پرش به محتوا

راه رفتن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۴۹٬۳۸۰ بایت اضافه‌شده ،  دیروز در ‏۱۶:۳۰
بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی راه رفتن== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دار»، «طاف»، «حار»، «تقلّبَ»، «نکص»، «انصرف»، «ولّی»، «ارتد»، «ادبر». ==مترادفات «راه رفتن» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آی...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[دور (ریشه)|ریشه دور]]
|[[دور (ریشه)|ریشه دور]]
|[[دور (واژگان)|مشتقات دور]]
|[[دور (واژگان)|مشتقات دور]]
|
|{{AFRAME|Surah=33|Ayah=19}}
|-
|-
|طاف
|طاف
|[[طوف (ریشه)|ریشه طوف]]
|[[طوف (ریشه)|ریشه طوف]]
|[[طوف (واژگان)|مشتقات طوف]]
|[[طوف (واژگان)|مشتقات طوف]]
|
|{{AFRAME|Surah=56|Ayah=17}}
|-
|-
|حار
|حار  
|[[حور (بازگشت)|ریشه حور]]
|[[حور (بازگشت)|ریشه حور]]
|[[حور (واژگان)|مشتقات حور]]
|[[حور (واژگان)|مشتقات حور]]
|
|{{AFRAME|Surah=84|Ayah=14}}
|-
|-
|تقلّبَ
|تقلّبَ
|[[قلب (ریشه)|ریشه قلب]]
|[[قلب (ریشه)|ریشه قلب]]
|[[قلب (واژگان)|مشتقات قلب]]
|[[قلب (واژگان)|مشتقات قلب]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=144}}
|-
|-
|نکص
|نکص
|[[نکص (ریشه)|ریشه نکص]]
|[[نکص (ریشه)|ریشه نکص]]
|[[نکص (واژگان)|مشتقات نکص]]
|[[نکص (واژگان)|مشتقات نکص]]
|
|{{AFRAME|Surah=23|Ayah=66}}
|-
|-
|انصرف
|انصرف
|[[صرف (ریشه)|ریشه صرف]]
|[[صرف (ریشه)|ریشه صرف]]
|[[صرف (واژگان)|مشتقات صرف]]
|[[صرف (واژگان)|مشتقات صرف]]
|
|{{AFRAME|Surah=9|Ayah=127}}
|-
|-
|ولّی
|ولّی
|[[ولی (ریشه)|ریشه ولی]]
|[[ولی (ریشه)|ریشه ولی]]
|[[ولی (واژگان)|مشتقات ولی]]
|[[ولی (واژگان)|مشتقات ولی]]
|
|{{AFRAME|Surah=27|Ayah=10}}
|-
|-
|ارتد
|ارتد
|[[ردد (ریشه)|ریشه ردد]]
|[[ردد (ریشه)|ریشه ردد]]
|[[ردد (واژگان)|مشتقات ردد]]
|[[ردد (واژگان)|مشتقات ردد]]
|
|{{AFRAME|Surah=18|Ayah=64}}
|-
|-
|ادبر
|ادبر
|[[دبر (پشت)|ریشه دبر]]
|[[دبر (پشت)|ریشه دبر]]
|[[دبر (واژگان)|مشتقات دبر]]
|[[دبر (واژگان)|مشتقات دبر]]
|
|{{AFRAME|Surah=74|Ayah=23}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی راه رفتن==
==معانی مترادفات قرآنی راه رفتن==


=== «دار» ===
===«دار»===
الدَّار يعنى جاى فرود آمدن و سكنى گزيدن باعتبار اينكه اطرافش و دورش با ديوار احاطه شده آنرا- دَار و- دَارَة- گفته‏اند جمع آن- دِيَار- است.


=== «طاف» ===
شهر و بيابان و ناحيه هم- دَار- ناميده شده و- دنيا- همچنان كه هست و (مى‏گردد) دَار- ناميده شده-.


=== «حار» ===
الدّار الدّنيا و الدّار الآخرة- اشاره به دو اقامتگاه و زيستگاه در آفرينش يعنى حيات و قيام در دنيا و آخرت است كه آنها را دار دنيا و دار آخرت يعنى خانه دنيا و خانه آخرت گويند.


=== «تقلّبَ» ===
خداى تعالى گويد: لَهُمْ‏ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏- 127/ انعام) يعنى بهشت.


=== «نکص» ===
دوزخ هم‏ دَارُ البوار- ناميده شده.


=== «انصرف» ===
خداى تعالى گويد: قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ- 94/ بقره) و أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ‏- 243/ بقره).


=== «ولّی» ===
و وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا- 246/ بقره).


=== «ارتد» ===
و سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ‏- 145/ اعراف).


=== «ادبر» ===
يعنى دوزخ و جهنّم. ما بها دَيَّار- هيچكس در خانه نيست، و هيچ ساكنى.


ديّار- بر وزن- فيعال- است، كه اگر بر وزن- فعّال- باشد دوّار يعنى (گردنده) است مثل قوّال و جوّاز (پر حرف و پر تحرّك).
دَائِرَة- هم عبارتست از خط محيطى.
فعلش- دَار- يَدُورُ، دَوَرَاناً- است سپس در باره محادثة، و گفتگوى جمعى بطور استعاره بكار مى‏رود (كه سخن در ميانشان دور مى‏زند).
الدَّوَّارِيُ‏- روزگارى كه بر انسان احاطه دارد زيرا بر انسان محيط است.
شاعر گويد:و الدّهر بالإنسان دوّارىّ‏ (روزگار بر انسان گردنده و محيط است).
دَوْرَة و دَائِرَة- در چيزهاى ناپسند و مكروه بكار مى‏رود.
دولة- در مورد چيزهائى پسنديده و دوست داشتنى است.
نَخْشى‏ أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ- 52/ مائده) (بيم داريم كه مكروهى و ناپسندى بما برسد).
الدَّوَّار- بتى است كه در اطرافش طواف مى‏كردند.
الدَّاريُ‏- با حرف (ياء) نسبت، منسوب به- الدّار- اسمى است مخصوص- عطّار- يا عطر فروش مثل يافتن رويگر، و صيقل كار به آهنگر.
پيامبر (ص) فرموده است:
«مثل الجليس الصّالح كمثل الدّارى».
دَارِيٌ‏: كسى است كه ملازم خانه و خانه نشين است.
خداى تعالى گويد: وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ‏ الدَّوائِرَ- 98/ توبه).
و عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ- 98/ توبه).
يعنى بديها و سختيها بر آنها احاطه دارد مثل دائره و محيطى كه محتواى خود را بر مى‏گيرد كه به هيچ روى راهى براى گريز و رهائيشان نيست.
و آيه‏ إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ‏- 282/ بقره).
يعنى: داد و ستدى كه بدون تأخير وقت دست بدست متاع را مبادله مى‏كنند (اشاره به معاملات نقدى است كه مدّت‏دار نيست و حضورا مى‏خرند و مى‏فروشند).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 696-694</ref>
===«طاف»===
الطَّوْفُ‏: راه رفتن به اطراف و دور چيزى است، و از اين معنى واژه- طَائِف‏-است در باره كسى كه براى حفاظت خانه‏ها، آنها را گشت مى‏زند.
فعلش- طَافَ‏ بِهِ‏ يَطُوفُ‏- است، در آيات:
(يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدانٌ‏- 17/ واقعه) (فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ‏ يَطَّوَّفَ‏ بِهِما- 158/ بقره) (هر كس حجّ و زيارت كعبه كند يا حجّ عمره مى‏گذارد باكى بر او نيست و رواست كه صفا و مروة را نيز با دور زدن انجام دهد) و از اين واژه بصورت استعاره عبارت است: الطَّائِفُ‏ من الجنّ: گروهى از پريان گردنده.
الطَّائِف‏ من الخيال: پندار و خيال محيط بر وجود.
الطَّائِف‏ من الحادثة: رويداد فراگير، و غير از اينهاست.
در آيه گفت: (إِذا مَسَّهُمْ‏ طائِفٌ‏ مِنَ الشَّيْطانِ‏- 201/ اعراف) طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ‏- در آيه همان وسوسه‏هاى شيطانى است كه بر انسان احاطه مى‏كند و مى‏خواهد او را در دام بيندازد كه- طيف- نيز خوانده شده و همان خيال چيزى و صورتى است كه در خواب يا بيدارى بر انسان ظاهر مى‏شود و از اين جهت خيال را- طيف- گفته‏اند.
در آيه گفت: (فَطافَ‏ عَلَيْها طائِفٌ‏- 19/ قلم) كنايه و تعريضى است از مصيبتى كه به آنها رسيده‏ و آيه: (أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ‏ لِلطَّائِفِينَ‏- 125/ بقره) يعنى براى آنها كه قصد كعبه كرده و آنها را طواف مى‏كنند. واژه طوّافون- در آيه: (طَوَّافُونَ‏ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏- 58/ نور) عبارت از خدمتگزاران است، پيامبر عليه السّلام در باره گربه فرموده است. «انّها من‏ الطَّوَّافِينَ‏ عليكم و الطَّوَّافَاتِ‏»
يعنى: گربه از حيواناتى است كه گشت مى‏زند و در اطرافتان مى‏گردد.
الطَّائِفَة من النّاس: گروهى از مردم.
الطَّائِفَة من الشّي‏ء: مقدارى از آن چيز.
و در آيه: (فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ‏ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ‏- 122/ توبه) بعضى گفته‏اند اين دستور نخست بر گروهى و طايفه‏اى از مكانى واقع مى‏شود و سپس افزون‏ شده و بيشتر افراد را در بر مى‏گيرد.
و بر اين معنى است: (وَ إِنْ‏ طائِفَتانِ‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ‏- 9/ حجرات) (إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ‏- 122/ آل عمران) كه اگر از واژه- طائفة- اراده مفهوم جمع شود مفردش- طائف- است و اگر مقصود از آن واحد باشد بطور كنايه واحد است و صحيح است كه لفظش جمع باشد و نيز صحيح است مثل واژه‏هاى راوية (شتر آبكش) و علامة و مانند آنها باشد كه صورتا مفرد و در معنى جمعند.
طُوفَان‏: هر حادثه‏اى است كه بر انسان محيط شود و فراگيرد و بر اين معنى آيه:
(فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ‏ الطُّوفانَ‏- 133/ اعراف) است.
لفظ طوفان- در عرف آبى است كه از زيادى به نهايت مى‏رسد و چون حادثه‏اى كه به قوم نوح رسيد از آب بود، خداى تعالى گفت: (فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ‏- 14/ عنكبوت) پس لفظ طوفان به سيلان و خيزش فراگير آب اطلاق شده است.
طَائِفُ‏ القوسِ: خانه كمان و قبضه آن.
طَوْف‏: پليدى و غائط.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 518-515</ref>
===«حار»===
الحَوْر يعنى تردد يا از نظر فكر و انديشه و يا با لذّات.
خداى عزّ و جلّ گويد: (إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ‏ يَحُورَ- 14/ انشقاق) يعنى او پنداشت كه بعد از مرگ برانگيخته و مبعوث نخواهد شد. و هرگز به حيات باز نمى‏گردد و اين معنى مثل مفهوم آيه (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ‏- 7/ تغابن).
(كفّار پندارند كه هرگز پس از مرگ مبعوث نمى‏شوند بگو چرا سوگند به پروردگارم كه بطور قطع برانگيخته خواهيد شد).
حَارَ الماء فى الغدير- آب در آبگير و حوض داخل و خارج شد.
حَارَ فى أمره- در كارش متحيّر و سرگردان شد، و از اين معنى واژه محور- است.
مِحْوَر- يعنى چوبى كه چرخ چاه بر آن قرار دارد و مى‏چرخد، و از اين نظر گفته شده:
سير السّوانى أبدا لا ينقطع‏ (يعنى سير و سفر شتر آبكش يا اسب طاحونه هرگز بانتهاء نمى‏رسد).
محارة الأذن- بن ظاهر و خارج گوش كه تشبيهى است به:
مَحَارَة الماء- يعنى راه ورود و خروج آب و هوا كه از راه دهان و گوش با صداى نفس رفت و آمد دارد.
القوم فى‏ حَوَار- آن مردم در حال نقصان و رفت و آمدند.
نعوذ باللّه من‏ الحَوْر بعد الكور- از نقصان و دو دلى بعد شروع كار بخداى پناه مى‏بريم يعنى از كم شدن حال و نيروى كار بعد از فزونى و آمادگى، مى‏گويند:
حَارَ بعد ما كان- يعنى بعد از ثابت بودن حيران شد.
مُحَاوَرَة و حِوَار- ردّ و بدل شدن سخن يا جواب دادن و پاسخ دادن و پاسخ شنيدن است، و از اين معنى است مصدر تَحَاوُر.
خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ يَسْمَعُ‏ تَحاوُرَكُما- 1/ مجادله) و عبارت:
كلّمته فما رجع إلى‏ حَوَار أو حَوِير أو مَحْوَرَة- با او سخن گفتم پاسخ و جواب سخن را نداد. (برنگرداند).
خداى تعالى گويد: (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ‏- 72/ الرّحمن) و (حُورٌ عِينٌ‏- 22/ واقعه)- حُور- جمع- حَوْرَاء و أَحْوَر است.
الحَوْر- يعنى كم بودن سپيدى چشم نسبت بسياهى آن (سياه چشم).
أَحْوَرَت‏ عينه- براى توجيه نهايت زيبائى و خوبى چشم بكار مى‏رود.
حَوَّرْتُ‏ الشّي‏ء- آن چيز را سپيد و گرد مدّور كردم و از اين جهت نان را- الحُوَّار- گويند.
حَوَارِيُّون‏: ياران حضرت عيسى بودند كه گفته شده گازر يا شكارچى بودند.
قيل: كانوا قصّارين‏ و قيل كانوا صيّادين.
بعضى از علماء گفته‏اند: علّت ناميدن آنها به (حواريّون) براى اين است كه حواريون با رسانيدن فوائد دين و علم به نفوس و جانهاى مردم آنها را پاك و تطهير مى‏نمودند و اين همان عمل تطهير است كه در آيه (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب) بآن اشاره شده است.
و همچنين گفته‏اند: كه بصورت تشبيه و تمثيل آنها را- قصّارين- يعنى پاك كنندگان جامه‏ها- ناميده‏اند و از معنى- قصّار- به جامه شوى تصوّر مى‏شود كه قصّار به حقايق كار زيركانه متداول ميان مردم شناخت ويژه‏اى ندارد و در باره صفت و كار صيّاد بودن نيز نسبت به حواريون از اين جهت است كه نفوس و جانهاى مردم را از حيرت و سرگردانى به سوى حقّ راهنمائى مى‏كردند.
پيامبر (ص) فرمود: «الزّبير ابن عمّتى و حوارىّ». و نيز فرمود: «لكلّ نبىّ حوارىّ و حوارىّ الزّبير».
كه منظور تشبيهى بيارى كردن آنهاست كه به- حوار- تشبيه شده است، چنانكه گفت:
(مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ، قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ‏- 52/ آل عمران).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 559-556</ref>
===«تقلّبَ»===
قَلْبُ‏ الشّي‏ءِ: برگرداندن و وارونه نمودن آن چيز از سويى و رويى به سويى و رويى ديگر.
قَلْبُ‏ الثّوبِ: برگرداندن پارچه [و هر چيزى كه پشت و رو ميشود و كاملا مشخص است‏].
قَلْبُ‏ الإنسانِ: برگرداندن انسان، از راه و روشش و انديشه‏اش به راهى و انديشه‏اى ديگر. [دو عبارت فوق تعريف مصدرى قلب است‏] در آيه: وَ إِلَيْهِ‏ تُقْلَبُونَ‏ (21/ عنكبوت) [آنگاه به سوى او برگردانده ميشويد.] انْقِلَاب‏: يعنى برگشتن، در آيات:
انْقَلَبْتُمْ‏ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ‏ يَنْقَلِبْ‏ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏ (144/ آل عمران)
إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ‏ (125/ اعراف).
أَيَ‏ مُنْقَلَبٍ‏ يَنْقَلِبُونَ‏ (227/ شعراء).
وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ‏ (31/ مطففين).
در باره‏ قَلْب‏ انسان گفته‏اند به سبب تغيير و دگرگونى حالاتش چنين ناميده شده و از واژه و مفهوم قلب به آنگونه معانى كه اختصاص به روح و علم و شجاعت و غير اينها دارد تعبير ميشود، در آيه:
وَ بَلَغَتِ‏ الْقُلُوبُ‏ الْحَناجِرَ (10/ احزاب) يعنى ارواح [كه در موقع مرگ و مردن به حنجره‏ها ميرسد.] و آيه: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ‏ قَلْبٌ‏ (37/ ق) يعنى كسى كه علم و فهم دارد.
در آيات: وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ‏ (25/ انعام).
وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ‏ (87/ توبه).
و آيه: وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ‏ قُلُوبُكُمْ‏ (10/ انفال) يعنى با يارى نمودن فرشتگان‏ در جنگ به شما دلهاتان به دليرى و شجاعتتان استوار و ثابت ميشود و خوف و بيمتان برطرف ميگردد كه عكس اين هم در باره كفار است كه گفت:
وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ‏ (26/ احزاب) [در دلهاشان رعب و هراس افكند.] و در آيه: ذلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ‏ وَ قُلُوبِهِنَ‏ (53/ احزاب) يعنى آن كار براى عفت و پاكدامنيتان بهتر و جالب‏تر است.
در آيات: هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي‏ قُلُوبِ‏ الْمُؤْمِنِينَ‏ (4/ فتح).
وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى‏ (14/ حشر) يعنى پراكنده.
و در آيه: وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46/ حج) گفته شده عقل يا روح است‏ اما كورى براى عقل صحيح نيست و نيز گفته‏اند بصورت مجاز آمده و مجاز آن مثل مجاز آيه:
تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ (25/ بقره) است يعنى جويها يا انهار جريان نمى‏يابند بلكه آبها هستند كه در نهرها و جويها روانند.
تَقْليبُ‏ الشّي‏ءِ: تغيير و دگرگونى آن چيز از حالتى به حالت ديگر، مثل آيه:
يَوْمَ‏ تُقَلَّبُ‏ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ (66/ احزاب)
تقليب الأمور: تدبير كارها و نظر نمودن در آنها، در آيه: وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ (47/ توبه).
تَقْلِيب‏ اللّه القلوب و البصائر: يعنى برگرداندن از رأى و نظرى به رأى و نظرى ديگر، در آيه:
وَ نُقَلِّبُ‏ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ‏ (110/ انعام).
تَقْلِيبُ‏ اليدِ: عبارتست از يادآورى پشيمانى براى حالتى كه شخص نادم و پشيمان بر آن حالت واقع ميشود.
گفت: فَأَصْبَحَ‏ يُقَلِّبُ‏ كَفَّيْهِ‏ (42/ كهف) يعنى از روى پشيمانى دست خويش بهم ميزند، شاعر گفت:كمغبون يعضّ على يديه‏/تبيّن غبنه بعد البياع‏ [همچون شخص مغبون و زيانديده‏اى كه دستهاى خويش به دندان مى‏گزد تا غبن و زيان خود را پس از خريد و فروش ظاهر كند.] تَقَلُّبٌ‏: تصرف و دست در كارى زدن، در آيات:
وَ تَقَلُّبَكَ‏ فِي السَّاجِدِينَ‏ (219/ شعراء) (خدائى كه قيام براى نماز و توجه و تصرفت را در سجده‏كنندگان مى‏بيند) أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي‏ تَقَلُّبِهِمْ‏ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ‏ (46/ نحل).
رجلٌ‏ قُلَّبٌ‏: مردى كه زياد حيله مى‏كند و حالات مختلف دارد [حيله‏گر يا چاره‏جوى.] قُلَابٌ‏: بيمارى قلب.
ما به‏ قَلَبَةٌ: او آنگونه بيمارى ندارد كه از شدت آن، حالش دگرگون شود.
قَلِيبٌ‏: چاهى كه متروك مانده.
قُلْب‏: دستياره و دستبند زرين و خالص.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 241-236</ref>
===«نکص»===
نُكُوص‏ يعنى سر سنگينى كردن و رو گرداندن از انجام كار در آيه فرمود:
نَكَصَ‏ عَلى‏ عَقِبَيْهِ‏- الانفال/ 48 رو گردان شد و به عقب بازگشت.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 398</ref>
===«انصرف»===
الصَّرْفُ‏: برگرداندن چيزى از حالتى به حالت ديگر، يا تبديل كردنش به غير از خودش.
صَرَفْتُهُ‏ فَانْصَرَفَ‏: برگرداندمش و برگشت.
در آيات: (ثُمَ‏ صَرَفَكُمْ‏ عَنْهُمْ‏- 152/ آل عمران).
(أَلا يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ‏ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ‏- 8/ هود).
(آگاه باشيد روزى كه عذاب بر شما بيايد، گشتن و دور شدن آن ميسر و ممكن نيست).
(ثُمَ‏ انْصَرَفُوا صَرَفَ‏ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ‏- 127/ توبه) (آيه اخير ممكن است درخواستى عليه آنها باشد و يا اينكه اشاره به كارى است كه انجام مى‏دادند و نتيجه‏اش به آنها بازمى‏گردد و آيه (فَما تَسْتَطِيعُونَ‏ صَرْفاً وَ لا نَصْراً- 19/ فرقان).
(روزى كه نه توان دور كردن عذاب از خويشتن دارند و نه قدرت يارى كردن يكديگر را).
يعنى قدرت ندارند كه عذاب را از خودشان برگردانند و يا خودشان را از عذاب دور كنند.
گفته شده معنى آن اين است كه كارى را با تغيير دادن از حالتى به حالت ديگر برگردانند و از اين معنى اصطلاح معروفى است كه مى‏گويند:
لا يقبل منه صَرْفٌ و لا عدلٌ: نه توبه و نه فديه از او پذيرفته نيست.
و آيه: (وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِ‏- 29/ احقاف) يعنى آنها را براى استماع از تو بسويت توجّه داديم.
تَصْرِيف‏- مثل صَرْف است مگر در تكثير و فزونى.
بيشتر چيزى كه در صرف يا برگرداندن چيزى گفته مى‏شود دگرگونى حال از امرى ديگر است.
تَصْرِيفِ الرِّياحِ*: برگرداندن باد از حالتى به حالتى.
و آيه: (وَ صَرَّفْنَا الْآياتِ‏- 27/ احقاف).
(آيات را گونه گون و آشكارا بيان كرديم شايد از گستاخى و انكار بازگردند) و آيه: (وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ- 113/ طه) از اين واژه است عبارات زير:تَصْرِيفُ‏ الكلامِ: آراستن سخن‏
تَصْرِيفُ‏ الدّراهمِ: صرف كردن پول يا فروختن و مبادله آن.
تَصْرِيفُ‏ النّابِ: صداى دندان، مثل- لَنَا بِهِ‏ صَرِيفٌ‏: دندانش صدا مى‏كند.
الصَّرِيفُ‏ اللّبنُ: شيرى كه سرشيرش جدا شده.
رجلٌ‏ صَيْرَفٌ‏ و صَيْرَفِيٌ‏ و صَرَّافٌ‏: مردى كه پولها را تعويض و مبادله مى‏كند.
عنزٌ صَارِفٌ‏: مادّه بزى كه فحل مى‏طلبد.
الصِّرْفُ‏: رنگ قرمز خالص، و به هر چيز خالص و پالوده‏اى- صرف گفته مى‏شود، گويى كه هر چيز آلوده‏اى از آن دور شده است.
صَرَفَانٌ‏: مس، گويى كه از طلا و نقره شدن برگشته است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 394-392</ref>
===«ولّی»===
وَلَاء، و تَوَالِي‏ يعنى دوستى و صميميت كه دو معنى از آن‏ها حاصل ميشود و افزون ميگردد تا جائيكه ميان آن معانى چيزى كه از آنها نباشد نيست و اين معنى يعنى دوستى براى نزديكى، مكانى، نسبى، دينى، بخشش و يارى كردن و اعتقاد و ايمان بكار ميرود.
وِلَايَة- با كسره حرف (و) يارى كردن است ولى- وَلَايَة- با فتحه حرف (و) سرپرستى است و نيز گفته شده هر دو واژه حقيقتش همان سرپرستى است كه كارى را بعهده بگيرند.
وَلِيّ‏ و مَوْلَى‏- در آن معنى بكار ميرود كه هر دو در معنى اسم فاعل هستند.
يعنى‏ مُوَالي‏- أما در معنى مفعول- مُوَالَى‏- است.
در مورد شخص با ايمان ميگويند- وَلِيُّ اللّهِ- خدا دوست و اين معنى بنام- مَوْلَاهُ‏- وارد نشده است. ميگويند خداى تعالى وليّ و مولاي مؤمنين است.
در مورد- ولى- آيات زير هست.
اللَّهُ‏ وَلِيُ‏ الَّذِينَ آمَنُوا- البقره/ 257 و إِنَ‏ وَلِيِّيَ‏ اللَّهُ‏- الاعراف/ 196 و وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ‏- آل عمران/ 68 و ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلَى‏ الَّذِينَ آمَنُوا- محمد/ 11 اين آيه و چند آيه بعد واژه دوم در باره خدا يعنى- مولى- بكار رفته.
نِعْمَ‏ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ- الانفال/ 4 و وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ‏ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏- الحج/ 78 خداى‏ فرموده: قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ‏ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ‏- الجمعة/ 6 و وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ‏- التحريم/ 4 و ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ‏ مَوْلاهُمُ‏ الْحَقِ‏- الانعام/ 62 وَالِي‏- در آيه: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ‏ والٍ‏- الرعد/ 11 بمعنى- ولي است خداوند ولايت ميان مؤمنين و كفار را در آيات بسيارى نهى فرموده از آن جمله:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ ... تا آنجا كه ميفرمايد وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 يعنى اگر آنها را دوست و سرپرست خود كنيد شما هم از آنها دور از اسلام خواهيد بود.
لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ- التوبه/ 23 و وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ- الاعراف/ 3 و ما لَكُمْ مِنْ‏ وَلايَتِهِمْ‏ مِنْ شَيْ‏ءٍ- الانفال/ 72 و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- الممتحنه/ 1 و تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ‏ يَتَوَلَّوْنَ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا- المائده/ 80 تا آنجا كه ميفرمايد وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ- المائده/ 81 ميان كفّار و شياطين دوستى و موالات در دنيا هست ولى اين دوستى در آخرت را نفى ميكند. در باره دوستى دنيوى آنها ميفرمايد:
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 491
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏- التوبه/ 67 و إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏- الاعراف/ 30 و إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ‏- الاعراف/ 27 پس همانطوريكه ميانشان دوستى هست شيطان را در دنيا مسلط بر آنها ميسازد ميگويد:
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ‏ يَتَوَلَّوْنَهُ‏- النحل/ 100 تسلط شيطان بر كافران و غير مؤمنين هست. و دوستى آنها را در آخرت نفى نموده است در اين مورد ميفرمايد:
يَوْمَ لا يُغْنِي‏ مَوْلًى‏ عَنْ مَوْلًى شَيْئاً- الدخان/ 41 و يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ‏- العنكبوت/ 25 و قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا- القصص/ 63 خداوندا اينان ما را فريب دادند.
واژه- تَوَلَّى‏- اگر خودش فعل متعدّى باشد معنى ولايت دارد كه از نزديكترين جاها اين معنى حاصل ميشود ميگويند:
وَلَّيْتُ‏ سمعي كذا- وَلَّيْتُ عيني كذا- وَلَّيْتُ وجهي كذا- يعنى گوش و چشم و رويم را به او گرداندم و توجه دادم. خداى تعالى فرمود:
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ‏ قِبْلَةً تَرْضاها- البقره/ 144 و فَوَلِ‏ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏- البقره/ 144 و وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ‏ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ‏- البقره/ 150
اما اگر تَوَلَّى‏ با حرف- من- متعدى شود چه لفظى بكار رود يا در تقدير باشد و حذف شده باشد بمعنى اعراض و رو گرداندن است و ترك نزديكى به آنجا در مورد اين دو حالت، آيات:
وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 و وَ مَنْ‏ يَتَوَلَ‏ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏- المائده/ 56 و فَإِنْ‏ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ‏- آل عمران/ 63 و إِلَّا مَنْ‏ تَوَلَّى‏ وَ كَفَرَ- الغاشيه/ 23 و فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا- آل عمران/ 64 و وَ إِنْ‏ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- محمد/ 38 و فَإِنْ‏ تَوَلَّيْتُمْ‏ فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ‏- التغابن/ 12 و وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلاكُمْ‏- الانفال/ 40 و فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏- آل عمران/ 82 تَوَلِّي‏- گاهى جسمانى و مادى است و گاهى بمعنى ترك شنيدن و هم آهنگى است فرمود:
وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ‏- الانفال/ 20 يعنى كارى كه افراد با صفت زير ميكنند انجام ندهد و آن اينست كه:
وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً- نوح/ 7 يعنى براى شناخته نشدن يا نشنيدن كلام حق جامه بر سر ميكشيدند پافشارى در بى‏ايمانى و جهالت داشتند و استكبار ميورزيدند (تكبر ميكردند) و سخن آنها را كه ميگويد:
وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ‏- فصلت/ 26 كفار ميگفتند باين قرآن گوش فرا ندهيد و كارهاى بيهوده در ميان سخن آن و شنيدن آن انجام دهيد! شما باين كار نپردازيد و آنرا رسميت ندهيد. وَلَّاهُ‏ دُبُرَهُ- گريخت و فرار كرد (پشت به دشمن كرد) خداى تعالى فرمود:
وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ‏ يُوَلُّوكُمُ‏ الْأَدْبارَ- آل عمران/ 111 و وَ مَنْ‏ يُوَلِّهِمْ‏ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ‏- الانفال/ 16 در آيه‏ فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ‏ وَلِيًّا- مريم/ 5 به من فرزندى ببخش كه از اولياء تو شود.
خِفْتُ‏ الْمَوالِيَ‏ مِنْ وَرائِي‏- مريم/ 5 گفته‏اند- مَوَالِي‏- در اينجا يا عموزاده و يا دوستان است.
وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ‏ وَلِيٌ‏ مِنَ الذُّلِ‏- الاسراء/ 111 زيرا كسانى كه با بندگان خدا ستيزه ندارند اولياء خدا هستند در آيه اخير با عبارت‏ (مِنَ الذُّلِّ) نفى ولي نموده (و از غير خداپرستان زبون) اما دوستى آنها با استيلاى خداى تعالى بر آنها است در آيه:
وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا- الكهف/ 17 كه آنها را هدايت و شاداب ميسازد.
ولى- با سكون حرف (ل) باران بهاريست كه در ربيع الأول ميبارد و زمين را شاداب و سرسبز ميكند. مَوْلَى‏- شش معنى ديگر دارد: 1- آزادكننده برده 2- برده آزاد شده 3- هم پيمان 4- عموزاده 5- همسايه 6- سرپرست.
فلانٌ‏ أَوْلَى‏ بكذا- او سزاوارتر است خداى تعالى فرمود:
النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏- الاحزاب/ 6 و إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ‏- آل عمران/ 68 و فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما- النساء/ 135 و أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ‏- الانفال/ 75 در آيه‏ أَوْلى‏ لَكَ‏ فَأَوْلى‏- القيامه/ 34 گفته شده كه از همين معنى است كه گفتيم و نيز گفته‏اند فعل متعدى است بمعنى نزديكى يا بمعنى بيزارى است.
ميگويند: وَلِيَ‏ الشي‏ءُ الشي‏ءَ- يا- أَوْلَيْتُ‏ الشي‏ءَ شيئاً آخَرَ- يعنى پشت سر هم قرار دادن.
مُوَالاة- ميان دو چيز يعنى پياپى قرار گرفتن و به دنبال هم آمدن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 494-489</ref>
===«ارتد»===
الرَّدّ: برگرداندن چيزى يا به ذات خود يا به حالتى از حالاتش مى‏گويند: رَدَدْتُهُ فَارْتَدَّ.
