پرش به محتوا

بزرگی (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۳۴: خط ۳۴:


=== «کبیر» ===
=== «کبیر» ===
الكَبِيرُ و الصغير: از نامهايى است كه به يكديگر نزديكند بطوريكه بعضى از آنها به اعتبار بعض ديگر بيان ميشود پس چيزى اگر تحقيقا كوچك است در جنب چيز ديگر آنطور است و اگر بزرگ است در كنار غير از خود و با مقايسه كوچكتر از خود، آنطور است.


=== «عظیم» ===
واژه‏هاى كَبِير و صغير يعنى بزرگ و كوچك، هم در كميت متصل مثل اجسام، مانند كثير و قليل هستند و هم در كميت منفصل مثل عدد بكار ميروند و چه بسا كه كثير و كبير با هم و بطور پى در پى در چيز واحدى جمع باشند با دو ديدگاه مختلف مثل آيه:قُلْ فِيهِما إِثْمٌ‏ كَبِيرٌ (219/ بقره).
 
و كثير در هر دو معنى با هم خوانده شده (يعنى گناه بزرگ براى خمر و قمار) و اصلش اين است كه ابتداء در اجسام بكار ميرود و سپس در معانى، مثل آيات:
 
لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها (49/ كهف).
 
وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ (61/ يونس).
 
و در آيه: يَوْمَ الْحَجِ‏ الْأَكْبَرِ (3/ توبه) جز اين نيست كه حج را با صفت اكبر يعنى بزرگتر وصف كرده است تا هشدار و آگاهى بر اين باشد كه «عمره» حج كوچكتر است، چنانكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
 
«العمرة هي الحجّ الأصغر».
 
واژه‏هاى‏ كَبِير و أَكْبَر گاهى به اعتبار زمانى كه در آن هست گفته ميشود مثل عبارت:
 
فلان كبير: يعنى كهنسال است، و مثل آيات:
 
إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ‏ الْكِبَرَ أَحَدُهُما (23/ اسراء)وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ (266/ بقره).وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ (50/ آل عمران)
 
از واژه كبير كلماتى به معنى مقام و منزلت در نظر گرفته شده، مثل آيات:
 
قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ‏ (19/ انعام).
 
الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ‏ (9/ رعد).
 
و در آيه: فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ‏ (58/ انبياء)ناميدن بت بزرگ مشركين با واژه كبير بنا بر اعتقادى است كه آنها نسبت به آن داشتند نه اينكه در حقيقت از جهت قدر و منزلت و بزرگى آن باشد و بر اين اساس است آيه:
 
بَلْ فَعَلَهُ‏ كَبِيرُهُمْ‏ هذا (63/ انبياء) و نيز واژه اكابر در آيه:
 
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها (123/ انعام) يعنى رؤساى آنها.
 
و در آيه: إِنَّهُ‏ لَكَبِيرُكُمُ‏ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ (71/ طه)يعنى رئيس شماست و از اينجهت مى‏گويند: ورثه‏ كَابِراً عن‏ كَابِرٍ- يعنى بزرگى از بزرگى ديگر آنرا ارث برده است به معنى پدرى ارزشمند از پدرى مثل خودش.
 
كَبيرَةً: براى هر گناهى كه عقوبتش سنگين و بزرگ است معمول شده و بكار ميرود، جمعش- كبائر- است، در آيه گفت:
 
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ‏ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ‏ (32/ نجم)و در آيه: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ‏ (31/ نساء)گفته شده مقصود از- كبائر- شرك است بنا بر آيه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ‏ (13/ لقمان).
 
و نيز گفته‏اند- كَبَائِر- در آيه اخير شرك و ساير گناهان هلاكت بارى است كه مثل زنا و قتل نفس حرام شده است و لذا گفت:
 
إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31/ اسراء)- كشتن فرزندانشان بدست خويش‏ گناهى بس بزرگ است).
 
قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (219/ بقره)
 
واژه- كَبِيرَة- در چيزى كه انسان را به سختى مى‏اندازد بكار ميرود مثل آيات: وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ‏ (45/ بقره)
 
كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ‏ (13/ شورى)وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ‏ (35/ انعام)كَبُرَتْ‏ كَلِمَةً (5/ كهف)
 
در اين آيه هشدارى است بر بزرگى گناه آن سخن شرك آميز در ميان ساير گناهان و نيز تنبيهى است بر سنگين بودن عقوبت آن و لذا گفت: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ‏ (35/ غافر).
 
و در آيه: وَ الَّذِي تَوَلَّى‏ كِبْرَهُ‏ (11/ نور) اشاره به كسى است كه حديث افك را بوقوع آورد و نيز تنبيهى است بر اينكه هر كسى سنت قبيحى را بوجود آورد و پايه‏گزارى كند كه باعث پيروى ديگران از آن سنت زشت شود گناهش بزرگتر است.
 
و در آيه: إِلَّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ‏ (56/ غافر) يعنى مگر كسى كه تكبر ميورزد و نيز گفته‏اند: ما هُمْ بِبالِغِيهِ‏ (56/ غافر) يعنى در سن و عمر خويش به كار بزرگى نميرسند
 
مثل آيه: وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ‏ (11/ نور).
 
كِبْر و تَكَبُّر و اسْتِكْبَار- در معنى به هم نزديكند، پس كبر حالتى است كه انسان با بزرگ ديدن خويش به آن صفت مخصوص ميشود و همانست كه انسان جان و وجود خويش را از غير خويش بزرگتر مى‏بيند، بزرگترين و سنگين‏ترين تكبرها، تكبر بر خداوند در خوددارى از قبول حق و عدم اقرار به آن در پرسش است.
 
اسْتِكْبَار- دو وجه دارد:
 
اول- اينستكه انسان قصد كند و بخواهد كه بزرگ شود و اگر اين حالت در مورد چيزى كه لازم و واجب ميشود يا در مكان و زمانى كه بزرگى و استكبار در آن واجب است باشد آن استكبار، محمود و پسنديده است.
 
دوم- استكبار در افزون طلبى، و برترى جوئى بطوريكه از نفس و وجود او چيزى كه شايسته او نيست و از آن او نيست آشكار شود كه اين استكبار، مذموم و ناپسند است و بر همين اساس است آياتى كه در قرآن وارد شده است و همانست كه خداى تعالى در مورد شيطان گفت:
 
أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ (34/ بقره).
 
أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُكُمُ‏ اسْتَكْبَرْتُمْ‏ (87/ بقره)
 
وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7/ نوح).
 
اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ‏ (43/ فاطر).
 
فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ‏ (15/ فصلت).
 
تَسْتَكْبِرُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏ (20/ احقاف).
 
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ (40/ اعراف) قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ‏ تَسْتَكْبِرُونَ‏ (48/ اعراف).
 
فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (47/ غافر).
 
كه در آيه اخير مستكبرين را با ضعفاء مقابل قرار داده تا هشدارى باشد بر اينكه استكبار آنها از نيروى بدنى و مالى آنها بوده كه ضعيفان فاقد آنند و خود را ناتوان ساخته‏اند و در آيه: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا 75/ اعراف) در اين جا مستكبرين در برابر مستضعفين قرار دارند، و در آيه ديگر علت استكبارشان را در اثر جرم و گناه ميداند ميگويد:
 
فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ‏ (133/ اعراف) بكار بردن واژه استكبار در مورد مجرمين براى اين است كه آنها در خود بزرگ بينى و تكبر و خود- پسنديشان كه بدون صلاحيت و شايستگى است بزرگى مى‏ورزند و نيز از شنيدن و گوش فرا دادن به آيات خداى با تصور بزرگى در باره خويش، خود را عظيم و بزرگ مى‏دانستند و با عبارت: وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ‏ (133/ اعراف) هشدار و خبر ميدهد بر اينكه آن گناهان، آنها را به استكبار و جرم و گناه بيشتر، چنانكه قبلا گفته شد وا داشته است و اين امر يعنى استكبار و جرم و گناه چيزى نيست كه از آنها بطور حدوث و ناگهانى سر بزند بلكه از قبل عادت آنها چنين بوده، خداى تعالى گفت: فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ‏ (22/ نحل) و بعدش گفت: إِنَّهُ لا يُحِبُ‏ الْمُسْتَكْبِرِينَ‏ (23/ نحل).
 
پس مستكبرين همانها هستند كه ايمان به آخرت نمى‏آورند و دلهاشان انكار كننده آن است.
 
تَكَبُّر هم دو وجه دارد:
 
اول- تكبر پسنديده و شايسته، و آن اينستكه افعال نيك در حقيقت آنقدر در كسى زياد باشد كه افزون بر نيكيهاى غير از اوست و بر اين معنى خداى تعالى با واژه تكبر توصيف شده است.
 
در آيه: الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ (23/ حشر).
 
دوم- تكبر مذموم و ناپسند، اينستكه بزرگى با تكلف و زحمت همراه‏ باشد و انسان بيش از شخصيت خويش آن بزرگى را طلب كند و نخواهد بزرگش بدانند و اين حالت عامه مردم است، مثل آيات: فَبِئْسَ مَثْوَى‏ الْمُتَكَبِّرِينَ‏ (72/ زمر) ، كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ‏ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر).پس كسى كه با تكبر در معنى اول آن وصف شود پسنديده است‏ و كسى كه با صفت دوم وصف شود ناپسند است ولى آيه زير دلالت دارد بر اينكه اگر انسانى با واژه تكبر توصيف شود و مذموم هم نباشد صحيح است، و در آيه: سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ‏ يَتَكَبَّرُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏. (46/ اعراف)
 
پس متكبرين بغير حق را آنطور قرار داده و معرفى نموده است، (نه متكبر به حق را).
 
در آيه: عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ‏ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر).
 
واژه قلب به متكبرين ستم پيشه اضافه شده كه هر كسى قلب را در اين آيه با تنوين حرف (ب) بخواند متكبر را صفت قلب قرار داده است‏
 
كِبْرِيَاء: متعالى بودن و برتر بودن از انقياد است كه استحقاق آنرا غير خدا ديگرى ندارد، پس گفت:
 
وَ لَهُ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏
 
(37/ جاثيه).
 
بنا بر آنچه گفتيم از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده است كه خداى تعالى مى‏گويد:
 
«الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى فى واحد منهما قَصَمْتُهُ»
خداى تعالى گفت: قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ‏ (78/ يونس)
أَكْبَرْتُ‏ الشّي‏ءَ: آن را بزرگ يافتم، در آيه:فَلَمَّا رَأَيْنَهُ‏ أَكْبَرْنَهُ‏ (31/ يوسف)
تَكْبِير: در همان معنى يعنى براى تعظيم خداى تعالى است كه گفته ميشود: «اللَّهُ‏ أَكْبَرُ» و همچنين تكبير براى پرستش خداى و ادراك بزرگى اوست و بر اين اساس گفت: وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ‏ (185/ بقره). وَ كَبِّرْهُ‏ تَكْبِيراً (111/ اسراء). و در آيه: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ‏ (57/ غافر)
اشاره‏اى است به شگفتى‏هاى صنع خداوند و حكمتش كه آسمانها و زمين را به آن حكمت مخصوص كرده است.
 
و در آيه: وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (191/ آل عمران) يعنى آن حكمت و صنع را جز عده كمى كه با واژه تفكر توصيفشان كرده است نميدانند ولى بزرگى و عظمت جسمى آسمانها و زمين را بيشترشان ميدانند و حس ميكنند و آيه: يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى‏ (16/ دخان) هشدارى است بر اينكه هر آنچه را از عذاب كه در دنيا و برزخ به كفار ميرسد در جنب عذاب آنروز يعنى عذاب قيامت كوچك است.
 
كُبَار: رساتر و بليغ‏تر از- كبير- است و- كُبَّار- با تشديد حرف (ب) از آنهم بليغ‏تر است. در آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22/ نوح)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 299-287</ref>


=== «ذوالجلال» ===
=== «ذوالجلال» ===
الجَلَالَة، بزرگى قدر و ارزش، و جَلَال‏- بدون حرف (ة) يعنى در اوج شكوه بودن كه در اين معنى مخصوص توصيف خداى تعالى است كه:
ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ‏- 27/ الرّحمن) و در غير خدا بكار نمى‏رود.
جليل‏- يعنى بزرگمقدار و با ارزش و اين صفت در باره خداوند يا از جهت آفريدن اشياء و موجودات با عظمت عالم است كه بوجود آفريدگار دلالت دارد، و يا اينكه صفت جليل- براى خداوند از اين رو است كه او شكوهمندتر است از اينكه چيزى باو احاطه نمايد، و يا اينكه چون خداوند با حواس درك نمى‏شود، صفت جليل گاهى براى جسمى بزرگ و متراكم يعنى عظيم و غليظ بكار مى‏رود و براى دريافت معنى آن لفظ غليظ را با دقيق و واژه عظيم را با صغير برابر مى‏گيرند و مى‏گويند جليل و دقيق و عظيم و صغير.
براى شتر هم صفت- جليل و براى گوسفند صفت- دقيق- گفته مى‏شود كه نسبت ببزرگى و كوچكى آنهاست‏ ما له‏ جَلِيلٌ‏ و لا دقيق‏، نه شترى دارد و نه گوسپندى، ما أَجَلَّنِي‏ و لا أدقّنى‏- يعنى شتر و گوسفندى بمن نبخشيد و سپس اين صفات مثلى شد در باره هر چيز بزرگ و كوچكى.
واژه- جُلَالَة- به شتر عظيم جثه و بزرگ اندام مخصوص شده است.
الجِلَّة- يعنى شتر كلانسال و بزرگ، و هر چيز بزرگى را هم‏ جَلَل‏- گويند.
جَلَلْتُ‏ كذا- آنرا فرا گرفتم.
تَجَلَّلْتُ‏ البقر- گاو بزرگ را گرفتم.
جَلَل‏- بمعنى گاو بزرگ، از اضداد است، بنابراين چيز كوچك و حقير را نيز جلل گويند، و نيز گفته‏اند- كلّ مصيبة بعده‏ جَلَلٌ‏- يعنى هر مصيبتى و مشكلى بعدش گوارايى و سبكى يا عظمتى است.
جَلَل‏- يعنى جلد و روپوش كتابها و از اينجهت صحيفه‏ها و نوشته‏هاى مدوّن و جلد شده را- مَجَلَّة ناميده‏اند.
جلجله- صداى زنگ، كه اين معنى در اصل واژه نيست.
سحاب مجلجل ابرهاى پر رعد و برق، امّا سحاب مجلّل- از معنى جلّ و جلال- گرفته شده گويى كه آن ابرها ريزش باران و رويش گياهان زمين را جلال و بزرگى مى‏دهد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 403-402</ref>


=== «مجید» ===
=== «مجید» ===
مَجْد بمعنى وسعت و گشايش در بخشندگى و بزرگى است، در مورد- كرم- قبلا توضيح داده شد. فعلش- مَجَدَ يَمْجُدُ مَجْداً و مَجَادَةً- است اصل اين واژه از عبارت- مَجَدَتِ‏ الابلُ- گرفته شده يعنى شتر به مرتعى وسيع رسيد كه شتربان او را هدايت كرد و به فراخى رساند.
ضرب المثلى است كه ميگويند- في كل شجر نار و اسْتَمْجَدَ المرخ و الغفار
صفت- مَجِيد- در باره خداوند متعال براى اينست كه فضل و بخشش بى- پايان ويژه اوست، در صفت قرآن گفته است: ق، وَ الْقُرْآنِ‏ الْمَجِيدِ- ق/ 1.
ناميدن قرآن باين صفت براى افزونى مضامينى از مكارم و بزرگى‏هاست كه در آن هست چه از نظر دنيائى و چه از نظر آخرتى، و لذا آنرا با صفت كريم‏ وصف كرد و گفت: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ‏- الواقعه/ 77. مثل‏ بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ- البروج/ 21. و ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ- البروج/ 15.
وصف عرش به صفت مجيد براى كثرت و افزونى فيض و بخشش اوست كه واژه- مجيد- در اين آيه با كسره حرف- دال- خوانده شده كه عظمت و شكوه عرش فهميده شود، چنانكه رسول خدا در اين مورد فرمود: ما الكرسىّ فى جنب العرش الّا كحلقة ملقاة فى أرض فلاة.
(توضيح و تفسير اين حديث در ذيل واژه عرش ص 787 جلد دوّم آمده است).
و بر همين اساس فرمود: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏- النحل/ 26.
تمجيد: از سوى بندگان به خداوند يادآورى صفات حسنه است و از سوى خداوند به بندگان بخشش و فضيلت دادن اوست.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 204-203</ref>




== ارجاعات ==
== ارجاعات ==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۴۹۸

ویرایش