پرش به محتوا

تسبیح و تقدیس (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی تسبیح و تقدیس== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سبّح»، «قدّس»، «حاش». ==مترادفات «تسبیح و تقدیس» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |سبّح |ریشه سبح |سبح (وا...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[سبح (ریشه)|ریشه سبح]]
|[[سبح (ریشه)|ریشه سبح]]
|[[سبح (واژگان)|مشتقات سبح]]
|[[سبح (واژگان)|مشتقات سبح]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=30}}
|-
|-
|قدّس
|قدّس
|[[قدس (ریشه)|ریشه قدس]]
|[[قدس (ریشه)|ریشه قدس]]
|[[قدس (واژگان)|مشتقات قدس]]
|[[قدس (واژگان)|مشتقات قدس]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=30}}
|-
|-
|حاش
|حاش
|[[حوش (ریشه)|ریشه حوش]]
|[[حوش (ریشه)|ریشه حوش]]
|[[حوش (واژگان)|مشتقات حاش]]
|[[حوش (واژگان)|مشتقات حوش]]
|
|{{AFRAME|Surah=12|Ayah=51}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی تسبیح و تقدیس==
==معانی مترادفات قرآنی تسبیح و تقدیس==


=== «سبّح» ===
===«سبّح»===
السَّبْح‏: گذشتن با شتاب در آب و هوا است.


=== «قدّس» ===
سَبَحَ‏ سَبْحاً و سَبَاحَةً: سير كرد و گذشت.


=== «حاش» ===
و اين معنى براى عبور سريع ستارگان در فضا استعاره شده است، مثل: (وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ‏ يَسْبَحُون‏ 33/ انبياء) و نيز براى دويدن اسب، در آيه: (وَ السَّابِحاتِ‏ سَبْحاً- 3/ نازعات). و در مورد با سرعت و شتاب رفتن در كار، آيه: (إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلًا- 7/ مزّمل).
 
تسبيح‏ منزّه دانستن و تنزيه خداى تعالى است و اصلش عبور و گذشتن با شتاب در پرستش و عبادت خداوند است، تسبيح براى كار خير نيز هست همان طور كه براى دور كردن شر و بدى، چنانكه گفته مى‏شود: أَبْعَدَه اللَّهُ: خدا دورش گرداند.
 
واژه تسبيح: به طور كلّى در عبادات چه زبانى، چه عملى و چه در نيّت، به كار مى‏رود. در آيه: (فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ‏ الْمُسَبِّحِينَ‏- 43/ صافّات) كه گفته‏اند او از نمازگزاران بود ولى شايسته‏تر است كه به هر سه قسمت (گفتن، عمل و نيّت) از عبادات حمل شود.
 
در آيات: (وَ نَحْنُ‏ نُسَبِّحُ‏ بِحَمْدِكَ‏- 30/ بقره) و (سَبِّحْ بِالْعَشِيِ‏- 41/ آل عمران) و (فَسَبِّحْهُ‏ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق).
 
و در آيه: (لَوْ لا تُسَبِّحُونَ‏- 28/ قلم) يعنى: چرا عبادتش نمى‏كنيد و سپاسش نمى‏گزاريد كه آن را بر استثناء حمل كرده‏اند و استثناء اين است كه مى‏گويند: ان شاء اللّه.
 
و بر اين معنى آيه: (إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ‏- 17/ قلم) دلالت دارد.
 
و آيه: (تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ‏- 44/ اسراء) مثل آيه: (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً- 15/ رعد).
 
و (وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ‏- 49/ نحل) كه اقتضاء دارد تسبيحى بر اساس حقيقت و سجودى بر ايشان بر وجهى باشد كه ما آن را در نمى‏يابيم و تفقّه نمى‏كنيم و بر آن آگاهى نداريم به دلالت (وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ‏- 44/ اسراء) و دلالت (وَ مَنْ فِيهِنَ‏- 44/ اسراء) بعد از ذكر آسمانها و زمين (كه موصل- من- به گفته راغب براى‏ ناطقين است). صحيح نيست كه تقدير آيه فوق يعنى: (يسبّح له السماوات) و (يسجد له من فى الارض) باشد زيرا اين امر از چيزهايى است كه ما آن را مى‏فهميم و تفقّه مى‏كنيم و محال است كه آن معنى تقدير آيات فوق باشد و سپس عبارت (وَ مَنْ فِيهِنَ‏- 44/ اسراء) به آن عطف شود زيرا- من- ضمير براى موجود صاحب اختيار است.
 
اشياء همگيشان تسبيح او مى‏كنند ولى بعضى در سجود مسخر او هستند و بى‏اختيار ساجدند و بعضى با اختيار، خلافى نيست در اينكه آسمانها و زمين و جانداران قهرا و طبيعتا تسبيح مى‏كنند به طورى كه حالاتشان دلالت بر حكمت خداى تعالى دارد، بحث و اختلاف در تسبيح گفتن آسمانها و زمين است اين اختيارى است و قهرى و طبيعى و بنابر دلالتى كه از آيه ذكر كرديم اقتضاى همان را دارد (يعنى- وَ مَنْ فِيهِنَ‏- تسبيح و سجود بشر است كه آن را مى‏فهميم).
 
سُبْحان‏ در اصل مصدر است، مثل- غفران- در آيات: (فَسُبْحانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ‏- 17/ روم) و (سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا- 32/ بقره). و سخن شاعر كه مى‏گويد:سُبْحَانَ مِنْ عَلْقَمَةَ الفَاجِر گفته‏اند تقديرش- سبحان علقمة- به صورت تنفر و استهزاء است به همين جهت حرف (من) را به آن افزوده كه به معنى اصلى- علقمة- آن را برگرداند (علقمه يعنى حنظل تلخ).
 
و نيز گفته‏اند: مقصودش- سبحان اللّه من اجل علقمة- است كه مضاف اليه آن در شعر حذف شده است.
 
السُّبُّوح‏ القُدُّوس: از نامهاى خداى تعالى است و در كلامشان وزن فعول جز اين دو اسم نيست ولى با فتحه حرف اوّل مثل كلّوب و سمّور هست.
 
السُّبَحَة- تسبيح و نيز- سبحة- مهره‏هايى كه با آن تسبيح مى‏كنند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 177-174</ref>
 
===«قدّس»===
التَّقْدِيسُ‏: تطهير و پاك كردن خداوند بندگان را، كه در آيه:
 
وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (33/ احزاب) ذكر شده است اينگونه تطهير غير از تطهيرى است كه به معنى ازاله و برطرف كردن پليدى محسوس از چيزى است.
 
در آيه: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ‏ لَكَ‏ (30/ بقره) يعنى اشياء و پديده‏ها را به فرمانت تطهير و پاك مى‏كنيم و نيز گفته شده يعنى ترا تقديس مى‏كنيم و با قدس و پاكى توصيفت مى‏نمائيم.
 
و آيه: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ‏ الْقُدُسِ‏ (102/ نحل) مقصود جبرئيل عليه السّلام است از جهت اينكه از پيشگاه خداى با قدس و پاكى نازل مى‏شود و فرود مى‏آيد يعنى با قرآن و حكمت و فيض الهى كه نفوس و جانهاى ما را پاك مى‏كند.
 
بَيْتُ‏ المُقَدَّسِ‏: جائى است كه از نجاست معنوى يعنى شرك پاك است و همچنين- ارض مقدسة- خداى تعالى گفت: يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ‏ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَب‏ اللَّهُ لَكُمْ‏ (21/ مائده).
 
در مورد- حظيرة القُدْسِ‏- گفته شده بهشت است و يا دين و شريعت، كه هر دو درست است پس شريعت حظيره‏اى است كه از آن طهارت و پاكى فهميده و استفاده ميشود<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 147-145</ref>
 
===«حاش»===
حاشا (از حروف استثناء است) خداى تعالى گويد: (وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ‏- 31/ يوسف) يعنى دور باد از او. ابو عبيده گفته است حاش منزّه كردن و استثناء نمودن است.
 
ابو على فسوى رحمه اللّه گويد: حاش- اسم نيست و فعل است زيرا (حرف جرّ) بر حرف جرّ داخل نمى‏شود (يعنى- حاش- در آيه بر (ل) حرف جرّ داخل شده) و حرف هم نيست زيرا حرف در موقعى كه مضاعف نباشد (يعنى تكرار نشود) چيزى از آن كم نمى‏شود.
 
امّا در اين واژه تو مى‏گويى- حاش و حاشى (و فقط اسماء و افعال هستند كه حروفشان كم مى‏شود).
 
عدّه‏اى هم واژه حاش را اصل و از ريشه خودش مى‏دانند يعنى از لفظ حوش- بمعنى وحش كه همان جانور وحشى است، و از اين معنى عبارت:
 
وحشىّ الكلام- يعنى سخن نامأنوس يا غريب و پيچيده است، و نيز گفته شده- حوش- يعنى پريان مذكّر كه عبارت:
 
وحشة الصّيد- يعنى ترس و گريز پائى شكار به آن نسبت داده شده.
 
أَحَشْتَهُ‏- باطراف شكار رفتى براى اين او را بسوى دام برگردانى.
 
احْتَوَشُوهُ‏ و تَحَوَّشُوهُ‏- يعنى باطرافش رفت.
 
حَوْش‏- از يك طرف غذا خوردن است، كه بعضى واژه- حوش را در اين معنى مقلوب- حشى- كه از حاشية- است مى‏دانند.
 
گفته شده: و ما أُحَاشِي‏ من الأقوام من أحد
يعنى: از هيچيك آن قوم كناره نمى‏گيرم گويى كه مى‏گويد نمى‏گذارد كه كسى مرا از آنها استثناء كند و جدا بداند كه نشانه برترى من بر او باشد.
شاعر گويد:و لا يَتَحَشَّى‏ الفحل إن أعرضت به‏/لا يمنع المرباع منه فصيلها


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۱۰

ویرایش