ویراستار
۸٬۳۹۵
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «== مترادفات قرآنی ؟ == مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «»، « ». == مترادفات «» در قرآن == {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- | |ریشه ؟ |مشتقات ؟ | |- | |ریشه ؟ |هون (...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
== مترادفات قرآنی | == مترادفات قرآنی چشم== | ||
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از | «'''چشم'''» چشم كه آلت ابصار باشد عبارتست از كرۀ مجوفى مركب از چندين غشاء و ممتلى از رطوبتى موسوم برطوبت بيضيه و غشاء خارجى كه صلبيه ناميده مىشود. مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «عَین»، «عِین»، «حور»، «بَصَر». | ||
== مترادفات | ==مترادفات «چشم» در قرآن == | ||
{| class="wikitable" | {| class="wikitable" | ||
|+ | |+ | ||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
!نمونه آیات | !نمونه آیات | ||
|- | |- | ||
| | |عَین | ||
|[[ | |[[عین (ریشه)|ریشه عین]] | ||
|[[ | |[[عین (واژگان)|مشتقات عین]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=5|Ayah=45}} | ||
|- | |- | ||
| | |عِین | ||
|[[ | |[[عین (ریشه)|ریشه عین]] | ||
|[[ | |[[عین (واژگان)|مشتقات عین]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=37|Ayah=48}} | ||
|- | |- | ||
| | |حور | ||
| | |[[حور (سفید و سیاه)|ریشه حور]] | ||
| | |[[حور (واژگان)|مشتقات حور]] | ||
| | |{{AFRAME|Surah=55|Ayah=72}} | ||
|- | |||
|بَصَر | |||
|[[بصر (ریشه)|ریشه بصر]] | |||
|[[بصر (واژگان)|مشتقات بصر]] | |||
|{{AFRAME|Surah=21|Ayah=97}} | |||
|} | |} | ||
== معانی مترادفات قرآنی | ==معانی مترادفات قرآنی چشم== | ||
=== «عَین» === | |||
العَيْن: چشم، در آيات: | |||
(وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ- 45/ مائده) (لَطَمَسْنا عَلى أَعْيُنِهِمْ- 66/ يس) (وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ- 92/ توبه)(قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ- 9/ قصص) (كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها- 40/ طه) مىگويند- عَيْن- در معنى جاسوس- و مراقب و ناظر به چيزى است فلان بِعَيْنِي: او را نگه مىدارم و سرپرستى مىكنم مثل اينكه مىگوئى: هو بمرأى منّى و مسمع: او در جلوى ديدگان من است، مىبينمش و سخنش را مىشنوم كه كنايه از حفظ و حراست او از سوى تو است، در آيات: | |||
(فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنا- 48/ طور) (تَجْرِي بِأَعْيُنِنا- 14/ قمر) (وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا- 37/ هود) يعنى در جائيكه مىبينم و حفظ مىكنيم. و آيه: | |||
(لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي- 39/ طه) يعنى با نگهبانى، و نگه دارى من. عين اللّه عليك: در رعايت و حفظ خداى باشيد (جمله دعائيّه است) و گفتهاند معنى اين عبارت دعائيّه اين است كه، تو خود او را با سپاهيانى كه حفظش مىكنند نگهدار. جمع عين- اعين و عيون- است در آيات: (وَ لا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ- 31/ هود)(رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ- 74/ فرقان)واژه- عين- براى معانى گوناگون با ديدگاههاى مختلف، از چشم كه عضوى از بدن است استعاره مىشود و نيز براى سوراخ و روزنه مشك آب و توشه دان كه تشبيهى است به چشم و ريزش آب از آن. | |||
سقاء عَيِّنٌ و مَعِينٌ: مشتق از- عين- است در وقتى كه آب از مشك جارى مىشود. عَيِّنْ قِرْبَتَكَ: چيزى در مشك بريز تا اثر دوخت و منفذ آن را مسدود كند. | |||
تجسّس كننده را هم- عَيْن- گويند كه تشبيهى است در نظر كردن و نگريستن با چشم، مثل اينكه زن را عورت و مركوب را- ظهر- مىنامند، مثلا مىگويند: اما مالك زنى و مركوبى است هر چند كه مقصود، آن عضو (پشت اسب و عورت) نباشد. | |||
