پرش به محتوا

کامل (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی کامل== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «کلّ»، «کامل»، «کافة»، «سلم». ==مترادفات «کامل» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |کلّ |ریشه کلل |کلل (واژگان)|مشتقا...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[کلل (ریشه)|ریشه کلل]]
|[[کلل (ریشه)|ریشه کلل]]
|[[کلل (واژگان)|مشتقات کلل]]
|[[کلل (واژگان)|مشتقات کلل]]
|
|{{AFRAME|Surah=21|Ayah=35}}
|-
|-
|کامل
|کامل
|[[کمل (ریشه)|ریشه کمل]]
|[[کمل (ریشه)|ریشه کمل]]
|[[کمل (واژگان)|مشتقات کمل]]
|[[کمل (واژگان)|مشتقات کمل]]
|
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=233}}
|-
|-
|کافة
|کافة
|[[کفی (ریشه)|ریشه کفی]]
|[[کفی (ریشه)|ریشه کفی]]
|[[کفی (واژگان)|مشتقات کفو]]
|[[کفی (واژگان)|مشتقات کفی]]
|
|{{AFRAME|Surah=39|Ayah=36}}
|-
|-
|سلم
|سلم
|[[سلم (ریشه)|ریشه سلم]]
|[[سلم (ریشه)|ریشه سلم]]
|[[سلم (واژگان)|مشتقات سلم]]
|[[سلم (واژگان)|مشتقات سلم]]
|
| {{AFRAME|Surah=39|Ayah=29}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی کامل==
==معانی مترادفات قرآنی کامل==


=== «کلّ» ===
===«کلّ»===
لفظ كُلّ‏ براى پيوستن اجزاء چيزى بيكديگر است كه دو گونه است:


=== «کامل» ===
اول- پيوستن به ذات چيزى و حالات مخصوص آن كه افاده معنى تمام شدن دارد مثل آيه:


=== «کافة» ===
وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ- 29/ اسراء) يعنى باز كردن و گشودن دست بطور كامل.


=== «سلم» ===
شاعر گويد:ليس الفتى كلّ الفتى‏/الّا الفتى في ادبه‏ [هيچ جوانمردى جوانيش كامل نيست مگر اينكه در ادبش كامل و جوانمرد باشد].
 
يعنى در فتوت و جوانمردى تام و كامل باشد.
 
دوم- كل در معنى پيوستن اشخاص و ذوات، كه گاهى واژه كل در اين معنى به اسمهاى جمعى كه با- الف و لام- معرفه هستند نيز اضافه ميشود مثل اينكه مى‏گوئى: كل القوم- و زمانى به ضمير آن افزوده ميشود مثل آيات.
 
فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ‏- 30/ حجر).
 
لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ- 33/ توبه.
 
يا اينكه- كل- به اسم نكره مفرد اضافه ميشود، مثل آيات:
 
وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ‏- 13/ اسراء).
 
وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ‏- 29/ بقره).
 
و غير از اينها آيات ديگر، و چه بسا از حالت اضافه خالى باشد و آن اسم در تقدير كل باشد مثل آيات:
 
كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ‏- 33/ انبياء) كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ‏- 87/ نمل) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً- 95/ مريم).
 
وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ‏- 79/ انبياء) كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ‏- 85/ انبياء) وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ‏- 39/ فرقان) و آيات فراوان ديگر در قرآن كه آوردن و شمارش آنها بسى زياد است.
 
در آيات قرآن و همچنين كلام فصحاء واژه‏ كُلّ‏ با- ألف و لام- وارد نشده است و اين چيزى كه در سخن متكلمين و فقها و كسانى كه مانند آنها سخن گفته‏اند واژه كل با الف و لام جارى شده است.
 
كَلَالَة: اسمى است براى آنچه را كه سواى فرزند و پدر از ورثه است ولى ابن عباس گفته است- كلاله- اسمى است براى هر ورثه‏اى غير از فرزند.
 
از پيامبر (كه (درود و سلام خدا بر او باد) روايت شده است كه معنى- كلاله- را از او پرسيدند فرمود:
 
«من مات و ليس له ولد و لا والد».
 
يعنى كسيكه مى‏ميرد و فرزند و پدرى ندارد كه وارث او شوند كه كلاله را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اسمى براى ميّت قرار داده و و هر دو سخن صحيح است.
 
زيرا- كَلَالَة- مصدر و ريشه‏اى است كه مفهومش وارث و موروث را با هم‏ در بر مى‏گيرد، ناميدنش با واژه- كلاله- يا باين جهت است كه نسب از جهت پدر و فرزند باو پيوسته نيست يا اينكه عرضى است يعنى از جهت برادر و عمو و يكى از دو طرف منسوب او است و اين معنى از آن جهت است كه انتساب يا منسوب شدن دو گونه است:
 
اول- با ريشه و اصل خانواده مثل نسبت پدر و پسر.
 
دوم- انتساب در عرض مثل نسبت برادر و عمو قطرب گفته است «كلاله اسمى است براى وارثان ميت غير از پدر و مادر و برادر او» كه اين تعبير درست نيست.
 
بعضى از علماء گفته‏اند: كلاله اسمى است براى هر وارثى مثل گفته شاعر كه:و المرء يبخل بالحقو/ق و للكلالة ما يسيم‏ كه از معنى- اسام الابل- در وقتى كه شتران را براى چريدن از چراگاه خارج مى‏كنند گرفته شده، البته شاعر در گمانش چنين قصدى نكرده است، شاعر واژه كلاله را مخصوص اين امر نموده تا انسان در جمع مال زاهدانه عمل كند و حريص نشود زيرا ترك مال و ثروت براي آنها از ترك نمودن اولاد سخت‏تر بوده است و اين امر تنبيهي و هشداري است بر اينكه كسى را كه تو برايش مال بجا گزارده‏اى در حكم كلاله هستند و اين معنى مثل عبارتى است كه مى‏گويى ما تجمعه فهو للعدو: آنچه گردآورى كرده و جمع نموده‏اى براى دشمن است.
 
عرب مى‏گويد: لم يرث فلان كذا كلالة- (وارث اصلى است نه عرضى).
 
در مورد كسيكه به چيزى مخصوص ميشود و به او تعلق مى‏گيرد و حال اينكه محققا از پدر او بوده است شاعر مى‏گويد: إِكْلِيل‏: حلقه گل كه چون دور سر و گردن قرار مى‏گيرد اينطور ناميده شده، گفته ميشود:
 
كَلَ‏ الرجلُ في مشيته كلالة: در راه رفتنش كند شد، مصدرش- كُلُول‏ و كِلَّة: است.
 
كَلَ‏ السيفُ عن ضريبته: شمشير از ضربت و زدنش كند شد.
 
كَلَ‏ اللّسان عن الكلام: زبانش از گفتن كند و سنگين شد.
 
أَكَلَ‏ فلان: ستور و مركبش از كار افتاد و سنگين شد.
 
كَلْكَل‏: سينه و صدر.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 61-57</ref>
 
===«کامل»===
كَمَالُ‏ الشي‏ء: بدست آوردن يا حاصل شدن آنچه را كه عرض و مقصود از چيزى است، پس هر گاه گفته شود.
 
كَمُلَ‏- معنيش اينستكه مقصود از آن بدست آمده و حاصل شده است، در آيه گفت:
 
وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ‏- 233/ بقره. هشدار و آگاهى است بر اين كه آن عمل يعنى دو سال كامل شير دادن كودك نهايت و كمال مقصودى است كه به صلاح فرزند تعلق مى‏گيرد.
 
و آيه: لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ‏ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ- 25/ نحل «هشدارى است بر اينكه تمام عقوبت و كمال آن در قيامت براى آنها حاصل ميشود. و در آيه:
 
تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ- 196/ بقره.
 
گفته‏اند جز اين نيست كه اگر آنها را با واژه عشرة يعنى 10 (ده) و صفت (كامل) ذكر كرده نه براي اينستكه بما اعلام كند و آگاهى دهد كه جمع عدد هفت و سه يعنى ده است بلكه براى اينست تا روشن كند و بيان نمايد كه روزه ده روزه روزه كامل كسى است كه بجاى قربانى كردن بر آن قيام مى‏كند و نيز گفته شده وصف‏ (كامِلَةٌ) در مورد (عَشَرَةٌ) شمول و فراگيرى در كلام است و نيز آگاهى بر فضيلتى است كه عدد ده بصورت مشخص و شاخص در ميان اعداد دارد زيرا (عشرة) يا ده اولين عددى است كه اعداد ديگر را در خود دارد و نخستين حلقه‏اى است كه اعداد به آنجا منتهى و كامل ميشود و هر چه كه بعد از عدد ده باشد تكرار شده‏اى است از اعدادى كه قبل از ده قرار دارد پس عدد ده عدد كاملى است‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 82-81</ref>
 
===«کافة»===
الْكِفَايَة: چيزى است كه در آن پر كردن جاى خالى و رسيدن بمقصود در امر و كار باشد.
 
گفت: وَ كَفَى‏ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ‏- 25/ احزاب) إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ‏- 95/ حجر) و در آيه: وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً- 79/ نساء) گفته شده معنايش‏ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً- 79/ نساء) است و حرف (ب) زائده است و گفته شده معنى آن- اكتف‏ باللّه شهيدا- است‏
 
كُفْيَة: روزى و معاشى است كه انسان را كفايت مى‏كند جمعش- كُفَى‏- است، مى‏گويند: كَافِيكَ‏ فلان من رجل- مثل عبارت- حسبك من رجل- است يعنى او تو را كفايت مى‏كند و برايت بس است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 57-56</ref>
 
===«سلم»===
السَّلَم‏ و السَّلَامة: از بيمارى ظاهرى و باطنى مصون بودن، خداى تعالى گويد:
 
(بِقَلْبٍ‏ سَلِيمٍ‏- 89/ شعراء) يعنى: دل و انديشه‏اى كه از دغل و نادرستى عارى باشد و اين سلامتى باطنى است.
 
و گفت: (مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيها- 71/ بقره) (سالم است و نشانه‏اى و عيبى در آن نيست) اين آيه اشاره به سلامتى ظاهرى است. افعالش‏ سَلِمَ‏، يَسْلَمُ‏، سَلَامَة و سَلَاماً است.
 
سَلَّمَه‏ اللَّهُ: (جمله دعائيّه است يعنى خدا در امان و سلامتش دارد).
 
خداى تعالى گويد: (وَ لكِنَّ اللَّهَ‏ سَلَّمَ‏- 43/ انفال) (ولى خداى از پاشيدگى در امان و سلامتتان داشت).
 
و آيه: (ادْخُلُوها بِسَلامٍ‏ آمِنِينَ‏- 46/ حجر) يعنى با سلامتى و ايمنى. و همينطور آيه:
 
(اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا- 48/ هود) (اشاره به وارد شدن حضرت نوح (ع) به خشكى است به او مى‏گويد، با سلام و بركتهاى ما بر تو و بر امّت‏هايى كه با تواند به خشكى در آى).
 
ولى سلامت حقيقى جز در بهشت نيست، زيرا در آنجا بقا هست بدون فنا و نيستى- بى نيازى هست بدون فقر و نيازمندى، عزّت هست بدون ذلّت و خوارى- و صحّت هست بدون بيمارى.
 
چنانكه خداى تعالى گويد: (لَهُمْ دارُ السَّلامِ‏ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏- 127/ انعام) يعنى سلامت كامل و مطلق.
 
و (وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ‏- 25/ يونس) و (يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ‏- 16/ مائده) كه جايز است معنى واژه سلام در آيات فوق همگى از سلامت باشد.
 
گفته شده واژه سلام، اسمى است از اسماء خداى تعالى و همچنين گفته شده در آيات:
 
(لَهُمْ دارُ السَّلامِ‏- 127/ انعام) و (السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ‏- 23/ حشر) چون آفات و عيوبى كه به آفريده‏ها مى‏رسد به خداى تعالى نمى‏رسد با واژه- سلام- توصيف شده است.
 
