پرش به محتوا

قطعه (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۲۹٬۰۴۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۸ دسامبر ۲۰۲۴
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۶۴: خط ۶۴:


=== «جزء» ===
=== «جزء» ===
نصيب و بهره، جزء الشّي‏ء- چيزى است كه تمام يك شي‏ء با آن جزء و اجزاء با آن سنجيده مى‏شود، مثل اجزاء كشتى، اجزاء خانه و اجزاء جمله از حساب، خداى تعالى گويد:
(ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً- 260/ بقره) و (لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ‏- 44/ حجر) يعنى بهره‏اى و قسمتى، و اين همان جزء هر چيزى است.
و در آيه (وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبادِهِ جُزْءاً- 15/ زخرف) كه گفته شده- جزء- در اين آيه يعنى- إناث- چنانكه مى‏گويند:
أجزأت المرأة- آن زن، دختر زائيد.
معنى آيه اين است كه: آنان براى خداوند تصوّر فرزند آنهم دختر مى‏نمودند.
جزأ الإبل مجزأ و جزءا- آن شتر از خوردن آب امتناع ورزيد و تنها به خوردن گياه اكتفاء كرد، گفته مى‏شود اللّحم السّمين أجزأ من المهزول، گوشت پر چربى جزئى‏تر و كمتر از گوسفند لاغر است.
جزأة السّكّين- يعنى دسته چوبين كارد به تصوّر اينكه جزئى از آنست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 396-395</ref>


=== «قِطَع» ===
=== «قِطَع» ===
القَطْعُ‏: بريدن و جدا كردن چيزى است كه يا با چشم درك ميشود مثل اجسام مادى و يا با بصيرت و فهم، مثل امور معقول و خردياب، و از اين واژه است‏ قَطْعُ‏ الأعضاءِ.
مثل آيات: لَأُقَطِّعَنَ‏ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ‏ (124/ اعراف).
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما (38/ مائده).
سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ‏ أَمْعاءَهُمْ‏ (15/ محمد)
قَطْعُ‏ الثوبِ: از همان معنى است يعنى بريدن پارچه و جامه و همانست كه در آيه گفت:
فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ‏ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ (19/ حج)
در عبارت- قَطْعُ‏ الطريقِ- دو وجه گفته ميشود:
اول- مقصود از آن سير و سلوك است.
دوم- غصب كردن اموال رهگذران و راهزنى مسافران، مثل آيه:
أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ‏ السَّبِيلَ‏ (29/ عنكبوت)
و اين آيه همان چيزى است كه در آيه:
الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ‏ (45/ اعراف) به آن اشاره شده است و نيز در آيه: فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ‏ (24/ نمل).
و اينگونه عمل يعنى ممانعت از طريق حق «قَطْعُ‏ الطريقِ» ناميده ميشود براى اينكه به بريدن و جدا كردن مردم از راه حق مى‏انجامد و لذا آنرا همچون قطع طريق گفته است.
قَطْعُ‏ الماءِ بالسّباحة: عبور كردن از آب با شناورى است.
قَطْعُ‏ الوصلِ: همان هجران و دورى است.
قَطْعُ‏ الرَّحِمِ: كه با دورى نمودن و منع نيكى انجام ميشود، در آيات:
وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ‏ (22/ محمد).
يَقْطَعُونَ‏ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ‏ (27/ بقره).
ثُمَ‏ لْيَقْطَعْ‏ فَلْيَنْظُرْ (15/ حج).
گفته شده يعنى ليقطع حبله حتّى يقع: بايستى طنابش بريده شود تا بيفتد و نيز تحقيقا گفته شده معنيش- ليقطع أجله بالاختناق- است يعنى عمرش با خفگى پايان مى‏يابد و اين همان سخن ابن عباس است كه گفته در آيه اخير ثُمَّ لْيَقْطَعْ‏ (15/ حج) مقصود (ثم ليختنق) است [يعنى: اجلش و عمرش سر مى‏رسد و سپس راه نفسش بند مى‏آيد].
قَطْعُ‏ الأَمْرِ: بريدن و فيصله دادن به كار، و از اين معنى است، آيه:
ما كُنْتُ‏ قاطِعَةً أَمْراً (32/ نمل‏)
و گفت: لِيَقْطَعَ‏ طَرَفاً (127/ آل عمران) يعنى گروهى از ايشان را هلاك كند.
قطع دابر الانسان: همان از بين بردن نوع انسان است، در آيات:
فَقُطِعَ‏ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا (45/ انعام).
أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ‏ مُصْبِحِينَ‏ (66/ حجر).
إِلَّا أَنْ‏ تَقَطَّعَ‏ قُلُوبُهُمْ‏ (110/ توبه).
در آيه اخير يعنى مگر اينكه بميرند و گفته‏اند مگر اينكه توبه كنند آنهم آنگونه توبه‏اى كه دلهاشان از شدت ندامت از سهل‏انگارى‏ها و سستى‏هاشان در كارها منقطع و بريده شود.
قِطْعٌ‏ مِنَ اللَّيلِ: پاسى و قسمتى از شب، گفت:
فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ‏ بِقِطْعٍ‏ مِنَ اللَّيْلِ‏ (81/ هود)
قَطِيع‏: قسمتى از گله گوسفندان، جمع آن- قُطْعَان‏- است مثل- صرمة و فرقة- يعنى دسته و گروه و غير از اينها از اسم جمع‏ها كه مشتق از معنى بريدن و جدا شدن است و نيز.
قَطِيع‏: تازيانه.
أصاب بئرَهُم‏ قُطْعٌ‏: آب چاهشان قطع شد.
مَقَاطِعُ‏ الأوديةِ: قسمتهاى پايانى و آخرين دره‏ها.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 223-219</ref>


=== «بقعة» ===
=== «بقعة» ===
بُقعه: محلّ. قسمتى از زمين‏ «نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي‏ الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ» قصص: 30.
قاموس گويد: بقعه (بضم اوّل و گاهى بفتح آن) تكّه‏اى از زمين است كه در هيئت زمين مجاور نيست.
در اقرب قطعه‏اى از زمين گفته است.<ref>قاموس قرآن، ج‏1، ص: 216</ref>


=== «کسف» ===
=== «کسف» ===
كُسُوف‏ الشمس و القمر: پوشيده شدن ماه و خورشيد به خاطر رويدادى‏ كُسُوف‏ الوجه و الحال: يعنى پوشيده شدن چهره و حالت كه تشبيهى است به همان كسوف خورشيد و گفته‏اند: كَاسِفُ‏ الْوَجْهِ و كَاسِفُ الْحَالِ- يعنى ترشروى‏ و بدحال.
كِسْفَة: پاره‏اى از ابرها و پنبه و مانند اين‏ها، يعنى اجسامى كه در ذراتش خلل و فاصله باشد جمعش- كِسَف‏ است، در آيات:وَ يَجْعَلُهُ‏ كِسَفاً (48/ روم) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ (187/ شعراء) أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً (92/ اسراء) يا كِسْفاً- با سكون حرف (س)، پس- كِسَف‏ جمع‏ كِسْفَة است: مثل- سدرة و سدر- و آيه: وَ إِنْ يَرَوْا كِسْفاً مِنَ السَّماءِ (44/ طور) ابو زيد انصارى ميگويد: كَسَفْتُ‏ الثوب اكسفه‏ كِسْفاً: وقتى است كه جامه و پارچه را پاره كنى.
و نيز گفته شده: كسفت عرقوب الابل: عرقوب شتر را پى كردم، بعضى گفته‏اند- كسحت- است يعنى عرقوب يا پشت پايش را پاك كردم نه چيز ديگر.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 29-25</ref>


=== «زُبر» ===
=== «زُبر» ===
الزُّبْرَة: تكّه بزرگى از آهن، جمع آن- زُبَر- خداى تعالى گويد: (آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ- 96/ كهف) گفته‏اند- الزُّبْرَة مِنَ الشَّعَر- كه جمعش- زُبُر- است يعنى دسته موى (يال شير نر و هر حيوان نرينه‏اى) كه بطور استعاره به هر چيز جدا شده هم گفته مى‏شود.
در آيه: (فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ‏ زُبُراً- 53/ مؤمنون) يعنى از يكديگر بريدند و گروهها و احزاب مختلفى شدند.
زَبَرْتُ‏ الكتابَ: نامه و كتاب را با خط درشت نوشتم.
زَبُور: هم، هر كتابى است كه خطّش و نوشته‏اش درشت باشد و نام- زَبُور- ويژه كتابى است كه بر داود عليه السلام نازل شده است، در آيات: (وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً- 55/ اسراء) و (وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ- 105/ انبياء) كه با ضمّه حرف (ز) يعنى (زُبُور) هم خوانده شده، در آن صورت (زُبُور) جمع- زَبُور- خواهد بود، چنانكه جمع ظريف- ظروف است و يا اينكه- زُبُور- جمع- زِبْر- با كسره حرف (ز) است و- زِبْر- مصدرى است كه جمعش- زُبُر- و هر نوشته‏اى مثل كتاب را به آن ناميدند و سپس به- زُبُر- جمع بسته شده مثل كُتُب كه جمع- كِتَاب- است.
گفته شده بلكه- زَبُور- هر كتابى است از ميان كتب الهى كه آگاهى بر آن مشكل باشد، در آيات:
(وَ إِنَّهُ لَفِي‏ زُبُرِ الْأَوَّلِينَ‏- 196/ شعراء) و (وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنِيرِ- 184/ آل عمران) و (أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ- 43/ قمر).
عدّه‏اى از علماء گفته‏اند: زَبُور اسمى است براى كتابى كه محتوايش به‏ حكمت‏هاى عقلانى محصور باشد بدون اينكه احكام شرعى داشته باشد (مثل صحيفه سجّاديه منسوب به امام على بن حسين عليه السلام كه چون احكام شرعى در آن نيست آن را- زبور آل محمّد- ناميده‏اند). ولى:
واژه كتاب (قرآن) به آن چيزى گفته مى‏شود كه متضمّن و در برگيرنده احكام شرعى و حكمت‏هاى عقلى باشد و چيزى كه بر اين معنى دلالت مى‏كند اينست كه زبور داود عليه السلام هيچ چيز از احكام را در بر ندارد.
زِئْبُر الثوب: خز و پرز و ضخامت جامه و لباس كه معروف است (و نيز كيسه ضخيم پارچه‏اى بنام پلنگ پوش يا لباس نمدين كه از پشم شتر درست مى‏كنند).
أَزْبَرُ: هر چيز ضخيم و پر پشت و با يال و كوپال و از اين معنى عبارت هَاجَ‏ زَبْرُؤُه‏: در باره كسى است كه خشمگين مى‏شود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 136-135</ref>


=== «انکاث» ===
=== «انکاث» ===
النَّكْثُ‏ پاره شدن لباس و هر چيز بافته شده‏اى كه بمعنى نقض يعنى شكستن نزديك است و براى پيمان شكنى استفاده شده است خداى تعالى فرمود:
وَ إِنْ‏ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ‏- التوبة/ 12 و إِذا هُمْ‏ يَنْكُثُونَ‏- الاعراف/ 135 نِكْث‏ مثل نِقْض است و نَكِيثَة مانند نقيضة است يعنى هر راه و روشى كه مردم در آن شكسته شوند، و بزحمت بيفتند. شاعر ميگويد:متى يك امر للنكيثة اشهد
- وقتى كه كارى مانند راه سخت و پر پيچ و خم است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 395-394</ref>


=== «عضین» ===
=== «عضین» ===
آيه: (جَعَلُوا الْقُرْآنَ‏ عِضِينَ‏- 91/ حجر) يعنى قرآن را جزء جزء و قسمت قسمت كردند پس يا گفته‏اند كهانت است و يا گفته‏اند اساطير الأوّلين است و از اين قبيل سخنانى كه قرآن را با آنها توصيف مى‏كردند. و نيز گفته شده معناى- عِضِينَ‏- در آيه فوق آن چيزى است كه خداى تعالى مى‏گويد:
(أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ‏- 85/ بقره)و بر خلاف سخن كسى است كه در باره قرآن مى‏گويد: وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ‏119/ آل عمران).
عِضُون‏ جمع است مثل: ثبون و ظبون- جمع ثبة و ظبة (ثبة: وسط حوض يا گروه دلاوران، ظبة: لبه تيز شمشير). و از اين اصل- عُضْو و عِضْو است. تَعْضِيَة: تجزيه و جدا كردن اجزاء.
عَضَّيْتُهُ‏: جدايش كردم.
كسائى‏ مى‏گويد: اين واژه يا از- عَضْو- است و يا از- عَضْه‏- كه درخت‏ خاردار معروفى است. و اصل- عِضَة در واژه- عِضَهَة است (درخت خاردارى است كه از خوردنش حيوانات بيمار مى‏شوند) چنانكه در تصغير آن مى‏گويند: عُضَيْهَة و عِضَوَة- كه در واژه- عِضَوَانِ‏- است روايت شده است: «لا تَعْضِيَةَ في الميراث».
ميراث و ما ترك متوفّي را طورى تقسيم نكنيد كه براى ورثه زيان داشته باشد مثل شمشيرى كه دو تكه‏اش كنند كه هيچ بكار نيايد و مانند اينها.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 615-613</ref>


=== «جذاذ» ===
=== «جذاذ» ===
الجَذّ، شكستن چيزى و ريز ريز كردن آن است، به ريزه‏ها و خردهاى طلاى شكسته هم‏ جُذَاذ- گويند، خداى تعالى گويد: (فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً- 58/ انبياء) و (عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ- 108/ هود) يعنى بخششى پيوسته و قطع نشده ما عليه‏ جُذَّة- يعنى لباس كهنه، و پاره‏اى هم بر تن ندارد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 386</ref>


=== «فِرق» ===
=== «فِرق» ===
الفَرْق‏: جدايى و فاصله كه با معنى فلق نزديك است ولى- فلق- به اعتبار شكافتگى است و فرق به اعتبار جدايى، در آيه گفت:
وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ (50/ بقره)
فِرْق‏: قطعه و تكه‏اى جدا شده، و از اين معنى است واژه- فِرْقَة- در مورد جمعيت و گروهى كه از ديگر مردمان جدا و بريده شده‏اند.
در مورد آشكار شدن سپيده دم و صبح گفته ميشود: فَرَقُ‏ الصبحِ و فلق الصبح.
در آيه: فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُ‏ فِرْقٍ‏ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ‏ (63/ شعراء)
فَرِيق‏. جماعتى جدا و پراكنده از ديگران در آيات زير:
وَ إِنَّ مِنْهُمْ‏ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ‏ (78/ آل عمران).
فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ‏ (87/ بقره).
فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ (7/ شورى)
إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي‏ (109/ مؤمنون)
أَيُ‏ الْفَرِيقَيْنِ‏ (73/ مريم).
تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ‏ (85/ بقره).
وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَ‏ (146/ بقره).
فَرَقْتُ‏ بين الشيئين: ميان آن دو چيز جدايى افكندم خواه اين فاصله و جدايى طورى باشد كه با چشم ديده و حس شود و يا اينكه با بصيرت و فكر فهميده شود كه در هر دو حال- فرقت- گفته ميشود.
در آيات: فَافْرُقْ‏ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ‏ (25/ مائده).
فَالْفارِقاتِ‏ فَرْقاً (4/ مرسلات).
يعنى فرشتگانى كه بر حسب امر و فرمان خداوند و حكمت او اشياء را از يكديگر جدا مى‏كنند، و بر اين معنى است.
آيه: فِيها يُفْرَقُ‏ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ‏ (4/ دخان).
در باره عمر (رض) براى اينكه ميان حق و باطل جدا كننده بود- فاروق- گفته شده.
و آيه: وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ‏ (106/ اسراء).
يعنى در قرآن احكام را بيان كرديم و تفصيلش داديم.
گفته‏اند- فَرَقْناهُ‏- در آيه، يعنى قسمت قسمت و به تفريق آن را نازل كرديم و فرو فرستاديم.
تَفْرِيق‏- اصلش براى تكثير و زيادتى است و در مورد پراكندگى سخن و كارى كه فراهم آمده و از هم گسيخته ميشود بكار ميرود مثل آيات:يُفَرِّقُونَ‏ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ‏ (102/ بقره).
فَرَّقْتَ‏ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ‏ (94/ طه).
لا نُفَرِّقُ‏ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ‏ (285/ بقره).
لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ (136/ بقره).
جايز است كه تفريق در دو آيه اخير به احد نسبت داده شود در حاليكه لفظ احد در نفى افاده جمع دارد.
آيه: إِنَّ الَّذِينَ‏ فَرَّقُوا دِينَهُمْ‏ (159/ انعام) فَارَقُوا- هم خوانده شده.
فِرَاق‏ و مُفَارَقَة: بيشتر در باره جدايى افراد و اجسام است، در آيات:
هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ‏ (78/ كهف).
ظَنَّ أَنَّهُ‏ الْفِراقُ‏ (28/ قيامة).
يعنى اين حالت بر او غلبه داشت كه در موقع مرگ، جدا شدنش از دنيا قطعى است.
و آيه: وَ يُرِيدُونَ أَنْ‏ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ‏ (150/ نساء) يعنى ايمان به خدا را آشكار مى‏كنند و به پيامبرانى كه خداوند ايمان به آنها را هم امر كرده، كفر مى‏ورزند.
و آيه: وَ لَمْ‏ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ‏ (152/ نساء) يعنى به تمام پيامبران خدا ايمان آوردند و فرقى قائل نشدند
فُرْقَان‏: از- فَرْق- رساتر است زيرا- فُرْقَان- براى جدايى ميان حق و باطل بكار ميرود و تقديرش مثل تقدير عبارت- رجل قنعان- است كه در حكم و داورى به او اكتفا و بسنده ميشود.
در مورد- فُرْقَان- گفته شده كه اسم است نه مصدر ولى واژه- فَرْق- در اين مورد و در غير اين مورد بكار ميرود.
در آيه: يَوْمَ‏ الْفُرْقانِ‏ (41/ انفال) يعنى روزى است كه در آن روز ميان حق و باطل رميان دليل و شك و شبهه فرق گزارده ميشود
در آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ‏ فُرْقاناً (29/ انفال).
يعنى براى شما توفيقى و نورى بر دلهاتان قرار ميدهد كه به وسيله آن نور و توفيق ميان حق و باطل فرق گزارده شود، پس فرقان در اينجا مثل ايجاد كردن آرامش و رحمت در غير است [كه خداوند آنرا بر دلها ايجاد مى‏كند و الهام مى‏بخشد] و تمام آن نور و توفيق و آرامش و رحمت از واژه فرقان فهميده ميشود.
در آيه: وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ‏ (41/ انفال) گفته شده مراد از «يَوْمَ الْفُرْقانِ» روز بدر است زيرا روز بدر نخستين روزى بود كه ميان حق و باطل در آن روز جدايى حاصل شد.
و نيز «فُرْقَان‏» كلام خداى تعالى است براى جدا نمودنش ميان حق و باطل در اعتقاد راست و دروغ و سخن شايسته و ناشايسته در كردار و اعمال.
اين واژه در باره «قرآن» و «تورات» و «انجيل» هر سه آمده است در آيات:
وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ‏ (53/ بقره).
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ‏ الْفُرْقانَ‏ (48/ انبياء).
وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى‏ وَ هارُونَ الْفُرْقانَ‏ (48/ انبياء).
تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ‏ (1/ فرقان).
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ‏ (185/ بقره).
فَرَقٌ‏: دور شدن دل از بيم و خوف است، بكار بردن واژه- فرق- در اين معنى مثل بكار بردن واژه‏هاى- صدع و شقّ- است [يعنى شكستن و دو تكّه كردن‏]، در آيه:
وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ‏ يَفْرَقُونَ‏ (65/ توبه) يعنى (گروهى و مردمى ترسنده و بيمناكند).
مى‏گويند: رجلٌ‏ فَرُوقٌ‏ و فَرُوقَةٌ- و همچنين- امراة فَرُوقٌ و فَرُوقَةٌ- يعنى مرد و زن ترسنده و زارى كننده و از اين معنى در باره شترى كه از درد زهدان، با ناله راه ميرود، فَارِق‏ و فَارِقَة- گفته شده و به شباهت اين معنى به پاره ابر جدا از ابرهاى ديگرى نيز- فَارِق- گفته شده.
الأَفْرَقُ‏ من الديك: خروسى كه پوپش دو تكه و دو قسمت است.
الأَفْرَقُ‏ من الخيل: ستورى كه يك رانش بالاتر از ديگرى است.
فَرِيقَة: خرمايى كه با شير پخته ميشود.
فَرُوقَة: پيه و چربى قسمت چپ و راست پشت بدن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 51-45</ref>


=== «بعض» ===
=== «بعض» ===
بَعْضُ‏ الشّي‏ء، اندك و جزئى از چيزى، جزء هم در برابر كلّ قرار داد، از اين روى واژه- بعض- در برابر كلّ قرار مى‏گيرد مى‏گويند- بعضه و كلّه- جمعش- أَبْعَاض‏- است.
خداى عزّ و جلّ فرمايد: (بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ- 36/ بقره) و (وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً- 129) و (وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً- 25/ عنكبوت).
و عبارت- و قد بَعَّضْتُ‏ كذا- يعنى آنها را تكّه تكّه كردم مانند جزء جزء نمودن چيزى.
ابو عبيده مى‏گويد: در آيه (وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 63/ زخرف) بَعْضَ الَّذِي‏، در آيه يعنى كلّ الّذى است، يعنى براى شما آنچه را كه مورد اختلافتان هست بيان خواهد كرد، مثل گفته شاعر:«أو يرتبط بعض النّفوس حمامها».
(يا اينكه مرگشان بتمام نفوس مى‏رسد و پيوسته بآنها مى‏شود).
در تعبيرى كه ابو عبيده از آيه فوق نموده و پنداشته است- بَعْضَ الَّذِي‏- بايستى كلّ الّذى باشد ناشى از كوتاه بينى و كوتاه نظرى او است‏ زيرا اتمام أشياء قابل ذكر كه خداوند بآن اشاره مى‏كند، چهار گونه است: 1- نوعى از مسائل كه بيان آنها مفسده انگيز است و بر صاحب شريعت جايز نيست كه آن را بيان كند مانند- وقت و زمان قيامت و وقت مردن.
2- نوعى از سخنان معقول و خرد ياب كه خود مردم ممكن است بدان پيامبر آنرا بفهمند و درك كنند مانند شناختن خداى و دريافتن او در آفرينش آسمانها و زمين و صاحب شريعت لازم نمى‏بيند كه آنرا بيان كند، آيا نمى‏بينى كه چگونه معرفت آنرا بعقول واگذارده است در آيات (قُلِ انْظُرُوا ما ذا فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- 101/ يونس) و (أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا- 184/ اعراف) و آيات ديگر از اين قبيل است.
3- چيزهائى كه بيان آنها بر صاحب شريعت واجب مى‏شود مانند اصول و موازين شريعتى كه به شرع و دين او مخصوص مى‏شود.
4- نوعى از مطالب كه آگاهى بر آنها با بيانى كه صاحب شريعت مى‏نمايد ممكن مى‏شود مانند فروع احكام دين، زمانى كه مردم در امرى غير از آن چيزى كه مخصوص پيامبر است اختلاف كردند او مختار است كه آنها را بر حسب اجتهاد و حكمتش كه اقتضاء مى‏كند بيان كند يا نكند.
بنابراين در سخن خداى تعالى كه مى‏فرمايد: (لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ‏- 63/ زخرف) موارد چهار گانه فوق منظور نيست و نخواسته است كه آنها را بگويد و بيان كند، و اين مطلب براى كسيكه عصبيّت و جزميت را از جان و نفس خود دور كند ظاهر و روشن است.
و امّا سخن شاعر كه مى‏گويد:أو يرتبط بعض النّفوس حمامها مقصود شاعر نفس خويش است كه مى‏گويد: چاره‏اى نيست جز اينكه مرگ مرا دريابد ولى اين مطلب را بطور تعريض و كنايه بيان كرده و تصريح نمى‏كند به موجب اينكه همه انسانها بر چنين حالتى هستند كه از ياد و ذكر مرگ در باره‏ خويش دورى مى‏كنند.
شاعر هم مى‏گويد: «مرگشان را بعض مردم را در مى‏يابد نه خويشتن را» خليل مى‏گويد: رأيت غربانا تَبْتَعِضُ‏ يعنى كلاغهايى را ديدم كه يكديگر را در مى‏يافتند و بهم مى‏رسيدند.
لفظ- بعوض‏- براى مگس از كلمه بعض كه به معنى جزء كوچك از چيزى است گرفته شده و بخاطر كوچكى جسمش نسبت به ساير حيوانات كه جزء بسيار كوچكى از آنها است آنرا بَعُوضَة و بعوض، گويند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 292-290</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۹۹

ویرایش