ویراستار
۸٬۵۹۹
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی سن بلوغ== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «حَلَمَ»، «اشُدّ». ==مترادفات «سن بلوغ» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |حَلَمَ |ریشه حلم |حلم (واژگان)|مشتقات ح...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[حلم (ریشه)|ریشه حلم]] | |[[حلم (ریشه)|ریشه حلم]] | ||
|[[حلم (واژگان)|مشتقات حلم]] | |[[حلم (واژگان)|مشتقات حلم]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=24|Ayah=59}} | ||
|- | |- | ||
|اشُدّ | |اشُدّ | ||
|[[شدد (ریشه)|ریشه شدد]] | |[[شدد (ریشه)|ریشه شدد]] | ||
|[[شدد (واژگان)|مشتقات شدد]] | |[[شدد (واژگان)|مشتقات شدد]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=46|Ayah=15}} | ||
|} | |} | ||
==معانی مترادفات قرآنی سن بلوغ== | ==معانی مترادفات قرآنی سن بلوغ== | ||
=== «حَلَمَ» === | ===«حَلَمَ»=== | ||
الحِلْم يعنى خود دارى نفس و طبيعت از هيجان و برآشفتگى و خشم، جمعش- أَحْلَام- است. | |||
خداى تعالى گويد: (أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ- 32/ طور) گفتهاند- أحلام- در اين آيه يعنى عقلهاشان فرمانشان مىدهد، معنى حلم در حقيقت علم و خرد نيست ولى آنرا بعقل تفسير كردهاند زيرا حلم يكى از اسباب و لوازم عقل است. | |||
=== «اشُدّ» === | فعل اين واژه- حَلُمَ و حَلَّمَهُ العقل و تَحَلَّمَ- است (بردبار شد و عقل و خرد او را بردبار و شكيبا كرد). | ||
أَحْلَمَتِ المرأه- آن زن فرزندانى بردبار زائيد. | |||
خداى تعالى گويد: (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ- 75/ هود) يعنى: براستى كه ابراهيم شكيبا و بسيار دعا كننده و پيوسته متوجّه به خدا است. | |||
و آيه (فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ- 101/ صافّات): به فرزندى كه در او نيروى پايدارى و شكيبائى يافت مىشود مژدهاش داديم. | |||
و (وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ- 59/ نور): زمان بلوغ زيرا در آنحال حلم و شكيبائى سزاوار اوست. | |||
حَلَمَ فى نومه يَحْلُمُ حِلْماً و حُلُماً يا حُلْماً و تَحَلَّمَ و احْتَلَمَ و حَلَمْتُ به فى نومى: همه در معنى خواب ديدن است. | |||
خداى تعالى گويد: (قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ- 44/ يوسف) (گفتند خوابهاى پريشان است). | |||
حَلَمَة- بوزينه بزرگ، زيرا به نظر بردبار و صبور مىآيد چون زياد آرام است. | |||
حَلَمَة الثّدى- يعنى پستان بزرگ كه تشبيهى از همان- حلمة- يعنى ميمون با وقار و بزرگ است. | |||
به دليل ناميدن پستان به قراد (ميمون بزرگ) در شعر شاعر كه مىگويد:كأنّ قرادى زوره طبعتهما/بطين من الحولان كتّاب أعجمى | |||
حَلِمَ الجلدُ- در وقتى بكار مىرود كه پوست بدن كنه مىزند. | |||
حَلَمْتُ البعير- كنهها را از شتر دور كردم، و مىگويند: | |||
حَلَّمْتُ فلانا- با او مدارا كردم تا سكونت و آرامش يابد، اين عبارت از همان معنى ازاله كنه از بدن حيوان، و بهبودى و آرامش دادن به او و رفع ناراحتى و خارش و درد از حيوان، گرفته شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 538-536</ref> | |||
===«اشُدّ»=== | |||
الشَّدّ: محكم بستن. | |||
گفته مىشود- شَدَدْتُ الشّىءَ: آن را محكم بستم. | |||
آيات: (وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ- 28/ انسان). | |||
(آيه چنين است- نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ- ايشان را آفريديم و سرشت و تركيبشان را استوار و محكم ساختيم). | |||
و (فَشُدُّوا الْوَثاقَ- 4/ محمّد) يعنى: (بندها محكم كنيد). | |||
الشِّدَّة: در محكم بستن و نيز در باره بدن و قواى نفسانى، و عذاب بكار مىرود. | |||
و گفت: (وَ كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً- 44/ فاطر) (از حيث نيرو از ايشان سختتر بودند) و آيه: (عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى- 5/ نجم) يعنى: جبرئيل عليه السّلام. | |||
و آيات: (غِلاظٌ شِدادٌ- 6/ تحريم) (بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ- 14/ حشر) (فِي الْعَذابِ الشَّدِيدِ- 26/ ق) يعنى هولناك، و سهمگين. | |||
شَدِيد و مُتَشَدِّد: بخيل، در آيه: (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ- 8/ عاديات) يعنى: (او در نيكى سختگير و بخيل است) پس جايز است كه واژه- شديد- در آيه اخير به معنى مفعول باشد گويى كه سخت و تنگ نظر شده است، چنانكه مىگويند- غلّ- از معنى جدا شدن و دور بودن و به اين طريق: | |||
آيه: (وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ، غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ- 64/ مائده) يعنى: [يهود گفتند دست خداوند (قدرت او) از كار آفرينش دور و جدا شده و جهان به خود رهاست، دستان و قدرت ايشان از آفرينش- (حقايق جهان) دور و جدا است]. | |||
و نيز جايز است- شديد- در اينجا بمعنى فاعل باشد، پس- مُتَشَدِّد در معنى بخيل مثل اينستكه كيسه پولش سخت و تنگ شده. | |||
و آيه: (حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً- 15/ احقاف) هشدار و آگاهى است بر اينكه انسان همينكه به آن سنين (چهل يا سن كمال) برسد، خوى و اخلاقى كه سرشتش بر آن نهاده شده بعد از آن سن به تدريج و پيوسته از او زايل مىشود و اين موضوع را شاعر چه زيبا سروده و هشدار داده است كه: | |||
1-اذا المرء وافى الاربعين و لم يكن/له دون ما يهوى حياء و لا ستر | |||
2- فدعه و لا تنفس عليه الّذى مضى/و ان جرّ اسباب الحياة له العمر | |||
1- زمانى كه انسان به چهل سالگى رسيد و غير از هوى و هوس و آرزوها عفّت و حيائى نداشت. | |||
2- رهايش كن و بر عمرى كه از او گذشته رشك مبر، هر چند آن عمر متاع دنيا را برايش به آسانى بكشد و همراهش كند). | |||
شَدَّ فلانٌ و اشْتَدَّ: دويد و سرعت گرفت، و جايز است كه از عبارت- شدّ خزامه للعدو- باشد، يعنى: (تنگ اسبش را براى رفتن به سوى دشمن محكم كرد). | |||
چنانكه مىگويند: ألقى ثيابه: جامهاش را بسوى دشمن افكند، و يا اينكه- شَدَّ فلان- از معنى- اشْتَدَّتِ الرّيحُ: باد بشدّت وزيد، باشد كه در آيه: (اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ- 18/ ابراهيم) ذكر شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 310-308</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |