نسبت های خانوادگی (مترادف)
مترادفات قرآنی نسبت های خانوادگی
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «اقربون»، «نسب»، «صهر»، «اولوالارحام»، «الّ».
مترادفات «نسبت های خانوادگی» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
اقربون | ریشه قرب | مشتقات قرب | وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَٰلِىَ مِمَّا تَرَكَ ٱلْوَٰلِدَانِ وَٱلْأَقْرَبُونَ وَٱلَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَٰنُكُمْ فَـَٔاتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدًا
|
نسب | ریشه نسب | مشتقات نسب | فَإِذَا نُفِخَ فِى ٱلصُّورِ فَلَآ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَآءَلُونَ
|
صهر | ریشه صهر | مشتقات صهر | وَهُوَ ٱلَّذِى خَلَقَ مِنَ ٱلْمَآءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُۥ نَسَبًا وَصِهْرًا وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا
|
اولوالارحام | ریشه رحم | مشتقات رحم | وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ مِنۢ بَعْدُ وَهَاجَرُوا۟ وَجَٰهَدُوا۟ مَعَكُمْ فَأُو۟لَٰٓئِكَ مِنكُمْ وَأُو۟لُوا۟ ٱلْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِى كِتَٰبِ ٱللَّهِ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌۢ
|
الّ | ریشه الل | مشتقات الل | كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا۟ عَلَيْكُمْ لَا يَرْقُبُوا۟ فِيكُمْ إِلًّا وَلَا ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَٰهِهِمْ وَتَأْبَىٰ قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَٰسِقُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی نسبت های خانوادگی
«اقربون»
قرب و بعد- يعنى نزديكى و دورى، نقطه مقابل هم هستند، مىگويند:
قربت منه أقرب قربته أقربه قربا و قربانا: [نزديكش شدم و نزديك ميشوم و او را به خود نزديك كردم او را نزديك مىكنم] كه در موارد زير بكار ميرود:
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 159
2- در نزديكى زمانى.
3- در نسبت داشتن و خويشاوندى.
4- در معنى بهرهمندى.
5- در پاس و حرمت داشتن از سوى خدا.
6- در معنى قدرت.
اول- در مورد معنى اول يعنى قرب و نزديكى مكانى، در آيات:
و لا تقربا هذه الشجرة (35/ بقره).
و لا تقربوا مال اليتيم (152/ انعام).
و لا تقربوهن (222/ بقره).
در آيه اخير كنايه از همبسترى و نزديكى با همسران است مثل آيات:
فلا يقربوا المسجد الحرام (28/ توبه).
فقربه إليهم (27/ ذاريات)
دوم- در معنى دوم يعنى قرب و نزديكى زمانى، مثل آيات:
اقترب للناس حسابهم (1/ انبياء).
و إن أدري أ قريب أم بعيد ما توعدون (109/ انبياء)
سوم- قرب و نزديكى نسبى و خويشاوندى، مثل آيات:
و إذا حضر القسمة أولوا القربى (8/ نساء)
الوالدان و الأقربون (7/ نساء).
و لو كان ذا قربى (106/ مائده).
و لذي القربى (41/ انفال).
و الجار ذي القربى (36/ نساء).
يتيما ذا مقربة (15/ بلد)
چهارم- قرب و نزديكى در معنى بهرهمندى (حظوة)، در آيه:
الملائكة المقربون (172/ نساء).
و يا در باره عيسى عليه السلام گفت: وجيها في الدنيا و الآخرة و من المقربين (45/ آل عمران)
در آيات: عينا يشرب بها المقربون (28/ مطففين).
فأما إن كان من المقربين (88/ واقعه).
قال نعم و إنكم لمن المقربين (114/ اعراف).
قربناه نجيا (52/ مريم)
بهرهمندى يا حظوة را- قربة- نيز گويند مثل، آيات:
قربات عند الله ألا إنها قربة لهم (99/ توبه)
تقربكم عندنا زلفى (37/ سبأ).
پنجم- قرب در معنى سرپرستى و پاس داشتن حرمت، در آيات:
إن رحمت الله قريب من المحسنين (56/ اعراف)
فإني قريب أجيب دعوة الداع (186/ بقره).
ششم- قرب در معنى قدرت و توانايى، مثل آيات:
و نحن أقرب إليه من حبل الوريد (16/ ق).
و نحن أقرب إليه منكم (85/ واقعه).
كه احتمال ميرود معنى نزديكتر بودن خدا از ايشان به او يعنى به شخصى كه در حال فوت است و از جهت قدرت باشد.
«قربان»: چيزى است كه باعث تقرب خدا ميشود و در سخن معمولى- قربان- اسمى است براى ذبيحه يا نسيكه روز عيد قربان، جمعش- قرابين- است در آيات: إذ قربا قربانا- (27/ مائدة).
حتى يأتينا بقربان (183/ آل عمران).
و اما در آيه: قربانا آلهة- (28/ احقاف)اين معنى يعنى قربانى براى بتها از عبارتى است كه مىگويند:
قربان الملك: كسانيكه با چاكرى و خدمتگزاريش مىخواهند خود را به ملك نزديك كنند مثل نديمان و وزرا و ديگران.
قربان- در مفرد و جمع هر دو بكار ميرود و در آيه اخير- قربان- جمع است چون آلهة- جمع است.
تقرب: خواستن و برابر نمودن با چيزى است كه نصيب و بهرهاى را اقتضاء كند ولى:
1- قرب الله تعالى من العبد: نزديكى خداى تعالى از بنده با بخشيدن و فضيلت به بنده و فيض رساندن به اوست نه قرب و نزديكى مكانى و از اين روى روايت شده است كه موسى عليه السلام گفت:
«إلهي أ قريب أنت فأناجيك؟ أم بعيد فأناديك؟ فقال: لو قدرت لك البعد لما انتهيت إليه، و لو قدرت لك القرب لما اقتدرت عليه».
[خداوندا آيا تو نزديكى كه من با تو نجوا كنم و راز گويم يا دورى كه در آن صورت ندايت دهم، پس گفت: اگر براى تو دورى مكانى تقدير ميكردم به آنجا و پايانش نميرسيدى و هر گاه نزديكى مكانى هم برايت تقدير مىنمودم بر آن هم توانا نميشدى و تحملش را نمىداشتى] و در آيه: و نحن أقرب إليه من حبل الوريد (16/ ق).
2- قرب العبد من الله: نزديكى بنده از خداوند در حقيقت مخصوص شدن به صفات فراوانى است كه اگر خداى تعالى را هم با آنها توصيف كنيم درست است هر چند كه وصف انسان در باره خداوند به آن حدى نيست كه خداوند با آنها وصف ميشود ، مثل: حكمت- علم و دانش- بردبارى- رحمت و بىنيازى، كه اين صفات در انسان با زايل كردن پليديها و زشتىهاى جهل و نادانى و سبكسرى و خشم و نيازهاى جسمى به اندازه طاقت بشرى است كه آنرا قرب روحانى گويند نه بدنى و جسمى و بر اساس همين معنى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در عبارتى آنرا از خداى تعالى ذكر كرده و هشدار و خبر داده است كه خداوند گفته است: «من تقرب إلى شبرا تقربت إليه ذراعا».
و يا «من تقرب إلى عبد بمثل أداء ما افترضت عليه و إنه ليتقرب إلى بعد ذلك بالنوافل- حتى أحبه». [كسى كه به اندازه يك وجب بمن تقرب جويد من دو چندان به او نزديك مىشوم بندهاى كه با انجام واجباتى كه براى او فريضه كردهام تقرب پيدا كند تحقيقا بعد از واجبات با مستحبات نيز تقرب مىجويد تا اينكه مورد محبتم قرار ميگيرد].
و در آيه: و لا تقربوا مال اليتيم (152/ انعام) مفهومى كه با اين واژهها در آيه آمده رساتر از نهى نمودن از خوردن است زيرا نهى از نزديك شدن به مال يتيم بليغتر از نهى نمودن از گرفتن يا خوردن آن است و بر اين اساس است آيات: و لا تقربا هذه الشجرة (35/ بقره).
و لا تقربوهن حتى يطهرن (222/ بقره).
آيه اخير كنايه از نزديكى و همبسترى با همسر است و نيز آيه:
و لا تقربوا الزنى (32/ اسراء).
قراب- هم در معنى- مقاربة و نزديكى است، شاعر گويد:فإن قراب البطن يكفيك ملؤه [نزديكى و پيش آمدن شكم ترا از پربودنش كفايت مىكند].
قدح قربان: كاسه پر و لبريز كه نزديك است سر ريز كند.
قربان المرأة: همبسترى زن.
تقريب الفرس: نوعى حركت است كه به دويدن نزديك است.
قراب: در معنى قريب و نزديك است.
فرس لاحق الأقراب: اسبى كه دو تهيگاهش بهم نزديك است [ميان باريك].
قراب: غلاف شمشير، كه گفتهاند- قراب جلدى است براى غلاف چرمى شمشير نه اينكه خود غلاف باشد، جمعش- قرب- است.
قربت السيف و أقربته: براى شمشير جلدى نهادم و درست كردم.
رجل قارب: مردى كه به آب نزديك است.
ليلة القرب: شبى كه به آب ميرسند.
أقربوا إبلهم: شترانشان را شبانه آب دادند.
مقرب: آبستنى كه زايمانش نزديك است[۱]
«نسب»
نسب و نسبت، يعنى شريك بودن و اشتراك در نسبت مادرى يا پدرى كه دو نوع است:
1- نسبت طولى مثل اشتراك در پدران و پسران.
2- نسبت يا نسب عرضى مانند نسبت ميان برادر زادگان يا عمو زادگان.
در آيه فرمود:
فجعله نسبا و صهرا- الفرقان/ 54 كه اشاره به خويشاوندان سببى است مثل دامادها.
فلان نسيب فلان- يعنى خويشاوند و از نزديكان اوست، واژه- نسبت- در رياضى به دو مقدار چيزى كه با هم تجانس دارند بكار ميرود كه در بعضى جنسيتها بيكديگر مخصوص هستند. نسيب- در شعر يعنى انتساب شعر به زن يا همسر كه عشق به او را شاعر يادآورى ميكند. ميگويند- نسب الشاعر بالمرأة نسبا و نسيبا.[۲]
«صهر»
الصهر: داماد و خانواده زن كه آنها را- أصهار- گويند و اين نظر خليل است.
ابن اعرابى گفته است: الإصهار حرمت جستن و در پناه بودن به وسيله همسايگى يا نسبت يا ازدواج است.
رجل مصهر: وقتى است كه مردى محرميتى از آنچه قبلا گفته شد داشته باشد.
آيه: (فجعله نسبا و صهرا- 54/ فرقان) الصهر: گداختن و آب كردن چربى، در آيه: (يصهر به ما في بطونهم- 20/ حج) الصهارة: آنچه كه ذوب شده است.
عربى گفت: لأصهرنك بيميني مرة: يكباره ذوبت مىكنم و مىگدازمت.[۳]
«اولوالارحام»
الرحم: مشيمه و بچه دان زن.
امرأة رحوم: زنى كه از درد مشيمه ناراحت است و شكايت دارد.
واژه- رحم- بطور استعاره در باره خويشاوندى و نزديكى كسانيكه قرابت نسبى دارند و از يك رحم هستند نيز بكار رفته است مىگويند- رحم و رحم.
خداى تعالى گويد: (و أقرب رحما- 81/ كهف).
