ویراستار
۸٬۵۹۹
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی تبعید== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سرع»، «عَجِل»، «بَدَرَ»، «فور»، «س/سوف». ==مترادفات «تبعید» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |سرع |ریشه سرع |سرع...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[سرع (ریشه)|ریشه سرع]] | |[[سرع (ریشه)|ریشه سرع]] | ||
|[[سرع (واژگان)|مشتقات سرع]] | |[[سرع (واژگان)|مشتقات سرع]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=14|Ayah=51}} | ||
|- | |- | ||
|عَجِل | |عَجِل | ||
|[[عجل (ریشه)|ریشه عجل]] | |[[عجل (ریشه)|ریشه عجل]] | ||
|[[عجل (واژگان)|مشتقات عجل]] | |[[عجل (واژگان)|مشتقات عجل]] | ||
| | | {{AFRAME|Surah=17|Ayah=11}} | ||
|- | |- | ||
|بَدَرَ | |بَدَرَ | ||
|[[بدر (ریشه)|ریشه بدر]] | |[[بدر (ریشه)|ریشه بدر]] | ||
|[[بدر (واژگان)|مشتقات بدر]] | |[[بدر (واژگان)|مشتقات بدر]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=4|Ayah=6}} | ||
|- | |- | ||
|فور | |فور | ||
|[[فور (ریشه)|ریشه فور]] | |[[فور (ریشه)|ریشه فور]] | ||
|[[فور (واژگان)|مشتقات فور]] | |[[فور (واژگان)|مشتقات فور]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=3|Ayah=125}} | ||
|- | |- | ||
|س/سوف | |س/سوف | ||
| - | | - | ||
| - | | - | ||
| | | {{AFRAME|Surah=102|Ayah=4}} | ||
|} | |} | ||
==معانی مترادفات قرآنی تبعید== | ==معانی مترادفات قرآنی تبعید== | ||
=== «سرع» === | ===«سرع»=== | ||
السُّرْعة: نقطه مقابل كندى و آرامى است واژه سرعت در اجسام، و افعال هر دو به كار مىرود. مىگويند- سَرُعَ فهو سَرِيع: تند رفت و با سرعت است. | |||
و أَسْرَعَ فهو مُسْرِع: به سرعت راند و چالاك و شتابنده است. | |||
و أَسْرَعُوا: داراى شتربانى شتابندهاند، كه مثل واژههاى- أَبْلَدُوا و سَارَعُوا و تَسَارَعُوا- است (يعنى كندى كردند- شتاب كردند- و به سوى چيزى شتافتند)خداى تعالى گويد: | |||
(وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ- 133/ آل عمران) و (وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ- 114/ آل عمران). | |||
=== «س/سوف» === | و (يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً- 44/ ق) (هنگامهاى كه براى خروجشان، زمين به سرعت شكافته شود و آنها به آسانى از دل زمين برخيزند و محصورشان كنيم). | ||
و آيه: (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً- 43/ معارج). | |||
سَرَعَانُ القومِ: طليعه و پيشاپيش قوم و نيز گفتهاند- سَرْعَانَ ذَا إِهَالَةً- يعنى سرعت و سريع الخير كسى است كه چيزى را قبل از وقت آن مىبخشد و اين واژه مبنى از سَرُعَ است (يعنى همواره حركت حرف آخرش مبنى بر فتحه است) مثل وشْكان از- وشك- و عجْلان از عجل. كه هر دو واژه در معنى سرعان يعنى شتاب و سرعت است). | |||
خداى تعالى گويد: (إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ- 199/ آل عمران) و (سَرِيعُ الْعِقابِ- 165/ انعام) كه تنبّه و آگاهى بر معنى آيه: (إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ- 82/ يس).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 210-209</ref> | |||
===«عَجِل»=== | |||
العَجَلَة: خواستن و قصد چيزى قبل از مدّتش، كه از مقتضيات ميل و شهوت است (شتاب زدگى) و از اين جهت در همه جاى قرآن- عَجَلَة- مذموم و ناپسند شده است تا جائيكه گفته شده- | |||
العجلة من الشّيطان. | |||
- در آيات: | |||
(سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ- 37/ انبياء)(وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ- 114/ طه) (وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ- 83/ طه) (وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ- 84/ طه) و در آيه اخير يادآورى مىكند كه هر چند شتابزدگى او مذموم است امّا چيزيكه آن را بشتاب و عجله واداشته است كارى و امرى پسنديده است و آن طلب خشنودى خداى تعالى است در آيات: أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ- 1/ نحل) (وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ: 6/ رعد) (لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ- 46/ نحل)(وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ 47/ حجّ) (وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ- 11/ يونس) (اگر همانطوريكه خداوند با شتاب خير و نيكى را به مردم مىدهد شرّ و بدى را به آنها مىداد مدّت حياتشان بسرعت سر مىرسيد). | |||
و در آيه: (خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ- 37/ انبياء) بعضى گفتهاند مِنْ عَجَلٍ- ... مِنْ حَمَإٍ*- است يعنى: از گل سياه بد بو و اين سخن صحيح نيست بلكه (مِنْ عَجَلٍ- 37/ انبياء) تنبيهى است بر اينكه انسان از حالت عجله و شتاب عارى نيست و اين يكى از خويهاى اخلاقى است كه بر نفس او تركيب شده است و بر اين اساس گفت: | |||
(وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا- 11/ اسراء)و آيه: (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ- 18/ اسراء) يعنى اعراض دنيايى را به كسانى كه بخواهيم مىبخشيم و آن را به او واگذار مىكنيم و آيات: (عَجِّلْ لَنا قِطَّنا- 16/ ص)(فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ- 20/ فتح) عُجَالَة: شير دادن ناشتائى و سوغات و هديه است كه زود خورده مىشود. عَجَلْتُهُمْ و لَهَنْتُهُمْ: به سرعت ناشتائيشان دادم. | |||
عِجْلَة: آفتابه و ابريق كوچكى كه در موقع نياز به سرعت حاضر مىشود. | |||
عَجَلَة: چرخ چاه چوبى كه دلو آبكش بر آن قرار دارد و آنچه كه براى سرعت و مرور و حركت بر دو گاو بسته مىشود. | |||
عِجْل: گوساله، به تصوّر شتابى كه در راه رفتن و حركت سريع دارد و وقتى گاو شد آرام حركت مىكند، در آيه گفت: (عِجْلًا جَسَداً- 148/ اعراف) (پيكرى و جسدى از گوساله كه با سيم و زرهاى فراوان اسرائيليان به دست سامرى ساخته شد). | |||
بقرةٌ مُعْجِلٌ: مادّه گاوى كه همراه گوسالهاش باشد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 556-554</ref> | |||
===«بَدَرَ»=== | |||
بَدْر پيشى گرفتن و سرعت، خداى فرمايد: (وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً- 6/ نساء) با زياده روى و شتاب و سرعت أموال يتيمان را نخوريد. | |||
چنانكه گويند: بَدَرْتُ إليه و بَادَرْتُ- يعنى باو پيشى جستم، لغزش و خطائى هم كه با شدّت و خشم واقع مىشود- بادرة- تعبير مىشود كه جمعش بوادر- است. | |||
كانت من فلان بوادر فى هذ الأمر- در اين كار خطاها و شتابزدگى داشت. | |||
به قرص ماه در نيمه هر ماه بَدْر- مىگويند براى اينكه در آن شب، در طلوع كردن بر غروب خورشيد پيشى مىگيرد، و نيز گفتهاند نام بدر- براى قرص ماه بخاطر اين است كه در آن شب به- بدرة- شباهت دارد (بَدْرَة كيسهاى چهار گوش و چرمى است كه پر از پول مىكنند و به شكل كرهاى در مىآيد). | |||
