل- ثمرة و ثمر.


=== «حاجّ» ===
در آيات: (إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ- 18/ فتح) (أَ أَنْتُمْ أَنْشَأْتُمْ شَجَرَتَها- 72/ واقعه) (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ- 6/ الرّحمن) (مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ‏- 52/ واقعه) (إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ‏- 43/ دخان) (كه هم مؤنّث و هم مذكّر، بكار رفته است.) واد شَجِير: درّه‏اى پر درخت.


=== «جدل» ===
هذا الوادى‏ أَشْجَرَ من ذلك: اين درّه از آن ديگرى، سرسبزتر است. الشَّجَار و الْمُشَاجَرَة و التَّشَاجُر: مجادله و نزاع كردن، مثل آيه: (فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ‏- 65/ نساء).


=== «مار» ===
شَجَرَنِي‏ عنه: مرا از آن كار با مجادله بازگرداند.


=== «خصم» ===
در حديث:


=== «لدّ» ===
«فان‏ اشْتَجَرُوا فالسّلطان ولىّ من لا ولىّ له».


=== «تشاکس» ===
يعنى: (هر گاه منازعه كردند پس برترى و تسلّط ياور كسى است كه سرپرستى و ياورى ندارد).
 
الشِّجَار: چوب هودج و كجاوة (وسيله‏اى دكّه مانند با سايبانى كه بر پشت ستوران مى‏نهادند و در مسافرت، زنان يا كودكان و پيران، و بيماران را در آن مى‏نشاندند، امروز هم در هندوستان مرسوم است).
 
مِشْجَر: چيزى است كه لباس بر آن مى‏اندازند.
 
شَجَرَهُ‏ بالرّمح: او را با نيزه زد، بطوريكه نيزه را در بدنش باقى گذارد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 305</ref>
 
===«تنازع»===
نَزْعُ‏ الشي‏ء- يعنى آن را از جايش كشيد و جذب كرد، مثل كشيدن كمان از وسطش. واژه- نزع- يعنى بر كندن و كشيدن كه در اعراض هم بكار ميرود، مثل- نَزْع‏ العداوة و المحبة من القلب- بر كندن دشمنى و دوستى از دل، خداى تعالى گفت:
 
وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍ‏- الاعراف/ 43 در وصف بهشتيان است، ميگويد: كينه‏ها را از دلهايشان زدوديم و پاك كرديم.
 
 
انْتِزَاع‏ هم در معنى بر كندن و جابجائى است، نزع فلان كذا- يعنى آنرا او سلب كرد، مثل آيه: تَنْزِعُ‏ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26 قدرت را از هر كه بخواهد ميگيرد و سلب ميكند. در آيه:وَ النَّازِعاتِ‏ غَرْقاً- النازعات/ 1 گفته شده همان فرشتگانى هستند كه جان انسانها را ميگيرند و از بدنهاشان جدا مى‏كنند، آيه:إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً صَرْصَراً فِي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ- القمر/ 19يا تَنْزِعُ‏ النَّاسَ‏- القمر/ 30 كه همان وزش طوفان شديد و باد عذاب و هلاك كننده است بطوريكه مردم را از جاهاشان بر ميكند و اين از شدت وزيدن بادهاست و يا اينكه جانهاشان را با هلاكتشان از آنها ميگيرد.
 
تَنَازُع‏ و مُنَازَعَة در اصل بمعنى مجاذبه است يعنى كسى يا چيزى را از جايش‏ و موقعيتش تغيير دهند و بعدا بمعنى خصومت و مجادله تعبير شده است. در آيه گفت:
 
فَإِنْ‏ تَنازَعْتُمْ‏ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ‏- النساء/ 59 و فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ‏- طه/ 62 اگر نَزْع‏ با مِن- همراه باشد بمعنى ترك كردن و دست باز داشتن- نُزُوع‏ يعنى اشتياق شديد كه به پيوستن و يگانگى جان با دوست تعبير ميشود.
 
نَازَعَتْنِى‏ نفسى إلى كذا- دل و جانم به او مشتاق است.
 
أَنْزَعَ‏ القومُ- شترانشان به جايگاهشان مشتاق شدند.
 
رجل‏ أَنْزَع‏- مرديكه موى سرش ريخته شده، گوئيكه مويهايش از سرش كنده و جدا شده.
 
نَزْعَة- قسمت بى‏موى سر، اما در مؤنث- امراة زعراء- گفته ميشود كه‏ نَزْعَاء- زنى كه موى سرش ريخته است.
 
بئر نَزُوع‏- چاهى كه آبش نزديك و در دسترس است. به شربت و نوشيدنى خوشبو هم- طَيِّبُ‏ الْمَنْزَعَة- گفته ميشود چنانكه در قرآن فرموده است.
 
خِتامُهُ مِسْكٌ‏- المطففين/ 29 ته مانده نوشيدنيهاى بهشتيان نيز خوشبو است‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 310-308</ref>
 
===«حاجّ»===
اصل‏ حَجّ‏ قصد زيارت است، شاعر گويد:يَحُجُّون‏ بيت الزّبرقان المعصفر
و در عرف شرع واژه حجّ بقصد زيارت خانه خداى تعالى براى برپا داشتن مناسك و اعمال حجّ مخصوص شده است.
 
حجّ و حجّ- هر دو گفته شده، حَجّ‏- مصدر است يعنى زيارت كردن و حِجّ‏ اسم آن است.
 
يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ- روز قربانى و عيد اضحى و روز عرفه است، روايت شده كه‏
 
«العمرة الحجّ الأصغر».
 
عمره حجّ اصغر است.
 
حُجَّة- دلالتى است روشن بر اساس راه مستقيم با قصد و هدف مستقيم و چيزيكه بر صحّت و درستى يكى از دو نقيض اقتضاء و حكم مى‏كند.
 
خداى تعالى گويد: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ- 149/ انعام) و لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا- 150/ بقره) كه در آيه اخير احتجاج و دليل آوردن ستمگران را عليه مؤمنين مستثنى از حجّت و دليل قرار داده است و اشاره است بر اينكه سخن و حجّت آنها اصولا حجّت نيست چنان كه شاعر در اين معنى مى‏گويد:و لا عيب فيهم غير أنّ سيوفهم‏/بهنّ فلول من قراع الكتائب‏ (عيبى در ايشان نيست جز اينكه شمشيرهاشان از كوبيدن گروه‏هاى جنگى كند است).
 
و جايز است سخنانى هم كه با آنها احتجاج باطل مى‏شود حجّت ناميده شود در اين آيه كه بآن معنى اشاره مى‏كند (وَ الَّذِينَ‏ يُحَاجُّونَ‏ فِي اللَّه‏ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِيبَ لَهُ‏ حُجَّتُهُمْ‏ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏- 16/ شورى).
 
داحضة- سخن باطل و تلاش بيهوده لفظى كه حجّت ناميده شده است.
 
و آيه (لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ‏- 15/ شورى) يعنى آنقدر سخن آشكار است كه نيازى بحجّت نيست.
 
مُحَاجَّةُ- اين است كه در خصومت ميان دو نفر يا چند نفر هر كس بخواهد حجّت و راه روشن ديگرى را رد كند، خداى تعالى گويد:
 
(وَ حاجَّهُ‏ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ‏- 80/ انعام) و (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ‏- 61/ آل عمران) و (لِمَ‏ تُحَاجُّونَ‏ فِي إِبْراهِيمَ‏- 65/ آل عمران) و (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ‏ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ‏- 66/ آل عمران).
 
(فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ‏- 66/ آل عمران) و (وَ إِذْ يَتَحاجُّونَ‏ فِي النَّارِ- 47/ غافر).(كه در تمام آيات فوق محاجّة- بدون علم و آگاهى را در چيزى كه نمى‏شناسند و نمى‏دانند مورد ملامت قرار داده) آزمون و بررسى زخم و جراحت سر نيز- حَجّ‏- ناميده شده، شاعر گويد:يحجّ مأمومة فى قعرها لجف‏ (زخم مغز سرش را بررسى كرد و در انتهاى آن پارگى بود).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 452-450</ref>
 
===«جدل»===
الجِدَال‏ يعنى گفتگوى با نزاع و ستيزه و چيرگى بر يكديگر كه اصلش از، جَدَلْتُ‏ الحبل- يعنى ريسمان و طناب را محكم تاباندم است. جَدِيل‏- يعنى طناب موئين تأبيده شده كه از همين واژه است.
 
جَدَلْتُ‏ البناء- ساختمان را محكم بنا كردم.
 
درع‏ مَجْدُولَة- زره بافته شده و محكم.
 
أَجْدَل‏- باز شكارى و قوى پنجه.
 
مِجْدَل‏- قصر و كاخ استوار بنيان.
 
واژه- جِدَال‏- كه از لفظ جدل- مشتقّ شده گويى كه دو نفر بر هم پيچيده‏اند و هر يكى ديگرى را با سخن و رأى خود مى‏پيچاند، و نيز گفته‏اند كه اصل در جدال، زمين زدن و كشتى گرفتن است كه يكى ديگرى را بر زمين سخت كه همان- جَدَالَة- است ساقط مى‏كند، خداى تعالى گويد:
 
(وَ جادِلْهُمْ‏ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ‏- 125/ نحل) و (الَّذِينَ‏ يُجادِلُونَ‏ فِي آياتِ اللَّهِ‏- 35/ غافر) و (وَ إِنْ‏ جادَلُوكَ‏ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ‏- 68/ حجّ) و (قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا- 32/ هود) كه- جدلنا- نيز خوانده شده.
 
(ما ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلًا- 58/ زخرف) و (كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ‏ءٍ جَدَلًا- 54/ كهف) و ( (وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ‏- 13/ رعد) و (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ‏- 3/ حجّ) و ( (لا جِدالَ‏ فِي الْحَجِ‏- 197/ بقره) و (يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا- 32/ هود)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 386-385</ref>
 
===«مار»===
مِرْيَة- دو دل بودن و ترديد داشتن در كارها كه از شك اخص است در چهار آيه زير:
 
وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ‏- الحج/ 55 و فَلا تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هؤُلاءِ- هود/ 109.
 
و فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقائِهِ‏- السجده/ 23.
 
و أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ‏- فصلت/ 54 امْتِرَاء و مُمُارَاة- يعنى استدلال كردن در چيزى كه دو دلى در آن هست و براى اثبات صحت يا نادرستى آن به دليل متوسل شوند در آيه گفت:
 
قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ‏ يَمْتَرُونَ‏- مريم/ 34.
 
و بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ‏- الحجر/ 63.
 
و أَ فَتُمارُونَهُ‏ عَلى‏ ما يَرى‏- النجم/ 12 فَلا تُمارِ فِيهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً- الكهف/ 22 اصل- واژه- مراء- از عبارت- مريت- الناقة- گرفته شده يعنى براى شير دوشيدن پستانش را دست ميزنى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 220-219</ref>
 
===«خصم»===
الْخَصْمُ‏ مصدر است، خَصَمْتُهُ‏ يعنى با او به خصومت و نزاع برخاستم.
 
فعل آن- خَاصَمْتُهُ‏ و خَصَمْتُهُ‏ و مُخَاصَمَةً و خِصَاماً- است.
 
خداى تعالى گويد: وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ‏- 204/ بقره) و هُوَ فِي الْخِصامِ غَيْرُ مُبِينٍ‏- 18/ زخرف) (يعنى دشمنى پنهانى).
 
سپس بطرف مخاصمت و دعوا خَصْم‏ گفته‏اند كه در جمع و مفرد هر دو بكار مى‏رود و شايد تثنيه آنهم بصورت‏ خَصْمَانِ‏ بكار رود.
 
اصل- مُخَاصَمَة- اينستكه طرفين دعوا با يكديگر گلاويز شوند، و هر كدام از طرفين گوشه بار و كيسه و متاع ديگرى را بگيرد و بكشد.
 
روايت شده كه‏ «نسيته فى‏ خُصْم‏ فراشى». يعنى: آنرا در گوشه زير اندازم بجاى گذاشتم و فراموش كردم، جمع- خَصْم‏- خُصُوم‏ و أَخْصَام‏ است.
 
خداى تعالى گويد: خَصْمانِ‏ اخْتَصَمُوا- 19/ حج) يعنى آن دو گروه كه نزاع كردند و از اين روى، اخْتَصَمُوا- را بصورت جمع بيان كرده فرمود: لا تَخْتَصِمُوا- 28/ ق) و وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ‏- 26/ شعراء).
 
خَصِيم‏- كسيكه زياد مخاصمة مى‏كند و در آيه فرمود: فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ‏- 4/ نحل).
 
خَصِم‏- هم كسى است كه كارش و ويژگيش خصومت است و فرمود: قَوْمٌ‏ خَصِمُونَ‏- 58/ زخرف) (آيه در باره فرعونيان است كه در پرستش فرعون متعصّب بودند و در اثر فسق همواره با پيامبرانى چون حضرت موسى و عيسى (ع) خصومت مى‏ورزيدند كه در آيه قبلش فرمود: كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ‏- 54/ زخرف)-
 
گوئى كه فسق يعنى با ذلّت و خلافكارى غير خداى پرستيدن است كه نتيجه‏اش خصومت با انبياء و پاكان است).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 607-606</ref>
 
===«لدّ»===
أَلَدّ: دشمنى كه بشدت بخود بالنده و مغرور است، جمعش- لُدّ- است در آيه فرمود:
 
وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ‏- بقره/ 204) و وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا- مريم/ 98).
 
تمام آيه 204 بقره چنين است: (بعضى از مردم از گفتار فريبنده خود تو را به شگفت ميآورند كه از راه چرب زبانى و دروغ به متاع دنيا برسند و از ناراستى و نفاق خدا را هم براستى خود گواه ميگيرند و اين گونه انسان بدترين دشمن اسلام است).
 
اصل- ألد- كسى است كه از برآورده نشدن خواست خويش گردن ميكشد و رخ بر مى‏تابد.
 
- فلان‏ يَتَلَدَّدُ- او به چپ و راست رو مى‏گرداند. لَدُود- دواء و شربتى كه در يك طرف دهان مينوشند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 129</ref>
 
===«تشاکس»===
الشَّكِس‏: بدخوى و بد اخلاق.
 
و در آيه: (شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ‏- 29/ زمر) يعنى بخاطر بد اخلاقى همواره در مشاجره و ستيزه‏اند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 344</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۹۹

ویرایش