ویراستار
۸٬۵۹۹
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی سمت/جانب== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «جانب»، «طرف»، «وجهة»، «شطر»، «تلقای»، «قِبَل». ==مترادفات «سمت/جانب» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |جانب |جنب (ریشه)|ری...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱۳: | خط ۱۳: | ||
|[[جنب (ریشه)|ریشه جنب]] | |[[جنب (ریشه)|ریشه جنب]] | ||
|[[جنب (واژگان)|مشتقات جنب]] | |[[جنب (واژگان)|مشتقات جنب]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=20|Ayah=80}} | ||
|- | |- | ||
|طرف | |طرف | ||
|[[طرف (ریشه)|ریشه طرف]] | |[[طرف (ریشه)|ریشه طرف]] | ||
|[[طرف (واژگان)|مشتقات طرف]] | |[[طرف (واژگان)|مشتقات طرف]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=11|Ayah=114}} | ||
|- | |- | ||
|وجهة | |وجهة | ||
|[[وجه (ریشه)|ریشه وجه]] | |[[وجه (ریشه)|ریشه وجه]] | ||
|[[وجه (واژگان)|مشتقات وجه]] | |[[وجه (واژگان)|مشتقات وجه]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=2|Ayah=148}} | ||
|- | |- | ||
|شطر | |شطر | ||
|[[شطر (ریشه)|ریشه شطر]] | |[[شطر (ریشه)|ریشه شطر]] | ||
|[[شطر (واژگان)|مشتقات شطر]] | |[[شطر (واژگان)|مشتقات شطر]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=2|Ayah=144}} | ||
|- | |- | ||
|تلقای | |تلقای | ||
|[[لقی (ریشه)|ریشه لقی]] | |[[لقی (ریشه)|ریشه لقی]] | ||
|[[لقی (واژگان)|مشتقات لقی]] | |[[لقی (واژگان)|مشتقات لقی]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=28|Ayah=22}} | ||
|- | |- | ||
|قِبَل | |قِبَل | ||
|[[قبل (ریشه)|ریشه قبل]] | |[[قبل (ریشه)|ریشه قبل]] | ||
|[[قبل (واژگان)|مشتقات قبل]] | |[[قبل (واژگان)|مشتقات قبل]] | ||
|{{AFRAME|Surah=2|Ayah=177}} | |||
|} | |||
==معانی مترادفات قرآنی سمت/جانب== | |||
===«جانب»=== | |||
اصل جَنْب عضوى از بدن (پهلو) و جمع آن- جُنُوب- است، خداى تعالى گويد: | |||
(فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ- 35/ توبه). | |||
پيشانيها و پهلوهاشان را با همان زر و سيم اندوخته و مورد پرستش دنيائيشان داغ مىكنند). | |||
و آيه (تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ- 16/ سجده). | |||
(شب هنگام براى عبادت، پهلوها را از استراحت دور مىكنند و برمىخيزند). | |||
در آيه (قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ- 191/ آل عمران) واژه جنوب بطور استعاره چنانكه عادت اعراب است در باره ساير اعضاء استعاره شده است و مثل- يمين و شمال بكار رفته است. | |||
چنانكه شاعر گويد:من عن يمينى مرّة و أمامى (گاهى از جانب راستم و گاهى پيشارويم). | |||
جَنْبُ الحائط و جانبه- يعنى كنار ديوار و سوى او. | |||
و آيه (وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْب36/ نساء) يعنى با همسفر و نزديك. و آيه (يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ- 56/ زمر) يعنى افسوس بر من و بر زيانبارى من كه از خدا و امر او و حدودى كه براى ما معيّن فرمود دورى كردم. | |||
سار جَنِيبَهُ، جَنِيبَتَهُ، جَنَابَيْهِ و جَنَابِيَتَهُ- يعنى به سويش. | |||
جَنَبْتُهُ- به پهلويش زدم مثل- كبدته و فأدته- به كبد و دلش زدم و نيز مربوط به بيمارى دل و كبد است يعنى (ذات الجنب- پهلو درد). | |||
جُنِبَ- از درد پهلو شكايت كرد مثل- كبد و فئد- از درد كبد و دل شكايت كرد. | |||
از اسم مصدر- الجَنْب- به دو صورت فعل ساخته شده: | |||
اوّل- در معنى- به طرف او رفتن به جانب و ناحيه او رفتن. | |||
دوّم- در معنى رفتن به كنار كسى و به حضور كسى رفتن. | |||
فعل اوّل مثل- جَنَبْتُهُ و أَجْنَبْتُهُ (به جانب او و حول و حوش او رفتم). | |||
و آيه (وَ الْجارِ الْجُنُبِ- 46/ نساء) يعنى همسايه دورتر و غير خويشاوند شاعر گويد:فلا تحرمنّى نائلا عن جَنَابَة رجل جَنِبٌ و جَانِبٌ- مردى كه از راه، دور و منحرف مىشود، خداى عزّ و جل | |||
فرمايد: (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ- 31/ نساء) و (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ- 37/ شورى) و (وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ- 30/ حج) و (وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ- 36/ نحل). | |||
كه اجْتِنَاب- در آيات فوق عبارتست از ترك كردنشان و دور شدنشان از كبائر و دروغ و طاغوت، و در آيه (فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون 90/ مائده) واژه- فَاجْتَنِبُوهُ- در اين آيه يعنى- آن را دور كنيد از واژه- اتركوه- يعنى شما او را ترك كنيد، در معنى رساتر است. | |||
جَنَّبَ بنو فلان- وقتى در شترانشان شير نيست. | |||
جَنَبَ فلان خيرا و جنب شرّا- از خير و شر رانده و دور شده، خداى تعالى در باره آتش عذاب گويد: | |||
(وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى- 17/ اللّيل). | |||
(آتش عذاب را از پرهيزكارى كه مال خود را در راه خدا و بخاطر تزكيه بنفس مىدهد دور خواهد كرد). | |||
اگر واژه جنب- بدون مفعول بكار رود مثل: | |||
جَنَبَ فلان- از خير دور شد و همينطور در دعاى به خير، و در آيه مباركه (وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ- 35/ ابراهيم). | |||
(مرا و پسرانم را از پرستش بتها دور دار). | |||
گفته شده- وَ اجْنُبْنِي- از- جنبته عن كذا است- يعنى از آن دورش كردم. | |||
و نيز گفتهاند- از جَنَبْتُ الفرس است- يعنى اسب را به سوى خودم كشاندم. | |||
و در آيه اخير گويى حضرت ابراهيم (ع) از خداوند مىخواهد با الطاف خودش و با وسائل و اسباب خفيّهاش او و تبار و فرزندانش را از شرك و پرستش بتها دور دارد. | |||
الجَنْب- يعنى فاصله و گشادى ميان دو پا، كه گويى تركيب و خلقت او طورى است كه يكى از پاها از ديگرى دورتر است و آيه (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا- 6/ مائده) يعنى اگر جنب شديد و جنابتى در اثر انزال بشما رسيد خود را پاكيزه كنيد. | |||
افعال واژه جنب- در معنى آيه فوق- جَنُبَ و أَجْنَبَ و اجْتَنَبَ و تَجَنَّبَ- است و چون جنابت سبب دور شدن از نماز و حكم شرعى است- جَنَابَة- يعنى دور كننده ناميده شده. | |||
جَنُوب- نقطه مقابل- و ناميدن آنجا بجنوب يا به اعتبار اين است كه جنوب، آمدن از جانب كعبه است و درست هم همين است و يا به اعتبار رفتن از آنجا است و هر دو معنى در معنى جنوب هست. | |||
و از واژه جنوب عبارتهاى: | |||
جَنَبَتِ الرّيحُ- يعنى باد جنوبى وزيد | |||
فَأَجْنَبْنَا- در باد جنوب داخل شديم. | |||
جُنِبْنَا- باد جنوبى بما رسيد و: | |||
سحابة مَجْنُوبَة- باد جنوب بر ابر ورزيده، مشتقّ شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 421-417</ref> | |||
===«طرف»=== | |||
طَرَفُ الشّيءِ: كنار و پهلوى هر چيز كه در اجسام يا اوقات و غير از آنها بكار مىرود. | |||
در آيات زير گفت: (فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ- 130/ طه) (أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ- 114/ هود) (اشاره هر دو آيه اخير به اوقات نماز صبح و مغرب است). | |||
هو كريم الطَّرَفَيْنِ: بطور استعاره يعنى او از جهت پدر و مادرى بزرگوار است، كه گفته شده كريم الطّرفين- اشاره به عفّت بيان و عفّت در عورت است. | |||
طَرْفُ العينِ: پلك چشم، و نيز حركت دادن پلكها، كه به نظر كردن نيز تعبير شده است زيرا نظر كردن لازمهاش پلك بهم زدن است. | |||
و آيه: (قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ- 40/ نمل) (قبل از اينكه چشم بر هم نهى يا نظرت به خودت برگردد). و آيه (فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ- 56/ الرّحمن) عبارت از چشم به زير انداختن آنها بخاطر عفّت و سرشان است، يعنى: (بخاطر عفّتشان پاكيزه چشمند كه اشاره به همسران بهشتى است) طرف فلان: چشمش درد گرفت. | |||
و آيه: (لِيَقْطَعَ طَرَفاً- 127/ آل عمران) مخصوص نمودن واژه- قطع- براى كنار و جانب چيزى از اين جهت است كه كم شدن و نقصان أطراف چيزى براى اين است كه به خاطر آن نقص به سستى يا از ميان رفتن آن چيز مىانجامد، و لذا گفت: (نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها- 41/ رعد) الطِّرَافُ: خيمه و خرگاه چرمين كه اطرافش بريده مىشود (عشاير بجاى شاخههاى درخت از اينگونه خيمههاى چرمين مىسازند). | |||
مِطْرَف: چادر خز بافت. | |||
مُطْرَف: هر چيز تازه كه حاشيه داشته باشد (مليله و ريشه دادن به پرده و پارچهها). أَطْرَفْتُ مالًا: مال و متاع تازهاى خريدم. | |||
ناقةٌ طَرِفَةٌ و مُسْتَطْرِفَة: شترى كه مثل ستوران، اطراف چراگاه را مىچرد طَرِيف: چيزى كه آن را تازه بدست مىآورند و از اين معنى است عبارات: | |||
مالٌ طَرِيفٌ: مال جديد و تازه و رجلٌ طَرِيفٌ: است مردى كه بر يك همسر ثابت نمىماند. | |||
الطِّرْف: اسب اصيل و نجيب كه بخاطر نژادش از زيبائيش كاسته نمىشود، پس- طِرْف- در اصل معنى- مَطْرُوف- است يعنى همان كه منظور نظر است، مثل- نقص- در معنى- منقوص، و از اين نظر در چيزى كه زيباست و چشم و نظر به آن جلب مىشود، مىگويند: | |||
هو قيد النّواظر: يعنى چيزيكه زيبا و نيكوست تا جائيكه ديده را در خود نگه مىدارد.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 479-478</ref> | |||
===«وجهة»=== | |||
معنى اصلى وَجْه همان چهره و صورت است. | |||
فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ- المائده/ 6 و تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ- ابراهيم/ 50 از آنجا كه وجه يا صورت نخستين عضويست كه بنظر ميآيد و شريفترين عضو ظاهر بدن است براى برخورد اوليه از هر چيزى بكار رفته است و براى بهترين و اولين شكل هر چيز بكار ميرود ميگويند- وجه كذا- و وَجْهَ النَّهارِ- روى آن چيز و چهره روز. | |||
و چه بسا از ذات هم به وَجْه تعبير شود در سخن خداى تعالى كه فرمود: | |||
وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ- الرحمن/ 27 كه گفته شده وجه در اين آيه همان ذات خداوند است و نيز گفته شده مقصود از- وجه- در آيه يعنى توجه به خداى تعالى با اعمال شايسته، در آيه گفت: | |||
فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ- البقره/ 115 و كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ- القصص/ 88 و يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ- الروم/ 38 و إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ- الانسان/ 9 كه گفتهاند- وجه- در تمام اين آيات ذات خداوند است يعنى- همه چيز هلاك شونده است مگر او و همين طور در بقيه آيات ذكر شده. | |||
روايت شده است كه اين معنا را به امام محمّد تقى عليه السّلام عرضه داشتند فرمود سبحان اللّه سخن بزرگى و سنگينى گفتهاند- در اين آيات وجهى كه بكار رفته معنايش اينست كه هر چيز از كارهاى بندگان هلاك شونده است و باطل مگر آنچه را كه براى خداوند انجام شود، و بر اين اساس آيات ديگر و آيات: | |||
يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ- الروم/ 38 و أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ- الاعراف/ 29 كه در آيه اخير گفته شده مقصود همين صورت است صورت استعاره چنانكه ميگوئى- فعلت كذا بيدى- گفتهاند در اين آيه- اقامت همان پايدارى است و وجه هم همان توجه معنى آن است كه ميفرمايد (عبادتتان را در نمازها براى خدا خالص گردانيد و بر اين معنى آيه: | |||
فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ- آل عمران/ 20 و آيه وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى- البقره/ 112 و وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ- النساء/ 125 و فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً- الروم/ 30 معنى- وجه- در آيات اخير چنانكه قبلا گفته شد هست يا بطور استعاره بمعنى مذهب و راه شريعت- فلان وَجْهُ القومِ- يعنى او چهره ملت است مثل عبارات- عينهم و راسهم- است يعنى او چشم و سر مردم و ملت است و از اين قبيل استعارات و گفت: | |||
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى- الليل/ 20 | |||
و در آيه آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ- آل عمران/ 72 يعنى صور النهار- يا روشنائى و چهره روز روشن. | |||
وَاجَهْتُ فلاناً- چهرهام را به چهره او مقابل ساختم (رو در رو شدم)- قصد و هدف هم به- وَجْه- بيان شده و براى- مقصد- جِهَة- و وِجْهَة- بكار ميرود و اين در وقتى است كه به چيزى توجه شود در آيه فرمود: | |||
وَ لِكُلٍ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها- البقره/ 148 اشاره به آئين و شريعت است مثل- شرعه- بعضىها گفتهاند واژه- جَاه- مقلوب- وجه- است امّا وَجْه براى- عضو- بدن و بهرهمندى بكار ميرود ولى جَاه- فقط بهرهمندى معنوى است. وَجَّهْتُ الشيءَ- صورتم را به سوئى توجّه دادم. فلانٌ وَجِيهٌ- او صاحب جاه و مقام است. آيه: | |||
وَجِيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ- آل عمران/ 45 عبارت- أحمق ما يَتَوَجَّهُ- با حذف به و فتحه حرف ى- يعنى در هيچ كارى استقامت ندارد و مستقيم نيست. تَوْجِيه- در شعر حرفيست كه ميان الف تأسيس و حرف- رَوِيّ- قرار گرفته.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 424-422</ref> | |||
===«شطر»=== | |||
شَطْرُ الشّيءِ: نصف و ميانه آن. | |||
در آيه (فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ- 144/ بقره) يعنى به سويش و به جهتش، و مثل آيه: (فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ- 144/ بقره) شَاطَرْتُهُ شِطَاراً: به دو بخش تقسيمش كردم. | |||
شَطَرَ بَصَرَهُ: وقتى است كه كسى به تو و به سوى ديگرى نظر كند. | |||
حلب فلان الدّهر أَشْطُرَه : اصلش در شتر مادّه است كه دو پستانش را مىدوشند و دو پستان ديگرش را نمىدوشند. | |||
ناقة شَطُور: شترى كه هر بار دو پستان او را مىدوشند يا دو پستانش خشك مىشود. | |||
شاة شَطُور: گوسفندى كه يك پستانش از ديگرى بزرگتر است. | |||
شَطَرَ: يك ناحيه و قسمتى از آن را فرا گرفت. | |||
شَاطِر- هم به- بعيد- يعنى دور شونده تعبير مىشود، جمع آن- شطر- است مثل:أشاقك بين الخليط الشّطر يعنى: (دور افتادهها ترا مشتاق وصال دوست نمودند). | |||
الشَّاطِر- همچنين، كسى است كه از روى خيانت از حقّ دور مىشود جمعش- شَطَّار- است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 325-324</ref> | |||
===«تلقای»=== | |||
لِقَاءْ مقابله و روبرو شدن است كه با هم و تصادفا برخورد كنند كه به هر كدام جداگانه تعبير شده است- فعل اين واژه- لَقِيَهُ، يَلْقَاهُ، لِقَاءً، او لُقِيّا و لُقْيَة است كه اين معنى در مورد ادراك حسى، يا بوسيله چشم يا عقل اطلاق ميشود. در آيه گفت: لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ- آل عمران/ 143). | |||
يعنى (قبل از اينكه مرگ را دريابيد آرزويش را داشتيد) و گفت: | |||
لَقَدْ لَقِينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً- الكهف/ 62). | |||
در مسافرتمان باين رنج و زحمت رسيديم. | |||
اما مُلَاقَات خداى عزّ و جلّ عبارت از قيامت و بازگشت باوست. در آيه گفت: | |||
وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ- البقره/ 223). | |||
و قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ- بقره/ 46 | |||
لِقَاءْ مصدر دوم ملاقات است در آيه گفت: | |||
وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا- يونس/ 7). | |||
و إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ و فَذُوقُوا بِما نَسِيتُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا- الجاثيه/ 34). | |||
يعنى قيامت و بعث و نشور را فراموش كردند. | |||
يَوْمَ التَّلاقِ- غافر/ 15). | |||
يعنى روز قيامت، وجه تسميه قيامت به زمان تلاقى و برخورد براى خصوصياتى است كه در آن زمان و هنگام محشر هست. | |||
اول- برخورد و رسيدن كسانى كه قبلا از دنيا رفتهاند و كسانى كه بعدا آمدهاند. | |||
دوم- برخورد و ملاقات كروبيان يا اهل آسمانها با اهالى زمين. | |||
سوم- برخورد هر كسى به عملى كه خودش انجام داده و قبل از مردنش پيشاپيش حاصل شده. | |||
گفته ميشود- لَقِىَ فلان خيرا و شرا- يعنى به نيك و بد كردارش رسيد، شاعر گويد: | |||
{| class="wikitable" | |||
|فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره | |||
| | |||
|كرار نيكوكار را مردم مىستانيد | |||
|- | |||
| | | | ||
|} | |} | ||
و ديگرى ميگويد: | |||
{| class="wikitable" | |||
|تَلْقَى السماحة منه و الندى خلقا. | |||
|} | |||
تو اخلاق جوانمردى و بخشش را از او در نهاد و سرشتش در خواهى يافت. | |||
- لَقِيتُهُ بكذا- وقتى است كه او را استقبال كنى، خداى تعالى فرمود: | |||
== | وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً- الفرقان/ 75). | ||
و آيه وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً- انسان/ 11). | |||
تلقى هم در معنى- لقى- است در آيه گفت: | |||
وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ- الانبياء/ 103). | |||
و وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ- النمل/ 6). | |||
يعنى (اى پيامبر آيات قرآن از جانب خداى حكيم و عليم بر تو القاء ميشود) إِلْقَاءْ افكندن چيزى است بطوريكه تو آنرا به بينى، سپس اين معنى در مورد انداختن هر چيز بكار رفته است. در آيه گفت: | |||
فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُ- طه/ 87). | |||
و قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ- الاعراف/ 15). | |||
در مورد انداختن عصاى موسى و سحر ساحران فرعون است ميگويند تو ميافكنى يا ما بيفكنيم. در آيه گفت: | |||
قالَ أَلْقُوا- الاعراف/ 116). | |||
و قالَ أَلْقِها يا مُوسى فَأَلْقاها- طه/ 19). | |||
و باز در همين معنى آيات: | |||
فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ- طه/ 39). | |||
إِذا أُلْقُوا فِيها- الملك/ 7). | |||
كُلَّما أُلْقِيَ فِيها فَوْجٌ- الملك/ 8). | |||
أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ- الانشقاق/ 4). | |||
(اين آيه در باره پيش گوئى از آينده زمين در آستانه قيامت است ميگويد زمين هرچه در درون دارد بيرون افكند كه با سوره زلزال مشابه است و همان آيه- وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ- است آرامگاها هر چه دارند بيرون افكنند). | |||
در باره سخن و سلام و درود و اظهار محبت نيز- أَلْقَيْتُ- يعنى سلام و درود و ستمى و محبتى را به تو رساندم. چنانكه در آيه گفت: | |||
تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ- الممتحنه/ 1). | |||
فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ- النحل/ 86). | |||
وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ- النحل/ 87). | |||
و گفت إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا- المزمل/ 5). | |||
كه اين آيه يعنى رسيدن آيات و سخن گرانبار به پيامبر همان با وحى و نبوت است و گفت: | |||
أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ- ق/ 37). | |||
كه عبارت از گوش فرا دادن به اوست، در آيه مربوط به سجده در آمدن ساحران دربار فرعون در برابر معجزه حضرت موسى عليه السّلام ميگويد: | |||
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً- الاعراف/ 12). | |||
فعل- أَلْقَى- بصورت ماضى مجهول هشدارى و آگاهى بر اين امر است كه معجزه موسى عليه السّلام آنها را مجذوب كرد و فرو گرفت و در كارى كه نگزيده و نخواسته بودند افكند و ايمان آوردند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 153-149</ref> | |||
===«قِبَل»=== | |||
قَبْل اين واژه در تقدم و پيشداشتى كه متصل يا منفصل از حال باشد بكار ميرود نقطه مقابلش- بعد- است و گفته شده (قبل) و (بعد) در پيشداشت و تقدم چيزى كه به حال متصل باشد بكار ميرود كه در آن صورت نقطه مقابلش- دبر و دبر-است، اين اصل معنى واژه است هر چند كه معانى بيشترى در هر كدام از آنها بكار ميرود پس (قبل) در وجوهى مختلف استعمال دارد. | |||
اول- در مكان بر حسب اضافه شدن به كلمهاى ديگر، پس كسى كه از اصفهان خارج ميشود و به سوى مكّه ميرود مىگويد: بغداد قبل از كوفه است و كسى كه از مكه خارج ميشود و به سوى اصفهان مىآيد كوفه براى او قبل از بغداد است. | |||
دوم- در مورد زمان مثل اينكه مىگويند زمان عبد الملك قبل از منصور دوانيقى است در آيه: فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ (91/ بقره) (به يهوديان بگو چرا پيامبران گذشته را مىكشتيد). | |||
سوم- در منزلت و موقعيت، مثلا، موقعيت حكومتى عبد الملك قبل از حجاج است. | |||
چهارم: در ترتيب و آموختن فن و صنعت يا علم، مثل: آموختن شكل حروف قبل از خط نوشتن و نگارش، در آيات: ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ (6/ انبياء) قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها (130 طه). | |||
قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ (39/ نمل). | |||
أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ (16/ حديد). | |||
كه در تمام آيات اخير واژه (قبل) اشاره به تقدم زمانى است: | |||
قبل و دبر- به طور كنايه به دو عورت پيش و پس گفته ميشود [سوأتين]. | |||
إِقْبَال: توجه نمودن و پيش آمدن است مثل استقبال، در آيات: | |||
فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ (50/ صافات). | |||
وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ (71/ يوسف). | |||
فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ (39/ ذاريات). | |||
قابل: كسى است كه دلو را از چاه پيش مىآورد و آنرا مىگيرد. | |||
قَابِلَة: زنى است كه نوزاد را هنگام زائيدن مادر پيش مىآورد. | |||
قَبِلْتُ عذرَهُ و توبته و غيره: عذر و توبهاش را پذيرفتم. | |||
تَقَبَّلْتُهُ: به عهده گرفتم، در آيات: | |||
وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ (123/ بقره). | |||
وَ قابِلِ التَّوْبِ (3/ غافر). | |||
هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ (25/ شورى). | |||
إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ (27/ مائدة). | |||
تَقَبُّل: قبول كردن چيزى است بر وجه ثواب مثل قبول هديه و مانند آن. | |||
در آيه: أُولئِكَ الَّذِينَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا (16/ احقاف) | |||
و آيه: إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27/ مائدة) هشدارى است بر اينكه هر عبادتى مقبول نيست بلكه در صورتى مقبول ميشود كه بر وجه مخصوصى باشد [از دلى و خاطرى و انديشهاى بر اساس پرهيزكارى باشد.] در آيه: فَتَقَبَّلْ مِنِّي (35/ آل عمران) به اعتبار معنى كفالت است. | |||
قُبَالَة: ضمانت و كفالت، زيرا تكفل كردن، استوارترين و موكدترين پذيرش است. | |||
پيمان نوشته شده هم- قُبَالَة- ناميده شده، در مورد آيهاى كه گفت: | |||
فَتَقَبَّلَها (37/ آل عمران) معنايش- قبلها- است يعنى آنرا پذيرفت، و يا متكفل آن شد. | |||
خداى تعالى مىگويد: مرا در حقيقت به كفالتى بزرگتر متكفّل نمودى. | |||
گفته شده آيه: فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ (37 آل عمران) در اين آيه بجاى بقبول- بتقبّل- نگفت بخاطر جمع نمودن ميان دو امر زير: | |||
1- تقبل: درجهاى و مرتبهاى كامل در مفهوم قبول. | |||
2- قبول و پذيرشى كه اقتضاى خشنودى و پاداش دادن دارد. | |||
گفته شده- قبول- در آيه اخير از عبارتى است كه مىگويند: | |||
فلان عليه قَبُولٌ: در وقتى كه هر كسى او را ببيند دوستش دارد. | |||
و آيه: كُلَّ شَيْءٍ قُبُلًا (111/ انعام) گفته شده- قبل- جمع- قابل- است يعنى در برابر حواسشان قرار دهد، مجاهد هم گفته به معنى گروه گروه است. | |||
قُبُلًا- در آيه اخير يعنى گروه گروه، كه در اين صورت جمع (قبيل) است و همچنين آيه: | |||
أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ قُبُلًا (55/ كهف) كسى كه آنرا- قَبَلًا- با فتحه حروف (ق) و (ب) خوانده است معينش اينستكه عذاب بطور عينى و آشكار به آنها ميرسد. | |||
قَبِيل- جمع قَبِيلَة است يعنى جماعت و گروه گرد آمدهاى كه بعضى بر بعض ديگر روى مىآورند و پذيراى هم هستند، در آيات. | |||
وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ (13/ حجرات). | |||
وَ الْمَلائِكَةِ قَبِيلًا (92 اسراء). | |||
در معنى جماعت و گروه، و گفته شده- قَبِيلًا- در آيه اخير يعنى- كفيلا- و اين معنى از عبارتى است كه مىگويند: | |||
قَبَلْتُ فلاناً و تَقَبَّلْتُ به: او را كفالت و ضمانت كردم. | |||
مُقَابَلَة: معاينه و ديدن. | |||
فلان لا يعرف قَبِيلًا من دبير: آنچه را كه زن ريسنده در موقع از بافتن رشتهها پس و پيش مىآورد پس: | |||
مقابلة و تَقَابُل: رو برو شدن بعضى با بعض ديگر يا جسما و يا با عنايت و محبت و احترام و بزرگداشت، چنانكه گفت: | |||
مُتَّكِئِينَ عَلَيْها مُتَقابِلِينَ (6// واقعة). | |||
إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ (47/ حجر). | |||
و لي قِبَلَ فلانٍ كذا: چيزى از من نزد او هست در حضورش است. | |||
وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ (17/ هود) | |||
فَما لِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ (36/ معارج) | |||
واژه- قِبَل- بطور استعاره براى قوت و قدرت بر مقابله يا پاداش دادن بكار ميرود، مىگويند: | |||
لا قِبَلَ لى بكذا: نمىتوانم و در قدرتم نيست كه با او مقابله كنم، در آيه: | |||
فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها: (37/ نمل) يعنى سپاهيانى بر ايشان مىآوريم كه توانائى دفاع و مقابله كردن با آنرا ندارند. | |||
قِبْلَة: در اصل اسمى است براى حالتى كه به آن حالت روى مىآورند مثل- جلسة و قعده [حالت نشستن] و در سخن معمولى و متعارف- قبلة- بصورت اسم براى مكانى است كه در موقع نماز به آن توجه ميشود و روى مىآورند، مثل آيه: | |||
فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها (44/ بقره) قَبُول: باد صبحگاهى است، علت نامگزاريش براى اين است كه به سوى قبله مىوزد. | |||
قَبِيلَة الرأسِ: محل پيوند استخوان سر. | |||
شاةٌ مُقَابَلَةٌ: گوسفندى كه از ناحيه گوش، گوشش چاك خورده و بريده شده است. | |||
قِبَالُ النّعلِ: بند كفش، [قِبَالُ البعيرِ: افسار و دهانه شتر.] قَابَلْتُهَا: براى آن بندى قرار دادم. | |||
القَبَلُ: عاج فيل. | |||
قُبْلَة: مهرهاى كه ساحران مىپندارند انسانى را به سوى ديگرى متمايل مىكند. | |||
و از اين تعبير- معنى بوسيدن است، جمعش- قُبَلٌ- فعل آن- قَبَّلْتُهُ، تَقْبِيلًا- است يعنى بوسيدمش<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 126-121</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |