روشنی (مترادف)

مترادفات قرآنی روشنی

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «انار»، «اضاء»، «نار»، «جلّی»، «وهّج»، «اشرق»، «اسفر»، «ابصر».

مترادفات «روشنی» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
انار ریشه نور مشتقات نور
أَفَمَن شَرَحَ ٱللَّهُ صَدْرَهُۥ لِلْإِسْلَٰمِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِّن رَّبِّهِۦ فَوَيْلٌ لِّلْقَٰسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ ٱللَّهِ أُو۟لَٰٓئِكَ فِى ضَلَٰلٍ مُّبِينٍ
اضاء ریشه ضوء مشتقات ضوء
هُوَ ٱلَّذِى جَعَلَ ٱلشَّمْسَ ضِيَآءً وَٱلْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُۥ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا۟ عَدَدَ ٱلسِّنِينَ وَٱلْحِسَابَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ ذَٰلِكَ إِلَّا بِٱلْحَقِّ يُفَصِّلُ ٱلْءَايَٰتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ
نار ریشه نور مشتقات نور
مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ ٱلَّذِى ٱسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ أَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُۥ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَٰتٍ لَّا يُبْصِرُونَ
جلّی ریشه جلو مشتقات جلو
وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ
وهّج ریشه وهج مشتقات وهج
وَجَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا
اشرق ریشه شرق مشتقات شرق
وَأَشْرَقَتِ ٱلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَوُضِعَ ٱلْكِتَٰبُ وَجِا۟ىٓءَ بِٱلنَّبِيِّۦنَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِٱلْحَقِّ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ
اسفر ریشه سفر مشتقات سفر
مَثَلُ ٱلَّذِينَ حُمِّلُوا۟ ٱلتَّوْرَىٰةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ ٱلْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًۢا بِئْسَ مَثَلُ ٱلْقَوْمِ ٱلَّذِينَ كَذَّبُوا۟ بِـَٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱللَّهُ لَا يَهْدِى ٱلْقَوْمَ ٱلظَّٰلِمِينَ
ابصر ریشه بصر مشتقات بصر
أَلَمْ يَرَوْا۟ أَنَّا جَعَلْنَا ٱلَّيْلَ لِيَسْكُنُوا۟ فِيهِ وَٱلنَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَءَايَٰتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

معانی مترادفات قرآنی روشنی

«انار»/ «نار»

النور روشنائى پراكنده‏ايست كه كمك به ديدگان و بينائى ميكند كه دو گونه است- نور دنيائى و نور آخرتى نور دنيائى هم دو قسم است:

1- نور معقول كه كمك به چشم دل و بصيرت ميكند، مثل نورى كه از ضمير و أوامر الهى مانند نور عقل و نور قرآن.

2- نور محسوس كه به ديدن چشم ظاهر كمك ميكند كه از اجسام نورانى ساطع و منتشر ميشود. مثل نور خورشيد و ماه و ستارگان و ساير اشياء نورانى (چراغ و غيره).

مثال براى نور الهى آيه: قد جاءكم من الله‏ نور و كتاب مبين‏- المائده/ 15 و فرمود: و جعلنا له نورا يمشي به في الناس كمن مثله في الظلمات ليس بخارج منها- الانعام/ 122 و ما كنت تدري ما الكتاب و لا الإيمان و لكن جعلناه نورا نهدي به من نشاء من عبادنا- الشورى/ 52 و أ فمن شرح الله صدره للإسلام فهو على نور من ربه‏- الزمر/ 22 و نور على نور يهدي الله‏ لنوره‏ من يشاء- النور/ 35.

2- و از نورهاى محسوس كه به ديدن چشم كمك ميكند مثل آيه:

هو الذي جعل الشمس ضياء و القمر نورا- يونس/ 5 بكار بردن- ضياء- براى خورشيد و- نور- براى ماه اينست كه ضوء و ضياء اخص از نور است- واژه نور براى عموميت داشتن آن آيه:

و جعل الظلمات و النور- الانعام/ 1 است و و يجعل لكم نورا تمشون به‏- الحديد/ 28 و و أشرقت الأرض‏ بنور ربها- الزمر/ 69 مثال از نور آخرتى آيه:

يسعى‏ نورهم‏ بين أيديهم‏- الحديد/ 12 و و الذين آمنوا معه نورهم يسعى بين أيديهم و بأيمانهم يقولون ربنا أتمم لنا نورنا- التحريم/ 8 و انظرونا نقتبس من‏ نوركم‏- الحديد/ 13 و فالتمسوا نورا- الحديد/ 13 ميگويند- أنار- الله كذا و نوره‏- خدا نورانيش گردانيد، خداوند خود را با واژه- نور- نام ميبرد در آيه:

الله‏ نور السماوات و الأرض‏- النور/ 35 كه براى مبالغه كارش به چنين نامى ذكر ميشود.

نار- يعنى آتش باين جهت است كه شعله‏اش با حس مشهود است و ديده ميشود.

أ فرأيتم‏ النار التي تورون‏- الواقعه/ 71 و مثلهم كمثل الذي استوقد نارا- البقره/ 17 و براى مجرد حرارت و آتش دوزخ آيه:

النار وعدها الله الذين كفروا- الحج/ 72 و وقودها الناس و الحجارة- البقره/ 24 و نار الله الموقدة- الهمزه/ 6 و همين مفهوم در جاهاى ديگر قرآن ذكر شده و براى آتش جنگ آيه:

أوقدوا نارا للحرب‏- المائده/ 64 يعنى اين چنين آتش جنگ را بر افروختند.

گروهى از دانشمندان گفته‏اند- نار و نور- از يك اصل و ريشه واحد هستند و در بيشتر موارد بجاى هم بكار ميروند و استعمال ميشوند اما نار يا آتش چيزيست كه در دنيا بكار نيرو گرفتن از آن مصرف ميشود و نور متاعى است براى آنها در آخرت بنابراين نور براى اقتباس از يكديگر در آخرت بكار رفته است. آيه:

نقتبس من نوركم‏- الحديد/ 13 تنورت‏ نارا أبصرتها- آتشى افروختم كه با آن به بينم.

منارة- بر وزن- مفعله- از نور است يا از نار مثل- منارة السراج- يا مأذنه كه در آن اذان ميگويند- منار الأرض- بلنديهاى سطح زمين.

نوار- نفرت داشتن از ترديد و شك- نارت‏ المرأة نورا و نوارا. نور الشجر- شكوفه درختان كه سپيد و روشن است و وسيله‏اى كه براى رنگ آميزى سر انگشتان و دستان زنان بكار ميبرند تا بهتر جلوه كند (و بگفته ابن اثير پيامبر صلى الله عليه و اله از اين كار كه گاهى با خون انجام ميشده نهى فرموده است) خالكوبى با سوزن زدن بر بدن.[۱]

«اضاء»

الضوء: چيزى است كه از اجسام نورانى پخش مى‏شود

ضاءت‏ النار و أضاءت‏: آتش افروخته شد.

أضاءها غيرها: چيزى غير از آتش، آن را افروخت.

و در آيات: (فلما أضاءت‏ ما حوله‏- 17/ بقره) (كلما أضاء لهم مشوا فيه‏- 20/ بقره) (يكاد زيتها يضي‏ء- 35/ نور) (يأتيكم‏ بضياء- 71/ قصص) كتابهاى هدايت كننده خداوند هم‏ ضياء ناميده شده، مثل آيه: (و لقد آتينا موسى و هارون الفرقان و ضياء و ذكرا- 48/ انبياء) (به موسى و هارون، فرقان و ذكر و نورى داديم، فرقان و ضياء و ذكر، هر سه صفاتى از تورات است).[۲]

«جلّی»

اصل- جلو- آشكار شدن و كشف كردن است، أجليت‏ القوم عن منازلهم‏ فجلوا عنها- يعنى آن عده را از منازلشان كوچاندم و آنها نيز بيرون رفته و جلاى وطن كردند، جلا- نيز در همان معنى است. شاعر گويد:فلما جلاها بالأيام تحيرت‏/ثبات عليها ذلها و اكتئابها

(همينكه از دود دادن زنبورها را دور كرد از پايدارى آنها در سختى‏ها و مرارت‏ها به شگفت آمد).

خداى عز و جل گويد: و لو لا أن كتب الله عليهم‏ الجلاء لعذبهم في الدنيا- 3/ حشر).

(و اگر نه اين بود كه يهود بنى نضير كه بنابر فرمان خداى بايستى از مدينه دور شوند و فتنه انگيزى نكنند اگر تمكين نمى‏كردند در دنيا معذبشان مى‏كرد).

از اين واژه اصطلاحات- جلا لى خبر، خبر جلي‏ قياس جلى هست يعنى خبرى و قياسى منتشر شده و پراكنده و روشن، ولى واژه جال در اين فعل شنيده نشده.

جلوت‏ العروس‏ جلوة- عروس را بخوبى نگريستم.

جلوت‏ السيف‏ جلاء- شمشير را صيقل دادم.

السماء جلواء- آسمان صاف و روشن.

رجل‏ أجلى‏- مردى كه جلو سرش كم مو است.

تجلي‏- چيزى كه ذاتا روشن است، در آيه‏ و النهار إذا تجلى‏- 2/ الليل) و گاهى تجلى- با امر و فعل است، مثل‏ فلما تجلى ربه للجبل‏- 143/ اعراف) و گفته شده، فلان ابن‏ جلا يعنى او مشهور است.

أجلوا عن قتيل‏ إجلاء از او دور شدند و ندانستند كه چه كسى او را كشته است.

«وهّج»

وهج‏ از آتش گرمى و روشنائى گرفتن، وهجان‏- هم بهمين معنى است. در آيه فرمود:

و جعلنا سراجا وهاجا- النباء/ 13 يعنى خورشيد را نورانى و روشن آفريديم، وهجت‏ النار- توهج‏، و وهج‏ يهج‏- و يوهج‏ و توهج‏ الجوهر- يعنى درخشيد (مرواريد روشن و درخشنده).[۳]

«اشرق»

شرقت‏ الشمس شروقا: خورشيد طلوع كرد.

گفته شد- لا أفعل ذلك ما ذر شارق‏: تا خورشيد بر نيايد آن را انجام نمى‏دهم.

أشرقت‏: تابيد و درخشيد.

آيه: (بالعشي و الإشراق‏- 18/ جن) يعنى زمان تابش و طلوع خورشيد. المشرق‏ و المغرب- اگر بطور مفرد گفته شوند اشاره به دو ناحيه شرق و غرب است ولى اگر به لفظ تثنيه (مشرقين‏ و مغربين) گفته شوند- اشاره به طلوع و غروب آفتاب در زمستان و تابستان است (يعنى: دو ناحيه مختلف كه در صبح تابستانى و صبح زمستانى خورشيد از آنجا ديده مى‏شود و سر مى‏زند كه دو نقطه متفاوت است چه در مغرب و چه در مشرق)- و هر گاه به لفظ جمع گفته شوند (مشارق‏ و مغارب) به اعتبار طلوع كردن هر روز و غروب كردن آن در همان روز است يا به مطلع و مغرب هر فصل.

در آيات: (رب المشرق و المغرب‏- 28/ شعراء) (رب‏ المشرقين‏ و رب المغربين‏- 17/ الرحمن) (برب المشارق و المغارب‏ 40/ معارج) و آيه: (مكانا شرقيا- 16/ مريم) يعنى: از ناحيه شرق، يا آفتابگاه. مشرقة: جايى كه‏ مقابل مشرق و تابش خورشيد است.

شرقت‏ اللحم: گوشت را در مشرقة گستردم (تا در اثر تابش شديد آفتاب خشك و برشته شود و اين كار مردم استوايى و گرمسيرى است).

مشرق‏: نمازگاه عيد كه نماز عيد را هنگام طلوع آفتاب در آنجا اقامه مى‏كنند.

شرقت‏ الشمس‏ شرقا: در غروب خورشيد زرد و سرخ فام شد.

أحمر شارق‏: رنگى بشدت سرخ‏فام.

أشرق‏ الثوب بالصبغ: جامه را با رنگ قرمز كرد.

لحم‏ شرق‏: گوشت سرخى كه چربى در آن نباشد.[۴]

«اسفر»

السفر: برداشتن پرده است، كه به اجسام و اعيان مخصوص مى‏شود. مثل- سفر العمامة عن الراس: دستار و عمامه از سر برداشت.

و سفر الخمار عن الوجه: روپوش از چهره برگرفت.

سفر البيت: پاك كردن خانه با جاروب (مكنس يا مسفر).

مسفر يا مكنس: جاروب و تميز كردن خانه يا روبيدن.

سفير: گرد و خاكى كه با جاروب پاك مى‏شود.

إسفار: به رنگ اختصاص دارد مثل آيه: (و الصبح إذا أسفر- 34/ مدثر) يعنى رنگ صبح روشن و آشكار مى‏شود.

و مثل آيه: (وجوه يومئذ مسفرة- 38/ عبس) (چهره‏هايى كه در آن روز، روشن است و مى‏درخشد).

أسفروا بالصبح تؤجروا: (كه در فارسى مى‏گوئيم سحر خيز باش، تا كامروا باشى) از اين معنى است كه مى‏گويند- أسفرت‏: در صبح داخل شدم مثل- أصبحت: داخل صبح شدم و صبح كردم.

سفر الرجل فهو سافر: آن مرد سفر كرد و مسافر است، جمع آن‏ سفر يعنى مسافرين، مثل ركب يعنى سواران.

سافر- كه از باب مفاعلة است به اعتبار اينستكه انسان از مكانى دور شود و بگذرد و مكان هم از او دور شود و از اين لفظ واژه- سفرة- براى غذاى سفر است و در آن قرار مى‏گيرد، مشتق شده است، خداى تعالى گويد: (و إن كنتم مرضى أو على‏ سفر- 43/ نساء).

سفر- كتابى است كه از حقايق پرده برمى‏دارد و آنها را آشكار مى‏كند جمعش- أسفار- است.

خداى تعالى گويد: (كمثل الحمار يحمل‏ أسفارا- 5/ جمعه) لفظ أسفار در اين آيه تنبيهى و هشدارى است بر اينكه هر چند تورات محتواى آن را تصديق كند (كه آن كتاب به راستى تورات است) ولى شخص جاهل و نادان به فهم درست آنها نزديك نيست مثل حمارى كه حامل آنهاست.

و آيه: (بأيدي‏ سفرة كرام بررة- 15/ عبس) همان فرشتگانى هستند كه با صفت (كراما كاتبين‏- 11/ انفطار) توصيف شده‏اند سفرة جمع سافر است مثل كاتب و كتبة.

سفير- فرستاده و رسول از ميان قوم و ملت كه با سفارت خود و رابطه با ساير ملت‏ها انزوا و انقطاع قومش را نسبت به ديگران برطرف مى‏كند.

سفير- بر وزن فعيل در معنى فاعل است.

سفارة- يعنى رسالت و پيام و پيامبرى، پس رسول و ملائكة و كتب براى اينست كه اشتباهات مردم را از قوم خود برطرف مى‏كند و در معنى مشتركند.

سفير- گرد و خاك، در معنى مفعول است.

و سفار- در سخن اين شاعر كه گويد:و ما السفار قبح السفار

گفته شده- سفار حديده‏اى است كه در بينى شتر قرار مى‏دهند كه در اين معنى اگر دليلى غير از اين شعر نمى‏بود احتمال داشت كه سفار در اين شعر مصدر دوم مسافرة باشد.[۵]

«ابصر»

البصر، نوعى كه مى‏بيند (چشم و ديده) در اين آيه (كلمح البصر- 77/ نحل) (مانند يك چشم بهم زدن) و آيه (و إذ زاغت‏ الأبصار- 10/ احزاب) زمانى كه ديدگان خيره شوند.

بصيرة- و بصر- نيروى بينائى چشم و قدرت ادراك دل است، مانند آيه (فكشفنا عنك غطاءك‏ فبصرك‏ اليوم حديد- 22/ ق) (يعنى تيز بينى، و نيروى بينائى) و آيه (ما زاغ البصر و ما طغى‏ 17/ نجم) دل و ديده خيره و منحرف از درك و ديدن نشد.جمع‏ بصر- أبصار است و جمع‏ بصيرة- بصائر است، خداى تعالى گويد (فما أغنى عنهم سمعهم و لا أبصارهم‏ 26/ احقاف). اما پيوسته در باره چشم- بصيرت- بكار برده‏اند، در ديدن چشم سر گفته‏اند- أبصرت. در مورد ديدن دل و انديشه گفته‏اند- أبصرته‏ و بصرت‏ به- و كمتر در باره احساس ديدن كه با ديدن دل و فكر همراه نباشد- بصرت بكار برده‏اند.

خداى تعالى در باره- أبصار- فرمايد: (لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر- 42/ مريم) و (ربنا أبصرنا و سمعنا- 12/ سجده) و (و لو كانوا لا يبصرون‏- 43/ يونس) و (و أبصر فسوف يبصرون‏- 179/ صافات) و (بصرت‏ بما لم يبصروا به‏- (أدعوا إلى الله على بصيرة أنا و من اتبعني‏- 108/ يوسف) يعنى من و پيروانم با معرفت و تحقيق به خداوند دعوت مى‏كنيم.

و آيه (بل الإنسان على نفسه‏ بصيرة- 14/ قيامه) يعنى انسان كاملا خود آگاهى به نفس خويش دارد و نفس او نيز به سود او گواهى مى‏دهد، اما اعضايش كه مرتكب كارها شده‏اند به زيان او گواهى مى‏دهند.

بصيرة يعنى تبصره- به معنى شناسا بودن نفس است كه در قيامت به سود و زيان انسان است، چنانكه خداى فرمايد: (تشهد عليهم ألسنتهم و أيديهم‏- 24/ نور).

به نابينا يعنى (ضرير) هم بطور معكوس- بصير- گفته‏اند اما تعبير شايسته و سزاوار اينستكه اين نام گزارى بخاطر روشنايى ديده دل او است كه چنين گفته‏اند اينكه به عكس گفته باشند و لذا آنها را- مبصر و باصر- نگفته‏اند كه به چشم ظاهر دلالت نكند.

خداى عز و جل گويد: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار- 130/ انعام) كه بسيارى از مسلمين آنرا به چشم سر حمل و تعبير كرده‏اند و نيز گفته‏اند لا تدركه الأبصار- اشاره به اوهام و أفهام است همانطور كه امير المؤمنين رضى الله عنه گفته است كه‏

«التوحيد أن لا تتوهمه ...».

و باز فرمود

«كل ما أدركته فهو غيره».

(و به گفته سعدى در ترجمه كلام مولى:قياس تو بر وى نگردد محيط) باصرة- هم همان چشم بيننده است، گفته مى‏شود- رأيته لمحا باصرا يعنى با حدقه چشم ديدمش.

خداى فرمايد: (فلما جاءتهم آياتنا مبصرة- 13/ نمل) و (و جعلنا آية النهار مبصرة- 13/ اسراء) يعنى روز، روشنى بخش ديدگانتان است و در آيه (و آتينا ثمود الناقة مبصرة- 59/ اسراء) گفته شده معنايش اينست كه آن قوم به روشنى مى‏ديدند و ناظر آيه روشن خدايى بودند (كه شترى است استثنايى) و اين امر بر آنها روشن و مسلم شده بود، چنانكه مى‏گويند- رجل مخبث و مضعف- يعنى اهلش و خاندانش خبيثان و ضعيفان‏اند.

و آيه (و لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما أهلكنا القرون الأولى‏ بصائر للناس‏- 43/ قصص) يعنى هلاكت گذشتگان را بر آنها عبرتى ساختيم.

و آيه (و أبصر فسوف يبصرون‏- 175/ صافات): منتظر باش تا ببينى و ببينند.

و آيه (و كانوا مستبصرين‏- 38/ عنكبوت) يعنى خواستار بصيرت بودند. و اگر بطور استعاره- استبصار- به معنى أبصار بكار رود صحيح است مانند بكار بردن استجابت بجاى- إجابت- (استجابت جواب دادن، و جواب خواستن است ولى اجابت پاسخ دادن) و آيه (و أنبتنا فيها من كل زوج بهيج‏ تبصرة- 8/ ق) يعنى روشن و آشكار. بصرته‏، تبصيرا، تبصرة- مانند قدمته- تقديما، تقديمة- مانند- ذكرته، تذكيرا و تذكرة (اينگونه افعال داراى دو مصدر تفعيل و تفعله هستند كه هر دو از يك باب هستند، مثل تكميل و تكلمه).

و خداى فرمايد (و لا يسئل حميم حميما يبصرونهم‏- 11/ معارج) يعنى دوستان از دوستان و نزديكان از نزديكان چيزى نمى‏پرسند و نمى‏خواهند تا به آثارشان و گذشته آنها آگاه شوند.

بصر الجرو- يعنى بچه آن حيوان چشم گشود و شروع به ديدن كرد.

البصرة- سنگ نرم و سپيد كه از دور مى‏درخشد گويى مى‏بيند يا به دليل اينكه از دور مى‏درخشد و ديده مى‏شود و آنرا- بصر- گفته‏اند.

البصيرة- تكه‏اى از خون كه نمايان است و برق مى‏زند (كنايه از وجود شكارى كه خونش ريخته شده)، يا سپر چرمين و آهنى و يا قرص خورشيد كه‏ بخوبى نمايان و روشن است. البصر: ناحيه‏اى است‏ البصيرة- چيزى كه ما بين دو تكه پارچه براى بريدن و اندازه گرفتن قرار مى‏دهند و آنجا را خط مى‏كشند (وسيله متر كردن پارچه و ساختمان يعنى طراز) و- بصرت الثوب و الأديم- پارچه و زمين را خط كشيدم.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 409-406
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 471
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 488
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 319-318
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 224-223
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 279-275