رحمة: نرمى و نرمخويى است كه نيكى كردن بطرف مقابل را اقتضاء مىكند كه گاهى در باره مهربانى و نرمدلى بطور مجرد و گاهى در معنى احسان و نيكى كردن كه مجرد از رقت است بكار مىرود مثل- رحم الله فلانا- خدا او را مورد احسان و رحمت قرار دهد (كه غالبا بصورت دعاست) و هر گاه خداى بارى با اين واژه توصيف شود چيزى جز احسان مجرد و بدون رقت و رحمدلى نيست و از اين معنى روايت شده است كه:
«ان الرحمة من الله إنعام و إفضال و من الآدميين رقة و تعطف».
(رحمت از سوى خداوند نعمت دادن و بخشايش دادن است و از آدميان شفقت و مهربانيست).
و هم بر اين معنى است سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در حال يادآورى از پروردگارش كه مىفرمايد:
«أنه لما خلق الرحم قال له أنا الرحمن و أنت الرحم شققت اسمك من اسمي فمن وصلك وصلته و من قطعك بتته».
(در وقت آفرينش رحم فرمود من رحمانم و تو- رحم- نامت را از اسم مشتق نمودم، هر كه تو را پيوسته باشد او را پيوسته دارم و كسى كه قطع رحم كند پيوندش قطع كنم).
و اين همان معنى است كه قبلا گفته شد، به اينكه رحمت دو معنى در بر دارد يكى رقت و نرمدلى و ديگرى احسان و بخشش، خداوند در سرشت و فطرت مردم، مهربانى و رقت را تمركز داده و خود را با احسان، آنچنانكه لفظ رحم، از رحمت و بخشش است و معنايش از احسان و بخشايش، كه در خداى تعالى است و در معنى آن موجود گرديده، پس معنى رحم و رحم با لفظشان هم تناسب و همسانى يافته است و همينطور رحمن و رحيم- مثل ندمان و نديم (همنشين و همدم).
واژه- رحمن- جز براى خداى تعالى به ديگران اطلاق نمىشود همانطور كه معنى آن در باره ديگرى صحيح نيست زيرا او كسى است كه- شعاع رحمتش همه چيز را فرا گرفته و بر همه گسترش يافته ولى واژه- رحيم در غير- الله بكار مىرود، او خداونديست كه رحمتش فزونى يافته.
خداى تعالى گويد: (إن الله غفور رحيم- 173/ بقره).
و در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله گفته است: (لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم). (براستى پيامبرى از خودتان آمد كه سختى و رنجتان بر او ناگوار و بشدت خواهان ايمان شماست به مؤمنين هم مهربان و رحيم است).
گفته شده خداى تعالى- رحمن دنيا و رحيم آخرت- است از اين روى كه احسان و بخشش او در دنيا مؤمن و كافر را شامل مىشود و فرا مىگيرد و در آخرت ويژه مؤمنين است و بر اين معنى گفت:
(و رحمتي وسعت كل شيء فسأكتبها للذين يتقون- 156/ اعراف) كه آگاهى و تنبيهى است بر اينكه شمول عام رحمت در دنيا بر مؤمنين و كافرين و در آخرت ويژه مؤمنين و پرهيزكاران است (فساكتبها- يعنى حكم و فرمان پيوسته الهى در دنيا و آخرت).[۴]
«الّ»
الإل يعنى صورت آشكار و روشنى از پيمان نامهها و دوستى، و سوگند،- تئل- يعنى بطورى درخشيد كه انكارش ممكن نيست، در آيه (لا يرقبون في مؤمن إلا و لا ذمة- 8/ توبه) يعنى يهود و مشركين پيمانهاى عدم تجاوز و صلح را در باره مؤمن رعايت نمىكنند و آنان تجاوزگرند).أل الفرس- آن اسب بسرعت دويد، و حقيقت معنيش اينست كه آن اسب ظاهر شد و درخشيد، در حالت استعاره بمعنى سرعت بكار مىرود مانند برق و طار- و- الألة- شمشير و حربه براق است، و- أل بها- يعنى زد، و گفتهاند، إل و إيل نام خداى تعالى است و اين معنى درست، نيست، اذن مؤللة- گوش دقيق و حساس، و- الإلال- دو طرف لبه چاقوست.[۵]