تکبر و گردن کشی (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
جز (Shojaei صفحهٔ تکبر و سرکشی (مترادف) را به تکبر و گردن کشی (مترادف) منتقل کرد)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۱: خط ۱:
==مترادفات قرآنی ؟==
==مترادفات قرآنی تکبر و گردن کشی==
«'''تکبر'''»؛ خود را بر ديگران برتر نشان دادن. مردم را در مقابل خود ناچيز و بى‌مقدار پنداشتن. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «»، « ».
«'''تکبر'''»؛ خود را بر ديگران برتر نشان دادن. مردم را در مقابل خود ناچيز و بى‌مقدار پنداشتن.<ref>لغت نامه دهخدا , ص767</ref> مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فَرِحَ»، «بَطَرَ»، «مَرَحَ»، «اختال»، «فَخَرَ»، «أشَرَ»، «تَمَطّی»، «تَکَبّرَ»، «فره».


==مترادفات «» در قرآن==
== مترادفات «تکبر و گردن کشی» در قرآن==
{| class="wikitable"
{| class="wikitable"
|+
|+
خط ۱۰: خط ۱۰:
!نمونه آیات
!نمونه آیات
|-
|-
|
|فرح
|[[یسر (ریشه)|ریشه ؟]]
|[[فرح (ریشه)|ریشه فرح]]
|[[یسر (واژگان)|مشتقات ؟]]
|[[فرح (واژگان)|مشتقات فرح]]
|
|{{AFRAME|Surah=28|Ayah=76}}
|-
|-
|
|بطر
|[[هون (ریشه)|ریشه ؟]]
|[[بطر (ریشه)|ریشه بطر]]
|[[هون (واژگان)|مشتقات ؟]]
|[[بطر (واژگان)|مشتقات بطر]]
|
|{{AFRAME|Surah=28|Ayah=58}}
|-
|-
|
|مرح
|
|[[مرح (ریشه)|ریشه مرح]]
|
|[[مرح (واژگان)|مشتقات مرح]]
|
|{{AFRAME|Surah=17|Ayah=37}}
|-
|اختال
|[[خول (ریشه)|ریشه خول]]
|[[خول (واژگان)|مشتقات خول]]
|{{AFRAME|Surah=31|Ayah=18}}
|-
|فخر
|[[فخر (ریشه)|ریشه فخر]]
|[[فخر (واژگان)|مشتقات فخر]]
|{{AFRAME|Surah=31|Ayah=18}}
|-
|أشَرَ
|ریشه اشر
|مشتقات اشر
|{{AFRAME|Surah=54|Ayah=26}}
|-
|تمطی
|[[مطو (ریشه)|ریشه مطو]]
|[[مطو (واژگان)|مشتقات مطو]]
|{{AFRAME|Surah=75|Ayah=33}}
|-
|تَکَبّرَ
|[[کبر (ریشه)|ریشه کبر]]
|[[کبر (واژگان)|مشتقات کبر]]
|{{AFRAME|Surah=7|Ayah=13}}
|-
|فره
|[[فره (ریشه)|ریشه فره]]
|[[فره (واژگان)|مشتقات فره]]
|{{AFRAME|Surah=26|Ayah=149}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی ؟==
==معانی مترادفات قرآنی تکبر و گردن کشی==
 
===«فَرِحَ»===
الفَرَح‏: باز شدن دل و خاطر از شادى، بوسيله لذتى آنى و زود گذر و بيشتر در لذات بدنى است و لذا در آيات زير گفت:
 
وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ‏ (22/ حديد).
 
فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا (26/ رعد).
 
ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ‏ تَفْرَحُونَ‏ (75/ غافر).
 
حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا (44/ انعام).
 
فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ‏ (82/ غافر).
 
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُ‏ الْفَرِحِينَ‏ (76/ قصص).
 
و در فرحناك شدن جز در آيات زير و موارد آن رخصت داده نميشود:
 
فَبِذلِكَ‏ فَلْيَفْرَحُوا (58/ يونس)
 
وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ‏ الْمُؤْمِنُونَ‏ (4/ روم).
 
مِفْرَاح‏: كسى كه زياد خرسند و شادمان است، شاعر گويد: و لست‏ بِمِفْرَاحٍ‏ اذا الخير مسنى‏/و لا جازع من صرفه المتقلب‏
 
مُفْرِح‏ و مَفْرُوحٌ‏ به: شاد كننده و چيزى كه باو شاد ميشوند.
 
رجلٌ‏ مُفْرَحٌ‏: كسى كه زير بار قرض و وام پشتش خم شده، و در حديثى هست كه:
 
«لا يترك في الإسلام مُفْرَحٌ»گويى كه- إِفْرَاح‏ در جلب شادمانى و در برطرف شدن شادى هر دو بكار ميرود، همانطور كه اشكاء- در جلب شكوى و شكايت و در برطرف كردن آن، پس مردى كه بسيار وامدار است شاديش از بين رفته، و از اين روى گفته‏اند:
 
لا غم الا غم الدّين: هيچ غم و اندوهى غم نيست مگر غم قرض و وام.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 32-31</ref>
 
===«بَطَرَ»===
البَطَر، حيرت و كم خردى كه انسان را در طغيان و ناسپاسى نعمت خداى و تن آسانى در وفاى به حق و سستى در أداى حقّ فرا مى‏گيرد و نعمت را در غير موردش صرف مى‏كند.
 
خداى فرمايد (بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ‏- 47/ انفال) [تمام آيه اينست (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ‏ (يعنى مانند كسانى كه ديارشان (مكّه) را در حال طغيان و ناسپاسى نعمت با جلوه دادن غرور ترك نمودند، نباشيد زيرا آنان مى‏خواهند ديگران را از راه خدا باز گردانند، امّا خداى به آنچه مى‏كنيد محيط و آگاه است.] و آيه (بَطِرَتْ‏ مَعِيشَتَها- 58/ قصص) كه اصلش- بطرت معيشته است كه فعل- بطرت از عمل واژه- معيشت- كه فاعل جمله است برگشته، و معيشت منصوب شده است معنى بطر به معنى- طرب- نزديك است زيرا- طرب- هم نوعى سبك سرى است كه بيشتر از غلبه و فرا گرفتن فرح و شادى زياد بر انسان رخ مى‏دهد كه اين معنى را در- ترح- نيز گفته‏اند يعنى بشدّت اندوهگين شدن.
 
بَيْطَرَة- معالجه و مداواى ستوران و چهار پايان است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 280-279</ref>
 
===«مَرَحَ»===
مَرَح‏- شدت شادى است اما- فرح- افزونى و گستردگى آن است. در آيه گفت:
 
وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً- الاسراء/ 37كه‏ مَرِحاً نيز خوانده شده يعنى در زمين سر مست و غرق در شادى عبور نكنيد اما- مَرْحَى‏- براى تعجب بكار ميرود.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 215</ref>
 
===«اختال»===
خداى تعالى گويد: وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ‏ وَراءَ ظُهُورِكُمْ‏- 94/ انعام).
 
خَوَّلْناكُمْ‏- يعنى آنچه را كه بشما بخشيدم.
 
يعنى: (آنچه را كه به شما بخشيدم ترك كرديد و پشت سر نهاديد، كنايه از فراموشى نعمتها و بخشايشهاى الهى است).
 
تَخْوِيل‏- در اصل بخشيدن نعمتهاى خداوند است يا بخششى كه براى كسى نعمتى شود و نيز بخشيدن آنچه را كه لازم است آن را تعهّد كند و بپردازد، چنانكه گويند:
 
فلان حال مال و خَائِلُ‏ مال- يعنى او در سرپرستى و تعهّد نسبت بآن مال خوب اقدام مى‏كند و تيماردار خوبيست.
 
خَال‏- لباسى است بسيار نرم (برد يمانى) كه از نرمى تصوّر مى‏شود كه پوست حيوانات است و نيز:
 
خَال‏- نقطه سياه روى بدن كه مخالف رنگ بدن است و عيبى است در بدن.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 651</ref>
 
===«فَخَرَ»===
الفَخْرُ: مباهات كردن در چيزهايى كه خارج از وجود انسان است، مثل باليدن به مال و جاه و مقام، و به چنان كسى ميگويند- الفخر- يعنى داراى فخر و تفاخر.
 
رجلٌ‏ فَاخِر و فَخُور و فَخِير: بصورت مبالغه و زيادتى است، خداى تعالى گويد:
 
إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ (18/ لقمان)فخرت فلانا على صاحبه افخره فخرا: حكم به برترى او بر دوستش دادم.
 
و هر چيز ارزشمند و نفيسى هم به فاخر تعبير شده است، مى‏گويند:
 
ثوب فاخر: جامه‏اى ارزنده و گرانقدر.
 
ناقة فخور: شترى بزرگ پستان و پر شير فَخّار: كوزه‏گر و سفالگر، و اين نام اسم صوت است يعنى وقتى در كوره سفال پزى ميدمند و بصورت كسى كه از تفاخر فرياد به گلو مى‏اندازد تصور شده است، خداى تعالى گويد:
 
مِنْ صَلْصالٍ‏ كَالْفَخَّارِ (14/ رحمن)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 24-22</ref>
 
===«أشَرَ»===
الأَشَر يعنى شدّت سر خوشى و سر مستى، فعل آن- أَشِرَ يَأْشَرُ، أَشَراً- خداى تعالى فرمايد: (سَيَعْلَمُونَ غَداً مَنِ الْكَذَّابُ‏ الْأَشِرُ-؟ 26/ قمر) (يعنى بزودى خواهند دانست كه چه كسى متكبّر دروغ گوى و جاه طلب است).
 
أشر در معنى جاه طلب و سر خوش بليغتر و رساتر از معنى واژه- بطر- است ولى- بطر- در مورد فرح و شادى رساتر است حالت- بطر- اگر بيشتر اوقات بر احوال انسان غلبه داشته باشد ناپسند است و آنرا به- فرح- تعبير مى‏كنند، چنانكه خداى تعالى فرمايد: (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ‏- 76/ قصص) گاهى هم پسنديده و شايسته است هر گاه باندازه لازم و در جاى خود باشد چنانكه خداى فرمايد: (فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا- 58/ يونس) زيرا فرح در اينجا ناشى از سرور و شادى بر حسب حكم عقل است.
 
أَشَر- فرحى است كه بر حسب فرمان هوى و هوس انجام مى‏شود.
 
ناقة مِئْشِير- شترى با نشاط كه بر طريق تشبيه گفته شده يا شترى لاغر اندام- چنانكه گفته‏اند- أَشَرْتُ‏ الخشبة- يعنى چوب را نازك كردم.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 176</ref>
 
===«تَمَطّی»===
خداى تعالى فرمود: ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ‏ يَتَمَطَّى‏- القيامة/ 33 يعنى پشت كردن و با تكبر عبور كردن.
 
مَطِيَّة- مركب سوارى- امْتِطَاء- سوار شدن بر مركب- مِطْو- دوست قابل اعتماد كه وجه تسميه‏اش از همان پشتيبانى و پشت گرمى:.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 233-232</ref>
 
===«تَکَبّرَ»===
الكَبِيرُ و الصغير: از نامهايى است كه به يكديگر نزديكند بطوريكه بعضى از آنها به اعتبار بعض ديگر بيان ميشود پس چيزى اگر تحقيقا كوچك است در جنب چيز ديگر آنطور است و اگر بزرگ است در كنار غير از خود و با مقايسه كوچكتر از خود، آنطور است.
 
واژه‏هاى كَبِير و صغير يعنى بزرگ و كوچك، هم در كميت متصل مثل اجسام، مانند كثير و قليل هستند و هم در كميت منفصل مثل عدد بكار ميروند و چه بسا كه كثير و كبير با هم و بطور پى در پى در چيز واحدى جمع باشند با دو ديدگاه مختلف مثل آيه:
 
قُلْ فِيهِما إِثْمٌ‏ كَبِيرٌ (219/ بقره).و كثير در هر دو معنى با هم خوانده شده (يعنى گناه بزرگ براى خمر و قمار) و اصلش اين است كه ابتداء در اجسام بكار ميرود و سپس در معانى، مثل آيات:
 
لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها (49/ كهف).
 
وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ (61/ يونس).
 
و در آيه: يَوْمَ الْحَجِ‏ الْأَكْبَرِ (3/ توبه) جز اين نيست كه حج را با صفت اكبر يعنى بزرگتر وصف كرده است تا هشدار و آگاهى بر اين باشد كه «عمره» حج كوچكتر است، چنانكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:
 
«العمرة هي الحجّ الأصغر».
 
واژه‏هاى‏ كَبِير و أَكْبَر گاهى به اعتبار زمانى كه در آن هست گفته ميشود مثل عبارت:
 
فلان كبير: يعنى كهنسال است، و مثل آيات:
 
إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ‏ الْكِبَرَ أَحَدُهُما (23/ اسراء)وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ (266/ بقره).
 
وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ (50/ آل عمران)از واژه كبير كلماتى به معنى مقام و منزلت در نظر گرفته شده، مثل آيات:
 
قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ‏ (19/ انعام).
 
الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ‏ (9/ رعد).
 
و در آيه: فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلَّا كَبِيراً لَهُمْ‏ (58/ انبياء)ناميدن بت بزرگ مشركين با واژه كبير بنا بر اعتقادى است كه آنها نسبت به آن داشتند نه اينكه در حقيقت از جهت قدر و منزلت و بزرگى آن باشد و بر اين اساس است آيه:
 
بَلْ فَعَلَهُ‏ كَبِيرُهُمْ‏ هذا (63/ انبياء) و نيز واژه اكابر در آيه:
 
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها (123/ انعام) يعنى رؤساى آنها.
 
و در آيه: إِنَّهُ‏ لَكَبِيرُكُمُ‏ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ (71/ طه)يعنى رئيس شماست و از اينجهت مى‏گويند: ورثه‏ كَابِراً عن‏ كَابِرٍ- يعنى بزرگى از بزرگى ديگر آنرا ارث برده است به معنى پدرى ارزشمند از پدرى مثل خودش.
 
كَبيرَةً: براى هر گناهى كه عقوبتش سنگين و بزرگ است معمول شده و بكار ميرود، جمعش- كبائر- است، در آيه گفت:
 
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ‏ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ‏ (32/ نجم)و در آيه: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ‏ (31/ نساء)گفته شده مقصود از- كبائر- شرك است بنا بر آيه: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ‏ (13/ لقمان).
 
و نيز گفته‏اند- كَبَائِر- در آيه اخير شرك و ساير گناهان هلاكت بارى است كه مثل زنا و قتل نفس حرام شده است و لذا گفت:
 
إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطْأً كَبِيراً (31/ اسراء)- كشتن فرزندانشان بدست خويش‏ گناهى بس بزرگ است).
 
قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (219/ بقره)
 
واژه- كَبِيرَة- در چيزى كه انسان را به سختى مى‏اندازد بكار ميرود مثل آيات: وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ‏ (45/ بقره)
 
كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ ما تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ‏ (13/ شورى)
 
وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ‏ (35/ انعام).
 
كَبُرَتْ‏ كَلِمَةً (5/ كهف)
 
در اين آيه هشدارى است بر بزرگى گناه آن سخن شرك آميز در ميان ساير گناهان و نيز تنبيهى است بر سنگين بودن عقوبت آن و لذا گفت:
 
كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ‏ (35/ غافر). و در آيه: وَ الَّذِي تَوَلَّى‏ كِبْرَهُ‏ (11/ نور) اشاره به كسى است كه حديث افك را بوقوع آورد و نيز تنبيهى است بر اينكه هر كسى سنت قبيحى را بوجود آورد و پايه‏گزارى كند كه باعث پيروى ديگران از آن سنت زشت شود گناهش بزرگتر است.
 
و در آيه: إِلَّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِيهِ‏ (56/ غافر) يعنى مگر كسى كه تكبر ميورزد و نيز گفته‏اند:
 
ما هُمْ بِبالِغِيهِ‏ (56/ غافر) يعنى در سن و عمر خويش به كار بزرگى نميرسند مثل آيه:
 
وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ‏ (11/ نور).
 
كِبْر و تَكَبُّر و اسْتِكْبَار- در معنى به هم نزديكند، پس كبر حالتى است كه انسان با بزرگ ديدن خويش به آن صفت مخصوص ميشود و همانست كه انسان جان و وجود خويش را از غير خويش بزرگتر مى‏بيند، بزرگترين و سنگين‏ترين تكبرها، تكبر بر خداوند در خوددارى از قبول حق و عدم اقرار به آن در پرسش است.
 
اسْتِكْبَار- دو وجه دارد:
 
اول- اينستكه انسان قصد كند و بخواهد كه بزرگ شود و اگر اين حالت در مورد چيزى كه لازم و واجب ميشود يا در مكان و زمانى كه بزرگى و استكبار در آن واجب است باشد آن استكبار، محمود و پسنديده است.
 
دوم- استكبار در افزون طلبى، و برترى جوئى بطوريكه از نفس و وجود او چيزى كه شايسته او نيست و از آن او نيست آشكار شود كه اين استكبار، مذموم و ناپسند است و بر همين اساس است آياتى كه در قرآن وارد شده است و همانست كه خداى تعالى در مورد شيطان گفت:
 
أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ (34/ بقره).
 
أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُكُمُ‏ اسْتَكْبَرْتُمْ‏ (87/ بقره)وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً (7/ نوح).
 
اسْتِكْباراً فِي الْأَرْضِ‏ (43/ فاطر).
 
فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ‏ (15/ فصلت).
 
تَسْتَكْبِرُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏ (20/ احقاف).
 
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ (40/ اعراف) قالُوا ما أَغْنى‏ عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ‏ تَسْتَكْبِرُونَ‏ (48/ اعراف).
 
فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (47/ غافر).
 
كه در آيه اخير مستكبرين را با ضعفاء مقابل قرار داده تا هشدارى باشد بر اينكه استكبار آنها از نيروى بدنى و مالى آنها بوده كه ضعيفان فاقد آنند و خود را ناتوان ساخته‏ اند.
 
و در آيه: قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا 75/ اعراف) در اين جا مستكبرين در برابر مستضعفين قرار دارند، و در آيه ديگر علت استكبارشان را در اثر جرم و گناه ميداند ميگويد:
 
فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ‏ (133/ اعراف) بكار بردن واژه استكبار در مورد مجرمين براى اين است كه آنها در خود بزرگ بينى و تكبر و خود- پسنديشان كه بدون صلاحيت و شايستگى است بزرگى مى‏ورزند و نيز از شنيدن و گوش فرا دادن به آيات خداى با تصور بزرگى در باره خويش، خود را عظيم و بزرگ مى‏دانستند و با عبارت: وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ‏ (133/ اعراف) هشدار و خبر ميدهد بر اينكه آن گناهان، آنها را به استكبار و جرم و گناه بيشتر، چنانكه قبلا گفته شد وا داشته است و اين امر يعنى استكبار و جرم و گناه چيزى نيست كه از آنها بطور حدوث و ناگهانى سر بزند بلكه از قبل عادت آنها چنين بوده، خداى تعالى گفت: فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ‏ (22/ نحل) و بعدش گفت: إِنَّهُ لا يُحِبُ‏ الْمُسْتَكْبِرِينَ‏ (23/ نحل).
 
پس مستكبرين همانها هستند كه ايمان به آخرت نمى‏آورند و دلهاشان انكار كننده آن است.
 
تَكَبُّر هم دو وجه دارد:
 
اول- تكبر پسنديده و شايسته، و آن اينستكه افعال نيك در حقيقت آنقدر در كسى زياد باشد كه افزون بر نيكيهاى غير از اوست و بر اين معنى خداى تعالى با واژه تكبر توصيف شده است.
 
در آيه: الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ (23/ حشر).
 
دوم- تكبر مذموم و ناپسند، اينستكه بزرگى با تكلف و زحمت همراه‏
 
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 295
 
باشد و انسان بيش از شخصيت خويش آن بزرگى را طلب كند و نخواهد بزرگش بدانند و اين حالت عامه مردم است، مثل آيات:
 
فَبِئْسَ مَثْوَى‏ الْمُتَكَبِّرِينَ‏ (72/ زمر)كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ‏ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر).
 
پس كسى كه با تكبر در معنى اول آن وصف شود پسنديده است‏ و كسى كه با صفت دوم وصف شود ناپسند است ولى آيه زير دلالت دارد بر اينكه اگر انسانى با واژه تكبر توصيف شود و مذموم هم نباشد صحيح است، و در آيه: سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ‏ يَتَكَبَّرُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِ‏.(46/ اعراف) پس متكبرين بغير حق را آنطور قرار داده و معرفى نموده است، (نه متكبر به حق را). در آيه: عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ‏ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ (35/ غافر). واژه قلب به متكبرين ستم پيشه اضافه شده كه هر كسى قلب را در اين آيه با تنوين حرف (ب) بخواند متكبر را صفت قلب قرار داده است‏ كِبْرِيَاء: متعالى بودن و برتر بودن از انقياد است كه استحقاق آنرا غير خدا ديگرى ندارد، پس گفت: وَ لَهُ‏ الْكِبْرِياءُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (37/ جاثيه). بنا بر آنچه گفتيم از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده است كه خداى تعالى مى‏گويد:
 
«الكبرياء ردائى و العظمة ازارى فمن نازعنى فى واحد منهماقَصَمْتُهُ»
خداى تعالى گفت: قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَلْفِتَنا عَمَّا وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ‏ (78/ يونس)أَكْبَرْتُ‏ الشّي‏ءَ: آن را بزرگ يافتم، در آيه: فَلَمَّا رَأَيْنَهُ‏ أَكْبَرْنَهُ‏ (31/ يوسف)
تَكْبِير: در همان معنى يعنى براى تعظيم خداى تعالى است كه گفته ميشود: «اللَّهُ‏ أَكْبَرُ» و همچنين تكبير براى پرستش خداى و ادراك بزرگى اوست و بر اين اساس گفت: وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ‏ (185/ بقره).
 
وَ كَبِّرْهُ‏ تَكْبِيراً (111/ اسراء).
 
و در آيه: لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ‏ (57/ غافر)اشاره‏اى است به شگفتى‏هاى صنع خداوند و حكمتش كه آسمانها و زمين را به آن حكمت مخصوص كرده است.
 
و در آيه: وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ (191/ آل عمران) يعنى آن حكمت و صنع را جز عده كمى كه با واژه تفكر توصيفشان كرده است نميدانند ولى بزرگى و عظمت جسمى آسمانها و زمين را بيشترشان ميدانند و حس ميكنند.و آيه: يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى‏ (16/ دخان) هشدارى است بر اينكه هر آنچه را از عذاب كه در دنيا و برزخ به كفار ميرسد در جنب عذاب آنروز يعنى عذاب قيامت كوچك است.
 
كُبَار: رساتر و بليغ‏تر از- كبير- است و- كُبَّار- با تشديد حرف (ب) از آنهم بليغ‏تر است.
 
در آيه: وَ مَكَرُوا مَكْراً كُبَّاراً (22/ نوح)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 299-287</ref>
 
===«فره»===
فره (بر وزن فرس) بمعنى خود پسندى است اسم فاعل آن فره (بر وزن كتف) آيد.
 
فراهة بمعنى حذاقت، خفّت و ماهر بودن و نشاط است اسم فاعل آن‏ فاره است چنانكه در مجمع گفته‏ وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ‏ شعراء: 149. فارِهِينَ‏ را حاذقين و ماهرين معنى كرده‏اند يعنى از كوهها خانه‏ها ميتراشيد در حاليكه در اين كار ماهريد بعضى آنرا متكبران معنى كرده‏اند.
 
ناگفته نماند: فراهة بمعنى سبكى و نشاط نيز آمده است لذا بعيد نيست كه مراد از آن در آيه آسودگان باشد كه نوعى سبكى است و در آيه ديگر بجاى‏ فارِهِينَ‏ آمِنِينَ‏ آمده‏ وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ‏ حجر: 82. و هر دو آيه درباره قوم ثمود است. اين كلمه فقط يكبار در قرآن بكار رفته و فارِهِينَ‏- فرهين هر دو خوانده شده است.<ref>قاموس قرآن، ج‏5، ص: 171-170</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
<references />
ویراستار
۷٬۹۳۱

ویرایش