پرش به محتوا

آب و انواع آن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۵۹: خط ۵۹:


===«حمیم»===
===«حمیم»===
الحَمِيم‏: آب داغ و سوزان، خداى تعالى گويد:
(وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً- 15/ محمّد) و (إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً- 25/ نباء) (غسّاق آب كم و بد بو است).
و (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ‏- 4/ يونس) (كفّار را جز نوشيدن از آب سوزان نيست).
و (يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ‏- 19/ حجّ).
و (ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَمِيمٍ‏- 67/ صافّات).
شوب يعنى آب اندك و آميخته با چيزى يا عصاره و مايع رقيق و كم).
حَمَّة- آب معدنى گرم و سوزان كه از چشمه برآيد. روايت شده است كه:
«العالم كالحمّة يأتيها البعداء و يزهد فيها القرباء».
يعنى: دانشمند چون آب معدنى است دوران بسراغ مى‏روند و نزديكان از آن بركنارند.
حَمِيم‏- خوى و عرق بدن بشباهت همان آب گرم.
اسْتَحَمَ‏ الفرس- آن اسب عرق كرد.
حَمَّام‏- يا براى اينكه محيطش عرق آور است يا از اينجهت كه آب داغ در آنجاست- حمّام- ناميده شده (نام گرمابه در زبان شيرين فارس براى حمّام وجه نامگذارى مناسبى است، مثل خيزابه يعنى جائيكه دريا موج مى‏زند گرمابه هم جائى كه آب گرم آنجا هست).
اسْتَحَمَ‏ فلان- يعنى داخل حمام شد.
خداى عزّ و جلّ گويد:
(فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ‏ حَمِيمٍ‏- 101/ شعراء).
و (وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً- 10/ معارج).
در اين دو آيه- حَمِيم‏- يعنى دوست خون گرم و مشفق و مهربان گوئى كه از دوستانش بسختى و گرمى حمايت مى‏كند.
حَامَّته‏- يعنى نزديكان و خاصّان او.
الحامّة و العامّة- خويشان و خاصان، در معنى همان جمله‏اى است كه ما گفتيم، بدليل اينكه به نزديكان مهربان و با محبّت انسان- حزانته هم گفته مى‏شود، يعنى كسانى كه براى غم و اندوه او محزون مى‏شوند و غمخوارى مى‏كنند.
احْتَمَ‏ فلان لفلان- يعنى از او حمايت كرد، كه اين واژه از واژه- إهتمّ رساتر است، زيرا در- احتمّ- معنى- احْتِمَام‏- يعنى غمخوارى از دوستى و سبب بيدارى از غم و اندوه وجود دارد.
أَحَمَ‏ الشّحم- چربى را آب كرد و مثل آب داغ جوشان شد.
خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ ظِلٍّ مِنْ‏ يَحْمُومٍ‏- 43/ واقعه)- يحموم بر وزن يفعول از واژه حميم- است.
گفته‏اند: سايه‏اى است از يحموم كه اصلش دود بسيار سياه است، و ناميدن اين دود بسيار ساده به- يحموم- يا از اين جهت است كه حرارتش زياد است چنانكه خداوند در آيه بعد تفسيرش كرده كه (لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ‏- 44/ واقعه) و يا به اين جهت كه تصوّر سياهى و سوختگى چيزى در آن است.
أسود- يا رنگ سياه را هم- يحموم- گويند كه از واژه الحمة، يعنى آتش نيم سوخته و ذغال گرفته شده و در آيه زير بآن معنى اشاره شده است، كه:
(لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ‏- 16/ زمر).
(سايه‏هائى از آتش در بالا و پائينشان هست).
مرگ هم به‏ حِمَام‏- تعبير شده است چنانكه مى‏گويند- حُمَ‏ كذا- يعنى عمرش پايان يافت و درگذشت.
تب هم بلحاظ اينكه حرارت زياد در آن هست- حُمَّى‏- ناميده شد، در اين سخن پيامبر (ص) كه:
«الحمّى من قيح جهنّم».
يعنى: تب از اثرات چركين دوزخ است. و يا اينكه واژه حمّى- يا تب، بخاطر اين است كه عرق گرم يعنى حميم در بدن پديد مى‏آورد يا اينكه در تب و حمّى نشانه‏هاى مرگ وجود دارد چنانكه گفته‏اند الحمّى بريد الموت‏- تب پيك مرگ است و يا:
الحمّى باب الموت‏- تب آستانه مرگ است، تب در بدن حيوان- حمام- ناميده شده زيرا گفته‏اند كمتر حيوانى است كه از تب شديد بمرگ نرسد و بهبودى يابد.
حَمَّمَ‏ الفرخُ- وقتى است كه پوست جوجه سياه است (پر سياه در آورد).
حَمَّمَ‏ وجهه- موى چهره‏اش سياه شد كه هر دو اصطلاح از واژه- حَمَمَة يعنى ذغال نمى‏سوزد گرفته شده و امّا حمحمت الفرس- اسم صوت براى شيهه اسب است كه از ريشه اين واژه نيست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 540-538</ref>


===«غسّاق»===
===«غسّاق»===
غَسَقُ‏ اللّيل: شدّت تاريكى شب، در آيه: (إِلى‏ غَسَقِ‏ اللَّيْلِ‏- 78/ اسراء) در آيه: (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ‏ إِذا وَقَبَ‏- 3/ فلق) كه عبارت از مصيبت و بلايى است كه در شب مى‏رسد كه مثل طارق است (طارق: كسى كه شب سر مى‏رسد و شبيخون مى‏زند).
و گفته‏اند- غاسق- قرص ماه است وقتى كه كسوف رخ مى‏دهد و تاريك مى‏شود. غَسَّاق‏: چيزى است كه از پوست دوزخيان قطره قطره مى‏ريزد گفت‏ (إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً- 25/ نباء).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 697</ref>


===«ان/انیة»===
===«ان/انیة»===
إنْي‏: نزديك شدن. رسيدن‏ «أَ لَمْ‏ يَأْنِ‏ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ» حديد: 16 آيا وقت آن نرسيد كه قلوب مؤمنان خاشع شود «حميم آن» آب جوشانيكه بشدت حرارت رسيده‏ «يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَمِيمٍ‏ آنٍ‏» رحمن: 44 «تُسْقى‏ مِنْ عَيْنٍ‏ آنِيَةٍ» غاشيه: 5 از چشمه‏ايكه بشدت حرارت رسيده آب داده شوند. راغب آنرا نزديك شدن وقت گفته ولى ديگران مطلق نزديك شدن گفته‏اند.<ref>قاموس قرآن، ج‏1، ص: 135</ref>


===«غور»===
===«غور»===
الغَوْر: فرو رفتگى و گودى زمين.
غَارَ الرّجل و أَغَارَ: آن مرد به غيرت آمد و رشك نمود.
غَارَتْ‏ عينه‏ غَوْراً و غُئُوراً: چشمش از اشك خشك شد، در آيات:
(ماؤُكُمْ غَوْراً- 30/ ملك) يعنى كم شونده و فرو رونده.
(أَوْ يُصْبِحَ ماؤُها غَوْراً- 41/ كهف) غَار: مغّاره و شكاف كوه: گفت (إِذْ هُما فِي الْغارِ- 40/ توبه) بطور كنايه به بطن و عورت- غَارَيْنِ‏ مى‏گويند.
مَغَار: جاى فرو رفته، گفت: (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ‏ أَوْ مُدَّخَلًا- 57/ توبه) (هر گاه پناهگاه و يا نهان گاه و گريزگاهى مى‏يابيد در حالى كه گستاخى و چموشى مى‏كنند به سوى آنها روى مى‏آورند) غَارَتِ‏ الشّمس‏ غِيَاراً: خورشيد نهان شد، شاعر گويد:هل الدّهر الّا ليلة و نهارها/و الّا طلوع الشّمس ثمّ غيارها
غَوَّرَ: به سختى فرود آمد.
أَغَارَ على العدوّ إِغَارَةً و غَارَةً: بر دشمن تاخت و تاز آورد، در آيه گفت: (فَالْمُغِيراتِ‏ صُبْحاً- 3/ عاديات) كه عبارت از خيل و ستوران است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 727-726</ref>


===«معین»===
===«معین»===
ماء مَعِين‏- آب چشمه و گوارا و زلال و جارى- مَعَنَ‏ الماءُ- آب جارى شد و آنرا- معين گويند- اما مجارى آب را- مُعْنَان‏- گويند- أَمْعَنَ‏ الفرسُ- اسب‏ بسرعت دور شد- أَمْعَنَ‏ بحقى- حقم از دستم رفت.
فلان‏ مَعَنَ‏ في حاجته- در نيازش و كارش سعى كرد و كوشيد. گفته شده در- ماء مَعِين‏- معين از عين و چشمه گرفته شده و- م- زائد است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 235-234</ref>


===«عذب»===
===«عذب»===
ماءٌ عَذْبٌ‏: آبى پاك و خنك.
در آيه گفت: (هذا عَذْبٌ فُراتٌ‏- 53/ فرقان).
أَعْذَبَ‏ القومُ: آبشخور و آبشان شيرين و پاكيزه شد.
عَذَاب‏: گرسنگى سخت و شديد. عَذَّبَهُ‏ تَعْذِيباً: حبسش را در عذاب زياد كرد، گفت: (لَأُعَذِّبَنَّهُ‏ عَذاباً شَدِيداً- 21/ نمل).
(وَ ما كانَ اللَّهُ‏ لِيُعَذِّبَهُمْ‏ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ‏ مُعَذِّبَهُمْ‏ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ‏- 33/ انفال):
به عذابى كه آنها را از ريشه براندازد و نابود كند گرفتارشان نمى‏كند يعنى (آنگاه كه تو در ميان ايشان هستى خدا عذابشان نمى‏كند و زمانى هم كه در حال استغفار و طلب آمرزشند عذابشان نمى‏كنند). و آيه: (وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ‏ اللَّهُ‏- 34/ انفال) يعنى با شمشير عذابشان نمى‏كند (عذاب دنيائى) و در آيات: (وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ‏- 15/ اسراء) (وَ ما نَحْنُ‏ بِمُعَذَّبِينَ‏- 138/ شعراء) (وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ‏- 9/ صافّات)(وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ‏- 10/ بقره) (وَ أَنَ‏ عَذابِي‏ هُوَ الْعَذابُ‏ الْأَلِيمُ‏- 50/ حجر) در اصل معنى- عذاب- اختلاف شده است، بعضى گفته‏اند معنى آن از عبارتى است كه مى‏گويند: عَذَبَ‏ الرّجلُ: در وقتى كه كسى خور و خواب را ترك كند و او را- عَاذِبٌ‏ و عَذُوبٌ‏- گويند.
پس- تَعْذِيب‏- در اصل وادار نمودن انسانى است به اين كه گرسنگى بكشد و بيدار باشد.
و نيز گفته شده: اصلش از- عَذْب‏- (شيرينى و گوارائى) است پس‏ عَذَّبْتُهُ‏- گوارايى و شيرينى حياتش را از او دور كردم كه بر وزن- مرّضته و قذّيته: (بيمارش كردم و در چشمش خاشاك ريختم). و نيز گفته شده اصل- تَعْذِيب‏- زياد زدن با سر تازيانه است.
بعضى از واژه شناسان گفته‏اند: تعذيب- همان زدن است و يا از عبارت- ماءٌ عَذَبٌ‏- است وقتى كه در آب، خاك و گل و لاى باشد پس‏ عَذَّبْتُهُ‏- به معنى اخير مثل عبارت:
كدّرت عيشه و زلّقت حياته- است يعنى زندگيش را تار و حياتش را بى ثبات و لغزان نمودم. عَذَبَةُ السّوطِ و اللّسانِ و الشّجرِ: لبه و تيزى تازيانه و زبان و اطراف شاخه‏هاى درخت.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 571-570</ref>


===«فرات»===
===«فرات»===
الفُرَاتُ‏: آب گوارا، كه در مفرد و جمع هر دو بكار ميرود، در آيات:
وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً (27/ مرسلات).
هذا عَذْبٌ فُراتٌ‏ (53/ فرقان).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 27</ref>


===«ملح»===
===«ملح»===
مِلْح‏ يا نمك آبى است كه طعمش دگرگون شده منجمد شده است، ميگويند با نمك است در وقتى كه طعم و چيزى تغيير كند. و اگر نمك مايع باشد ميگويند- ما أَمْلَحَ‏- آبى نمكين و شور- ماء مَالِحْ‏- گفته ميشود خدا فرمود:
وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ‏- الفرقان/ 53.
مَلَّحْتُ‏ القدر- در ديگ نمك ريختم ولى- أَمْلَحْتُهَا- با نمك خرابش كرد.
سمك‏ مَلِيح‏- شور ماهى سپس از لفظ ملح يعنى با نمك‏ مَلَاحَة استعاره شده است، رجل‏ مَلِيح‏- مرد بسيار خوشروى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 242</ref>


===«اجاج»===
===«اجاج»===
أَجَ‏ (آتش شدّت گرفت و افروخته شد) خداى فرمايد (هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ‏ أُجاجٌ‏- 53/ فرقان) ملح أجاج يعنى بسيار شور و گرم.
(گفته‏اند- أَجَّ، يَؤُجُ‏، أَجِيجاً- شدّت گرفتن است) چنانكه گفته‏اند أجيج النّار شدّت و لهيب آتش و- أَجَّجْتُهَا و قد أَجَّتْ‏- آتش را بر افروختيم سپس افروخته شد.
ائْتَجَ‏ النَّهارُ- روز بشدّت گرم شد، يَأْجُوجُ‏ وَ مَأْجُوجُ‏ هم از همين ريشه است كه به زبانه‏هاى آتش افروخته تشبيه شده‏اند، و- المياه المتموّجة- براى آبهاى خروشان و موّاج بكار مى‏رود و- أَجَّ الظَّليم- موقعى است كه شترمرغ به سرعت مى‏دود كه دويدنش به بالا رفتن و زبانه كشيدن دود و شعله آتش تشبيه شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 151</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۲۷۱

ویرایش