ویراستار
۸٬۵۱۰
ویرایش
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
|- | |- | ||
|حیلة | |حیلة | ||
|[[حیل ( | |[[حیل (حیله)|ریشه حول]] | ||
|[[ | |[[حول (واژگان)|مشتقات حول]] | ||
|{{AFRAME|Surah=4|Ayah=98}} | |{{AFRAME|Surah=4|Ayah=98}} | ||
|} | |} | ||
خط ۳۴: | خط ۳۴: | ||
=== «دَبّر» === | === «دَبّر» === | ||
دُبُرُ الشّيء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مىشود، مىگويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن أَدْبَار- است. | |||
خداى تعالى گويد: | |||
وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند). | |||
يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان. | |||
فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است. | |||
أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ- نيز خوانده شده!. | |||
پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل: | |||
مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى. | |||
خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره. | |||
و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مىشود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مىشود. | |||
در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مىگويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مىشود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود). | |||
و باعتبار مفعول چنانكه مىگويند: دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد. | |||
دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت. | |||
خداى تعالى گويد: أَنَ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است). | |||
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشهشان بريده شده است). | |||
دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مىشود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند. | |||
ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود. | |||
در آيات: ثُمَ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد). | |||
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مىخواند). | |||
پيامبر عليه السّلام فرمود: | |||
(لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا). | |||
يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد). | |||
گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود). | |||
اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى). | |||
تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند. | |||
دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است). | |||
التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها. | |||
خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است. | |||
إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است. | |||
دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مىگفتند چون آن روز را شوم مىدانستند. | |||
دَبِير- رشتهاى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مىشود نقطه مقابلش- قبيل- است. | |||
قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن. | |||
رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو. | |||
شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده. | |||
دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده. | |||
دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور. | |||
دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مىوزد. | |||
دَبْرَة- كَرْدْ و پشتههاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است. | |||
شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها | |||
دَبْر- زنبور عسل و زنبور بىعسل و هر گزندهاى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مىماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمىشود. | |||
دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد. | |||
دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 658-655</ref> | |||
=== «کاد» === | === «کاد» === | ||
الْكَيْد: نوعى از حيلهگري و چارهجوئى است كه به دو معنى ناپسند و پسنديده بكار ميرود، هر چند كه بصورت ناپسند و مذموم بيشتر معمول است. | |||
هم چنين واژههاى- استدراج و مكر در همان معنى است كه گاهى پسنديده است در آيه گفت: | |||
كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ- 76/ يوسف. | |||
در مورد گم نمودن پيمانهاى بود كه بدستور يوسف به برادرانش با آن غله دادند و آنرا در كيسه برادر كوچكش قرار دادند تا او را نگهدارند و خداوند ميگويد، چنين روشى براى روشن نمودن ديگر برادرانش به كار ناهنجارى كه قبلا در باره او نموده بودند به يوسف آموختيم و الهام كرديم). | |||
در آيه گفت:وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ- 183/ اعراف). | |||
در مورد اين آيه بعضى از علماء گفتهاند، «منظور از كيد در اين آيه- عذاب- است اما صحيح آن اينست كه همان مهلت دادن است كه با تكذيب نمودن آيات خداى بناچار سرنوشتشان با عمر زياد هم به عذاب ميانجامد، مثل آيه: | |||
إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً، 178/ آل عمران. | |||
و در آيه 52 سوره يوسف نتيجه گناهان اينگونه افراد را با آيه. | |||
أَنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي كَيْدَ الْخائِنِينَ 52/ يوسف بيان ميكند. | |||
دو آيه آخر كه ويژه خيانت كاران است آگاهي و هشدارى است بر اينكه كيد و چارهجوئى خائنين سرنوشتى نكبت بار دارد و خدا هدايتشان نخواهد كرد ولى كيد و چارهجوئى كسيكه قصد خيانت ندارد مشمول هدايت خدا خواهد بود، كه كارش بخوبى و فرجام نيك ميرسد. | |||
و آيه- لَأَكِيدَنَ أَصْنامَكُمْ 57/ انبياء. | |||
يعنى محققا به بتهاتان بدى ميرسد. | |||
و آيه- فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ- 98/ صافات. | |||
(مربوط به نيات سوء و كيد و مكر مخالفين حضرت ابراهيم عليه السّلام است كه خداوند نيرنگ آنها را باطل كرد و آتش بر ابراهيم عليه السّلام سرد و سلامت شد). | |||
و آيه- فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ- 29/ مرسلات. | |||
خطاب به كسانى است كه در دنيا خود را زيركتر و از همه داناتر ميدانند اما آيات خدا و قيامت را تكذيب مينمايند كه در قيامت به آنها ميگويند اكنون اگر مكر و حيلهاى داريد انجام دهيد و آيات- كَيْدُ ساحِرٍ- فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ- 9 و 10/ طه. ميگويند- فلان يَكِيدُ بنفسه- يعنى در حال نزع و جان دادن است، و كاد الزنده يعنى چوب آتش زنه آتشش كم و كند است. | |||
فعل كَادَ براى فعل و كارى كه انجامش نزديك است وضع شده است ميگويند- كاد يفعل- در وقتى بكار ميرود كه كارى تاكنون انجام نشده و نزديك به انجام است، ولى هر گاه با حرف (نفى) همراه باشد، احتمال انجامش نزديك است و هم چنين در كارى كه نزديك است انجام نشود و واقع نگردد. مثل: | |||
آيه- لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا- 74/ اسراء): اشاره به توجه خداوند نسبت به پيامبر است كه ميگويد- اگر ترا ثابت قدم نميگردانيديم نزديك بود كه بآنان اندك تمايلى و اعتمادي پيدا كنى- كه در اين آيه روش فريبكارانه غير مؤمنين را به مؤمنين تذكر ميدهد تا از آنان ايمن باشند). | |||