طلا- را هم عَيْن گويند، چون بهترين فلز است به چشم تشبيه شده است همانطور كه چشم برترين و بهترين عضو بدن است. | |||
أَعْيَان القوم: افاضل و برترينهاى ملّت. | |||
أَعْيَانُ الاخوة: پسرانى كه از يك پدر و مادرند. بعضى گفتهاند هر گاه واژه عين در معنى ذات شىء بكار رود مىگويند: | |||
كلّ ماله عَيْنٌ: تمام دارائيش نقدينه است، مثل بكار بردن- رقبة در باره بردگان و ناميدن زن به عورت، از آن جهت كه مقصود از آن همان است كه گفته مىشود. منبع و چشمه آب را هم- عين- گويند كه تشبيهى است به آبى كه در چشم است و از عبارت: عين الماء: چشمه آب اصطلاح ماء مَعِين: آب گواراى جارى كه براى بيننده ظاهر و روشن است عيّن: سؤال كننده و پرسشگر، در آيات: (عَيْناً فِيها تُسَمَّى سَلْسَبِيلًا- 18/ انسان)(فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً- 12/ قمر) (فِيهِما عَيْنانِ تَجْرِيانِ- 50/ رحمن) (عَيْنانِ نَضَّاخَتانِ- 66/ رحمن)(وَ أَسَلْنا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ- 12/ سباء)(فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ- 57/ 45/ حجر) (مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ- 57/ شعراء) (فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ- 25/ دخان)عِنْتُ الرّجل: به چشمش زدم مثل واژههاى- رأسته و فأدته: (به سرش زدم- به دلش زدم). عِنْتُهُ: با چشم زدمش مثل- سفته: با شمشير زدمش، عبارت زدن با چشم گاهى مقصود عضوى است كه زده شده مثل- رأسته و فأدته (به سر و دلش زدم) و گاهى مقصود عضوى است كه حالت و وسيله زدن است و در حكم- سفته و رمحته است (با شمشير و سر نيزه زدمش) و بر دو معنى فوق عبارت- يديت- است در وقتى كه به دستش بزنى يا با دستت او را بزنى. | |||
عِنْتُ البئرَ: به چشمه و مجراى آب چاه رسيدم، در آيه گفت: (إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ- 50/ مؤمنون) (اشاره به قرارگاه مرتفع امن با آب گوارايى است كه حضرت عيسى و مادرش را خداوند در آن مكان ايمنى داد) در آيه: (فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ- 30/ ملك) گفته شده حرف (م) در (معين) اصلى است و از- معنت است. واژه عين بطور استعاره در كجى و انحراف ميزان و وسيله سنجش هم بكار مىرود، گاو وحشى را بخاطر زيبائيش- اعين و عيناء- گويند جمعش- عين- است كه زن هم به آن تشبيه شده، در آيات:(قاصِراتُ الطَّرْفِ عِينٌ- 48/ صافّات) (وَ حُورٌ عِينٌ- 22/ واقعه).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 680-677</ref> | |||
=== «حور» === | |||
الحَوْر يعنى تردد يا از نظر فكر و انديشه و يا با لذّات.خداى عزّ و جلّ گويد: | |||
(إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ- 14/ انشقاق) يعنى او پنداشت كه بعد از مرگ برانگيخته و مبعوث نخواهد شد. و هرگز به حيات باز نمىگردد و اين معنى مثل مفهوم آيه (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ- 7/ تغابن). | |||
(كفّار پندارند كه هرگز پس از مرگ مبعوث نمىشوند بگو چرا سوگند به پروردگارم كه بطور قطع برانگيخته خواهيد شد). | |||
حَارَ الماء فى الغدير- آب در آبگير و حوض داخل و خارج شد. | |||
حَارَ فى أمره- در كارش متحيّر و سرگردان شد، و از اين معنى واژه محور- است. | |||
مِحْوَر- يعنى چوبى كه چرخ چاه بر آن قرار دارد و مىچرخد، و از اين نظر گفته شده: سير السّوانى أبدا لا ينقطع(يعنى سير و سفر شتر آبكش يا اسب طاحونه هرگز بانتهاء نمىرسد). | |||
محارة الأذن- بن ظاهر و خارج گوش كه تشبيهى است به: | |||
مَحَارَة الماء- يعنى راه ورود و خروج آب و هوا كه از راه دهان و گوش با صداى نفس رفت و آمد دارد. | |||
القوم فى حَوَار- آن مردم در حال نقصان و رفت و آمدند. | |||
نعوذ باللّه من الحَوْر بعد الكور- از نقصان و دو دلى بعد شروع كار بخداى پناه مىبريم يعنى از كم شدن حال و نيروى كار بعد از فزونى و آمادگى، مىگويند: | |||
حَارَ بعد ما كان- يعنى بعد از ثابت بودن حيران شد.مُحَاوَرَة و حِوَار- ردّ و بدل شدن سخن يا جواب دادن و پاسخ دادن و پاسخ شنيدن است، و از اين معنى است مصدر تَحَاوُر. | |||
خداى تعالى گويد: (وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما- 1/ مجادله) و عبارت: | |||
كلّمته فما رجع إلى حَوَار أو حَوِير أو مَحْوَرَة- با او سخن گفتم پاسخ و جواب سخن را نداد. (برنگرداند). | |||
خداى تعالى گويد: (حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِي الْخِيامِ- 72/ الرّحمن) و (حُورٌ عِينٌ- 22/ واقعه)- حُور- جمع- حَوْرَاء و أَحْوَر است. | |||
الحَوْر- يعنى كم بودن سپيدى چشم نسبت بسياهى آن (سياه چشم). | |||
أَحْوَرَت عينه- براى توجيه نهايت زيبائى و خوبى چشم بكار مىرود. | |||
حَوَّرْتُ الشّيء- آن چيز را سپيد و گرد مدّور كردم و از اين جهت نان را- الحُوَّار- گويند. | |||
حَوَارِيُّون: ياران حضرت عيسى بودند كه گفته شده گازر يا شكارچى بودند. | |||
قيل: كانوا قصّارين و قيل كانوا صيّادين. | |||
بعضى از علماء گفتهاند: علّت ناميدن آنها به (حواريّون) براى اين است كه حواريون با رسانيدن فوائد دين و علم به نفوس و جانهاى مردم آنها را پاك و تطهير مىنمودند و اين همان عمل تطهير است كه در آيه (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً- 33/ احزاب) بآن اشاره شده است. | |||
و همچنين گفتهاند: كه بصورت تشبيه و تمثيل آنها را- قصّارين- يعنى پاك كنندگان جامهها- ناميدهاند و از معنى- قصّار- به جامه شوى تصوّر مىشود كه قصّار به حقايق كار زيركانه متداول ميان مردم شناخت ويژهاى ندارد و و در باره صفت و كار صيّاد بودن نيز نسبت به حواريون از اين جهت است كه نفوس و جانهاى مردم را از حيرت و سرگردانى به سوى حقّ راهنمائى مىكردند.پيامبر (ص) فرمود:«الزّبير ابن عمّتى و حوارىّ». و نيز فرمود: «لكلّ نبىّ حوارىّ و حوارىّ الزّبير». كه منظور تشبيهى بيارى كردن آنهاست كه به- حوار- تشبيه شده است، چنانكه گفت: (مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ، قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ- 52/ آل عمران).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 559-556</ref> | |||
=== «بَصَر» === | |||
البَصَر، نوعى كه مىبيند (چشم و ديده) در اين آيه (كَلَمْحِ الْبَصَرِ- 77/ نحل) (مانند يك چشم بهم زدن) و آيه (وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ- 10/ احزاب) زمانى كه ديدگان خيره شوند. | |||
بصيرة- و بصر- نيروى بينائى چشم و قدرت ادراك دل است، مانند آيه (فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ- 22/ ق) (يعنى تيز بينى، و نيروى بينائى) و آيه (ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى- 17/ نجم) دل و ديده خيره و منحرف از درك و ديدن نشدجمع بَصَر- أبصار است و جمع بصيرة- بصائر است، خداى تعالى گويد (فَما أَغْنى عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُم- 26/ احقاف)امّا پيوسته در باره چشم- بصيرت- بكار بردهاند، در ديدن چشم سر گفتهاند- أبصرت. در مورد ديدن دل و انديشه گفتهاند- أَبْصَرْتُهُ و بَصُرْتُ به- و كمتر در باره احساس ديدن كه با ديدن دل و فكر همراه نباشد- بصرت بكار بردهاند. | |||
خداى تعالى در باره- أبصار- فرمايد: (لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ- 42/ مريم) و (رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا- 12/ سجده) و (وَ لَوْ كانُوا لا يُبْصِرُونَ- 43/ يونس) و (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ- 179/ صافات) و (بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ- (أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي- 108/ يوسف) يعنى من و پيروانم با معرفت و تحقيق به خداوند دعوت مىكنيم. و آيه (بَلِ الْإِنْسانُ عَلى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ- 14/ قيامه) يعنى انسان كاملا خود آگاهى به نفس خويش دارد و نفس او نيز به سود او گواهى مىدهد، امّا اعضايش كه مرتكب كارها شدهاند به زيان او گواهى مىدهند. | |||
بَصِيرَةٌ يعنى تبصره- به معنى شناسا بودن نفس است كه در قيامت به سود و زيان انسان است، چنانكه خداى فرمايد: (تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ- 24/ نور). | |||
به نابينا يعنى (ضرير) هم بطور معكوس- بصير- گفتهاند امّا تعبير شايسته و سزاوار اينستكه اين نام گزارى بخاطر روشنايى ديده دل او است كه چنين گفتهاند اينكه به عكس گفته باشند و لذا آنها را- مبصر و باصر- نگفتهاند كه به چشم ظاهر دلالت نكند. | |||
خداى عزّ و جل گويد: (لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ- 130/ انعام) كه بسيارى از مسلمين آنرا به چشم سر حمل و تعبير كردهاند و نيز گفتهاند لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ- اشاره به اوهام و أفهام است همانطور كه امير المؤمنين رضى اللّه عنه گفته است كه «التّوحيد أن لا تتوهّمه ...». | |||
و باز فرمود«كلّ ما أدركته فهو غيره». | |||
(و به گفته سعدى در ترجمه كلام مولى:قياس تو بر وى نگردد محيط) باصرة- هم همان چشم بيننده است، گفته مىشود- رأيته لمحا باصرا يعنى باحدقه چشم ديدمش. | |||
خداى فرمايد: (فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً- 13/ نمل) و (وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً- 13/ اسراء) يعنى روز، روشنى بخش ديدگانتان است و در آيه (وَ آتَيْنا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً- 59/ اسراء) گفته شده معنايش اينست كه آن قوم به روشنى مىديدند و ناظر آيه روشن خدايى بودند (كه شترى است استثنايى) و اين امر بر آنها روشن و مسلّم شده بود، چنانكه مىگويند- رجل مخبث و مضعف- يعنى اهلش و خاندانش خبيثان و ضعيفاناند. | |||
و آيه (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ- 43/ قصص) يعنى هلاكت گذشتگان را بر آنها عبرتى ساختيم. | |||
و آيه (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ- 175/ صافات): منتظر باش تا ببينى و ببينند. و آيه (وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ- 38/ عنكبوت) يعنى خواستار بصيرت بودند. و اگر بطور استعاره- استبصار- به معنى أبصار بكار رود صحيح است مانند بكار بردن استجابت بجاى- إجابت- (استجابت جواب دادن، و جواب خواستن است ولى اجابت پاسخ دادن) و آيه (وَ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ تَبْصِرَةً- 8/ ق) يعنى روشن و آشكار. بَصَّرْتُهُ، تَبْصِيراً، تَبْصِرَةً- مانند قدّمته- تقديما، تقديمة- مانند- ذكرته، تذكيرا و تذكرة (اينگونه افعال داراى دو مصدر تفعيل و تفعله هستند كه هر دو از يك باب هستند، مثل تكميل و تكلمه). | |||
و خداى فرمايد (وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً يُبَصَّرُونَهُمْ- 11/ معارج) يعنى دوستان از دوستان و نزديكان از نزديكان چيزى نمىپرسند و نمىخواهند تا به آثارشان و گذشته آنها آگاه شوند. | |||
بَصَّرَ الجرو- يعنى بچّه آن حيوان چشم گشود و شروع به ديدن كرد. | |||
البَصْرَة- سنگ نرم و سپيد كه از دور مىدرخشد گويى مىبيند يا به دليل اينكه از دور مىدرخشد و ديده مىشود و آنرا- بصر- گفتهاند. | |||
البصيرة- تكّهاى از خون كه نمايان است و برق مىزند (كنايه از وجود شكارى كه خونش ريخته شده)، يا سپر چرمين و آهنى و يا قرص خورشيد كه بخوبى نمايان و روشن است. البصر: ناحيهاى است البصيرة- چيزى كه ما بين دو تكّه پارچه براى بريدن و اندازه گرفتن قرار مىدهند و آنجا را خط مىكشند (وسيله متر كردن پارچه و ساختمان يعنى طراز) و- بصرت الثّوب و الأديم- پارچه و زمين را خط كشيدم.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 279-275</ref> | |||
== ارجاعات == | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |