پائین آمدن/آوردن (مترادف)

مترادفات قرآنی پائین آمدن/آوردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نزل/انزل»، «حلَّ/احلّ»، «هبط»، «وَضَع»، «خلع».

مترادفات «پائین آمدن/آوردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
نزل ریشه نزل مشتقات نزل
نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلْأَمِينُ
حلَّ ریشه حلل مشتقات حلل
مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ
هبط ریشه هبط مشتقات هبط
قِيلَ يَٰنُوحُ ٱهْبِطْ بِسَلَٰمٍ مِّنَّا وَبَرَكَٰتٍ عَلَيْكَ وَعَلَىٰٓ أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ
وَضَع ریشه وضع مشتقات وضع
وَوَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ
خلع ریشه خلع مشتقات خلع
إِنِّىٓ أَنَا۠ رَبُّكَ فَٱخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِٱلْوَادِ ٱلْمُقَدَّسِ طُوًى

معانی مترادفات قرآنی پائین آمدن/آوردن

«نزل/انزل»

نُزُول‏ در اصل فرو افتادن از بلندى است، ميگويند- نَزَلَ‏ عن دابته- از اسبش فرو آمد يا افتاد يا از جائى فرود افتاد و يا در جائى رحل اقامت افكند، فعل- أَنْزَلَهُ‏- متعدى آن است يعنى او را فرود آورد، در آيه گفت:

أَنْزِلْنِي‏ مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ‏- المؤمنون/ 29 دعاى حضرت نوح عليه السّلام در كشتى است كه ميخواهد خداوند او را به منزلى مبارك فرود آورد. اگر نَزَلَ‏- با حرف ب- متعدى شود در معنى- انزل- است و از- انزال- در مورد نعمت‏ها يا نعمت‏هاى خداى تعالى بر مخلوقات و بخشش آن نعمت‏ها بر بندگان است، كه يا بصورت نزول خود هر چيزى است مثل نزول اسباب و وسائل و هدايت به آن چيزهاست مثل- انزال آهن يا لباس و از اين قبيل امور كه در آيات زير هر دو قسمت ذكر شده.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‏ أَنْزَلَ‏ عَلى‏ عَبْدِهِ الْكِتابَ‏- الكهف/ 1 وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ- الحديد/ 25 اللَّهُ الَّذِي أَنْزَلَ الْكِتابَ‏- الشورى/ 17 وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ‏- الحديد/ 25 وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ‏- الزمر/ 6 وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً- النمل/ 60 وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً- النباء/ 14 قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ‏- الاعراف/ 26

أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ- المائده/ 114 أَنْ‏ يُنَزِّلَ‏ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏- البقره/ 9 اما در مورد نزول عذاب گفت: إِنَّا مُنْزِلُونَ‏ عَلى‏ أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ‏ العنكبوت/ 104تفاوت معنى در انزال- و تنزيل- در وصف قرآن و فرشتگان در اينست كه:

1- واژه- تَنْزِيل‏ به جائيكه در آيه به او اشاره شده است و نزول تدريجى است اختصاص دارد كه جدا جدا و پى در پى نازل شده است.

2- واژه- انزال عام است و فراگير آياتى كه تنزيل در آنها بكار رفته يا انزال چنين است:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ‏- الشعراء/ 193 كه نزل هم خوانده شده. وَ نَزَّلْناهُ‏ تَنْزِيلًا- الاسراء/ 106 و إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ- الحجر/ 9 و لَوْ لا نُزِّلَ‏ هذَا الْقُرْآنُ‏- الزخرف/ 31 وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ‏- الشعراء/ 198 و ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ‏- التوبة/ 26 و وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها- التوبة/ 26 اما در دو آيه:

لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ- محمد/ 20 و فَإِذا أُنْزِلَتْ‏ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ- محمد/ 20 كه در آيه اول نزل از تنزيل و در آيه دوم- انزل از انزال بكار رفته تنبيه و هشداريست بر سخنان دو چهرگان با منافقين زيرا در موقع نزول آيات جنگ و جهاد پيشنهاد ميكردند تدريجا نازل شود براى اينكه تشويقى پى در پى براى جنگ باشد تا آنرا بپذيرند و گردن نهند همين كه در يك بار و قاطعانه دستور ميرسيد از آن سرپيچى ميكردند و انجام نميداديد، پيشنهاد آيات بيشتر مينمودند و از نزول كمتر آن به جنگ نميرفتند، و آيات بيشترى را ميخواستند و به آيات كمتر وفا نمى‏كردند. اما در آيات:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ- الدخان/ 30 و شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ‏- البقره/ 185 و إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ- القدر/ 1 واژه انزال به چنين حالتى از نزول قرآن اختصاص يافته است چون روايت‏ هم شده است كه‏ «ان القرآن نزل دفعة واحدة الى سماء الدّنيا، ثمّ نزل نجما فنجما». يعنى چنين است كه قرآن يكباره به آسمان دنيا (زمين) فرود آمده و نازل شده و سپس بمناسبت‏ها و شأن نزول‏ها بتدريج نزول يافته. در آيه: الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ‏- التوبه/ 97 براى عموميت حالاتى اگر در مورد باديه نشينان از اعراب بيان شده و لفظ انزال بكار رفته كه عام است و فراگير در آيه:

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ‏- الحشر/ 21 در اين آيه نفرمود- لو نزلنا- تا آگاهى و هشدارى باشد بر اينكه اكرام و فضيلت دادن خداوند به كوهها در اثر نزول تدريجى قرآن كه بر تو نازل شده تا بيكبارگى در هر در حال كوهها در صورت داشتن شرايط پذيرش و ادراك قرآن به جاذبه و شكوه خداوند و آيات قرآن مجذوب و خاشع ميشدند لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً- الحشر/ 21 در آيه: قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ‏- الطلاق/ 10 گفته‏اند نزول ذكر در اينجا بعثت و ظهور پيامبر عليه الصلاة و السلام است او را- ذكر- ناميده است همانطوريكه حضرت عيسى عليه السّلام را- كلمه- ناميده بنابراين واژه- رسولا- بعد از- ذكر- بدل است از همان- ذِكْراً رَسُولًا- اما- تَنَزَّلَ‏- در معنى فرود آمدن است پس- نزل الملك و تنزل- هر دو بيك معنى است يعني فرشته فرود آمد و در مورد خداوند- نزل اللّه بكذا و يا تنزل- گفته نميشود و ناصحيح است. در آيات:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ‏- الشعراء/ 193 و تَنَزَّلُ‏ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ‏- القدر/ 4 و وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ‏- مريم/ 64 و يَتَنَزَّلُ‏ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَ‏- الطلاق/ 12 و در مورد افترا و دروغ يا كارهاى شيطان و شيطنت آميز فقط واژه- تنزل- بكار ميرود چنانكه در آيات.

وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ‏- الشعراء/ 21 و عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ، تَنَزَّلُ‏- الشعراء/ 221 معنى آن روشن شده‏ نُزُل‏- طعام و غذائيست كه براى ميهمان آماده ميشود.

گفت: فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى‏ نُزُلًا- السجده/ 19 و نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ‏- آل عمران/ 198 و اين واژه كه زاد و طعام بهشتيان را از سوى خداوند بيان ميكند در مورد دوزخيان و طعام ناگوارشان نيز بكار رفته است ميگويد:

لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ ... هذا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ‏- الواقعه/ 56 و فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ‏ الواقعه/ 93 أَنْزَلْتُ‏ فلانا- او را ميهمانى نمودم. در مورد سختى‏ها و مصيبت‏ها هم- نَازِلَة و بصورت جمع‏ نَوَازِلْ‏ گفته ميشود در جنگ هم- نَزَال‏ و مُنَازَلَة گويند، نَزَلَ‏ فلان- به ديدن و زيارتم آمد، شاعر ميگويد:أ نازلة السماء ام غير نازله‏ آب نطفه را هم- نُزْل‏ و نُزَالَة ميگويند، خوراك و طعام لذيذ و تازه را هم‏ نُزُل‏ و ذو نزل- گويند.

نَزِل‏- گروه و مجتمع به شباهت طعامى كه در اطراف آن جمع ميشوند.[۱]

«حلَّ/احلّ»

اصل- حَلّ‏- باز كردن گره است و از اين معنى سخن خداى عزّ و جلّ است كه: (وَ احْلُلْ‏ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي‏- 27/ طور) (كه استعاره براى باز شدن زبان از لكنت و گره در سخن گفتن است).

حَلَلْتُ‏- يعنى فرود آمدم كه اصلش از باز كردن بارها در موقع فرود آمدن و منزل گزيدن است، سپس اين واژه مخصوص وارد شدن و فرود آمدن شده است و گفته‏اند:

حَلَ‏ حُلُولًا و أَحَلَّهُ‏ غيره- (وارد شد و ديگرى او را وارد كرد).

خداى عزّ و جلّ گويد: (أَوْ تَحُلُ‏ قَرِيباً مِنْ دارِهِمْ‏- 31/ رعد) و (وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ- 28/ ابراهيم).

حَلَ‏ الدّين- يعنى پرداخت قرض واجب شد.

الحِلَّة- مردميكه در جايى فرود مى‏آيند.

حىّ‏ حِلَال‏- قبيله‏اى كه فرود آمدند و منزل گزيدند.

مَحَلَّة- جاى زندگى و نزول و فرود آمدن.

و از معنى عبارت- حَلّ‏ العقدة- يعنى گشودن گره، عبارت‏ حَلَ‏ الشّي‏ء حِلًّا- بصورت استعاره بكار رفته يعنى آنچيز بخوبى باز شد.

خداى تعالى گويد: (وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ‏ حَلالًا طَيِّباً- 88/ مائده) و (هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ‏- 116/ نحل).

و از معنى- حُلُول‏ (وارد شدن) عبارت- أَحَلَّتِ‏ الشّاة- يعنى: شير در پستان گوسفند وارد شد، مشتقّ شده.

خداى تعالى گويد: (حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ‏ مَحِلَّهُ‏- 196/ بقره) و همچنين:

أَحَلَ‏ اللّه كذا- يعنى خداى آنرا حلال كرد.

در آيات (أُحِلَّتْ‏ لَكُمُ الْأَنْعامُ‏- 30/ حج).

(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنا لَكَ أَزْواجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ ما مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَناتِ عَمِّكَ وَ بَناتِ عَمَّاتِكَ‏- تا آخر آيه- 50/ احزاب).

پس- إحلال الأزواج- يعنى حلال بودن همسران و در وقتى جايز است كه ازدواج همسران تحت مقرّرات همسرى و پرداخت نفقات و تكفّل آنها باشند.

إحلال بنات العمّ و ما بعدهنّ- (ازدواج دختر عمو و دختر عمه‏ها و بقيّه) كه در آيه فوق اشاره شده و حلال بودن و جايز بودن ازدواج با آنها را معيّن كرده است.

بلغ الأجل محلّه و رجل‏ حَلَال‏ و مُحِلٌ‏- يعنى زمان و موقع خروج از احرام و خروج از حرم رسيده است.

خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ إِذا حَلَلْتُمْ‏ فَاصْطادُوا- 2/ مائده) (پس از خروج از احرام، صيد كنيد).

(وَ أَنْتَ‏ حِلٌ‏ بِهذَا الْبَلَدِ- 2/ بلد) يعنى تو در اين ديار ساكن و فراغ البال هستى.

(مربوط به فتح مكّه و ورود پيامبر (ص) و مسلمين بآن شهر است).

و سخن خداى عزّ و جلّ: (قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ‏ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ‏- 2/ تحريم)يعنى: خداوند آنچه را كه كفّاره و برطرف كردن سوگندهايتان است بيان كرد.

روايت شده است كه:

«لا يموت للرّجل ثلاثة من الأولاد فتمسّه النّار إلّا قدر تحلّة القسم».

يعنى: باندازه‏اى كه ان شاء اللّه تعالى مى‏گويد:

(هر گاه سه فرزند از مردى بميرد آتش باو نمى‏رسد مگر باندازه گفتن ان شاء اللّه تعالى).

و بر اين معنى شاعر گويد:وقعهنّ الأرض تحليل‏ (سكونت و فرودشان در آن سرزمين بسيار اندك بود).

حليل‏ - يعنى همسر يا از اين جهت است كه هر كدام جامه ديگر مى‏گشايند يا از جهت فرود آمدن بر او يا از اين روى كه بر او حلال است و لذا به كسى كه بر تو وارد مى‏شود- حليل- مى‏گويند.

حَلِيلَة- همسر مرد، جمعش- حَلَائِل‏.

و آيه (وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ‏- 23/ نساء) (زنان فرزندانتان كه از خود شما هستند «يعنى فرزند خوانده نيستند»).

حُلَّة- زير جامه و رو جامه. (إزار- رداء).

إِحْلِيل‏- محلّ خروج بول (و محلّ خروج شير از پستان چون بوسيله آن دشوارى حلّ مى‏شود).[۲]

«هبط»

هُبُوط پائين قرار گرفتن بطور قهرى مثل- هبوط سنگ- هَبُوط با فتحه حرف اول اسم فاعل است- هَبَطْتُ‏ أنا و هَبَطْتُ‏ غيرى بصورت فعل لازم و متعدّى هر دو صورت در آيه گفت:

وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ‏- البقره/ 74 هَبَطْتُ و هَبَطْتُهُ‏، هَبْطاً- افتادم و آنرا انداختم.

اين واژه اگر در مورد انسان بكار رود معنى سبكى و استخفاف هم دارد بر خلاف- انزال و نزول- زيرا- انزال- آنطوريكه خداى تعالى در باره- غير انسان مانند فرشتگان و باران بكار ميرود آگاهى دادن بر شرافت آنهاست.

هبط- در جائيكه هشدار بر نقص است ياد شده مثل:

وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ- البقره/ 36 و فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها- الاعراف/ 13 و اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ‏- البقره/ 61 اين عبارت در آيه- فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ‏- كه خطاب به بنى اسرائيل است بزرگى و شرافتى براى آنها نيست مگر نمى‏بينى كه خداى تعالى فرمود:

وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ‏- البقره/ 61 و فرمود قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً- البقره/ 38 كه (در باره آدم است) بعد از نافرمانى ميگويند- هَبَطَ المرضُ لحمَ العليلِ- يعنى بيمارى گوشت بدن عليل را كم كرد و ضعيفش نمود.

هَبِيط- شتران لاغر اندام و ديگر حيوانات كه هر كار سوء تغذيه آنها را لاغر كرده باشد و پرستارى نشده باشند.[۳]

«وَضَع»

وَضْع‏ يعنى پائين و فرو دين، معنيش از حط و انحطاط فراگيرتر است در آيه فرمود: يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ‏ مَواضِعِهِ‏- المائده/ 13 مَوَاضِع‏ جمع‏ مَوْضِع‏ جا و مكان هر چيز كه در دسترس باشد كه در حمل و حمل هر دو گفته مى‏شود- وَضَعَتِ‏ الحملَ- بارش را پائين گذاشت يا وضع حمل كرد و آن حمل يعنى بار و نوزاد را- مَوْضُوع‏- گويند در آيات: وَ أَكْوابٌ‏ مَوْضُوعَةٌ- الغاشية/ 14 و وَ الْأَرْضَ‏ وَضَعَها لِلْأَنامِ‏- الرحمن/ 10 (يعنى خداوند زمين را براى مردم در دسترسشان قرار داده كه آنرا در اختيار بگيرند و بهره‏مند شوند). واژه‏ وَضْع‏- در اين آيه يعنى ايجاد و خلق‏ وَضَعَتِ‏ المرأةُ وَضْعاً- آن زن زائيد و فارغ شد. گفت: امّا وُضْع‏ و تُضْع‏- بار دار شدن زن در پايان طهر و پاكى او از حيض‏ فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّي‏ وَضَعْتُها أُنْثى‏ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ‏- آل عمران/ 36 وَضْعُ‏ البيتِ- بنا و ساختمان خانه، خداى تعالى فرمود: إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ‏ وُضِعَ‏ لِلنَّاسِ‏- آل عمران/ 96 و وَ وُضِعَ الْكِتابُ‏- الكهف/ 49 كه همان آشكار ساختن كارهاى بندگان است مثل آيه:

وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً- اسراء/ 13 وَضَعَتِ‏ الدابةُ- به سرعت دويد و نوزادش را بدنيا آورد. خداى تعالى فرمود وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ‏- التوبه/ 47 معنى‏ وَضْع‏- در حركت حيوان استعاره است مثل عبارت القى باعه و ثقله يعنى بار و سنگينى خود را زمين نهاد- وَضِيعَة- آنچه كه فرو افتاده است و مانند سرمايه از بين رفته است- وَضَعَ‏ الرجلُ في تجارته- او در تجارت زيان ديد، رجلٌ‏ وَضِيعٌ‏- در مقابل رفيع يعنى بلند مرتبه بكار مى‏رود، او فرمايگى خود را آشكار مى‏كند و اين بلند مرتبگى خود را.[۴]

«خلع»

الْخَلْع‏ يعنى لباس از تن در آوردن مثل: خَلْعُ‏ الإنسان ثوبه و- خَلْع‏- در باره اسب، دور كردن پالان و افسار از اوست.

خداى تعالى گويد: فَاخْلَعْ‏ نَعْلَيْكَ‏- 12/ طه) گفته شده منظور همان امر به كفش در آوردن و پا برهنه شدن است كه حمل بر ظاهر لفظ شده است.

خداوند به حضرت موسى (ع) دستور داد تا كفش خود را كه از پوست الاغ مرده بود از پاى در آورد و دور كند.

بعضى از اهل تصوّف گفته‏اند اين امر مثلى است و در حقيقت امر به اقامت و مكان گزيدن و ماندن است همانطور كه تو به كسى كه مى‏خواهد در حضورت بماند مى‏گويى كفش و جامه‏ات را در آورد و از اينگونه سخنان.

خَلَعَ‏ فلان على فلان- معنايش اينست كه باو جامه و لباس بخشيد از اينجهت براى معنى عطاء و بخشش از لفظ خلع استفاده شده كه بمجرّد اداء اين لفظ باو لباس داده مى‏شد.[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 321-314
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 533-531
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 498-497
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 464-463
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 627-626