ویراستار
۸٬۴۹۰
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی سختی دادن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اذی»، «ضرّ»، «کره»، «کلّف»، «شقَّ»، «عَنَت»، «سام». ==مترادفات «سختی دادن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |اذی |اذی (ر...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[اذی (ریشه)|ریشه اذی]] | |[[اذی (ریشه)|ریشه اذی]] | ||
|[[اذی (واژگان)|مشتقات اذی]] | |[[اذی (واژگان)|مشتقات اذی]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=33|Ayah=69}} | ||
|- | |- | ||
|ضرّ | |ضرّ | ||
|[[ضرر (ریشه)|ریشه ضرر]] | |[[ضرر (ریشه)|ریشه ضرر]] | ||
|[[ضرر (واژگان)|مشتقات ضرر]] | |[[ضرر (واژگان)|مشتقات ضرر]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=3|Ayah=120}} | ||
|- | |- | ||
|کره | |کره | ||
|[[کره (ریشه)|ریشه کره]] | |[[کره (ریشه)|ریشه کره]] | ||
|[[کره (واژگان)|مشتقات کره]] | |[[کره (واژگان)|مشتقات کره]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=24|Ayah=33}} | ||
|- | |- | ||
|کلّف | |کلّف | ||
|[[کلف (ریشه)|ریشه کلف]] | |[[کلف (ریشه)|ریشه کلف]] | ||
|[[کلف (واژگان)|مشتقات کلف]] | |[[کلف (واژگان)|مشتقات کلف]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=23|Ayah=62}} | ||
|- | |- | ||
|شقَّ | |شقَّ | ||
|[[شقق (مشقت)|ریشه شقق]] | |[[شقق (مشقت)|ریشه شقق]] | ||
|[[شقق (واژگان)|مشتقات شقق]] | |[[شقق (واژگان)|مشتقات شقق]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=28|Ayah=27}} | ||
|- | |- | ||
|عَنَت | |عَنَت | ||
|[[عنت (ریشه)|ریشه عنت]] | |[[عنت (ریشه)|ریشه عنت]] | ||
|[[عنت (واژگان)|مشتقات عنت]] | |[[عنت (واژگان)|مشتقات عنت]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=3|Ayah=118}} | ||
|- | |- | ||
|سام | |سام | ||
|[[سوم (ریشه)|ریشه سوم]] | |[[سوم (ریشه)|ریشه سوم]] | ||
|[[سوم (واژگان)|مشتقات سوم]] | |[[سوم (واژگان)|مشتقات سوم]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=14|Ayah=6}} | ||
|} | |} | ||
==معانی مترادفات قرآنی سختی دادن== | ==معانی مترادفات قرآنی سختی دادن== | ||
=== «اذی» === | ===«اذی»=== | ||
أَذَى اذيّت و آزارى است كه به هر ذى روحى را نظر جسمى يا روحى با عواقبش مىرسد چه دنيائى و چه اخروى، خداى فرمايد (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى- 264/ بقره) و همينطور آيه (فَآذُوهُما- 16/ نساء) كه اشاره باذيّت و زدن است مثل آيه (وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ- 61/ توبه) و آيه (لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسى وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا- 69/ احزاب) و (لِمَ تُؤْذُونَنِي- 5/ صف) و (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً- 222/ بقره). (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ- 61/ توبه). | |||
كه عوارض محيض را از نظر شرعى و باعتبار شرع (أذى) يعنى رنج و زحمت ناميده است و همينطور باعتبار پزشكى، چنانكه پزشكان اين رشته ذكر كردهاند محيض نوعى درد و رنج است. | |||
و گفته شده- آذَيْتُهُ، أو أَذَيْتُهُ، إِيذَاءً، و أَذِيَّةً و أَذًى، اسم فاعلش الآذِي است- يعنى موجى سخت و اذيّت كننده براى دريانوردان در موقع كشتىرانى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 166</ref> | |||
