ویراستار
۸٬۵۱۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۲۴: | خط ۲۴: | ||
=== «قطر» === | === «قطر» === | ||
القُطْرُ: جانب و كنار، جمعش- أَقْطَار، در آيات: | |||
إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (33/ رحمن). | |||
وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِمْ مِنْ أَقْطارِها (14/ احزاب). | |||
قَطَرْتُهُ: او را به پهلو افكندم. | |||
تَقَطَّرَ: به پهلو افتاد و زمين خورد. و از اين معنى است عبارت: | |||
قَطَرَ المطرُ: يعنى باران، قطره قطره فرو ريخت و لذا باران- قَطْر- ناميده شده. | |||
تَقَاطَرَ القومُ: آن مردم مثل دانههاى باران به ترتيب و پشت سر هم آمدند. | |||
قِطَارُ الإبل: رديف و قطار شتران كه از همان معنى است، مىگويند: | |||
الإنفاضُ يَقْطِرُ الجَلَبَ: وقتى كه قومى مستمند و درويش شدند و توشه آنها كم شد كارشان به قطره قطره دوشيدن منجر ميشود، اين ضرب المثل در وقتى گفته ميشود كه مردمى به تنگدستى دچار شوند و شترانشان را يكى يكى رديف كنند تا آنها را بفروشند. | |||
قَطِرَانٌ: مادهاى است صمغى كه از درخت كاج و امثال آن قطره قطره مىچكد، در آيه: سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ (50/ ابراهيم) كه (من قطر آن) خوانده شده، يعنى جامه دوزخيان و پوشش آنها از مس گداخته است كه حرارتش به بدن نزديك است [پيراهن مسين و گداخته]. | |||
و گفت: آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (96/ كهف) يعنى مسى ذوب شده و گداخته. | |||
و در آيات: وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ) (75/ آل عمران). | |||
وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَ قِنْطاراً (20/ نساء). | |||
قَنَاطِير: جمع قَنْطَرَة است و- قنطرة- مالى است كه به وسيله آن گذران و عبور زندگى ميسور است و تشبيهى است به قَنْطَرَة- يعنى پل كه نسبت به خودش مقدار آن مال، نامحدود است [يعنى هر مال افزونى بر اندازه] و بر حسب اضافه شدن مقدارش معين ميشود مثل غنى يا بىنيازى چه بسا انسانى با اندك مالى مستغنى است و ديگرى با مال زياد هم بىنياز و مستغنى نميشود. | |||
چيزى كه در اندازه و مقياس- قنطره- گفتيم براى اين است كه در حد و اندازه آن اختلاف است گفتهاند: قَنْطَرَة- چهل- أوقيه- است. | |||
حسن مىگويد: يك قنطرة معادل 1200 دينار است و نيز گفتهاند به اندازه يك پوست گاو دوخته شده [مشكى و خيكى پر از پول] و غير از اين مقدارها، اين سخنان مثل اختلافى است كه در حد غنى هست. در آيه: وَ الْقَناطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ (14/ آل عمران) يعنى مجموعهاى كه قنطار قنطار است [قنطار قنطار يا دينار دينار بهمان معنى است كه در زبان پارسى مىگوئيم خروار خروار] مثل اينكه مىگوئى: دراهم مدرهمه و دنانير مدنّرة<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 219-217</ref> | |||
=== «مُهل» === | === «مُهل» === | ||
مَهْل سكون و- آرامش، ميگويند- مَهَلَ في فعله و عمل في مُهْلَةٍ- در كارش آرامش و در مهلت عملش هم حوصله داشت مَهْلًا يعنى رفاقت مدارا و مهربانى- مَهَّلْتُهُ-وقتى بكار ميرود كه باو بگويى- مهلا- اما- أَمْهَلْتُهُ- باو فرصت دادى در آيه گفت: فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً- الطلاق/ 17 مُهْل- ته مانده روغن زيتون است گفت:كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ- الدخان/ 45 مانند مانده روغن در دلها ميجوشد (كنايه از نوعى نوشيدنى ناگوار و معده سوز در باره دوزخيان است كه در دنيا دل ديگران را با ستم و ظلم و نامردمى بدرد ميآوردند).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 262-261</ref> | |||
== ارجاعات == | == ارجاعات == | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |