پرش به محتوا

اول (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

۱۷٬۱۳۲ بایت اضافه‌شده ،  ۲۰ نوامبر
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۳۰: خط ۳۰:


=== «اول» ===
=== «اول» ===
آلَ‏ اللّبن‏ يَئُولُ‏- يعنى شير زياد جوشيد و كم شد چنانكه به هر چيز ناقص نيز مى‏گويند كم شده و برگشته است.
واژه‏ التّأويل‏ از- أول- است يعنى رجوع و بازگشت به اصل و- المَأْوِل‏- مكان و جاى بازگشت است، تأويل:- ردّ كردن چيزى به سوى غايت و
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 224
مقصودى است كه اراده شده چه از راه علم و چه از راه عمل.
تأويل از راه و طريق علم مانند آيه (وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ‏- 7/ آل عمران) امّا باز گرداندن عملى تأويل به سوى مقصود و مراد، مانند سخن اين شاعر كه مى‏گويد:و للنّوى قبل يوم البين تأويل‏ (براى دورى و هجران قبل از روز جدايى مقصودى و تأويلى هست).
سخن خداى تعالى (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ‏- 53/ اعراف) يعنى انتظار تأويل آيات را دارند روزى كه بيان و مقصود نهايى، و عملى آن آيات مى‏آيد.
و آيه (ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَن‏ تَأْوِيلًا- 59/ نساء) گفته شده- أحسن، از نظر معنى، كه سر انجام نيكوتر و ترجمه و تفسير آن است.
و نيز گفته‏اند- أحسن تأويل- نيكوترين ثواب و پاداش در آخرت.
الأَوْل‏- يعنى سياست و روشى اصلاح طلبانه كه رعايت مآل و پايان آن بشود (سياستى دور انديشانه) أول لنا و أيل علينا- (يعنى سياستى خوش فرجام داشتيم و بر ما هم، چنان سياستى انجام شد).
أَوَّل‏: خليل بن احمد مى‏گويد ريشه‏اش (همزه- واو- لام) است اوّل مانند فعّل است و بعضى گفته‏اند: اصلش (دو واو و لام) است بر وزن أفعل (أوول) امّا نظر خليل صحيح‏تر و فصيح‏تر است بخاطر كمى حرف (و) كه حرف عين الفعلش يكى است- بنابر نظر خليل، واژه- اوّل- از- آل، يئول- و اصلش- آول- است كه حرف مدّ در آن ادغام شده، و در حقيقت واژه- أوّل- صفت است و مؤنّثش- اولى- مثل- أخرى است.
أَوَّل‏- كلمه‏اى است كه بر پايه آن ساير اعداد مرتّب مى‏شوند و بر چند وجه بكار رفته است:
1- به معنى زمان پيشين و جلوتر مثل اينكه مى‏گويى اوّل خلافت عبد الملك كه از منصور جلوتر و پيشتر است.
2- در معنى رياستى كه ديگران از آن پيروى مى‏كنند مثل اينكه مى‏گوئى اول امير و سپس وزير.
3- بمعنى وضعيّت مكانى و نسبيّت مانند بيان موقعيّت كسى كه از عراق خارج مى‏شود و مى‏گويد اوّل قادسيّة و سپس- فيد، امّا كسى كه از مكّه بسوى عراق مى‏آيد مى‏گويد اوّل- فيد و سپس قادسيّه‏
4- معنى چهارم- واژه اوّل- مسائل اوّليه صنعت و ساختمان است كه‏ مى‏گويند اوّل پايه‏ها و سپس بن و ساختمان. اگر در باره صفات خداى تعالى واژه- اول- بكار رود معنايش اينست كه چيزى در عالم وجود بر اللّه پيشى نگرفته است، و بر اساس همين معنى، سخن گوينده‏اى است كه مى‏گويد:
«خداى تعالى كسى است كه نياز به غير ندارد» كسى كه در باره خدا مى‏گويد او بنفسه مستغنى و بى‏نياز است، در آيات (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ‏- 163/ انعام) و آيه (وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ‏- 143/ اعراف) معنايش اينست كه من نخستين كس در اسلام و ايمان هستم كه مورد تبعيّت و پيروى قرار مى‏گيريم چنانكه خداوند فرمايد: (وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ‏- 41/ بقره) يعنى از كسانى نباشيد كه در كفر و شرك مورد پيروى قرار گيرند.
واژه- أوّل- از نظر دستور زبان عرب بصورت ظرف زمان بكار مى‏رود كه در آن صورت- مبنى بر ضمّه است، يعنى أوّل- مانند عبارت- جئتك أوّل- و گاهى- أوّل- بمعنى قديم است، مانند عبارت- جئتك أوّلا، و آخرا- يعنى قديم و جديد، امّا در اين آيه (أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى‏- 34/ قيامة) كلمه تهديد و بيم دهنده‏اى است به كسى كه به هلاكت نزديك است و به دور شدن از هلاكت وادار مى‏شود يا اينكه كسى را كه با ذلت و خوارى از هلاكت نجات يافته است مورد خطاب قرار مى‏دهند تا دوباره به چنين سرنوشتى مبتلا نشود.
بيشتر آياتى كه واژه- اولى- يا- أوّل- در آنها تكرار شده است براى اين است كه گوئى تشويقى و ترغيبى است بر انديشيدن در باره نتيجه كارى كه به انسان مى‏رسد و بايستى از آن خود دارى كند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 226-223</ref>


=== «سبق» ===
=== «سبق» ===
اصل- سَبْق‏- پيشى گرفتن در حركت است، مثل آيه (فَالسَّابِقاتِ‏ سَبْقاً- 4/ نازعات).
اسْتِبَاق‏: مسابقه دادن و پيشى گرفتن بر يكديگر است مثل آيات: (إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ‏- 17/ يوسف) و (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ‏- 25/ يوسف) سپس معنايش فراگيرتر و متعدّى در پيشى جستن بر ديگرى شده).
آيات: (ما سَبَقُونا إِلَيْهِ‏- 11/ احقاف) و (سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ‏- 29/ يونس) يعنى جريان يافت و پيشى گرفت.
واژه السّبق براى برترى و فضيلت و ابراز شخصيّت بر ديگران نيز استعاره شده است.
در آيه: (وَ السَّابِقُونَ‏ السَّابِقُونَ‏- 10/ واقعه) يعنى: كسانى كه با اعمال صالحه به سوى ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر ديگران سبقت گرفته‏اند، در معنى آيه: (وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ‏- 144/ آل عمران).
و همچنين آيات: (وَ هُمْ لَها سابِقُونَ‏- 61/ مؤمنون) و (وَ ما نَحْنُ‏ بِمَسْبُوقِينَ‏- 60/ واقعه) يعنى در تقدير پيشى نمى‏گيرند.
و آيات: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا- 59/ انفال) و (وَ ما كانُوا سابِقِينَ‏- 39/ عنكبوت) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه بر او (موسى) پيشى نجستند<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 180</ref>


=== «قبل» ===
=== «قبل» ===
قَبْل‏ اين واژه در تقدم و پيشداشتى كه متصل يا منفصل از حال باشد بكار ميرود نقطه مقابلش- بعد- است و گفته شده (قبل) و (بعد) در پيشداشت و تقدم چيزى كه به حال متصل باشد بكار ميرود كه در آن صورت نقطه مقابلش- دبر و دبر است، اين اصل معنى واژه است هر چند كه معانى بيشترى در هر كدام از آنها بكار ميرود پس (قبل) در وجوهى مختلف استعمال دارد.
اول- در مكان بر حسب اضافه شدن به كلمه‏اى ديگر، پس كسى كه از اصفهان خارج ميشود و به سوى مكّه ميرود مى‏گويد: بغداد قبل از كوفه است و كسى كه از مكه خارج ميشود و به سوى اصفهان مى‏آيد كوفه براى او قبل از بغداد است.
دوم- در مورد زمان مثل اينكه مى‏گويند زمان عبد الملك قبل از منصور دوانيقى است در آيه: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ‏ قَبْلُ‏ (91/ بقره) (به يهوديان بگو چرا پيامبران گذشته را مى‏كشتيد).
سوم- در منزلت و موقعيت، مثلا، موقعيت حكومتى عبد الملك قبل از حجاج است.
چهارم: در ترتيب و آموختن فن و صنعت يا علم، مثل: آموختن شكل حروف قبل از خط نوشتن و نگارش، در آيات: ما آمَنَتْ‏ قَبْلَهُمْ‏ مِنْ قَرْيَةٍ (6/ انبياء) قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها (130 طه).قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ‏ (39/ نمل).أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ‏ (16/ حديد). كه در تمام آيات اخير واژه (قبل) اشاره به تقدم زمانى است:
قبل و دبر- به طور كنايه به دو عورت پيش و پس گفته ميشود [سوأتين‏].
إِقْبَال‏: توجه نمودن و پيش آمدن است مثل استقبال، در آيات:فَأَقْبَلَ‏ بَعْضُهُمْ‏ (50/ صافات).وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ‏ (71/ يوسف).فَأَقْبَلَتِ‏ امْرَأَتُهُ‏ (39/ ذاريات).
قابل: كسى است كه دلو را از چاه پيش مى‏آورد و آنرا مى‏گيرد.
قَابِلَة: زنى است كه نوزاد را هنگام زائيدن مادر پيش مى‏آورد.
قَبِلْتُ‏ عذرَهُ و توبته و غيره: عذر و توبه‏اش را پذيرفتم.
تَقَبَّلْتُهُ‏: به عهده گرفتم، در آيات:وَ لا يُقْبَلُ‏ مِنْها عَدْلٌ‏ (123/ بقره).وَ قابِلِ‏ التَّوْبِ‏ (3/ غافر).هُوَ الَّذِي‏ يَقْبَلُ‏ التَّوْبَةَ (25/ شورى). إِنَّما يَتَقَبَّلُ‏ اللَّهُ‏ (27/ مائدة).
تَقَبُّل‏: قبول كردن چيزى است بر وجه ثواب مثل قبول هديه و مانند آن.
در آيه: أُولئِكَ الَّذِينَ‏ نَتَقَبَّلُ‏ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا (16/ احقاف) و آيه: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ‏ (27/ مائدة) هشدارى است بر اينكه هر عبادتى مقبول نيست بلكه در صورتى مقبول ميشود كه بر وجه مخصوصى باشد [از دلى و خاطرى و انديشه‏اى بر اساس پرهيزكارى باشد.] در آيه: فَتَقَبَّلْ‏ مِنِّي‏ (35/ آل عمران) به اعتبار معنى كفالت است.
قُبَالَة: ضمانت و كفالت، زيرا تكفل كردن، استوارترين و موكدترين‏ پذيرش است.
پيمان نوشته شده هم- قُبَالَة- ناميده شده، در مورد آيه‏اى كه گفت:
فَتَقَبَّلَها (37/ آل عمران) معنايش- قبلها- است يعنى آنرا پذيرفت، و يا متكفل آن شد.
خداى تعالى مى‏گويد: مرا در حقيقت به كفالتى بزرگتر متكفّل نمودى.
گفته شده آيه: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ‏ (37 آل عمران) در اين آيه بجاى بقبول- بتقبّل- نگفت بخاطر جمع نمودن ميان دو امر زير:
1- تقبل: درجه‏اى و مرتبه‏اى كامل در مفهوم قبول.
2- قبول و پذيرشى كه اقتضاى خشنودى و پاداش دادن دارد.
گفته شده- قبول- در آيه اخير از عبارتى است كه مى‏گويند:
فلان عليه‏ قَبُولٌ‏: در وقتى كه هر كسى او را ببيند دوستش دارد.
و آيه: كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا (111/ انعام) گفته شده- قبل- جمع- قابل- است يعنى در برابر حواسشان قرار دهد، مجاهد هم گفته به معنى گروه گروه است.
قُبُلًا- در آيه اخير يعنى گروه گروه، كه در اين صورت جمع (قبيل) است و همچنين آيه:
أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا (55/ كهف) كسى كه آنرا- قَبَلًا- با فتحه حروف (ق) و (ب) خوانده است معينش اينستكه عذاب بطور عينى و آشكار به آنها ميرسد.
قَبِيل‏- جمع‏ قَبِيلَة است يعنى جماعت و گروه گرد آمده‏اى كه بعضى بر بعض ديگر روى مى‏آورند و پذيراى هم هستند، در آيات.
وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ‏ (13/ حجرات).
وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا (92 اسراء).
در معنى جماعت و گروه، و گفته شده- قَبِيلًا- در آيه اخير يعنى- كفيلا- و اين معنى از عبارتى است كه مى‏گويند: قَبَلْتُ‏ فلاناً و تَقَبَّلْتُ‏ به: او را كفالت و ضمانت كردم.
مُقَابَلَة: معاينه و ديدن.
فلان لا يعرف‏ قَبِيلًا من دبير: آنچه را كه زن ريسنده در موقع از بافتن رشته‏ها پس و پيش مى‏آورد پس:
مقابلة و تَقَابُل‏: رو برو شدن بعضى با بعض ديگر يا جسما و يا با عنايت و محبت و احترام و بزرگداشت، چنانكه گفت:
مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ‏ (6// واقعة).
إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ‏ (47/ حجر).
و لي‏ قِبَلَ‏ فلانٍ كذا: چيزى از من نزد او هست در حضورش است.
وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ‏ قَبْلَهُ‏ (17/ هود) فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ‏ مُهْطِعِينَ‏ (36/ معارج)
واژه- قِبَل‏- بطور استعاره براى قوت و قدرت بر مقابله يا پاداش دادن بكار ميرود، مى‏گويند:
لا قِبَلَ لى بكذا: نمى‏توانم و در قدرتم نيست كه با او مقابله كنم، در آيه:
فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها: (37/ نمل) يعنى سپاهيانى بر ايشان مى‏آوريم كه توانائى دفاع و مقابله كردن با آنرا ندارند.
قِبْلَة: در اصل اسمى است براى حالتى كه به آن حالت روى مى‏آورند مثل- جلسة و قعده [حالت نشستن‏] و در سخن معمولى و متعارف- قبلة- بصورت اسم‏ براى مكانى است كه در موقع نماز به آن توجه ميشود و روى مى‏آورند، مثل آيه:
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها (44/ بقره)
قَبُول‏: باد صبحگاهى است، علت نامگزاريش براى اين است كه به سوى قبله مى‏وزد.
قَبِيلَة الرأسِ: محل پيوند استخوان سر.
شاةٌ مُقَابَلَةٌ: گوسفندى كه از ناحيه گوش، گوشش چاك خورده و بريده شده است.
قِبَالُ‏ النّعلِ: بند كفش، [قِبَالُ‏ البعيرِ: افسار و دهانه شتر.] قَابَلْتُهَا: براى آن بندى قرار دادم.
القَبَلُ‏: عاج فيل.
قُبْلَة: مهره‏اى كه ساحران مى‏پندارند انسانى را به سوى ديگرى متمايل مى‏كند.
و از اين تعبير- معنى بوسيدن است، جمعش- قُبَلٌ‏- فعل آن- قَبَّلْتُهُ‏، تَقْبِيلًا- است يعنى بوسيدمش‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 126-121</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۱۰

ویرایش