=== | === «ضرّ»=== | ||
الضُّرّ: بد حالى، كه يا در جان كسى است بخاطر كمى دانش و فضل و عفّت و يا در بدنش در اثر كمبود و بيمارى عضوى يا نداشتن عضوى و يا در حالتى ظاهرى كه از كمى مال و جاه حاصل مىشود، در آيه: (فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ- 84/ انبياء) احتمال هر سه زيان و ضررى كه ذكر شده هست. | |||
و در آيه: (وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ- 12/ يونس).(فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرٍّ مَسَّهُ- 12/ يونس) (همين كه ضرر و محنتش را از او برداشتم چنان در مىگذرد كه گويى ما را در سختىاى كه به او رسيده بود به كمك نخواسته بود). | |||
(ضَرَّهُ ضُرّا: گزند و ضرر را به سوى او جلب كرد و كشاند. در آيه: (لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً- 111/ آل عمران) در اين آيه مؤمنين را بر كمى زيان و ضرر كه از جانب دشمنانشان مىرسد آگاه مىدهد و آنها را ضررى كه به ايشان خواهد رسيد تأمين و اعتماد خاطر مىدهد مثل، آيات: | |||
=== «سام» === | (لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً- 102/ آل عمران)(وَ لَيْسَ بِضارِّهِمْ شَيْئاً- 10/ مجادله) (وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ- 102/ بقره) (وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ- 102/ بقره) (چيزهايى آموختند كه زيانشان مىرساند و سودشان نمىدهد). | ||
خداى تعالى گويد: (يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ- 12/ حجّ) (چيزى را غير از خداى مىخواند و پرستش مىكند كه سودى و زيانى برايش ندارد).(يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ- 13/ حجّ) (چيزى را مىخواند و به كمك مىطلبد كه ضررش از سودش نزديكتر است) پس در آيه اوّل كه مىگويد: (يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ- 13/ حجّ) اشاره به ضرر واقعى است كه هر دو با قصد و اراده حاصل مىشود و لذا هشدار مىدهد، چون بتها جمادند بنابر اين پرستش آنها سود و زيانى نمىآورد. | |||
و در آيه دوّم كه با (يَدْعُوا لَمَنْ- 13/ حجّ) آغاز شده چيزى را كه از يارى خواستن از غير خدا و از عبادتش زائيده مىشود مىخواند نه آنچه را كه از قصد و هدف اوست. | |||
ضَرَّاء: سختى و بدحالى، نقطه مقابل- سرّاء و نعماء- يعنى فراخى و خوشحالى است. | |||
ضَرّ: نقطه مقابل و سود است، گفت: (وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ- 10/ هود). (هر گاه پس از محنتى، نعمتى به او بدهيم، و بچشانيم مىگويد بديها از من برطرف شد يا با تكبّر شادمان مىشود و به ديگران فخر مىفروشد). | |||
و آيه: (لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً- 3/ فرقان) (آنهايى كه پرستش مىكنيد و بتهاى شمايند براى خودشان نيز نفع و ضررى واجد نيستند و نمىتوانند زيانها را از خود دور كنند و سودى را مالك شوند). | |||
رجلٌ ضَرِيرٌ: كنايه از نداشتن بينائى است. | |||
ضَرِيرُ الوادى: ساحلى كه آب آن را زيان رسانده است. | |||
الضَّرَر: المُضَارّ: گزندى و كمى و سختى است. | |||
