ویراستار
۸٬۲۷۱
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۳۲: | خط ۳۲: | ||
== معانی مترادفات قرآنی آخرت == | == معانی مترادفات قرآنی آخرت == | ||
=== آخرة، دارالاخرة، یوم الآخر === | |||
آخِر در برابر اوّل و همچنين در مقابل واحد بكار مىرود. قيامت و جهان پس از مرگ، به دار الآخرة يعنى خانه آخرت كه حيات ثانوى است تعبير شده همانطور كه حيات دنيوى و اين جهان را به دار الدّنيا، تعبير كردهاند مانند آيه (وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ- 46/ عنكبوت) (به راستى كه حيات آخرت همان حيات حقيقى است كه جاودانه، بدون زوال، و بدون إنقطاع و مرگ است). | |||
گاهى هم لفظ (دار) حذف مىشود مانند آيه (أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ- 16/ هود) و زمانى هم لفظ دار، به آخرت توصيف مىشود يعنى آخرت براى (دار) صفت مىشود و گاهى هم مضاف اليه براى واژه ديگر كه هر دو مورد در اين آيه آمده است (وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ- 32/ انعام) و آيه (لَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ- 41/ نحل). | |||
تقدير حالت اضافه- دار الحياة الآخرة- است كه در واقع جايگاه، و حيات اخروى منظور است. واژه اخر، از قاعده كلماتى كه (الف و لام) در تقدير دارند و بر اين وزن جمع بسته مىشوند خارج است و در زبان عرب چنين كلمهاى در حالت جمع و بدون (الف و لام) نظيرى ندارد، اين چنين قاعدهاى از دو حال خارج نيست يا قبل از آن كلمه حرف (من) لفظا يا تقديرا ذكر مىشود كه در آن صورت تثنيه و جمع و مؤنّث نخواهد داشت و يا اينكه حرف (من) حذف مىشود كه در آن صورت (الف و لام) دارد و تثنيه و جمع هم دارد، لفظ (آخر) در ميان كلماتى شبيه بخود ذكرش بودن (الف و لام) جايز شده است. | |||
تأخير: در برابر تقديم بكار مىرود، مثل آيات (بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ- 130/ قيامت) و آيه (إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ- 42/ ابراهيم) و آيه (رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ- 44/ ابراهيم) مىگويند: بعته بأخرة- آنرا با تأخير مدّت فروختم، و مثل كلمه- بنظرة و همينطور در محاوره گويند- أبعد اللّه الأخر- يعنى خداى او را فضيلت و برتريى دور گرداند و يا او را از همراهى حقّ و رسيدن به حقّ دور دارد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص:160-161</ref> | |||
=== دارالقرار === | |||
قَرَّ في مكانه يَقِرُّ قَرَاراً- وقتى است كه كسى يا چيزى در جايش ثابت بماند و همچون جماد بىحركت شود و اصلش از- قُرّ- است يعنى سرماى شديدى كه اقتضاى سكون و بىحركتى دارد و- حرّ- يعنى گرما و حرارت كه اقتضاى حركت دارد. | |||
در آيه: وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَ (33/ احزاب) كه- قِرْنَ- هم خوانده شده كه گفته شده اصلش- اقْرَرْنَ- است كه تحقيقا يك حرف (ر) حذف شده، مثل آيه: فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ (65/ واقعه) يعنى- ظللتم خداى تعالى گفت: جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً (64/ غافر). أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً (61/ نمل). يعنى زمين را جاى استقرار و آرامش شما قرار داد. و در صفت بهشت، گفت: ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ (50/ مؤمنون) و در صفت دوزخ گفت: فَبِئْسَ الْقَرارُ (60/ ص) و در آيه: اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ (26/ ابراهيم) يعنى ثباتى برايش نيست. شاعر گويد:و لا قَرَارَ على زأر من الأسد [بر غرشى كه از شير برمىآيد آسايشى نخواهد بود.] قرار در اين شعر يعنى امنيت و آرامش. | |||
يوم القَرِّ: روزى است بعد از روز عيد قربان، براى اينكه مردم در- منى- ساكن ميشوند. | |||
اسْتَقَرَ فلانٌ: وقتى است كه كسى قصد سكونت كند كه استقرار در- معنى- قر است مثل- استجاب و اجاب [پاسخ داد.] | |||
در باره بهشت گفت: خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلًا (24/ فرقان)[[آخرت (مترادف)#%20ftn1|.]]<nowiki/>و در باره دوزخ گفت: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا (66/ فرقان) و در آيه: فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ (98/ انعام). | |||
ابن مسعود (رض) مىگويد: مستقر- يعنى قرارگاه در زمين و- مستودع- يعنى جايگاه موقت در قبرها. | |||
ابن عباس (رض) مىگويد: مُسْتَقَرٌّ فى الأرض و مستودع فى الأصلاب: يعنى زمين آرامگاه و پشت پدران مكانى موقت براى آدمى است. | |||
حسن مىگويد: مستقر- يعنى قرارگاه در آخرت و- مستودع- يعنى جاى موقت در دنيا. و خلاصه سخن اين استكه هر حالتى كه انسان از آن حالت منتقل شود و بر يك حالت نماند آن حال استقرار تمام نيست و- مستودع- يعنى جايگاه موقت آدمى است. | |||
إِقْرَار- همان اثبات چيزى است. | |||
در آيه گفت: وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ (5/ حج) و اين امر يا با قلب و دل و يا با زبان و يا با هر دو اثبات شدنى و ثابت است، ولى اقرار به توحيد و هر آنچه كه در حكم آن است با زبان و گفتن تنها كه اقرار با دل و خاطر و عمل همراه آن نباشد كافى نيست و بىنياز نمىكند. | |||
نقطه مقابل اقرار- انكار- است ولى- جحود- همان انكار زبانى است به غير از نيت و خاطر كه شرح آن قبلا گذشت. (در ذيل واژه جحد).، در آيات: ثُمَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84/ بقره). | |||
ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْرِي قالُوا أَقْرَرْنا (81/ و 82/ آل عمران)، گفته شده: | |||
قَرَّتْ: تَقِرُّ و يومٌ قَرٌّ و ليلةٌ قَرَّةٌ: روزى و شبى سخت سرد. | |||
قُرَّ فلانٌ فهو مَقْرُورٌ: سرما زده شد. | |||
حِرَّةٌ تحت قِرَّةٍ: [شرح اين ضرب المثل قبلا در ذيل واژه- حر- وزير- نويسى آن نوشته شده.] قَرَرْتُ القدرَ أَقُرُّهَا: آبى سرد در ديگ ريختم، آن آب را هم- قَرَارَة و قَرِرَة- گويند. | |||
اقْتَرَّ فلانٌ اقْتِرَاراً: سردش شد و آرام گرفت مثل- تبرد: سرد شد. | |||
قَرَّتْ عَيْنُهُ تَقَرُّ: شادمان و مسرور شد. | |||
در آيه: كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها (40/ طه)[[آخرت (مترادف)#%20ftn1|.]] | |||
به كسى هم كه به وسيله او سرور و شادمانى حاصل شود، مىگويند: قرّة عين، در آيات: قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ (9/ قصص). هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ (74/ فرقان). گفته شده اصلش از- قر- يعنى سرما است كه مىگويند: قَرَّتْ عينُهُ: چشمش سرد شد، معنايش اين است كه ديدگانش صحت يافت. | |||
و نيز گفته شده از اين جهت واژه- قَرّ- براى خنك شدن چشم و يا براى شادمانى بكار ميرود اشك ذوق و سرور و شادمانى، اشكى خنك است و اشك حزن و اندوه گرم، و لذا در باره كسى كه نفرينش كنند مىگويند: أسخن اللّه عينه: خداوند او را بگرياند و اشك گرم از ديدگانش جارى شود. [ماء مسخن: آب گرم]. | |||
و نيز گفته اند: قرة أعين- در آيه اخير (74/ فرقان) از- قرار- است كه در آن صورت معنى آيه اينستكه «عباد الرحمن» از خداوند مىخواهند كه به آنها چيزى ببخشد و عطاء كند كه چشمانشان با ديدن آن آرامش يابد و به ديگرى غير از خداى چشم ندوزند و ننگرند: أَقَرَّ بالحقّ: به حق اعتراف كرد و آنرا در جايش ثابت و استوار ساخت. | |||
تَقَرَّرَ الأمرُ على كذا: آن امر حاصل شد و بدست آمد. | |||
قَارُورَة: شيشه كه معروف است جمعش- قَوَارِير، در آيات: قَوارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ (16/ انسان). صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ (44/ نمل). | |||
يعنى: قصر آينه و آينه كارى شده. (سخن بلقيس ملكه سباست كه با برخورد به جلالت حضرت سليمان عليه السّلام اسلام آورد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص:152-158</ref> | |||
=== یوم البعث === | |||
اصل بَعْث- برانگيختن يا روانه كردن چيزى است، گفته مىشود: بَعَثْتُهُ فَانْبَعَثَ- او را برانگيختم و به حركت در آمد. معنى واژه- بعث- بر حسب هدف و موردى كه به آن تعلّق مىگيرد فرق مىكند، پس- بعثت البعير- شتر را راندم و برانگيختم. | |||
بعث- در آيه (وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ- 36/ انعام) به معنى بيرون آوردن و برانگيختن و سير دادن انسان به سوى قيامت است. و در آيات (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً- 6/ مجادله) و (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ- 7/ تغابن) و (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ- 28/ لقمان)- بعث دو گونه است: | |||
1- بعث بشرى يا از ناحيه انسان برانگيختن كسى و انسان ديگرى را يا چيز ديگرى را، مانند حركت و برانگيختن شتران و وادار كردن انسانى براى نياز و حاجتى. | |||
2- بعث الهى كه اين بعث خود دو گونه است: | |||
اوّل- بعث بمعنى ايجاد كردن مواد و پديدهها و أجناس و انواع آنها از نيستى به هستى كه ويژه باريتعالى است و هيچ احدى يا ديگرى قدرت چنين بعثى را ندارد. | |||
دوّم- بعث به معنى زنده كردن مردگان كه خداوند بعضى از اولياء خود را مانند عيسى صلّى اللّه عليه و سلّم و امثال او را به اين كار مخصوص گردانيد. | |||
و سخن خداى عزّ و جل كه (فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ- 56/ روم) يعنى روز حشر و قيامت. و (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ- 31/ مائده) يعنى خاك زمين را گود مىكرد و مىافشاند. و (وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا- 36/ نحل) معنى بعث در اين آيه مثل آيه (أَرْسَلْنا رُسُلَنا- 44/ مؤمنون) است يعنى رسالت دادن به پيامبران و نيز آيه (ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً- 13/ كهف) يعنى برانگيختن، بدون فرستادن بجائى. و آيات (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً- 65/ انعام) و (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ- 259/ بقره) كه در اين معنى خداى عزّ و جل فرمايد: (وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ- 60/ انعام). | |||
عبارت- يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ- براى اين است كه خواب از جنس مرگ است و برانگيختن را براى برخاستن از وفات يا خواب مساوى قرار داده. | |||
و آيه (وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ- 46/ توبه) يعنى و رفتنشان را خداى ناروا مىشمارد (آيه فوق مىگويد كه گروهى با ريب و ريا و دروغگوئى نخست از پيامبر (ص) اجازه خواستند كه همراه مسلمين براى جنگ خارج نشوند امّا كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان داشتند چنين اجازهاى نمىخواستند و لذا مىگويد دروغگويان اگر هم اراده خروج مىكردند چون از راه دروغ و رياء بود خداى را ناپسند مى آيد).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص:287-288</ref> | |||
== ارجاعات == | == ارجاعات == | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |