پرش به محتوا

توقف (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۱۶٬۰۱۰ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۸ دسامبر ۲۰۲۴
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی مستقر شدن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سکن»، «رکد»، «جمد»، «رهوا»، «قرّ»، «وقف». ==مترادفات «مستقر شدن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |سکن |سکن (ریشه)|ریشه س...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[سکن (ریشه)|ریشه سکن]]
|[[سکن (ریشه)|ریشه سکن]]
|[[سکن (واژگان)|مشتقات سکن]]
|[[سکن (واژگان)|مشتقات سکن]]
|
|{{AFRAME|Surah=14|Ayah=14}}
|-
|-
|رکد
|رکد
|[[رکد (ریشه)|ریشه رکد]]
|[[رکد (ریشه)|ریشه رکد]]
|[[رکد (واژگان)|مشتقات رکد]]
|[[رکد (واژگان)|مشتقات رکد]]
|
|{{AFRAME|Surah=42|Ayah=33}}
|-
|-
|جمد
|جمد
|[[جمد (ریشه)|ریشه جمد]]
|[[جمد (ریشه)|ریشه جمد]]
|[[جمد (واژگان)|مشتقات جمد]]
|[[جمد (واژگان)|مشتقات جمد]]
|
|{{AFRAME|Surah=27|Ayah=88}}
|-
|-
|رهوا
|رهوا
|[[رهو (ریشه)|ریشه رهو]]
|[[رهو (ریشه)|ریشه رهو]]
|[[رهو (واژگان)|مشتقات رهو]]
|[[رهو (واژگان)|مشتقات رهو]]
|
|{{AFRAME|Surah=44|Ayah=24}}
|-
|-
|قرّ
|قرّ
|[[قرر (ریشه)|ریشه قرر]]
|[[قرر (ریشه)|ریشه قرر]]
|[[قرر (واژگان)|مشتقات قرر]]
|[[قرر (واژگان)|مشتقات قرر]]
|
|{{AFRAME|Surah=22|Ayah=5}}
|-
|-
|وقف
|وقف  
|[[وقف (ریشه)|ریشه وقف]]
|[[وقف (ریشه)|ریشه وقف]]
|[[وقف (واژگان)|مشتقات وقف]]
|[[وقف (واژگان)|مشتقات وقف]]
|
|{{AFRAME|Surah=6|Ayah=30}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی مستقر شدن==
==معانی مترادفات قرآنی مستقر شدن==


=== «سکن» ===
===«سکن»===
السُّكُون‏: ايستادن و ثابت شدن چيزى بعد از حركت است و در ساكن شدن و منزل گزيدن نيز بكار مى‏رود- مثل- سَكَنَ‏ فلانٌ مكانَ كذا: يعنى: منزل گزيد. مَسْكَن‏:


=== «رکد» ===
اسم مكان است، يعنى جاى سكونت، جمعش- مَسَاكِن‏- است.


=== «جمد» ===
خداى تعالى گويد: (لا يُرى‏ إِلَّا مَساكِنُهُمْ‏- 25/ احقاف) (اشاره به آثار و باقيمانده‏هاى ديار گذشتگان است).


=== «رهوا» ===
و (وَ لَهُ ما سَكَنَ‏ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- 13/ انعام) (هر چه در شب و روز آرام و قرار گرفته از اوست و او شنوا و داناست).


=== «قرّ» ===
و آيه: (لِتَسْكُنُوا فِيهِ‏- 67/ يونس) در معنى اوّل مى‏گويند- سَكَنْتُه و در معنى دوّم مى‏گويند- أَسْكَنْتُه: سكنايش دادم. مثل آيه: (رَبَّنا إِنِّي‏ أَسْكَنْتُ‏ مِنْ ذُرِّيَّتِي‏- 37/ ابراهيم) و(أَسْكِنُوهُنَ‏ مِنْ حَيْثُ سَكَنْتُمْ مِنْ وُجْدِكُمْ‏- 6/ طلاق) (زمانى كه همسرانتان را طلاق داديد در آنجا كه خود سكونت داريد بقدر توانتان آنها را نيز سكونت دهيد و زبانشان نرسانيد كه بخواهيد بر آنها سخت گيريد).


=== «وقف» ===
و آيه (وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ‏ فِي الْأَرْضِ‏- 18/ مؤمنون) آگاهى و تنبيهى است از اينكه او بر ايجادش و قدرت بر فنايش تواناست.
 
السَّكَن‏: آرامش يافتن و هر چيزى كه موجب آرامش است، خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ بُيُوتِكُمْ‏ سَكَناً- 80/ نحل) و (إِنَّ صَلاتَكَ‏ سَكَنٌ‏ لَهُمْ‏- 103/ توبه) و (وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً- 96/ انعام).
 
و نيز- سكن- در معنى آتشى است كه بوسيله آن آرامش مى‏يابند و گرم مى‏شوند و در اطرافش استراحت مى‏كنند.
 
سُكْنَى‏: خانه و جايى است كه در آنجا بدون اجرت و كرايه، سكونت مى‏يابند.
 
السَّكْن‏: ساكنين خانه، مثل سَفْر: مسافرين.
 
و گفته شده جمع سَاكِن- سُكَّان‏- است و معنى سُكَّان السَّفِينة براى اينست كه كشتى را از حركت باز مى‏دارد و آرام مى‏كند.
 
سِكِّين‏: يعنى چاقو، چون حركت حيوان را از بين مى‏برد و آن را بى تحرّك و ساكن مى‏كند، چنين ناميده شده، خداى تعالى گويد: (أَنْزَلَ‏ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ‏- 4/ فتح) گفته شده:
 
واژه‏ سَكِينَة در اين آيه، فرشته‏اى است كه دلهاى مؤمنين را تسكين مى‏دهد و ايمنيشان مى‏دهد، چنانكه از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است‏
 
«انّ السّكينة لتنطق على لسان عمر!».
 
و نيز گفته شده واژه- سَكِينَة- در آيه فوق همان عقل است (و در روايت همان سكون- نهايه 2/ 386) و- له سكينة- وقتى است كه كسى از تمايل به شهوات باز ايستد و آرام گيرد و بر اين معنى آيه: (وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ‏- 28/ رعد) دلالت دارد، و گفته‏اند- السَّكِينَة و السَّكَن- در معنى يكى است، و آن از بين رفتن رعب و ترس است و بر اين معنى است آيه: (أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ‏ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ‏- 248/ بقره) آنطورى كه‏ ذكر شده است در ميان تابوت چيزى بوده مثل سَرِ گربه ولى من آن را سخن صحيح نمى‏بينم‏.
 
مِسْكِين‏: كسى است كه هيچ چيز نداشته باشد و از واژه- فقر- رساتر و بليغ‏تر است و در آيه: (أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ‏ لِمَساكِينَ‏- 79/ كهف) علت- مساكين- ناميدن صاحبان كشتى يا بعد از بين رفتن كشتى‏شان بوده و با به خاطر اينكه كشتى آنها در كنار مسكنتشان قابل توجّه نبوده و به حساب نمى‏آمده.
 
و آيه: (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ- 61/ بقره).
 
كه در ميان يكى از دو سخن و دو معنى سخن صحيح‏تر اينستكه حرف (م) در مسكنه زايد است‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 236-234</ref>
 
===«رکد»===
رَكَدَ الماءُ و الرّيحُ: آب باران و باد ساكن و آرام شد و همينطور در باره كشتى.
 
خداى تعالى گويد: (وَ مِنْ آياتِهِ الْجَوارِ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلامِ‏- 32/ شورى) و (إِنْ يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ‏ رَواكِدَ عَلى‏ ظَهْرِه‏33/ شورى).
 
جَفْنَة رَكُود: كاسه و قدح پر.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 104</ref>
 
===«جمد»===
جامد: بى‏حركت.
 
در اقرب الموارد هست «جَمَدَ المَاءُ: قام» وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ‏ نمل: 88 كوهها را بينى و بى حركت ميپندارى ولى چون رفتن ابرها همى روند، كار خداست كه همه چيز را محكم كرده و از كارهايى كه- ميكنيد آگاه است.
 
در باره اين آيه در «جبل» مفصلا صحبت شده است و اين كلمه فقط در اين آيه آمده است.<ref>قاموس قرآن، ج‏2، ص: 47</ref>
 
===«رهوا»===
آيه: (وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً- 24/ دخان) يعنى دريا را ساكن واگذار كه (إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ‏- از پى تو آنها سپاهيانى غرق شدگانند).
 
گفته‏اند- رَهْواً- در اين آيه يعنى فراخى و گشادى راه دريا و اين درست است- رَهَاء- دشت و بيابان مرتفع و صاف كه از همين واژه است.
 
رَهْو: آبگير عميقى كه آب در آن جمع باشد.
 
مى‏گويند: لَا شُفْعَةَ فِي‏ رَهْوٍ: در آبگير هيچ خريد و فروشى نيست (آبگيرها خريد و فروش شدنى نيستند).
 
مردى عرب به شتر فالجش نگاه كرد و گفت- رَهْوٌ بين سَنَامَيْنِ- (همچون گودى ميان دو كوهان است).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 115-114</ref>
 
===«قرّ»===
قَرَّ في مكانه‏ يَقِرُّ قَرَاراً- وقتى است كه كسى يا چيزى در جايش ثابت بماند و همچون جماد بى‏حركت شود و اصلش از- قُرّ- است يعنى سرماى شديدى كه اقتضاى سكون و بى‏حركتى دارد و- حرّ- يعنى گرما و حرارت كه اقتضاى حركت دارد.
 
در آيه: وَ قَرْنَ‏ فِي بُيُوتِكُنَ‏ (33/ احزاب) كه- قِرْنَ‏- هم خوانده شده كه گفته شده اصلش- اقْرَرْنَ‏- است كه تحقيقا يك حرف (ر) حذف شده، مثل آيه:
 
فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ‏ (65/ واقعه) يعنى- ظللتم‏ خداى تعالى گفت: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ‏ قَراراً (64/ غافر).
 
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً (61/ نمل).
 
يعنى زمين را جاى استقرار و آرامش شما قرار داد.
 
و در صفت بهشت، گفت: ذاتِ‏ قَرارٍ وَ مَعِينٍ‏ (50/ مؤمنون) و در صفت دوزخ گفت: فَبِئْسَ‏ الْقَرارُ (60/ ص) و در آيه: اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26/ ابراهيم) يعنى ثباتى برايش نيست‏ شاعر گويد:و لا قَرَارَ على زأر من الأسد
[بر غرشى كه از شير برمى‏آيد آسايشى نخواهد بود.] قرار در اين شعر يعنى امنيت و آرامش.
يوم‏ القَرِّ: روزى است بعد از روز عيد قربان، براى اينكه مردم در- منى- ساكن ميشوند.
 
اسْتَقَرَ فلانٌ: وقتى است كه كسى قصد سكونت كند كه استقرار در- معنى- قر است مثل- استجاب و اجاب [پاسخ داد.]
 
در باره بهشت گفت: خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا (24/ فرقان) و در باره دوزخ گفت: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا (66/ فرقان‏)و در آيه: فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ‏ (98/ انعام) ابن مسعود (رض) مى‏گويد: مستقر- يعنى قرارگاه در زمين و- مستودع- يعنى جايگاه موقت در قبرها.
 
ابن عباس (رض) مى‏گويد:
 
مُسْتَقَرٌّ فى الأرض و مستودع فى الأصلاب.
 
<nowiki>:</nowiki> يعنى زمين آرامگاه و پشت پدران مكانى موقت براى آدمى است.
 
حسن مى‏گويد: مستقر- يعنى قرارگاه در آخرت و- مستودع- يعنى جاى موقت در دنيا.
 
و خلاصه سخن اين استكه هر حالتى كه انسان از آن حالت منتقل شود و بر يك حالت نماند آن حال استقرار تمام نيست و- مستودع- يعنى جايگاه موقت آدمى است‏
 
إِقْرَار- همان اثبات چيزى است.
 
در آيه گفت: وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى‏ أَجَلٍ‏ (5/ حج)و اين امر يا با قلب و دل و يا با زبان و يا با هر دو اثبات شدنى و ثابت است، ولى اقرار به توحيد و هر آنچه كه در حكم آن است با زبان و گفتن تنها كه اقرار با دل و خاطر و عمل همراه آن نباشد كافى نيست و بى‏نياز نمى‏كند.نقطه مقابل اقرار- انكار- است ولى- جحود- همان انكار زبانى است به غير از نيت و خاطر كه شرح آن قبلا گذشت. (در ذيل واژه جحد).، در آيات:
 
ثُمَ‏ أَقْرَرْتُمْ‏ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ‏ (84/ بقره).
 
ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى‏ ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا (81/ و 82/ آل عمران)گفته شده:
 
قَرَّتْ‏: تَقِرُّ و يومٌ‏ قَرٌّ و ليلةٌ قَرَّةٌ: روزى و شبى سخت سرد.
 
قُرَّ فلانٌ فهو مَقْرُورٌ: سرما زده شد.
 
حِرَّةٌ تحت‏ قِرَّةٍ: [شرح اين ضرب المثل قبلا در ذيل واژه- حر- وزير- نويسى آن نوشته شده.] قَرَرْتُ‏ القدرَ أَقُرُّهَا: آبى سرد در ديگ ريختم، آن آب را هم- قَرَارَة و قَرِرَة- گويند.
 
اقْتَرَّ فلانٌ‏ اقْتِرَاراً: سردش شد و آرام گرفت مثل- تبرد: سرد شد.
 
قَرَّتْ‏ عَيْنُهُ‏ تَقَرُّ: شادمان و مسرور شد.
 
در آيه: كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها (40/ طه)
 
به كسى هم كه به وسيله او سرور و شادمانى حاصل شود، مى‏گويند: قرّة عين، در آيات:
 
قُرَّتُ‏ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ‏ (9/ قصص)هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ‏ (74/ فرقان).
 
گفته شده اصلش از- قر- يعنى سرما است كه مى‏گويند:
 
قَرَّتْ‏ عينُهُ: چشمش سرد شد، معنايش اين است كه ديدگانش صحت يافت.
 
و نيز گفته شده از اين جهت واژه- قَرّ- براى خنك شدن چشم و يا براى شادمانى بكار ميرود اشك ذوق و سرور و شادمانى، اشكى خنك است و اشك حزن و اندوه گرم‏ و لذا در باره كسى كه نفرينش كنند مى‏گويند:أسخن اللّه عينه: خداوند او را بگرياند و اشك گرم از ديدگانش جارى شود. [ماء مسخن: آب گرم‏].
 
و نيز گفته‏اند: قرة أعين- در آيه اخير (74/ فرقان) از- قرار- است كه در آن صورت معنى آيه اينستكه «عباد الرحمن» از خداوند مى‏خواهند كه به آنها چيزى ببخشد و عطاء كند كه چشمانشان با ديدن آن آرامش يابد و به ديگرى غير از خداى چشم ندوزند و ننگرند:
 
أَقَرَّ بالحقّ: به حق اعتراف كرد و آنرا در جايش ثابت و استوار ساخت.
 
تَقَرَّرَ الأمرُ على كذا: آن امر حاصل شد و بدست آمد.
 
قَارُورَة: شيشه كه معروف است جمعش- قَوَارِير، در آيات:
 
قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ (16/ انسان).
 
صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ (44/ نمل).
 
يعنى: قصر آينه و آينه كارى شده. (سخن بلقيس ملكه سباست كه با برخورد به جلالت حضرت سليمان عليه السّلام اسلام آورد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 158-152</ref>
 
===«وقف»===
وَقْف‏ بمعنى ايستادن و تَوَقُّف است مى‏گويند- وَقَفَ‏ القومُ، أَقِفُهُمْ‏ وَقْفاً و وَاقَفُوهُمْ‏ وُقُوفاً.
 
وَ قِفُوهُمْ‏ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏- الصافات/ 24 متوقفشان كنيد كه مسئول هستند، وَقَفْتُ‏ الدارَ- خانه را در راه خدا وقف كردم. وَقْف‏- دستياره‏اى از عاج فيل. حمارٌ مَوْقِفٌ‏ بِأَرْسَاغِهِ- الاغى كه در پاهايش سپيده قرار دارد، مَوْقِفُ‏ الإنسانِ- جايگاه آدمى و موقعيت او. مُوَاقَفَة- دست نگهداشتن از كار دسته جمعى، وَقِيفَة- كمينگاه شكارچى براى شكار.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 479</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۹۹

ویرایش