ضَارَرْتُهُ: زيانش رساندم، در آيه گفت: (وَ لا تُضآرُّوهُنَ- 6/ طلاق) (همسرانى را كه طلاق مىدهيد زيان مىرسانيد و به آنها سخت مگيريد) و آيه: (لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيد282/ بقره) (مربوط به مقرّرات وام و قرض است كه مىگويد نويسنده و گواه در آن وام نبايستى ضررى و زيانى ببيند) كه جايز است اين زيان و ضرر بفاعل اسناد داده شود گويى كه مىگويد: | |||
لا يُضَارِرْ: (گواه نبايد كتمان حقّ كند و زيان برساند) و يا اينكه مفعول باشد يعنى: | |||
لا يُضَارِرْ: (زيان نبيند) نه اينكه بخاطر درخواست گواهى و شهادتش از كار و معاشش باز داشته شود. | |||
آيه: (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها- 233/ بقره) و اگر در آيه اخير- تُضَارُّ- با مرفوع بودن حرف (ر) خوانده شود پس لفظش خبرى است، و معنايش حالت امر است و هر گاه حرف (ر) با فتحه خوانده شود امرى است. | |||
در آيه: (ضِراراً لِتَعْتَدُوا- 231/ بقره) (مربوط به آيه طلاق است كه مىگويد يا به شايستگى نگاهشان داريد و يا به شايستگى رها كنيد و براى ضرر زدن به آنها نگاهشان مداريد كه ستم كنيد و هر كه چنان كند به خود ستم كرده است و آيات و احكام خدا را سبك مينگاريد). | |||
الضِّرَّة: اصلش بر وزن- فِعْلة- است يعنى آنكه ضرر مىبيند، هر يك از دو همسر يك مرد هم- ضَرَّة- ناميده شده، بنابر اعتقادشان، وجود هر يك از دو زن به زن ديگر زيان مىرساند و از همين نظر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: | |||
«لا تسأل المرأة طلاق اختها لتكفى ما فى صحفتها». | |||
(زن از همسرش طلاق خواهرش (زن ديگر مرد) را نخواهد و مطالبه نكند، به اين آرزو كه آنچه در قدح دارد بيشتر شود و او را كفايت كند و خيال كندن سهم او از معيشت بيشتر مىشود). | |||
الضَّرَّاء: جمع ميان دو زن و ازدواج ميان آنهاست در شرايط نياز. | |||
رجلٌ مُضِرٌّ: مردى كه دو همسر يا بيشتر دارد. | |||
امرأةٌ مُضِرٌّ: زنى كه همسر مردى زندار مىشود. | |||
إِضْرَار:وادار شدن انسان بر چيزى كه زيانش مىرساند و در گفتگوى معمولى - إضرار- وادار شدن انسان بر كارى است كه آن را ناخوش مىدارد كه خود بر دو قسم است: | |||
اوّل- إضرار و زيان ديدن به سبب امرى خارجى، مثل كسى كه تهديد و زده مىشود و براى اينكه رام شود تحت فشار قرار مىگيرد كه آن كار بر او بار شود، چنانكه گفت: | |||
(ثُمَ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ- 126/ بقره) (ثُمَ نَضْطَرُّهُمْ إِلى عَذابٍ غَلِيظٍ- 24/ لقمان) دوّم- زيان ديدن يا اضرار به سببى درونى كه از نفس انسان است، يا بوسيله فشار و نيرويى است كه امكان نابودى و اتلاف براى دفع و چاره جويى آن نيرو به او دست نمىدهد مثل كسى كه مقهور شهوت يا خمر يا قمار است و بر او غلبه دارد و يا با فشار نيروى زيانمندى كه چارهاى و راهى براى دفع آن برايش فراهم مىشود مثل كسيكه گرسنگى او را به سختى مىافكند. و به خوردن گوشت مردار ناچار مىشود و بر اين معنى گفت: | |||
(أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ- 62/ نمل) (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ- 173/ بقره) (فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ- 3/ مائده) كه در تمام موارد فوق آن حالت عموميّت را دارد چنانكه گفته مىشود ضَرُورِيّ سه گونه است: | |||
1- ناچارى و الزامى كه به طريق زور و جبر است نه به اختيار، مثل درختى كه باد شديدى آن را به حركت در مىآورد و ضرورتا يا جبرا متحرّك است 2- نياز و الزامى كه وجودش بدست نمىآيد مگر به صورت ضرورى مثل غذاى ضرورى در حفظ بدن براى انسان. | |||
3- ضَرُورِيّ در چيزى گفته مىشود كه خلافش ممكن نيست مثل اينكه گفته شود: جسمى واحد در دو مكان و در يك حالت وجود دارد كه صحيح نيست (زيرا جسم واحد در يك حالت فقط در يك مكان امكان وجود دارد، خلافش صحيح نيست كه در دو مكان باشد). | |||
الضَّرَّة: بن انگشتان و پستان و نيز چربى و دنبه گوسفندان كه از پشتش آويخته است. | |||
===«کره»=== | |||
گفته شده- كره و كره- يكى است مثل- ضعف و ضعف- و نيز گفتهاند كَرْه- سختى و مشقتى است كه از خارج وجود انسان بانسان ميرسد و با اكراه بر او تحميل ميشود ولى كُرْه- آن سختى و رنجى است كه از ذات انسان به او ميرسد و او آنرا زشت ميداند و از آن اكراه دارد كه بر دو گونه است: | |||
اول- آنچه را كه از روى طبع مكروه ميشود. | |||
دوم- آنچه كه از جهت عقل يا شرع زشت و مكروه شمرده ميشود. | |||
از اين روى صحيح است كه انسان در مورد يك چيز بگويد: من آنرا مىخواهم ولى از آن اكراه دارم، به اين معنى كه از جهت طبع و سرشت آنرا مىخواهم و اراده مىكنم ولى از ناحيه عقل يا شرع زشت و مكروهش ميدارم يا از جهت عقل و شرع مىخواهم و از ناحيه طبع و سرشت بدش مىدانم و گفت: | |||
كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ- 216/ بقره) يعنى از روى طبع كشتن را بد مىدانيد، سپس آنرا در آيه ديگر بيان كرد و گفت: وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ- 216/ بقره) يعنى تا انسان حال و كيفيت چيزى را نداند بر او واجب نميشود كه اكراه يا محبت خود را در مورد آن چيز در نظر بگيرد و معتبر بداند. كرهت: در دو معنى كراهتى كه از خارج به انسان تحميل ميشود يا از ناحيه طبع و عقل و شرع زشت است در باره هر دو بكار ميرود يعنى در (كره و كره) ولي استعمال و بكار بردن آن در معنى- كره- بيشتر است، خداى تعالى گفت: | |||
وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ- 32/ توبه). | |||
وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ- 33/ توبه). | |||
وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ- 5/ انفال). | |||
أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ- 12/ حجرات). | |||
آيه اخيرا آگاهى و هشدارى است بر اينكه خوردن گوشت برادر چيزى است كه نفس آدمى بر زشت شمردن و كراهت آن سرشته شد هر چند كه انسان آنرا بخواهد و قصد كند (يعنى غيبت كردن) و گفت: | |||
لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً- 19/ نساء) كه- كُرها- هم خوانده شده. | |||
إِكْرَاه: در واداشتن انسان به چيزى است كه آنرا زشت ميداند، در آيه: (وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ- 33/ نور) كه نهى از واداشتن جوانان به چيزى است كه هم كره است و هم كره [يعنى هم با سرشتشان و عقل و شرع مغايرت دارد و هم مشقتى است كه به آنها تحميل ميشود] و گفت: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ 256/ بقره) در مورد اين آيه نظراتى هست: | |||
اول- تحقيقا گفته شده كه آن عمل يعنى اكراه نداشتن در دين در آغاز اسلام بوده بطوريكه اسلام بر انسانى عرضه ميشده تا مىپذيرفت و اجابت ميكرد و گر نه ترك و رها ميشد. | |||
دوم- آيه در مورد اهل كتاب بوده كه هر گاه مىخواستند جزيه بپردازند و ملتزم شرايط آن ميشدند آنها را به حال خود ميگذاشتند. | |||
سوم- معنى- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ- اينستكه اگر كسى بر قبول دين باطلى مجبور ميشد و به آن اعتراف ميكرد و داخل ميشد حكمى براى آن نبوده چنانكه گفت: | |||
(إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ- 106/ نحل) (يعنى هر كس به زبان و با اجبار بخدا كافر شود ولى دلش به ايمان ثابت باشد از شمول كفر خارج است. | |||
چهارم- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ- يعنى در آخرت به آنچه را كه انسان در دنيا از طاعات با اكراه و از روى بىميلى انجام داده توجه نميشود و به حساب نمىآيد زيرا خداى تعالى سرائر و انگيزهها را معتبر ميشمرد و جز اخلاص را خشنود نميدارد و لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: | |||
«الاعمال بالنيّات». | |||
و نيز فرمود: | |||
«أخلص يكفك القليل من العمل» پنجم- معناى- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ اينست كه در حقيقت تكاليفى كه خداوند براى آنها معين كرده انسان در آنها او را بر كارى مكروه وادار نمىشود بلكه رسيدن به بهشت و پذيرش نعمتهاى ابدى و جاودانه است كه انسانها بر آنها وادار و تحميل ميشوند و لذا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: | |||
«عجب ربّكم من قوم يقارّون الى الجنّة بالسلاسل». | |||
[پروردگارتان از مردمى كه با زنجيرها بسوى بهشت راه مىيابند و كشانده ميشوند در عجب است]. | |||
ششم- دين در آيه فوق همان جزاء است، معنيش اينستكه خداوند بر پاداش و جزاء دادن ناخشنود نمىشود بلكه آنگونه كه مىخواهد به كسى كه سزاوار پاداش اخروى است آنطور كه ميخواهد عمل مىكند آيه: (أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ- 83/ آل عمران) تا آنجا كه مىگويد: طَوْعاً وَ كَرْهاً- 83/ آل عمران) كه گفته شده معنايش اينست: | |||
1- كسانى كه در آسمانها هستند بدون اكراه تسليم هستند و كسانى كه در زمينند (كَرْهاً) يعنى حجت و دليل كه آنها را به پذيرش و تسليم به حق واداشته است، مثل اينكه مىگوئى: | |||
الدلالة اكرهتنى على القول بهذه المسألة: دلالت و راهنمايى درست مرا بر بيان اين مسأله واداشته است كه اين سخن از- كره- به معنى ناپسند و مذموم آن نيست. | |||
2- معناى (طَوْعاً وَ كَرْهاً- 83/ آل عمران) اين است كه ايمان آورندگان طوعا تسليم شدند و كفر پيشگان با اكراه تسليم مىشوند زيرا قدرت ندارند كه از آنچه را كه خداوند براى آنها مىخواهد و عليه آنها حكم مىكند خوددارى مىكنند. | |||
3- از «قتادة» نقل شده مؤمنان با ميل و رغبت و طوعا تسليم حق ميشوند ولى كفار به هنگام مرگ جبرا حق را مىپذيرند و تسليم ميشوند چنانكه گفت: | |||
فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ ... 85/ غافر) | |||
4- مقصود از- كَرْه- در آن آيه كسى است كه با او جنگ ميشود و مجبور ميشود به اين كه ايمان بياورد. | |||
5- نظر پنجم از ابو العاليه و مجاهد است كه گفتهاند: مقصود اينستكه همه به آفريده شدنشان از سوى خداوند اقرار دارند هر چند كه در پرستش به خداوند شرك مىورزند، مثل آيه: | |||
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ- 87/ زخرف). | |||
(اگر از ايشان بپرسى چه كسى آنها را آفريده است ميگويند اللّه). | |||
6- نظر ديگر از ابن عباس است كه مىگويد: طَوْعاً وَ كَرْهاً- 83/ آل عمران) يعنى همه با حالاتى كه از وجود آنها خبر مىدهد تسليم شدهاند هر چند كه بعضى از ايشان با گفتار كفر بورزند و آن همان اسلام است كه در جهان اوليه (عالم ذر) آنجا گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ، قالُوا بَلى- 172/ اعراف) و اين همان دلائل عقلى آنها است كه بر آن سرشته شدهاند و اقتضاء مىكند كه تسليم شوند و به اين معنى آيه: | |||
وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ- 15/ رعد) اشاره دارد | |||
7- نظر هفتم از بعض صوفيه است مىگويند: كسى كه با رغبت و ميل تسليم حق ميشود همان كسى است كه پاداش دهنده و عقوبت كننده را مىنگرد نه پاداش و عقاب را، پس به او تسليم ميشود و كسيكه با اكراه تسليم مىشود همان كسى است كه پاداش و عقوبت را مىبيند پس با بيم و اميد يا رغبت و ترس تسليم حق ميشود و مانند اين آيه و كلام خداست كه گفت: | |||
وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً 15/ رعد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 21-15</ref> | |||
===«کلّف»=== | |||
الْكَلَف: آزمند شدن و حريص بودن به چيزى، مىگويند: | |||
كَلِفَ فلان بكذا و أَكْلَفْتُهُ به: | |||
به آن چيز حريص شد و او را به آن چيز حريص و شيفته نمودم. | |||
الْكَلَف في الوجه: تيرگى در چهره كه به تصور مفهوم كلفة يعنى سرخى و سياهى بهم آميخته اينطور گفته شده. | |||
تَكَلَّفَ الشيءُ: آن چيزى است كه انسان با اظهار بر افروختگى چهره و با سختى و مشقتى كه از آن كار به او ميرسد آنرا انجام ميدهد. | |||
واژه- كُلْفَة- در سخن معمولى اسمى است براى مشقت و سختى. | |||
و- تَكَلُّفْ- اسمى است براى كارى كه با مشقت و حرص و ظاهر سازى انجام ميشود و لذا «تكلّف» دو گونه است: | |||
اول- تكلّف پسنديده، يعنى: حالتى كه انسان دنبال مىكند تا به كارى كه آنرا مىخواهد و مقصد اوست بدست آورد و براى او سهل و مفيد و مورد محبت ميشود و به اين جهت واژه تكليف در مورد تكلّف در عبادات بكار ميرود. | |||
دوم- تكلّف ناپسند و مذموم، يعنى: آنچه را كه انسان از روى رياء و تصنع دنبال كرده و قصد مىكند و همان معنى مقصود آيه است كه ميگويد: | |||
قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ- 86/ ص | |||
و همچنين سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كه فرمود: «أنا و أتقياء امّتى برآء من التكلّف» | |||
و آيه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها- 286/ بقره). | |||
يعنى آنچه را كه مشقت و سخن به حساب مىآورند در واقع گشايش و وسعت در نتيجه است مثل آيه: | |||
وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ- 78/ حج) | |||
همچنين در تأييد تكليف و تكلّف به ظاهر مشكل و سخت در آيه گفت: فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً ...- 19/ نساء<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 65-63</ref> | |||
===«شقَّ»=== | |||
الشَّقّ: شكافتگى كه در چيزى واقع مىشود. | |||
شَقَقْتُهُ بنصفين: دو نيمش كردم. | |||
آيه: (ثُمَ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا- 26/ عبس) (اشاره به شكافته شدن زمين سخت و سربرآوردن گياه نرم از روزنههاى دقيق زمين است). | |||
و آيه: (يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ- 44/ ق) (در باره بيرون آمدن انسانها از دل زمين و شكافته شدن زمين در آستانه قيامت است، كه در اصل- تَتَشَقَّقُ- بوده). | |||
و آيات: (وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ- 16/ حاقّه) (إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ- 1/ انشقاق) (وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ- 1/ قمر) گفتهاند اشاره به انْشِقَاق قمر در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است و نيز گفته شده، شكافتگى و دو نيمه شدن ماه، آثارى است كه در آستانه قيامت در ماه رخ مىدهد و گفته شده معنايش- وضح الأمر: است يعنى امر آشكار شد. | |||
الشِّقَّة: تكّهاى است كه جدا شده مثل نصف يا نيمه چيزى و در اين معنى گفته شده: | |||
طار فلان من الغضب شِقَاقاً و طارت منهم شِقَّةٌ- معنى اين دو عبارت همان- قطع غضبا- است يعنى از شدّت خشم بريده شد و تركيد يا از جا در رفت (از كوره در رفتن يعنى مثل جرقّههايى كه از كورههاى آهنگرى مىجهد او نيز از خشم و غضب از جا پريد). | |||
الشِّقّ: سختى و مشقّت و شكستگى است كه به جان و تن آن مىرسد، مثل واژه- انكسار- يعنى شكستى كه به نفس و جان آدم مىرسد كه بطور استعاره بكار مىرود. | |||
آيه: (إِلَّا بِشِقِ الْأَنْفُسِ- 7/ نحل) (مگر با مشقّت و سختى جانها) الشُّقَّة: جايى كه در رسيدن به آن جا، سختى به تو مىرسد. | |||
و در آيه گفت: (بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ- 42/ توبه) سختى برايشان دور است. | |||
الشِّقَاق: مخالفت و ناهمگونى است، يعنى تو در جهتى غير از جهت دوستت هستى و يا از شقّ العصا: يعنى كسى كه ميان تو و خودش جدائى و مخالفت ايجاد كرده، گرفته شده. | |||
و آيه: (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما- 35/ نساء) (اشاره به اختلاف ميان همسران است كه مىگويد اگر از جدائيشان بيمناكيد). | |||
و آيه: (فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ- 137/ بقره) يعنى در مخالفت و ستيزه جويى هستند. | |||
و آيات: (لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِي- 89/ هود) و (لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ- 176/ بقره) و مىگويد: (وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ- 13/ انفال) يعنى او در جهتى و راهى غير از جهت اولياء خدا قرار گرفته مثل آيه: (مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ- 63/ توبه) است. | |||
يعنى: (و كسى كه با خدا مخالفت كند و در سوى غير خدايى قرار گيرد) و آيه: (مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ- 115/ نساء) (كسى است كه رسول را مخالفت كند و خودسرى نمايد). | |||
مىگويند: المال بينهما شَقُ الشّعرة و شَقُ الإبلمة: آن مال در ميانشان به تساوى و مناصفه تقسيم شده است. | |||
شَقُ نفسى و شَقِيقُ نفسى: با من آنطور است كه گويى نيمه تن و جان من است، از بس كه به يكديگر شباهت داريم (گويى يك روحيم در دو بدن). | |||
و- شَقَائِقُ النّعمان: گياهى معروف است (لاله كوهى كه از سرخى به شقيقة يعنى سرخى برق، تشبيه شده، نعمان- هم همان نعمان منذر است كه خلوتگاهى در صحرا داشت و در آنجا لاله كوهى فراوان بود شعراى عرب در وصف شقايق نعمان اشعار زيادى سرودهاند). | |||
شَقِيقَة الرّمل: ريگهائى كه از هم جدا شوند (و يا شكاف ميان دو كوه كه گياه در آنجا مىرويد). | |||
شَقْشَقَة: پاره گوشتى مانند ريه و شش كه از دهان شتر موقع بانگ و فرياد بيرون مىآيد. | |||
بيده شُقُوقٌ: در دستش تركيدگى و شكافتگى هست. | |||
بحافر الدّابّة شِقَاقٌ: در سم اسب شكافى هست. | |||