آيات ديگرى كه از اين واژه در آن بكار رفته عبارتند از: وَ إِنْ كادُوا 82/ اسراء- تَكادُ السَّماواتُ 90/ مريم- يَكادُ الْبَرْقُ 14/ بقره- يَكادُونَ يَسْطُونَ 72/ حج- إِنْ كِدْتَ لَتُرْدِينِ 56/ صافات).هر گاه حرف (نفى) قبل از- كاد- يا بعد از آن باشد در معنى آن فرقى نخواهد داشت، مثل آيه: وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ 71 بقره لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ 78/ نساء.حرف نفى (ان) كمربا- كاد- بكار ميرود مگر بضرورت شعرى. شاعر ميگويد:قد كاد من طول البلى أن يمحصا يعنى- ميگذرد و فرسوده ميشود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 93-90</ref> | |||
=== «مکر» === | === «مکر» === | ||
مَكْر يعنى با حيله و نيرنگ كسى را از مقصدش دور كنند و برگردانند كه دو گونه است- مكر پسنديده كه بوسيله آن قصد كار خوبى بشود در اين معنى گفت: وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ- آل عمران/ 54 و مكر و حيله مذموم و ناپسند كه كسى كار زشتى را قصد كند.وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ- فاطر 43. و وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا- الانفال/ 30.و فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ- النمل/ 51. | |||
اما در مورد حيله خوب و بد آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً- النمل/ 50. بعضى گفتهاند- مكرى كه از سوى خدا براى كار نيك است همان مهلت دادن به بنده است تا از امور دنيائى و متاع دنيوى بهرهمند شده و تمكين يابد و جزايش را ببيند. | |||
از اين جهت على عليه السّلام فرمود: «من وسع عليه دنياه و لم يعلم انّه مكر به فهو مخدوع عن عقله». يعنى كسى كه دنيا برايش توسعه داشت و نفهميد كه بدست آوردن افزون بر نياز از متاع دنيا براى او فريبى است كه گرفتار نيرنگش شد، و براى كار نيك چنين وضعى دارد نه پرداختن به اعمال قبيح چنين كسى عقلش او را فريب داده كم خرد است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 238-237</ref> | |||
=== «حیلة» === | === «حیلة» === | ||
اصل حَوْل- دگرگونى چيزى و جدا شدن از غير اوست و به اعتبار تغيير و دگرگونى، در معنى اين واژه مىگويند: | |||
حَالَ الشّيء، يَحُولُ، حُئُولًا- آن چيز دگرگون شد. | |||
اسْتَحَالَ- آماده تغيير شد و باعتبار معنى دوّم يعنى انفصال و جدا شدن، گفتهاند: | |||
حَالَ بينى و بينك كذا- آنچنان ميان من و تو جدائى افتاد. | |||
خداى تعالى گويد: (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) اشاره بآن چيزى است كه در وصف خداى تعالى گفته شده كه، يقلّب القلوب- به اين معنى كه خداوند در دل انسان چيزى القاء مىكند و مىرساند كه او را از مرادش بسوى چيزى كه حكمت اقتضاء دارد معطوف مىكند و در اين باره گفتهاند: و در آيه (وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ- 54/ سبا) يعنى ميان ايشان و آنچه را كه ميل داشتند حائل شد. | |||
و بعضى در آيه (يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ- 24/ انفال) كه قبلا ذكر شد، گفتهاند باين معنى است كه خداوند انسان را به پيرى و فرتوتى از عمر مىرساند و بخودش وا مىگذارد تا جائيكه بعد از آموختن علم ديگر چيزى نمىداند و نمىتواند بياموزد. | |||
حَوَّلْتُ الشّيء فَتَحَوَّلَ- يعنى آن را تغيير دادم و دگرگون شد كه يا تغيير بالذّات است و يا با حكم و سخن. | |||
أَحَلْتُ على فلان بالدّين- پرداخت قرضم را بعهده او وا گزاردم. | |||
حَوَّلْتُ الكتاب- اينست كه تو مطالب يك كتاب را به كتابى ديگر منتقل كنى بدون اينكه مطالب كتاب اوّل را از بين برده باشى. | |||
لو كان ذا حيلة لتحوّل- يعنى اگر چارهاى و راهى داشت دگرگون مىشد. | |||
خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلًا- 108/ كهف). | |||
يعنى: (در بهشت جاودانند و انتقال و جابجائى نمىخواهند، و نمىجويند). | |||
حِوَلًا- در آيه يعنى جابجائى مكانى و تغيير. | |||
الحَوْل- يعنى سال، باعتبار اينكه در طلوع كردنها و غروب كردنها خورشيد و حركت آن سال تجريد مىگردد و منقلب مىشود. | |||
(و اين بهترين معنى است كه براى ناميدن سال به حول از طرف راغب تعبير شده است). | |||
خداى تعالى گويد: (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ- 233/ بقره). | |||
(مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ- 240/ بقره) و از اين معنى عبارات: | |||
حَالَتِ السّنة تَحُولُ- يعنى سال گرديد و گذشت. | |||
حَالَتِ الدّار- يعنى سالها بر خانه گذشت و قديمى شد. | |||
أَحَالَتْ و أَحْوَلَتْ- تغيير ساليانه به آن دست داده، مثل: أعامت و أشهرت- يعنى سال و ماه بر آن گذشت. | |||
أَحَالَ فلان بمكان كذا- يك سال در آنجا اقامت گزيد. | |||
حَالَتِ النّاقة تَحُولُ حِيَالًا- وقتى است كه شتر باردار نمىشود و اين وضع بخاطر تغيير عادت اوست. | |||
حَال- آن چيزى است كه در انسان و غير انسان از امور و كارهاى متغيّر در نفس و جسم و مال متاع و دستآوردهاى او حاصل مىشود و به او اختصاص مىيابد. | |||
حَوْل- قدرت و نيروئى است كه از اصول سه گانهاى كه ذكر كرديم يعنى 1- جان 2- تن 3- مال، بدست مىآيد. | |||
و از اين معنى عبارت- لا حول و لا قوّة إلّا باللّه- است (يعنى اساس آفرينش و تمام نيروها كه از آن سه اصل است از خداست). | |||
حَوْل الشّيء- اطراف يا جائى از چيزى كه ممكن است آنچيز بسوى آن گردانده شود و برسد. | |||
خداى عزّ و جلّ گويد: (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ- 7/ غافر). | |||
الحِيلَة و الحُوَيْلَة- يعنى مكر و تزوير در آن چيزى كه در پنهانى دل و خاطر براى رسيدن بحالتى يا چيزى در انسان حاصل مىشود و بيشتر در چيزى است كه در اثر خباثت و پليدى بكار مىرود، گر چه تحقيقا بايستى در آنچه را كه حكمتى در آن هست بكار رود، از اين جهت در وصف خداى عزّ و جلّ گفته شده: | |||
(وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ- 13/ رعد) (يعنى انسان نافرمان و گستاخ با احساس ضعف و ناتوانى خويش در برابر پديدههاى نيرومند جهان باز هم- يُجادِلُونَ فِي اللَّهِ- با خداى تعالى ستيزه مىكنند، در حالى كه خداوند مكرشان را به مقتضاى حكمت بايشان مىنماياند و بر مىگرداند:هر كه استيزه كند بر رو فتد/آنچنان كو برنخيزد تا ابد اشاره است به رسيدن او به سويداى دل مردم و پنهانيشان به آنچه كه در آن حكمتى است، بنابراين- محال- بمكر و كيد توصيف شده است امّا نه بصورت ناپسند و مذموم زيرا خداى تعالى از فعل قبيح، پاك و منزّه است. | |||
حِيلَة- از حول است ولى حرف (و) آن بحرف (ى) تبديل شده است چون حرف ما قبلش مكسور است. | |||
و از اين معانى عبارت- رجل حُوَل- است يعنى مردى حيلهگر و سخت گير، و امّا مُحَال- چيزى است كه حالت دو متناقض در آن جمع شده باشد كه البتّه اين امر در سخن و لفظ بيان مىشود نه در وجود خارجى مثل اينكه گفته شود جسم واحدى در دو مكان با يك حالت در آن واحد وجود دارد. | |||
اسْتَحَالَ الشّيء- يعنى آنچيز ناممكن شد كه آن را مُسْتَحِيل گويند يعنى بصورت محال و ناممكن در آمد. | |||
حِوَلَاء- جفت نوزاد و همان مشيمه يا پوستى است كه از آب سبز رنگ محتواى رحم پر است و با نوزاد از رحم مادر بيرون مىآيد. | |||
و لا أفعل كذا ما أرزمت أمّ حائل- حَائِل:- بچّه شتر مادّهاى است كه نرينه بنظر مىآيد ولى بعد از بدنيا آمدن معلوم مىشود مادّه است معنى عبارت بالا اين است كه: من آن كار را نمىكنم تا وقتى كه مادّه شتر ناله كند و معلوم شود در حال زائيدن است. | |||
(يعنى پس از اطمينان آن را انجام خواهم داد، إرزام- ناله كردن و داد زدن). | |||
سقب- بچّه شتر نر در مقابل مادّه. | |||
واژه حَال- در لغت براى صفتى است كه در موصوف بكار مىرود و در عرف منطقيّون- حَال- يعنى كيفيّتى كه بسرعت زايل مىشود مثل حرارت، و سرما و خشكى و رطوبت كه عارضى هستند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 568-564</ref> | |||
== ارجاعات == | == ارجاعات == | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |