پرش به محتوا

جلو زدن/سبقت گرفتن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۷: خط ۲۷:


== معانی مترادفات قرآنی جلو زدن/سبقت گرفتن==
== معانی مترادفات قرآنی جلو زدن/سبقت گرفتن==
=== «قَدِمَ/یَقدُمُ» ===
القَدَمُ‏: گام و پيش پاى (در همه جانداران) جمعش- أَقْدَامٌ‏، در آيه: وَ يُثَبِّتَ بِهِ‏ الْأَقْدامَ‏ (11/ انفال) و واژه تَقَدُّم و تأخر به همين اعتبار در نظر گرفته شده.
تَقَدُّم‏: پيشى داشتن و پيشى جستن، چنانكه قبلا گفتيم چهار وجه دارد ولى- حديث و قَدِيم‏- يا به اعتبار دو زمان گذشته و حال گفته ميشود و يا به اعتبار شرافت و بزرگوارى مانند- فلان‏ مُتَقَدَّمٌ‏ على فلان- يعنى از او شريف‏تر است و يا اينكه وجود غير او جز با بودن وجود او درست نيست مثل اينكه مى‏گويى:
الواحد متقدّم على العدد- يعنى عدد واحد و نخستين عدد بر ساير اعداد پيشتر و جلوتر است مقصود اين استكه اگر بيشتر شدند و بالا رفتن عدد واحد توهم شود اعداد هم بالا ميروند و بيشتر ميشوند.
قِدَمٌ‏- وجودى است موجود در زمان گذشته و- بقاء- وجودى است موجود در حال و آينده. در وصف خداى وارد شده است كه- يا قديم الإحسان.
ولى- قديم- در وصف خداى تعالى از قرآن در آيه‏اى و در اخبار صحيحى وارد نشده است اما متكلمين آنرا بكار ميبرند و خداى را با آن وصف مى‏كنند بيشتر مواردى كه قديم بكار ميرود به اعتبار زمان است مثل: كَالْعُرْجُونِ‏ الْقَدِيمِ‏ (39/ يس).
در آيه گفت: قَدَمَ‏ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ (2/ يونس).
يعنى مسابقه فضيلت و خير در پيشگاه پروردگارشان دارند و اسم مصدر است.
قَدَّمْتُ‏ كذا: آنرا جلو نهادم و پيش داشتم، در آيات:
أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ‏ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ‏ (13/ مجادله) لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ‏ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ‏ (80/ مائده).
قَدَّمْتُ‏ فلاناً أَقْدُمُهُ‏: وقتى است كه او را جلو بيندازى و پيش دارى، در آيات: يَقْدُمُ‏ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ (98/ هود)
بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ‏ (95/ بقره).
لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ‏ (1/ حجرات).
در آيه اخير گفته شده معنايش اينستكه از (خدا و رسول) پيشى نگيريد تحقيقش اين استكه در سخن و حكم بر او پيشى نجوئيد بلكه بآنچه كه برايتان ترسيم مى‏كند و معين مى‏نمايد عمل كنيد همانطور كه در باره «العباد المكرمون» كه همان فرشتگانند گفته شده:
لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ‏ (27/ انبياء) يعنى در سخن گفتن بر خداى پيشى نمى‏گيرند.
و در آيه: لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ‏ (34/ اعراف) يعنى تأخّر و تقدم يا عقب ماندن و پيش افتادن را نمى‏خواهند.
و در آيه: وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ‏ (12/ يس) يعنى آنچه را كه عمل كرده‏اند.
و نيز گفته شده‏ قَدَّمْتُ‏ إليه بكذا: وقتى است كه قبل از موعد مقرر او را به كارش امر كنم و وا دارم، قبل از اينكه مردم يا كار به او زيانى برساند و او را غمگين كند.
قَدَّمْتُ‏ به: قبل از وقت نياز او را آگاه نمودم كه آنرا انجام دهد، و از اين معنى است آيه:
وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ (28/ ق)- (قبلا و در دنيا چنين آينده‏اى و عذابى را براى شما بيان كردم).
قُدَّام‏: در برابر خلف است [يعنى جلو و عقب يا پيشين در برابر پسين و از اول تا آخر] و تصغير آن- قُدَيْدِمَة- است.
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 151
ركب فلان‏ مَقَادِيمَةُ: وقتى است كه كسى به روى در افتد. قَادِمَةُ الرّحلِ: جلو زين ستور.
قَادِمَةُ الأطبّاءِ: پيشواى پزشكان.
قَادِمَةُ الجناحِ: طلايه‏ى كرانه لشكر.
مُقَدَّمَةُ الجيشِ: طلايه‏ى سياه.
در تمام اين عبارات واژه‏ قَادِم‏ و مقدمه به اعتبار تقدم و پيش بودن در نظر گرفته ميشود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 151-148</ref>
=== «سَبَقَ» ===
اصل- سَبْق‏- پيشى گرفتن در حركت است، مثل آيه (فَالسَّابِقاتِ‏ سَبْقاً- 4/ نازعات).
اسْتِبَاق‏: مسابقه دادن و پيشى گرفتن بر يكديگر است مثل آيات: (إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ‏- 17/ يوسف) و (وَ اسْتَبَقَا الْبابَ‏- 25/ يوسف) سپس معنايش فراگيرتر و متعدّى در پيشى جستن بر ديگرى شده).
آيات: (ما سَبَقُونا إِلَيْهِ‏- 11/ احقاف) و (سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ‏- 29/ يونس) يعنى جريان يافت و پيشى گرفت.
واژه السّبق براى برترى و فضيلت و ابراز شخصيّت بر ديگران نيز استعاره شده است.
در آيه: (وَ السَّابِقُونَ‏ السَّابِقُونَ‏- 10/ واقعه) يعنى: كسانى كه با اعمال صالحه به سوى ثواب خدا و رضوان و بهشت او بر ديگران سبقت گرفته‏اند، در معنى آيه: (وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ‏- 144/ آل عمران).
و همچنين آيات: (وَ هُمْ لَها سابِقُونَ‏- 61/ مؤمنون) و (وَ ما نَحْنُ‏ بِمَسْبُوقِينَ‏- 60/ واقعه) يعنى در تقدير پيشى نمى‏گيرند.
و آيات: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا- 59/ انفال) و (وَ ما كانُوا سابِقِينَ‏- 39/ عنكبوت) آگاهى و هشدارى بر اين امر است كه بر او (موسى) پيشى نجستند<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 180</ref>
=== «قبَلَ» ===
قَبْل‏ اين واژه در تقدم و پيشداشتى كه متصل يا منفصل از حال باشد بكار ميرود نقطه مقابلش- بعد- است و گفته شده (قبل) و (بعد) در پيشداشت و تقدم چيزى كه به حال متصل باشد بكار ميرود كه در آن صورت نقطه مقابلش- دبر و دبر-است، اين اصل معنى واژه است هر چند كه معانى بيشترى در هر كدام از آنها بكار ميرود پس (قبل) در وجوهى مختلف استعمال دارد.
اول- در مكان بر حسب اضافه شدن به كلمه‏اى ديگر، پس كسى كه از اصفهان خارج ميشود و به سوى مكّه ميرود مى‏گويد: بغداد قبل از كوفه است و كسى كه از مكه خارج ميشود و به سوى اصفهان مى‏آيد كوفه براى او قبل از بغداد است.
دوم- در مورد زمان مثل اينكه مى‏گويند زمان عبد الملك قبل از منصور دوانيقى است در آيه: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ‏ قَبْلُ‏ (91/ بقره) (به يهوديان بگو چرا پيامبران گذشته را مى‏كشتيد).
سوم- در منزلت و موقعيت، مثلا، موقعيت حكومتى عبد الملك قبل از حجاج است.
چهارم: در ترتيب و آموختن فن و صنعت يا علم، مثل: آموختن شكل حروف قبل از خط نوشتن و نگارش، در آيات: ما آمَنَتْ‏ قَبْلَهُمْ‏ مِنْ قَرْيَةٍ (6/ انبياء) قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها (130 طه).
قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ‏ (39/ نمل).
أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ‏ (16/ حديد).
كه در تمام آيات اخير واژه (قبل) اشاره به تقدم زمانى است:
قبل و دبر- به طور كنايه به دو عورت پيش و پس گفته ميشود [سوأتين‏].
إِقْبَال‏: توجه نمودن و پيش آمدن است مثل استقبال، در آيات: فَأَقْبَلَ‏ بَعْضُهُمْ‏ (50/ صافات). وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ‏ (71/ يوسف). فَأَقْبَلَتِ‏ امْرَأَتُهُ‏ (39/ ذاريات). قابل: كسى است كه دلو را از چاه پيش مى‏آورد و آنرا مى‏گيرد. قَابِلَة: زنى است كه نوزاد را هنگام زائيدن مادر پيش مى‏آورد.
قَبِلْتُ‏ عذرَهُ و توبته و غيره: عذر و توبه‏اش را پذيرفتم.
تَقَبَّلْتُهُ‏: به عهده گرفتم، در آيات: وَ لا يُقْبَلُ‏ مِنْها عَدْلٌ‏ (123/ بقره). وَ قابِلِ‏ التَّوْبِ‏ (3/ غافر). هُوَ الَّذِي‏ يَقْبَلُ‏ التَّوْبَةَ (25/ شورى). إِنَّما يَتَقَبَّلُ‏ اللَّهُ‏ (27/ مائدة).
تَقَبُّل‏: قبول كردن چيزى است بر وجه ثواب مثل قبول هديه و مانند آن.
در آيه: أُولئِكَ الَّذِينَ‏ نَتَقَبَّلُ‏ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا (16/ احقاف) و آيه: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ‏ (27/ مائدة) هشدارى است بر اينكه هر عبادتى مقبول نيست بلكه در صورتى مقبول ميشود كه بر وجه مخصوصى باشد [از دلى و خاطرى و انديشه‏اى بر اساس پرهيزكارى باشد.] در آيه: فَتَقَبَّلْ‏ مِنِّي‏ (35/ آل عمران) به اعتبار معنى كفالت است.
قُبَالَة: ضمانت و كفالت، زيرا تكفل كردن، استوارترين و موكدترين‏ پذيرش است.
پيمان نوشته شده هم- قُبَالَة- ناميده شده، در مورد آيه‏اى كه گفت: فَتَقَبَّلَها (37/ آل عمران) معنايش- قبلها- است يعنى آنرا پذيرفت، و يا متكفل آن شد.
خداى تعالى مى‏گويد: مرا در حقيقت به كفالتى بزرگتر متكفّل نمودى.
گفته شده آيه: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ‏ (37 آل عمران) در اين آيه بجاى بقبول- بتقبّل- نگفت بخاطر جمع نمودن ميان دو امر زير:
1- تقبل: درجه‏اى و مرتبه‏اى كامل در مفهوم قبول.
2- قبول و پذيرشى كه اقتضاى خشنودى و پاداش دادن دارد.
گفته شده- قبول- در آيه اخير از عبارتى است كه مى‏گويند:
فلان عليه‏ قَبُولٌ‏: در وقتى كه هر كسى او را ببيند دوستش دارد.
و آيه: كُلَّ شَيْ‏ءٍ قُبُلًا (111/ انعام) گفته شده- قبل- جمع- قابل- است يعنى در برابر حواسشان قرار دهد، مجاهد هم گفته به معنى گروه گروه است.
قُبُلًا- در آيه اخير يعنى گروه گروه، كه در اين صورت جمع (قبيل) است و همچنين آيه:
أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا (55/ كهف) كسى كه آنرا- قَبَلًا- با فتحه حروف (ق) و (ب) خوانده است معينش اينستكه عذاب بطور عينى و آشكار به آنها ميرسد.
قَبِيل‏- جمع‏ قَبِيلَة است يعنى جماعت و گروه گرد آمده‏اى كه بعضى بر بعض ديگر روى مى‏آورند و پذيراى هم هستند، در آيات. وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ‏ (13/ حجرات). وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا (92 اسراء). در معنى جماعت و گروه، و گفته شده- قَبِيلًا- در آيه اخير يعنى- كفيلا- و اين معنى از عبارتى است كه مى‏گويند: قَبَلْتُ‏ فلاناً و تَقَبَّلْتُ‏ به: او را كفالت و ضمانت كردم. مُقَابَلَة: معاينه و ديدن.
فلان لا يعرف‏ قَبِيلًا من دبير: آنچه را كه زن ريسنده در موقع از بافتن رشته‏ها پس و پيش مى‏آورد پس:
مقابلة و تَقَابُل‏: رو برو شدن بعضى با بعض ديگر يا جسما و يا با عنايت و محبت و احترام و بزرگداشت، چنانكه گفت: مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ‏ (6// واقعة).
إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ‏ (47/ حجر). و لي‏ قِبَلَ‏ فلانٍ كذا: چيزى از من نزد او هست در حضورش است. وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ‏ قَبْلَهُ‏ (17/ هود) فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ‏ مُهْطِعِينَ‏ (36/ معارج) واژه- قِبَل‏- بطور استعاره براى قوت و قدرت بر مقابله يا پاداش دادن بكار ميرود، مى‏گويند: لا قِبَلَ لى بكذا: نمى‏توانم و در قدرتم نيست كه با او مقابله كنم، در آيه: فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها: (37/ نمل) يعنى سپاهيانى بر ايشان مى‏آوريم كه توانائى دفاع و مقابله كردن با آنرا ندارند.
قِبْلَة: در اصل اسمى است براى حالتى كه به آن حالت روى مى‏آورند مثل- جلسة و قعده [حالت نشستن‏] و در سخن معمولى و متعارف- قبلة- بصورت اسم‏ براى مكانى است كه در موقع نماز به آن توجه ميشود و روى مى‏آورند، مثل آيه:
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها (44/ بقره) قَبُول‏: باد صبحگاهى است، علت نامگزاريش براى اين است كه به سوى قبله مى‏وزد.
قَبِيلَة الرأسِ: محل پيوند استخوان سر.
شاةٌ مُقَابَلَةٌ: گوسفندى كه از ناحيه گوش، گوشش چاك خورده و بريده شده است.
قِبَالُ‏ النّعلِ: بند كفش، [قِبَالُ‏ البعيرِ: افسار و دهانه شتر.] قَابَلْتُهَا: براى آن بندى قرار دادم.
القَبَلُ‏: عاج فيل.
قُبْلَة: مهره‏اى كه ساحران مى‏پندارند انسانى را به سوى ديگرى متمايل مى‏كند.
و از اين تعبير- معنى بوسيدن است، جمعش- قُبَلٌ‏- فعل آن- قَبَّلْتُهُ‏، تَقْبِيلًا- است يعنى بوسيدمش‏<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 127-121</ref>


== ارجاعات ==
== ارجاعات ==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۷٬۹۱۳

ویرایش