ویراستار
۸٬۵۱۰
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←«حجر») |
||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
=== «حجر» === | === «حجر» === | ||
الحَجَر، سنگ يا مادّه سختى كه معروف است، جمعش أَحْجَار و حِجَارَة. | |||
خداى تعالى گويد: (وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- 24/ بقره) گفته شده، حجارة- در اين آيه، سنگ گوگرد است و بلكه عينا همان سنگ است كه بخاطر عظمت و حالت آن آتش كه با انسان و سنگ افروخته مىشود و بر خلاف آتش دنياست، زيرا چنانكه گفته شده آتش دنيا امكان ندارد كه با سنگ مشتعل شود هر چند كه بعد از افروختن در آن مؤثّر باشد و نيز گفتهاند منظور از سنگ يا حجاره اشاره به كسانى است كه در پذيرش حقّ چون سنگ سخت و حق ناپذير بودهاند چنانكه در آيه ذيل وصفشان كرده كه: (فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً- 74/ بقره). | |||
(و اشاره بدلهائى است كه از قساوت سختتر از سنگاند مىگويد (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً- 74/ بقره). | |||
حَجْر و تَحْجِير- يعنى سنگ چينى در اطراف يك مكان، كه مىگويند: | |||
حَجَرْتُهُ، حَجْراً فهو مَحْجُور- و حَجَّرْتُهُ تَحْجِيراً فهو مُحَجَّر (كه در ثلاثى مجرّد اسم مفعول- محجور- و در ثلاثى مزيدش- محجّر- است). | |||
مكانى را هم كه با سنگ چين احاطه كنند حِجْر گويند كه از همين تعبير حجر الكعبة است، و همچنين خانههاى قوم ثمود هم- حجر- ناميده شده: | |||
خداى تعالى گويد: (كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ- 80/ حجر) و از واژه- حجر- بخاطر نتيجه و ما حصل آن معنى- باز داشتن و منع تصوّر مىشوند چنانكه عقل و خرد را هم- حِجْر- گفتهاند زيرا انسان را از خواهش و هوسهاى نفسانى منع مىكند و باز مىدارد، خداى تعالى گويد: | |||
(هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ- 5/ فجر). ابو العبّاس مبرّد مىگويد به اسب مادينه | |||
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 454 | |||
بخاطر اينكه بچّه در شكم دارد- حِجْر- گفتهاند. | |||
و هر ممنوعى بخاطر تحريمش حجر است، در آيات، (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ- 183/ انعام) و (وَ يَقُولُون حِجْراً مَحْجُوراً- 22/ فرقان). | |||
فاعل در يقولون- كسى است كه با ديدن عذاب مىترسد و هراسناك مىشود و مىگويد: (حِجْراً مَحْجُوراً- 22/ فرقان) لذا خداوند ياد آورى مىكند كه كفّار همينكه ملائكه را مىبينند بگمان اينكه سودى براى رهائى از عذاب عايدشان مىشود مىگويند بهشت از ما منع شده است لذا خداوند مىگويد: | |||
(وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً- 53/ فرقان) يعنى بطورى منع شدهاند كه راهى بر برداشتن و دفع آن مانع نيست. | |||
فلان فى حِجْر فلان- يعنى او خودش و مالش از اينكه نگذارد ديگران در آن تصرّف كنند در پناه و حمايت فلانى است، جمعش- حُجُور- است، خداى تعالى گويد: | |||
(وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ- 23/ نساء) (يعنى دختران همسرتان كه از شوهر ديگرشان هستند و در پناه شمايند). | |||
حجر: پيراهن و همچنين- حجر- اسمى است براى هر محفظه، يا صندوقچهاى كه اشياء در آن حفظ مىشود. | |||
از واژه حِجْر- اطراف و گردا گرد هر چيزى نيز متصوّر است. | |||
حُجِرَتْ عين الفرس- يعنى حلقه چشم آن اسب نشان شده است. | |||
حُجِّرَ القمر- اطراف ماه هاله زده است. | |||
حَجُّورَة- پرگار و اسباب بازى بچّهها كه با آن روى زمين دايره مىكشند. | |||
مَحْجِر العين- نيز در معنى حلقه چشم است. | |||
تَحَجَّر كذا- مثل سنگ سخت شد. | |||
الأَحْجَار- قبيلهاى از بنو تميم- اين نامگذارى براى اين است كه قومى از آنها نامشان جندل، حجر، صخر، بوده (كه هر سه واژه بمعنى سنگ است، جندل- تخته سنگهاى بزرگ، حجر- سنگ كوچك بنّايى، صخر سنگهاى تيز كوهستانى).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 455-453</ref> | |||
=== «حصب» === | === «حصب» === | ||
حصب: سنگريزه انداختن مجمع البيان ذيل آيه 98 انبياء گويد: | |||
اصل حصب بمعنى انداختن است. | |||
اقرب الموارد گويد: اصل آن انداختن سنگريزه است: «حَصَبَهُ حَصْباً: رَمَاهُ بِالْحَصْبَاءِ» سپس در هر انداختن بكار رفته است. | |||
إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ انبياء: 98 شما و آنچه جز خدا مىپرستيد انداخته شده جهنّم و هيزم آن هستيد. «حَصَب» (مثل اسد) را هيزم و آنچه در آتش انداخته ميشود معنى كردهاند. طبرسى گويد مراد آنست كه همچون انداخته شدن سنگريزه، بآتش انداخته ميشوند. اين آيه نظير آيه وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ است كه در (ح ج ر) گذشت و گفتيم كه شامل معبودهاى جاندار نيست. | |||
إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ حاصِباً قمر: 34 حاصب را باد ريگ افشان گفتهاند. و چهار بار در قرآن مجيد آمده است: عنكبوت 40، قمر 34، ملك 17، اسراء 68.<ref>قاموس قرآن، ج2، ص: 147-146</ref> | |||
=== «سجیل» === | === «سجیل» === | ||
السَّجْل: سطل و دلو بزرگ. | |||
سَجَلْتُ الماءَ فَانْسَجَلَ: آب را در در دلو ريختم و پر شد. | |||
أَسْجَلْتُه: دلوى يا نصيبى به او دادم و به طور استعاره در معنى بخشش فراوان، به كار مىرود. | |||
مُسَاجَلة: با سطل آب دادن كه در مورد مسابقه و جنگ نيز بكار رفته است. | |||
شاعر گويد،مَنْ يُسَاجِلْني يُسَاجِلْ ماجِداً يعنى: (كسى كه با من برابرى و نبرد مىكند با شخص بزرگى نبرد نموده است). | |||
السِّجِّيل: آميختهاى از سنگ و گل و اصل آن چنانكه گفته شده فارسى است كه معرّب شده در آيه (حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ- 82/ هود). و سِجِلّ: لوحه سنگى و گلى كه بر آن مىنوشتند و سپس به هر چيزى كه در آن نوشته شود سجل گفتهاند. | |||
خداى تعالى گويد: (كَطَيِ السِّجِلِ لِلْكُتُبِ- 104/ انبياء). يعنى مثل پيچاندن آن كه براى نگهدارى و حفظ نوشتهها، نوشته و كتاب را مىپيچد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 187</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |