وسط (ریشه)
ریشه «وسط» (WSṬ)؛ در میان آمدن، میانه. این ریشه 5 بار در قرآن کریم آمده است.
معنای لغوی
وسط: (بر وزن فلس) در ميان واقع شدن «وَسَطَ القوم و المكان وَسْطاً» در ميان قوم و در ميان مكان قرار گرفت (اقرب) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً. فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً عاديات: 4 و 5. با آن دويدن غبار بر انگيختند و در ميان جمعى قرار گرفتند. و نيز بمعنى «بين» آيد «جلست وَسْطَ القوم» در ميان آنها نشستم در اينصورت وسط (بر وزن فرس) نيز گفته ميشود.
وَسَط
(بفتح و، س) اسم است بمعنى معتدل و ميانه. در صحاح گفته: وسط از هر چيز معتدلترين آن است گويند «شىء وسط» ميانه است نسبت بمرغوب و نامرغوب، واسطة القلاده جوهرى است در وسط دانههاى گردنبند و بهترين آنهاست. وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً بقره: 143. در «شهد» راجع باين آيه مفصلا صحبت شده است و آن بظاهر عامّ است ولى فقط بعدّه معدودى تطبيق ميشود.
فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مائده: 89. اوسط در آيه بمعنى وسط است چنانكه در مصباح و اقرب الموارد گفته است. يعنى كفّاره قسم اطعام ده مسكين است از متوسّط آنچه بخانواده خود ميخورانيد، يا لباس ده نفر و يا آزاد كردن يك بنده است.
قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ قلم: 28. اوسط در اينجا نظير آيه سابق است گويند: «فلان من وسط قومه» او از نيكان قومش است يعنى عاقلتر آنها. گفت: نگفتم چرا خدا را تسبيح نميكنيد.
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِينَ بقره: 238. وسطى مؤنّث اوسط بمعنى متوسّط است ذكر صلوة وسطى بعد از «الصَّلَواتِ» دليل اهميت آنست و آن ذكر خاصّ بعد از عام ميباشد (قاموس قرآن، ج7، ص215-216).
ساختهای صرفی در قرآن
وَسَطَ (فعل مجرد): 1 بار
وَسَط (صفت): 1 بار
أوسَط - وُسطی (صفت أفعل فُعلی): 3 بار
ریشهشناسی
زبان | واژه | آوانگاری | معنا | توضیحات | ارجاع | ||
فارسی | بینالمللی | فارسی | انگلیسی | ||||
عبری | יָשַׁט | یاشَط | yāšaṭ | گستردن، بسط دادن.
نگه داشتن، دراز کردن دست |
Extend,
hold out |
تنها در باب hiphil = افعال | Gesenius, 445 |
آرامی | יָשַׁט | یاشَط | yāšaṭ | کشیدن، پراکندن | stretch, spread | Jastrow, 600 | |
הוֹשִׁיט | هوشیط | hušiṭ | بهجلو کشیدن، با دست کار کردن، دست یافتن. توانایی در انجام کار | stretch forth, to hand, reach. | باب Hifil = افعال | ||
سریانی | ܝܫܛ
ܐܘܫܛ |
یشط
اَوشِط |
yšṭ
aws̆eṭ |
بسط و امتداد یافتن، نگهداری کردن، پایمردی کردن، دراز کردن دست، بسطِ ید | extend, hold out, stretch out | باب Aphel = افعال | PayneSmith, 198
Costaz, 145 Jenings, 97 |
تقدیم کردن، ارائه کردن.
پیشنهاد شده، ارائه شده |
offered, presented | باب Ettaphal (= افتعال) | |||||
به جلو پرتاب کردن، موجب پیشرفت شدن. | باب shaphel (= *سَفعَل) | ||||||
دست یافتن، رشد کردن، پیشرفت کردن | reach, grow up, advance, progress | باب Eshtaphal (= استفعال) | |||||
اکدی/آشوری | (w)as̆ṭu
(w)as̆ṭutu |
گسترده و بسط یافته، قوی و نیرومند، ژیان و خشمگین، سخت و دشوار
سفتی و خشکی، لجاجت |
extended, strong, fierce, hard, difficult.
stiffness, obduracy |
Gelb, 1/2, 457
Black, 30 | |||
حبشی | wesṭ | وِسط | داخل و درون، میانه، عضو درونی | interior, middle, inner part | Leslau, 620 | ||
سبائی | WS1Ṭ | وسط | وسط و میانه | middle | Beeston, 163 | ||
عربی | وَسَط
أوسَط |
مشکور، ج2، ص982
Zammit, 432 |
ریشه شناسی دیگر
زبان | لفظ | لفظ با آوانویسی عربی | معنای انگلیسی | معنای فارسی | توضیح | منبع |
قرآن | وَسَطَ | وَسَطَ | وَسَطَ | وسط: در ميان واقع شدن «وَسَطَ القوم و المكان وَسْطاً» در ميان قوم و در ميان مكان قرار گرفت (اقرب) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً | قاموس قرآن، ج7، ص: 215 | |
آفروآسیایی | *sVṭ- | سط | go, come, stride | رفتن، آمدن، قدم زدن | ||
آفروآسیایی | ||||||
سامی | *šVṭVw- | شطو | 'make large steps' | "گام های بزرگ برداشتن" | ||
سامی | *si(n)ṭ- | سط | flat hand with wrist | دست صاف با مچ دست | ||
عبری | PB *sīṭ in ha-ssīṭ | سِط ِن هَ-سسِط | 'the distance between the tip of the thumb and that ofthe index finger when held apart, or between the root of the thumb and the tip of the index finger when the former is leaning against the latter' | "فاصله بین نوک انگشت شست و انگشت سبابه وقتی از هم فاصله دارند، یا بین ریشه شست و نوک انگشت سبابه زمانی که اولی به دومی تکیه داده است" | [Ja 977]. | |
سریانی | sīṭā | سِطَ | 'palmus' | کف دست | [Brock 469] | |
عربی | sṭw | سطو | ||||
عربی | sinṭ- | سِنط- | 'poignet, os qui joint l'avant-bras à la main' | مچ دست، استخوانی که ساعد را به دست میپیوندد | [BK 1 1151] |
نیز رجوع کنید: سطو (ریشه)
منابع
ایکنا