و آيات: (سَلامٌ‏ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ‏- 58/ يس) و (سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ‏- 24/ رعد) و (سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏ياسِينَ‏- 130/ صافّات) همه اين سلام‏ها از ناحيه مردم با گفتن و زبان و بيان است ولى- سلام- از سوى خداى تعالى با فعل، يعنى اعطاء و بخشايش در آنهايى است كه قبلا گفته شد و هر آنچه كه از سلامتى و نعمت در بهشت هست.
 
و آيه: (وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً- 63/ فرقان) يعنى ما از شما سلامتى مى‏خواهيم و اينكه واژه- سَلاماً- منصوب است به خاطر اضمار فعل (خواستن) است.
 
و نيز گفته‏اند معناى- قالُوا سَلاماً- يعنى سخنى و گفتارى راست و درست، و از اين روى- سَلاماً- صفتى است براى مصدر محذوف.
 
(يعنى- نطلب منكم قولا سليما و سديدا- يا- نطلب سدادا من القول- خداى تعالى گويد: (إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً، قالَ سَلامٌ‏- 25/ ذاريات).
 
سلام- دوّم در آيه اخير از اين جهت مرفوع شده است كه حالت رفع در دعا
 
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 249
بليغ‏تر و رساتر است، گويى كه او در مورد ادب و آئينى كه مأمور به آن است به روش نيكوترى پاسخ داده كه در آيه: (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها- 86/ نساء) به آن اشاره شده است و با گفتن سلام آن معنى را قصد نموده (يعنى وقتى شما را تحيّت يا درود و سلام گفتند به وجهى نيكوتر از آن تحيّت گوئيد و پاسخ دهيد) و كسى كه واژه- سلام- را در آيه مورد بحث- سلم- خوانده است براى اين بوده كه- سلام- هرگز در حكم صلح و تسليم نيست، ابراهيم (ع) همينكه آنها را يعنى: (فرشتگان عذاب قوم لوط را) ديد ابتدا بيمى در دل خود احساس كرد همينكه آنها را در حال اظهار صلح و تسليم ديد تصور كرد آنها با او از در صلح درآمده و تسليم او هستند سپس در پاسخشان اظهار- سلم و تسليم- نمود تا گواه بر اين باشد كه از جهت من هم همان چيزى هست كه از سوى شما براى من حاصل شده و فهميده مى‏شود.
 
 
و آيه: (لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً- 26/ واقعه) يعنى: (بهشتيان در آنجا بيهوده نمى‏شنوند و گناهى نمى‏بينند جز آنكه آنجا همواره سلامتى و ايمنى است) كه گفته مى‏شود واژه- سلام- براى آنها (بهشتيان) تنها با گفتن نيست بلكه با كردار و گفتار هر دو هست و بر اين اساس خداى تعالى گويد: (فَسَلامٌ لَكَ مِنْ أَصْحابِ الْيَمِينِ‏- 91/ واقعه) و (وَ قُلْ سَلام‏ 89/ زخرف). و اين گفتن سلام در ظاهر اينست كه بر ايشان سلام كن ولى در حقيقت تقاضايى از خدا براى سلامت ماندن و ايمن بودن از آنهاست، و آيات:
 
(سَلامٌ عَلى‏ نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ‏- 79/ صافات) و (سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ‏- 120/ صافات) و (سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏- 109/ صافات) همه اين سلام‏ها بر پيامبران (ع) گواه بر اين امر است كه خداوند ايشان را آن گونه قرار داده كه بر ايشان دعا و ثنا گفته است.و در آيه: (فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ‏- 61/ نور) يعنى: بعضى از شما بر بعضى ديگرتان بايستى سلام كند.
 
سَلَام‏ و سِلْم‏ و سَلَم‏: در معنى صلح و آشتى است.
 
در آيه: (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً- 94/ نساء) گفته‏اند اين آيه در باره كسيكه بعد از اقرارش به اسلام و تقاضايش به صلح كشته شده، نازل شده است. (نه سلام كنندگان ستيزه‏خوى و كينه‏توز).
 
و آيات: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي‏ السِّلْمِ‏ كَافَّةً- 208/ بقره) و (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ‏- 61/ انفال) كه للسّلم با فتحه حرف (س) نيز خوانده شده.
 
و آيات: (وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ‏- 87/ نحل) و (يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ‏ سالِمُونَ‏- 43/ قلم) يعنى در حاليكه متواضع و فرمانبرى دارند. و آيه (وَ رَجُلًا سَالِماً لِرَجُلٍ- 29/ زمر) (و مردى كه تسليم مرد ديگرى است) كه‏ سَلَماً و سِلْماً نيز خوانده شده يعنى در حال صلح، و آشتى است كه هر دو مصدرند و مانند- حَسَن و نَكَد- صفت نيستند. چنانكه مى‏گويند- سَلِمَ سَلَما و سِلْما و رَبِحَ، رَبَحا و رِبْحا كه هر كدام دو مصدر دارند.
 
گفته‏اند السِّلْم در معنى صلح اسمى است در برابر حرب.
 
و- الإسْلَام‏- يعنى دخول در صلح و خير، به اين معنى كه هر يك از آنها طورى در صلح و دوستى‏اند كه هر كدام مى‏خواهند درد و رنج و دوستش و معاشرش به او برسد و همچنين اسلام مصدرى است در عبارت، اسلمت الشى‏ء الى فلان وقتى كه چيزى را براى او خارج كنى و از اين معنى واژه- سلم- در خريد و فروش به كار مى‏رود.
 
اسلام- در شرع دو گونه است:
 
اوّل- اسلامى كه مادون ايمان است و همان اقرار به زبان است و با آن اقرار، خون اقرار كننده ريخته نمى‏شود چه اعتقاد با آن ثابت شود يا نشود (و بديهى است به شرط عدم ارتكاب جرم و گناه).
 
و در آيه: (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا- 14/ حجرات) همان‏ معنى مقصود است.
 
دوّم- اسلامى كه بالاتر از ايمان است يعنى با اعتراف زبانى اعتقاد به قلب و دل و وفاى به عمل و طاعت و فرمانبردارى براى خداى تعالى در آنچه كه حكم و تقدير نموده است، همراه باشد چنانكه در باره حضرت ابراهيم (ع) يادآورى شده است كه: (إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ‏ أَسْلِمْ‏ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ‏- 131/ بقره) و (إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏- 19/ آل عمران) و (تَوَفَّنِي‏ مُسْلِماً- 101/ يوسف) يعنى: مرا از كسانى قرار ده كه براى رضاى تو فرمانبردارند و نيز جايز است كه معنيش اين باشد كه مرا از بندگى و اسارت شيطان در امان نگهدار، آنچنان كه شيطان گفت و استثناء كرد:
 
(لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ‏- 40/ حجر) و (إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ‏- 81/ نحل) يعنى: كسانى كه فرمانبردار و مطيع حقّند و به آن اقرار دارند.
 
و (يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا- 44/ مائده) يعنى پيامبرانى كه اولى العزم نيستند مطيع و فرمانبردار پيامبران اولى العزمى كه به امر خدا هدايت شده‏اند و شريعت‏هايى آورده‏اند شده‏اند.
 
السُّلَّم‏: يعنى نردبان كه به وسيله آن به مكانهاى مرتفع مى‏رسند و اميد سلامتى در آن مى‏رود، سپس اين واژه، اسمى شده است براى هر وسيله‏اى كه به چيزى رفيع و بلند برساند، مثل واژه سبب.
 
خداى تعالى گويد: (أَمْ لَهُمْ سُلَّمٌ يَسْتَمِعُونَ فِيهِ‏- 38/ طور) و (أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ- 35/ انعام) شاعر گويد:و لو نال اسباب السّماء بسلّم.
(هر چند كه با نردبان و وسايل آسمان را بدست آورد) السَّلْم‏ و السَّلَام‏: درختى است بسيار بزرگ، گويى كه اين نامگذارى بر آن درخت بنا بر اعتقادشان است كه: درخت تناور از آفات، و گزند مصون است.
و السِّلَام‏: جنگ سخت.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 253-247</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۴۹۸

ویرایش