بهر حال و با هر تعبير كه گفته شده- بدر- مصدرى است در معنى فاعل و به عقيده من بهتر است كه- بدر- ريشه لغت باشد و سپس معانى مختلف از آن ظاهر شود، گاهى مىگويند، بَدَرَ كذا: مانند طلوع قمر در نيمه ماه ظاهر و نمايان شد و گاهى تمام بودن قرص ماه را به كيسه پر پول تعبير كردهاند. | |||
بَيْدَر-: مكانى است كه براى خرمن خرمن كردن گندم آماده مىشود و مدوّر بودن ماه را به كومههاى گندم و ساير غلات تعبير و تشبيه كردهاند، خداى فرمايد: | |||
(وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ- 123/ آل عمران) بدر مكانى است معروف و مخصوص ميان مكّه و مدينه.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 245</ref> | |||
===«فور»=== | |||
الفَوْرُ: شدت جوشش و غليان كه در باره آتش وقتى شعله مىكشد و همچنين در جوشش ديگ و هيجان شدت خشم و غضب در انسانها گفته ميشود، مثل آيات: | |||
وَ هِيَ تَفُورُ (7/ ملك). | |||
وَ فارَ التَّنُّورُ (40/ هود). | |||
شاعر گويد:و لا العرق فَارَا[و نه رگى است كه برآمده و باد كرده باشد]. | |||
مىگويند: فَارَ فلانٌ من الحمّى يَفُورُ: از شدت تب به هيجان آمد. | |||
فَوَّارَةٌ: آنچه كه از ديگ در موقع غليان و جوش پرانده ميشود. | |||
فَوَّارَةُ الماءِ: فواره آب كه به شباهت همان جوشش ديگ اينطور ناميده شده. | |||
فعلت كذا من فَوْرِي: در حالت هيجان و يا در آرامش كار آن را انجام دادم. | |||
در آيه گفت: وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا (125/ آل عمران) [مربوط به مژده دادن مبارزين مسلمان است، مىگويد: آرى اگر پايدار و پرهيزكار باشيد و در آن حالت دشمنانتان با هيجان بر شما بتازند خداوند با پنج هزار فرشته مشخص مددتان ميرساند و به كمكتان مىآيد و اين براى بشارت شماست تا دلهاتان به او اطمينان يابد كه پيروزى جز از سوى خداى عزيز و حكيم نيست]. | |||
فَارٌ: موش، جمعش- فِيرَانٌ. | |||
فَأْرَةُ المسكِ: نافه مشك (كه نافه آهو به تشبيه موش اين چنين ناميده شده). | |||
مكان فئر: جايى كه موش زياد است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 102-101</ref> | |||
===«س/سوف»=== | |||
سَوْفَ حرفى است مخصوص افعال مضارع براى انجام فعل در آينده كه از زمان حال جدايش مىكند، مثل آيات: | |||
(سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي- 98/ يوسف) و (فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ- 135/ انعام) يعنى: آنچه كه در طلبش هستيد و مىطلبيد به زودى خواهيد دانست هر چند كه در وقت حاضر بدست آيد ولى ناچار براى بعد است. | |||
واژه- سوف- اقتضاء معنى به تأخير انداختن و درنگ نمودن در كار را دارد. | |||
تَسْوِيف- هم به اعتبار سخن وعده دهنده است كه مىگويد: سوف افعل كذا- و از آن مشتقّ شده است. | |||
السَّوْف: بوى خاك و بول. | |||
مَسَافَة: بيابانى است كه راهياب با بوئيدن خاك، آنجا را و راه صحيح را تشخيص مىدهد (چون با بوئيدن خاك مىفهمد كه چهارپايان از آنجا عبور كردهاند يا نه). | |||
و سپس در اثر كثرت استعمال، فاصله و دورى راه را هم به همان اعتبار- مسافة- گفتهاند. | |||
شاعر گويد:اذا الدّليل استاف اخلاق الطّرق (وقتى كه راهياب و راهنماى كاروانيان، قديم يا جديد بودن راهها را تشخيص مىدهد). | |||
السُّوَاف: بيمارى شتران كه آنها را به هلاكت مىرساند، وجه تسميه اين يا از آن جهت است كه مرگ را نزديك مىبيند و حس مىكند و مىبويد يا مرگ او را درك مىكند و مىبويد و يا اينكه از آن بيمارى بزودى خواهد مرد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 283-282</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |