پرش به محتوا

برگشتن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۳۲٬۲۲۲ بایت اضافه‌شده ،  دیروز در ‏۱۶:۳۶
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۴۴: خط ۴۴:


=== «اقلب/قلّب» ===
=== «اقلب/قلّب» ===
قَلْبُ‏ الشّي‏ءِ: برگرداندن و وارونه نمودن آن چيز از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر.
قَلْبُ‏ الثّوبِ: برگرداندن پارچه [و هر چيزى كه پشت و رو ميشود و كاملا مشخص است‏].
قَلْبُ‏ الإنسانِ: برگرداندن انسان، از راه و روشش و انديشه‏اش به راهى و انديشه‏اى ديگر. [دو عبارت فوق تعريف مصدرى قلب است‏] در آيه: وَ إِلَيْهِ‏ تُقْلَبُونَ‏ (21/ عنكبوت) [آنگاه به سوى او برگردانده ميشويد.] انْقِلَاب‏: يعنى برگشتن، در آيات:
انْقَلَبْتُمْ‏ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ‏ يَنْقَلِبْ‏ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏ (144/ آل عمران)
إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏ (125/ اعراف).
أَيَ‏ مُنْقَلَبٍ‏ يَنْقَلِبُونَ‏ (227/ شعراء).
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ‏ (31/ مطففين).
در باره‏ قَلْب‏ انسان گفته‏اند به سبب تغيير و دگرگونى حالاتش چنين ناميده شده و از واژه و مفهوم قلب به آنگونه معانى كه اختصاص به روح و علم و شجاعت و غير اينها دارد تعبير ميشود، در آيه:
وَ بَلَغَتِ‏ الْقُلُوبُ‏ الْحَناجِرَ (10/ احزاب) يعنى ارواح [كه در موقع مرگ و مردن به حنجره‏ها ميرسد.] و آيه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ‏ قَلْبٌ‏ (37/ ق) يعنى كسى كه علم و فهم دارد.
در آيات: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ‏ (25/ انعام).
وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ‏ (87/ توبه).
و آيه: وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ‏ قُلُوبُكُمْ‏ (10/ انفال) يعنى با يارى نمودن فرشتگان‏ در جنگ به شما دلهاتان به دليرى و شجاعتتان استوار و ثابت ميشود و خوف و بيمتان برطرف ميگردد كه عكس اين هم در باره كفار است كه گفت:
وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‏ (26/ احزاب) [در دلهاشان رعب و هراس افكند.] و در آيه: ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ‏ وَ قُلُوبِهِنَ‏ (53/ احزاب) يعنى آن كار براى عفت و پاكدامنيتان بهتر و جالب‏تر است.
در آيات: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي‏ قُلُوبِ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏ (4/ فتح).
وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى‏ (14/ حشر) يعنى پراكنده.
و در آيه: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46/ حج) گفته شده عقل يا روح است‏ اما كورى براى عقل صحيح نيست و نيز گفته‏اند بصورت مجاز آمده و مجاز آن مثل مجاز آيه:
تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (25/ بقره) است يعنى جويها يا انهار جريان نمى‏يابند بلكه آبها هستند كه در نهرها و جويها روانند.
تَقْليبُ‏ الشّي‏ءِ: تغيير و دگرگونى آن چيز از حالتى به حالت ديگر، مثل آيه:
يَوْمَ‏ تُقَلَّبُ‏ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ (66/ احزاب)
تقليب الأمور: تدبير كارها و نظر نمودن در آنها، در آيه: وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ (47/ توبه).
تَقْلِيب‏ اللّه القلوب و البصائر: يعنى برگرداندن از رأى و نظرى به رأى و نظرى ديگر، در آيه:
وَ نُقَلِّبُ‏ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ‏ (110/ انعام).
تَقْلِيبُ‏ اليدِ: عبارتست از يادآورى پشيمانى براى حالتى كه شخص نادم و پشيمان بر آن حالت واقع ميشود.
گفت: فَأَصْبَحَ‏ يُقَلِّبُ‏ كَفَّيْهِ‏ (42/ كهف) يعنى از روى پشيمانى دست خويش بهم ميزند، شاعر گفت:كمغبون يعضّ على يديه‏/تبيّن غبنه بعد البياع‏ [همچون شخص مغبون و زيانديده‏اى كه دستهاى خويش به دندان مى‏گزد تا غبن و زيان خود را پس از خريد و فروش ظاهر كند.] تَقَلُّبٌ‏: تصرف و دست در كارى زدن، در آيات:
وَ تَقَلُّبَكَ‏ فِي السَّاجِدِينَ‏ (219/ شعراء) (خدائى كه قيام براى نماز و توجه و تصرفت را در سجده‏كنندگان مى‏بيند) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي‏ تَقَلُّبِهِمْ‏ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ‏ (46/ نحل).
رجلٌ‏ قُلَّبٌ‏: مردى كه زياد حيله مى‏كند و حالات مختلف دارد [حيله‏گر يا چاره‏جوى.] قُلَابٌ‏: بيمارى قلب.
ما به‏ قَلَبَةٌ: او آنگونه بيمارى ندارد كه از شدت آن، حالش دگرگون شود.
قَلِيبٌ‏: چاهى كه متروك مانده. قُلْب‏: دستياره و دستبند زرين و خالص.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 241-236</ref>


=== «صرف» ===
=== «صرف» ===
الصَّرْفُ‏: برگرداندن چيزى از حالتى به حالت ديگر، يا تبديل كردنش به غير از خودش.
صَرَفْتُهُ‏ فَانْصَرَفَ‏: برگرداندمش و برگشت.
در آيات: (ثُمَ‏ صَرَفَكُمْ‏ عَنْهُمْ‏- 152/ آل عمران).
(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ‏ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ‏- 8/ هود).
(آگاه باشيد روزى كه عذاب بر شما بيايد، گشتن و دور شدن آن ميسر و ممكن نيست).
(ثُمَ‏ انْصَرَفُوا صَرَفَ‏ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ‏- 127/ توبه) (آيه اخير ممكن است درخواستى عليه آنها باشد و يا اينكه اشاره به كارى است كه انجام مى‏دادند و نتيجه‏اش به آنها بازمى‏گردد و آيه (فَما تَسْتَطِيعُونَ‏ صَرْفاً وَ لا نَصْراً- 19/ فرقان).
(روزى كه نه توان دور كردن عذاب از خويشتن دارند و نه قدرت يارى كردن يكديگر را).
يعنى قدرت ندارند كه عذاب را از خودشان برگردانند و يا خودشان را از عذاب دور كنند.
گفته شده معنى آن اين است كه كارى را با تغيير دادن از حالتى به حالت ديگر برگردانند و از اين معنى اصطلاح معروفى است كه مى‏گويند:
لا يقبل منه صَرْفٌ و لا عدلٌ: نه توبه و نه فديه از او پذيرفته نيست.
و آيه: (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِ‏- 29/ احقاف) يعنى آنها را براى استماع از تو بسويت توجّه داديم.
تَصْرِيف‏- مثل صَرْف است مگر در تكثير و فزونى.
بيشتر چيزى كه در صرف يا برگرداندن چيزى گفته مى‏شود دگرگونى حال از امرى ديگر است.
تَصْرِيفِ الرِّياحِ*: برگرداندن باد از حالتى به حالتى.
و آيه: (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ‏- 27/ احقاف).
(آيات را گونه گون و آشكارا بيان كرديم شايد از گستاخى و انكار بازگردند) و آيه: (وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ- 113/ طه) از اين واژه است عبارات زير:تَصْرِيفُ‏ الكلامِ: آراستن سخن‏
تَصْرِيفُ‏ الدّراهمِ: صرف كردن پول يا فروختن و مبادله آن.
تَصْرِيفُ‏ النّابِ: صداى دندان، مثل- لَنَا بِهِ‏ صَرِيفٌ‏: دندانش صدا مى‏كند.
الصَّرِيفُ‏ اللّبنُ: شيرى كه سرشيرش جدا شده.
رجلٌ‏ صَيْرَفٌ‏ و صَيْرَفِيٌ‏ و صَرَّافٌ‏: مردى كه پولها را تعويض و مبادله مى‏كند.
عنزٌ صَارِفٌ‏: مادّه بزى كه فحل مى‏طلبد.
الصِّرْفُ‏: رنگ قرمز خالص، و به هر چيز خالص و پالوده‏اى- صرف گفته مى‏شود، گويى كه هر چيز آلوده‏اى از آن دور شده است.
صَرَفَانٌ‏: مس، گويى كه از طلا و نقره شدن برگشته است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 394-392</ref>


=== «ولّی» ===
=== «ولّی» ===
وَلَاء، و تَوَالِي‏ يعنى دوستى و صميميت كه دو معنى از آن‏ها حاصل ميشود و افزون ميگردد تا جائيكه ميان آن معانى چيزى كه از آنها نباشد نيست و اين معنى يعنى دوستى براى نزديكى، مكانى، نسبى، دينى، بخشش و يارى كردن و اعتقاد و ايمان بكار ميرود.
وِلَايَة- با كسره حرف (و) يارى كردن است ولى- وَلَايَة- با فتحه حرف (و) سرپرستى است و نيز گفته شده هر دو واژه حقيقتش همان سرپرستى است كه كارى را بعهده بگيرند.
وَلِيّ‏ و مَوْلَى‏- در آن معنى بكار ميرود كه هر دو در معنى اسم فاعل هستند.
يعنى‏ مُوَالي‏- أما در معنى مفعول- مُوَالَى‏- است.
در مورد شخص با ايمان ميگويند- وَلِيُّ اللّهِ- خدا دوست و اين معنى بنام- مَوْلَاهُ‏- وارد نشده است. ميگويند خداى تعالى وليّ و مولاي مؤمنين است.
در مورد- ولى- آيات زير هست.
اللَّهُ‏ وَلِيُ‏ الَّذِينَ آمَنُوا- البقره/ 257 و إِنَ‏ وَلِيِّيَ‏ اللَّهُ‏- الاعراف/ 196 و وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ‏- آل عمران/ 68 و ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلَى‏ الَّذِينَ آمَنُوا- محمد/ 11 اين آيه و چند آيه بعد واژه دوم در باره خدا يعنى- مولى- بكار رفته.
نِعْمَ‏ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ- الانفال/ 4 و وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ‏ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏- الحج/ 78 خداى‏ فرموده: قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ‏ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ‏- الجمعة/ 6 و وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ‏- التحريم/ 4 و ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ‏ مَوْلاهُمُ‏ الْحَقِ‏- الانعام/ 62 وَالِي‏- در آيه: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ‏ والٍ‏- الرعد/ 11 بمعنى- ولي است خداوند ولايت ميان مؤمنين و كفار را در آيات بسيارى نهى فرموده از آن جمله:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ ... تا آنجا كه ميفرمايد وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 يعنى اگر آنها را دوست و سرپرست خود كنيد شما هم از آنها دور از اسلام خواهيد بود.
لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ- التوبه/ 23 و وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ- الاعراف/ 3 و ما لَكُمْ مِنْ‏ وَلايَتِهِمْ‏ مِنْ شَيْ‏ءٍ- الانفال/ 72 و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- الممتحنه/ 1 و تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ‏ يَتَوَلَّوْنَ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا- المائده/ 80 تا آنجا كه ميفرمايد وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ- المائده/ 81 ميان كفّار و شياطين دوستى و موالات در دنيا هست ولى اين دوستى در آخرت را نفى ميكند. در باره دوستى دنيوى آنها ميفرمايد:
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 491
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏- التوبه/ 67 و إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏- الاعراف/ 30 و إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ‏- الاعراف/ 27 پس همانطوريكه ميانشان دوستى هست شيطان را در دنيا مسلط بر آنها ميسازد ميگويد:
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ‏ يَتَوَلَّوْنَهُ‏- النحل/ 100 تسلط شيطان بر كافران و غير مؤمنين هست. و دوستى آنها را در آخرت نفى نموده است در اين مورد ميفرمايد:
يَوْمَ لا يُغْنِي‏ مَوْلًى‏ عَنْ مَوْلًى شَيْئاً- الدخان/ 41 و يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ‏- العنكبوت/ 25 و قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا- القصص/ 63 خداوندا اينان ما را فريب دادند.
واژه- تَوَلَّى‏- اگر خودش فعل متعدّى باشد معنى ولايت دارد كه از نزديكترين جاها اين معنى حاصل ميشود ميگويند:
وَلَّيْتُ‏ سمعي كذا- وَلَّيْتُ عيني كذا- وَلَّيْتُ وجهي كذا- يعنى گوش و چشم و رويم را به او گرداندم و توجه دادم. خداى تعالى فرمود:
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ‏ قِبْلَةً تَرْضاها- البقره/ 144 و فَوَلِ‏ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏- البقره/ 144 و وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ‏ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ‏- البقره/ 150
اما اگر تَوَلَّى‏ با حرف- من- متعدى شود چه لفظى بكار رود يا در تقدير باشد و حذف شده باشد بمعنى اعراض و رو گرداندن است و ترك نزديكى به آنجا در مورد اين دو حالت، آيات:
وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 و وَ مَنْ‏ يَتَوَلَ‏ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏- المائده/ 56 و فَإِنْ‏ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ‏- آل عمران/ 63 و إِلَّا مَنْ‏ تَوَلَّى‏ وَ كَفَرَ- الغاشيه/ 23 و فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا- آل عمران/ 64 و وَ إِنْ‏ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- محمد/ 38 و فَإِنْ‏ تَوَلَّيْتُمْ‏ فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ‏- التغابن/ 12 و وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلاكُمْ‏- الانفال/ 40 و فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏- آل عمران/ 82 تَوَلِّي‏- گاهى جسمانى و مادى است و گاهى بمعنى ترك شنيدن و هم آهنگى است فرمود:
وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ‏- الانفال/ 20 يعنى كارى كه افراد با صفت زير ميكنند انجام ندهد و آن اينست كه:
وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً- نوح/ 7 يعنى براى شناخته نشدن يا نشنيدن كلام حق جامه بر سر ميكشيدند پافشارى در بى‏ايمانى و جهالت داشتند و استكبار ميورزيدند (تكبر ميكردند) و سخن آنها را كه ميگويد:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ‏- فصلت/ 26 كفار ميگفتند باين قرآن گوش فرا ندهيد و كارهاى بيهوده در ميان سخن آن و شنيدن آن انجام دهيد! شما باين كار نپردازيد و آنرا رسميت ندهيد. وَلَّاهُ‏ دُبُرَهُ- گريخت و فرار كرد (پشت به دشمن كرد) خداى تعالى فرمود:
وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ‏ يُوَلُّوكُمُ‏ الْأَدْبارَ- آل عمران/ 111 و وَ مَنْ‏ يُوَلِّهِمْ‏ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ‏- الانفال/ 16 در آيه‏ فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ‏ وَلِيًّا- مريم/ 5 به من فرزندى ببخش كه از اولياء تو شود.
خِفْتُ‏ الْمَوالِيَ‏ مِنْ وَرائِي‏- مريم/ 5 گفته‏اند- مَوَالِي‏- در اينجا يا عموزاده و يا دوستان است.
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ‏ وَلِيٌ‏ مِنَ الذُّلِ‏- الاسراء/ 111 زيرا كسانى كه با بندگان خدا ستيزه ندارند اولياء خدا هستند در آيه اخير با عبارت‏ (مِنَ الذُّلِّ) نفى ولي نموده (و از غير خداپرستان زبون) اما دوستى آنها با استيلاى خداى تعالى بر آنها است در آيه:
وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا- الكهف/ 17 كه آنها را هدايت و شاداب ميسازد.
ولى- با سكون حرف (ل) باران بهاريست كه در ربيع الأول ميبارد و زمين را شاداب و سرسبز ميكند. مَوْلَى‏- شش معنى ديگر دارد: 1- آزادكننده برده 2- برده آزاد شده 3- هم پيمان 4- عموزاده 5- همسايه 6- سرپرست.
فلانٌ‏ أَوْلَى‏ بكذا- او سزاوارتر است خداى تعالى فرمود:
النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏- الاحزاب/ 6 و إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ‏- آل عمران/ 68 و فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما- النساء/ 135 و أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ‏- الانفال/ 75 در آيه‏ أَوْلى‏ لَكَ‏ فَأَوْلى‏- القيامه/ 34 گفته شده كه از همين معنى است كه گفتيم و نيز گفته‏اند فعل متعدى است بمعنى نزديكى يا بمعنى بيزارى است.
ميگويند: وَلِيَ‏ الشي‏ءُ الشي‏ءَ- يا- أَوْلَيْتُ‏ الشي‏ءَ شيئاً آخَرَ- يعنى پشت سر هم قرار دادن.
مُوَالاة- ميان دو چيز يعنى پياپى قرار گرفتن و به دنبال هم آمدن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 494-489</ref>


=== «ردّ» ===
=== «ردّ» ===
الرَّدّ: برگرداندن چيزى يا به ذات خود يا به حالتى از حالاتش مى‏گويند: رَدَدْتُهُ فَارْتَدَّ.
خداى تعالى گويد: (وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ‏ - 147/ انعام).
(سختى و صلابتش از گروه مجرمين و تبهكاران برگردانده نمى‏شود) و در معنى- برگرداندن به ذات- در آيه: (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه‏ 28/ انعام).
و در آيات: (ثُمَ‏ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ- 6/ اسراء) و (رُدُّوها عَلَيَ‏- 33/ ص) (فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ‏- 13/ قصص) و (يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ‏- 27/ انعام) معنى دوّم- ردّ- يعنى برگرداندن بحالتى‏ از حالات قبلى، مثل آيات:
(يَرُدُّوكُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏- 149/ آل عمران) (بر همين حال گذشتشان بازتان مى‏گردانند) و (وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ‏- 107/ يونس).
(اگر خيرت را بخواهد و به خيرت برگرداند هيچ كس بازدارنده فضل او نيست) يعنى: هيچ دور كننده و بازدارنده‏اى براى فضل او از تو نيست و بر اين معنى آيه (عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ- 76/ هود) است و در معنى دوّم واژه- ردّ- يعنى بازگرداندن به حالتى از حالات به سوى خداى تعالى آيه: (وَ لَئِنْ‏ رُدِدْتُ‏ إِلى‏ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَبا36/ كهف).
و آيه (ثُمَ‏ تُرَدُّونَ‏ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- 94/ توبه) و (ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ‏- 62/ انعام) پس ردّ- مثل- رجع- يعنى بازگرداندن است در آيه: (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏- 28/ بقره).
كسانى از علماء در باره- ردّ- در آيه اخير دو سخن گفته‏اند:
اوّل- برگرداندن آنها يعنى مردمان بطورى كه در آيه: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ‏- 55/ طه) اشاره شده است: (شما را از زمين آفريديم و در آن بازتان مى‏گردانيم).
دوّم- بازگرداندنشان به جايى كه در آيه: (وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى‏- 55/ طه) به‏ آن اشاره شده است (يعنى به زندگى اخروى و جاودانه ابدى) اين نظرى است در باره آن دو حالتى كه در آن لفظ ردّ بطور عموم وجود دارد و داخل است.
خداى تعالى گويد: (فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ‏- 9/ ابراهيم).
يعنى: از شدّت خشم و غيظ انگشتان خويش گزيدند و نيز گفته شده يعنى قصد سكوت كردند و با دست به دهان خويش اشاره نمودند، و همچنين گفته‏اند دستان خويش در دهان انبياء برگرداندند و ساكتشان كردند، بكار بردن واژه- ردّ- در اين مورد آگاهى و تنبيهى است بر اينكه چندين بار آن كار را انجام دادند.
و آيه: (لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً- 109/ بقره) يعنى پس از اينكه از كفر دورى كرده‏ايد دوباره شما را به آن حالت بازگردانند، و بر اين معنى است آيه:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ‏ يَرُدُّوكُمْ‏ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ‏- 100/ آل عمران).
(اى از بت‏ها گسستگان و به اللّه پيوستگان اگر گروهى از اهل كتاب را اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان به كفر برمى‏گردانند).
ارْتِدَاد و رِدَّة: بازگشتن به راهى است كه از آنجا آمده است، ولى- رِدَّه- ويژه برگشتن به كفر است و- ارتداد- هم در اين معنى و هم در غير اين معنى بكار مى‏رود، آيات: (إِنَّ الَّذِينَ‏ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ‏- 25/ محمّد) و (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ‏- 54/ مائده) كه در معنى برگشتن از اسلام به كفر است و همچنين آيه: (وَ مَنْ‏ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ- 217/ بقره) خداى تعالى گويد: (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً- 64/ كهف) و (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى‏- 25/ كهف) و (نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا- 71/ انعام) و آيه (وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِكُمْ‏- 21/ مائده).
يعنى: زمانى كه كارى را تحقيق كرديد و خير و نيكى آن را شناختيد ديگر از آن بازنگرديد.
و آيه: (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً- 96/ يوسف) يعنى: بينائيش به او بازگشت و بينا شد. رددت الحكم فى كذا إلى فلان: حكم و كار را به او واگذار كردم. خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ- 83/ نساء).
(فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ‏ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول‏59/ نساء) گفته مى‏شود- رادّه فى كلامه: يعنى او را در سخنش باز گرداند. در خبر گفته‏ شده كه: «البيّعان يترادّان» يعنى: هر يك از متعاملين هر چه گرفته‏اند مى‏توانند به يكديگر برگردانند.
ردّة الإبل: رفت و برگشت شتران بسوى آبشخور.
اردّت النّاقة: نيز در همام معنى است.
استردّ المتاع: متاع را خواست كه برگرداند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 63-59</ref>


=== «لَفَتَ» ===
=== «لَفَتَ» ===
ميگويند- لَفَتَهُ‏ عن كذا- يعنى او را از آن كار منصرف كرد خداى‏ تعالى گويد قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا آمدى كه ما را بر گردانى- الْتَفَتَ‏ فلان- وقتى است كه كسى با چهره‏اش و صورتش از كسى يا چيزى رو گرداند- امرأةٌ لَفُوت‏- زنى كه از همسرش رو گرداند به فرزندش يا غير از او توجه كند. لفيتة:.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 145-144</ref>


=== «افک» ===
=== «افک» ===
إفك‏ هر چيزى كه وجهه شايسته و نيكويش كه بحقّ سزاوار آن است تغيير يافته از اينرو هر بادى و نسيمى كه از مسير اصليش عدول كند (مؤتفكة) گويند، خداى تعالى فرمايد:
(وَ الْمُؤْتَفِكاتُ‏ بِالْخاطِئَةِ- 9/ حاقّه) و (الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوى‏- 53/ نجم) كه هر دو آيه اشاره بعذاب قوم لوط است كه با بادهاى ويران كننده عذاب شدند و سخن خداى تعالى (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى‏ يُؤْفَكُونَ‏- 30/ توبه).
يعنى: در اعتقاد از ايمان و حقّ به باطل، و در سخن از صدق و راستى به دروغ، و در عمل از كار پسنديده به عمل زشت و قبيح روى گرداندند.
و آيات (يُؤْفَكُ‏ عَنْهُ مَنْ‏ أُفِكَ‏- 9/ ذاريات) و (أَنَّى يُؤْفَكُونَ‏- 30/ توبه) و (أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا- 22/ احقاف) به معنى عدول كردن و روى برگرداندن از حقّ است، بكار بردن- افك در اين آيات بنابر اعتقاد آنهاست كه باطل را حقّ پنداشته‏اند و مى‏گويند:
«آمده‏اى ما را از خدايانمان روى گردان كنى» چنانكه گفتيم افك در آيه اخير در مورد دروغ بكار برده شده است (إِنَّ الَّذِين‏ جاؤُ بِالْإِفْكِ‏ عُصْبَة مِنْكُمْ‏- 22/ نور) و (لِكُلِ‏ أَفَّاكٍ‏ أَثِيمٍ‏- 7/ جاثيه) و (أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ‏- 86/ صافات) تقدير معنى صحيح افك در اين آيات اين است كه گوئى مى‏گويند- أ تريدون آلهة من الإفك- يعنى ابراهيم (ع) به عمو و قومش مى‏گويد آيا خدايانى دروغين مى‏خواهيد و مى‏خوانيد كه- إِفْكاً- مفعول‏ تُرِيدُونَ‏ است و- آلِهَةً- بدل از افك است.- رجل‏ مأفوك‏، يعنى مردى كه از حقّ به باطل روى گردانده است، شاعر گويد:فإن تك عن أحسن المرؤة مأفو/كا ففي آخرين قد أفكوا (اگر تو از بهترين جوانمرديها رو گردانى پس در ميان ديگران متّهم، و روى گردانده هستى). أُفِكَ‏، يُؤْفَكُ‏- يعنى عقل و خردش زايل شد و- رجل‏ مأفوك‏ العقل- مردى كه عقلش از دست رفته است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 180-178</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۳۵۸

ویرایش