خداى تعالى گويد: (وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ‏
- 147/ انعام).
(سختى و صلابتش از گروه مجرمين و تبهكاران برگردانده نمى‏شود) و در معنى- برگرداندن به ذات- در آيه: (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه‏ 28/ انعام).
و در آيات: (ثُمَ‏ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ- 6/ اسراء) و (رُدُّوها عَلَيَ‏- 33/ ص) (فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ‏- 13/ قصص) و (يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ‏- 27/ انعام) معنى دوّم- ردّ- يعنى برگرداندن بحالتى‏ از حالات قبلى، مثل آيات:
(يَرُدُّوكُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ‏- 149/ آل عمران) (بر همين حال گذشتشان بازتان مى‏گردانند) و (وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ‏- 107/ يونس).
(اگر خيرت را بخواهد و به خيرت برگرداند هيچ كس بازدارنده فضل او نيست) يعنى: هيچ دور كننده و بازدارنده‏اى براى فضل او از تو نيست و بر اين معنى آيه (عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ- 76/ هود) است و در معنى دوّم واژه- ردّ- يعنى بازگرداندن به حالتى از حالات به سوى خداى تعالى آيه: (وَ لَئِنْ‏ رُدِدْتُ‏ إِلى‏ رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْها مُنْقَلَبا36/ كهف).
و آيه (ثُمَ‏ تُرَدُّونَ‏ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ- 94/ توبه) و (ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِ‏- 62/ انعام) پس ردّ- مثل- رجع- يعنى بازگرداندن است در آيه: (ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ‏- 28/ بقره).
كسانى از علماء در باره- ردّ- در آيه اخير دو سخن گفته‏اند:
اوّل- برگرداندن آنها يعنى مردمان بطورى كه در آيه: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ‏- 55/ طه) اشاره شده است: (شما را از زمين آفريديم و در آن بازتان مى‏گردانيم).
دوّم- بازگرداندنشان به جايى كه در آيه: (وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى‏- 55/ طه) به‏ آن اشاره شده است (يعنى به زندگى اخروى و جاودانه ابدى) اين نظرى است در باره آن دو حالتى كه در آن لفظ ردّ بطور عموم وجود دارد و داخل است.
خداى تعالى گويد: (فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ‏- 9/ ابراهيم).
يعنى: از شدّت خشم و غيظ انگشتان خويش گزيدند و نيز گفته شده يعنى قصد سكوت كردند و با دست به دهان خويش اشاره نمودند، و همچنين گفته‏اند دستان خويش در دهان انبياء برگرداندند و ساكتشان كردند، بكار بردن واژه- ردّ- در اين مورد آگاهى و تنبيهى است بر اينكه چندين بار آن كار را انجام دادند.
و آيه: (لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً- 109/ بقره) يعنى پس از اينكه از كفر دورى كرده‏ايد دوباره شما را به آن حالت بازگردانند، و بر اين معنى است آيه:
(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ‏ يَرُدُّوكُمْ‏ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ‏- 100/ آل عمران).
(اى از بت‏ها گسستگان و به اللّه پيوستگان اگر گروهى از اهل كتاب را اطاعت كنيد شما را بعد از ايمانتان به كفر برمى‏گردانند).
ارْتِدَاد و رِدَّة: بازگشتن به راهى است كه از آنجا آمده است، ولى- رِدَّه- ويژه برگشتن به كفر است و- ارتداد- هم در اين معنى و هم در غير اين معنى بكار مى‏رود، آيات: (إِنَّ الَّذِينَ‏ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ‏- 25/ محمّد) و (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ‏- 54/ مائده) كه در معنى برگشتن از اسلام به كفر است و همچنين آيه: (وَ مَنْ‏ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ- 217/ بقره) خداى تعالى گويد: (فَارْتَدَّا عَلى‏ آثارِهِما قَصَصاً- 64/ كهف) و (إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى‏- 25/ كهف) و (نُرَدُّ عَلى‏ أَعْقابِنا- 71/ انعام) و آيه (وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِكُمْ‏- 21/ مائده).
يعنى: زمانى كه كارى را تحقيق كرديد و خير و نيكى آن را شناختيد ديگر از آن بازنگرديد.
و آيه: (فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلى‏ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً- 96/ يوسف) يعنى: بينائيش به او بازگشت و بينا شد.
رددت الحكم فى كذا إلى فلان: حكم و كار را به او واگذار كردم.
خداى تعالى گويد: (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ- 83/ نساء).
(فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ‏ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُول‏59/ نساء) گفته مى‏شود- رادّه فى كلامه: يعنى او را در سخنش باز گرداند. در خبر گفته‏ شده كه: «البيّعان يترادّان» يعنى: هر يك از متعاملين هر چه گرفته‏اند مى‏توانند به يكديگر برگردانند.
ردّة الإبل: رفت و برگشت شتران بسوى آبشخور.
اردّت النّاقة: نيز در همام معنى است.
استردّ المتاع: متاع را خواست كه برگرداند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 63-59</ref>
===«ادبر»===
دُبُرُ الشّي‏ء- يعنى پشت هر چيز، نقطه مقابلش- قبل- است يعنى پيش و پيشاورى و بطور استعاره بدو عضو مخصوص گفته مى‏شود، مى‏گويند- دُبْر- و- دُبُر- و جمع آن‏ أَدْبَار- است.
خداى تعالى گويد:
وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ‏- 16/ انفال) (و كسيكه پشت بدشمن گرداند).
يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ‏- 50/ انفال) يعنى: پيش و پشت سرشان.
فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ- 15/ انفال) (بدشمن پشت نگردانيد) كه دستور نهى از گريز از دشمنان است.
أَدْبارَ السُّجُودِ- 40/ ق) پايان نمازها، كه أدبار النّجوم و إِدْبارَ النُّجُومِ‏- نيز خوانده شده!.
پس- إدبار- مصدرى است بصورت ظرف زمان (كه حرف آخرش مفتوح است) مثل:
مقدم الحاجّ- يعنى ورود حاجى.
خفوق النّجم- پنهان شدن و افول ستاره.
و كسيكه- أدبار- را با فتحه حرف اوّل بخواند جمع است و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل لازم، فاعل از آن مشتّق مى‏شود و گاهى به اعتبار- دبر- در معنى فعل متعدّى، مفعول از آن مشتقّ مى‏شود.
در وجه اوّل- يعنى فاعل، مثل اينكه مى‏گويند: دَبَرَ فلان و أمس- الدَّابِرُ (ديروز كه گذشت) و آيه‏ وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ- 33/ مدثّر) (كه در اين دو عبارت و آيه اخير معنى فعل لازم دارد كه معنى آن با فاعل آنها يعنى فلان- امس- و اللّيل- تمام مى‏شود، فلانى پشت كرد- ديروز گذشت شب وقتى كه برود).
و باعتبار مفعول چنانكه مى‏گويند:
دَبَرَ السّهم الهدف- يعنى تير به پشت هدف افتاد.
دَبَرَ فلان القوم- او پشت سر آن مردم جاى گرفت.
خداى تعالى گويد: أَنَ‏ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ‏- 66/ حجر) (چون صبح كنند، بنيادشان بريده شده است).
فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا- 45/ انعام) (كسانى كه ستم كردند ريشه‏شان بريده شده است).
دَابِر- به كسى كه دنباله و يا عقب مانده است اطلاق مى‏شود يا به اعتبار عقب ماندگى مكانى يا زمانى و يا از جهت مرتبت و ارزش، أَدْبَرَ- يعنى روى گرداند.
ولىّ دبره- پشتش را گرداند و پشت نمود.
در آيات: ثُمَ‏ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ- 23/ مدّثر) (روى بر گرداند و گردن فرازى كرد).
تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى‏- 17/ معارج) (دوزخ هر كه از ايمان روى گرداند و پشت كرده، مى‏خواند).
پيامبر عليه السّلام فرمود: (لا تقاطعوا و لا تَدَابَرُوا و كونوا عباد اللّه إخوانا).
يعنى: (از يكديگر نبريد و روى از هم بر نگردانيد بلكه پرستندگان خدا و برادر يكديگر باشيد).
گفته شده- و لا تدابروا- يعنى نبايستى از پشت سر دوستتان او را ببدى نام ببريد (كنايه از غيبت و عيب جوئى نكردن است كه مبادا دوستتان تحقير شود).
اسْتِدْبَار- پايان چيزى را خواستن (عاقبت انديشى).
تَدَابَرَ القوم- به يكديگر پشت كردند و روى از هم گرداندند.
دِبَار- مصدر- دَابَرْتُهُ‏- است يعنى در نبودش با او دشمنى ورزيدم (دبار- مصدر دوّم- مُدَابَرَة- است، مثل- قتال- كه مصدر دوّم مقاتلة است).
التَّدْبِير- انديشيدن و عاقبت بينى در كارها.
خداى تعالى گويد: فَالْمُدَبِّراتِ‏ أَمْراً- 5/ نازعات) يعنى: فرشتگانى كه متصدّى تدبير امورند و نيز، تَدْبِير- آزاد شدن برده پس از مرگ صاحبش است.
إِدْبَار- هلاكت و مرگى كه باعث گسيختگى خويشاوندى است.
دِبَار: قبل از اسلام چهار شنبه را نيز- دبار- مى‏گفتند چون آن روز را شوم مى‏دانستند.
دَبِير- رشته‏اى و طنابى كه در موقع تافتن آن به عقب برده و كشيده مى‏شود نقطه مقابلش- قبيل- است.
قبيل- يعنى جلو بردن ريسمان موقع تاباندن.
رجل مقابل و مُدَابَر- يعنى مرد اصيل و شريف از طرف پدر و مادر و هر دو.
شاة مقابلة مُدَابَرَة- گوسفندى كه جلو و عقب گوشش بريده شده.
دَابِرَةُ الطّائر- انگشت عقب پنجه پرنده.
دَابِرَةُ الحافر- فاصله پنجه و ساق ستور.
دَبُور- بادى كه از نقطه مقابل باد صبا مى‏وزد.
دَبْرَة- كَرْدْ و پشته‏هاى زراعت براى آبيارى، جمعش- دَبَار است.
شاعر گويد:على جرية تعلوا الدّبار غروبها
دَبْر- زنبور عسل و زنبور بى‏عسل و هر گزنده‏اى كه نيشش بر پشتش قرار دارد مفردش- دبرة- است.
و نيز- دَبْر- يعنى مال فراوانى كه پس از مرگ صاحبش باقى مى‏ماند، دبر- در اين معنى تثنيه ندارد و جمع بسته نمى‏شود.
دَبَرَ البعير دَبَراً- كه اسم فاعلش- أَدْبَرُ- و دَبِرٌ- است يعنى به خاطر جراحت پشتش عقب افتاد و تأخير كرد.
دَبْرَة- يعنى إدبار و تيره روزى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 658-655</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۳۵۸

ویرایش