فرس أَشَقُ: اسبى كه به يك طرف مىلنگد و كجكى راه مىرود. | |||
شُقَّة: در اصل تكّه و نصف پارچه است هر چند كه خود جامه هم- شُقَّة ناميده شده، گويى كه در آن پارگى هست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 340-338</ref> | |||
===«عَنَت»=== | |||
مُعَانَتَة- مثل- معاندة- به معنى دشمنى و عناد است ولى- معانتة- بليغتر و رساتر است، چون- معانتة عناد و معاندهاى است كه در مفهومش مرگ و هلاكت هم هست از اين روى گفته مىشود: عَنَتَ فلانٌ: وقتى كه كسى در كارى كه از آن بيم تلف شدن هست قرار مىگيرد. مىگويند: عَنَتَ، يَعْنُتُ، عَنَتاً- در آيات: | |||
(لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ- 25/ نساء) (وَدُّوا ما عَنِتُّمْ- 118/ آل عمران) (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ- 128/ توبه) و آيه: (عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ- 17/ طه) يعنى چهرهها براى خداى زنده و بى همتا خاضع شده. | |||
أَعْنَتَهُ غيرُهُ: ديگرى او را به دشوارى افكند، در آيه: (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ- 220/ بقره). وقتى كه به استخوان شكسته بند شدهاى دردى برسد و آن را دوباره بشكند، مىگويند: أَعْنَتَهُ.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 656-655</ref> | |||
===«سام»=== | |||
السَّوْم: اصلش به سرعت رفتن در طلب چيزى است و لفظى است مركّب از دو معنى رفتن، و جستن چيزى است. در معنى رفتن، عبارت- سَامَتِ الإبلُ فهى سَائِمَة: | |||
(رفت كه بچرد و او رونده است) و در معنى ابتغاء و جستن، سُمْتُ كذا: (جستجو كردم)، چنانكه گفت: | |||
(يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ- 49/ بقره) (عذاب بدى را بر شما تكليف مىنمودند كه فرزندانتان را مىكشتند و زنانتان را وا مىگذاشتند) و همچنين از واژه- سام- عبارت، سِيمَ فلانٌ الْخَسْف فهو يُسَامُ الخسفَ- است يعنى (خوار شد و خوار مىشود). | |||
سَوْم- هم در خريد و فروش و داد و ستد بكار مىرود. گفته شده- صاحب السّلعة أحقّ بِالسَّوْم: صاحب متاع براى خريد و فروش آن متاع سزاوارتر است. | |||
سُمْتُ الإبلَ فى المرعى: براى چريدن رهايش كردم (كه به باب افعال و تفعيل، متعدّى مىشود) مىگويند- أَسَمْتُهَا و سَوَّمْتُهَا: (نيز در همان معنى- سمتها- است). | |||
و آيه: (وَ مِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُون10/ نحل). | |||
السِّيمَاء و السِّيمِيَاء: علامت و نشان. | |||
شاعر گويد:له سيمياء لا تشق على البصر. يعنى: (نشانهاى از زيبايى بر چهره دارد كه ديدنش بر چشم شادى آور است و مشكل نيست). | |||
خداى تعالى گويد: (سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ- 29/ فتح). | |||
سَوَّمْتُهُ: نشانش كردم و علامتش گذاردم. | |||
مُسَوَّمِينَ: علامت دارها. | |||
مسوّمين: علامت گذاران (در قديم با داغ كردن و مهر، دامها و بردگان را نشان مىكردند) كه يا خودشان يا ستورانشان يا فرستادههاشان را علامت گذارى مىكردند.از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره ستوران جنگى روايت شده است كه: «تَسَوَّمُوا فانّ الملائكة قد تَسَوَّمَتْ». يعنى: (علامت بگذاريد، زيرا فرشتگان در جنگ بدر، مركبهاشان را علامت گذاردند).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 289-287</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |