حائل (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۲۸: خط ۲۸:


== معانی مترادفات قرآنی حائل ==
== معانی مترادفات قرآنی حائل ==
=== «برزخ» ===
البرزخ‏: حدّ و مرز و مانع ميان دو چيز، مى‏گويند، اصلش برزه- است كه معرب شده‏[[حائل (مترادف)#%20ftn1|[1]]] در آيه (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ‏- 20/ الرّحمن) برزخ در قيامت حائلى ميان انسان و رسيدن بمقامات عالى اخروى است و اين اشاره‏اى است به رويداد مذكور در آيه (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ- 11/ بلد) و (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏- 100/ مؤمنون) اين رويدادها، و عقبه‏ها، موانعى است از حالات مختلفى كه بآنها نمى‏رسند مگر انسانهاى شايسته و صالح، و گفته‏اند برزخ- ميان مرگ يا قيامت است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 259</ref>
=== «حِجر» ===
الحَجَر، سنگ يا مادّه سختى كه معروف است، جمعش‏ أَحْجَار و حِجَارَة. خداى تعالى گويد: (وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- 24/ بقره) گفته شده، حجارة- در اين آيه، سنگ گوگرد است و بلكه عينا همان سنگ است كه بخاطر عظمت و حالت آن آتش كه با انسان و سنگ افروخته مى‏شود و بر خلاف آتش دنياست، زيرا چنانكه گفته شده آتش دنيا امكان ندارد كه با سنگ مشتعل شود هر چند كه بعد از افروختن در آن مؤثّر باشد و نيز گفته‏اند منظور از سنگ يا حجاره اشاره به كسانى است كه در پذيرش حقّ چون سنگ سخت و حق ناپذير بوده‏اند چنانكه در آيه ذيل وصفشان كرده كه: (فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً- 74/ بقره).
(و اشاره بدلهائى است كه از قساوت سخت‏تر از سنگ‏اند مى‏گويد (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً- 74/ بقره).
حَجْر و تَحْجِير- يعنى سنگ چينى در اطراف يك مكان، كه مى‏گويند: حَجَرْتُهُ‏، حَجْراً فهو مَحْجُور- و حَجَّرْتُهُ‏ تَحْجِيراً فهو مُحَجَّر (كه در ثلاثى مجرّد اسم مفعول- محجور- و در ثلاثى مزيدش- محجّر- است).
مكانى را هم كه با سنگ چين احاطه كنند حِجْر گويند كه از همين تعبير حجر الكعبة است، و همچنين خانه‏هاى قوم ثمود هم- حجر- ناميده شده: خداى تعالى گويد: (كَذَّبَ أَصْحابُ‏ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ‏- 80/ حجر) و از واژه- حجر- بخاطر نتيجه و ما حصل آن معنى- باز داشتن و منع تصوّر مى‏شوند چنانكه عقل و خرد را هم- حِجْر- گفته‏اند زيرا انسان را از خواهش و هوسهاى نفسانى منع مى‏كند و باز مى‏دارد، خداى تعالى گويد: (هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ- 5/ فجر). ابو العبّاس مبرّد مى‏گويد به اسب مادينه‏ بخاطر اينكه بچّه در شكم دارد- حِجْر- گفته ‏اند. و هر ممنوعى بخاطر تحريمش حجر است، در آيات، (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ- 183/ انعام) و (وَ يَقُولُونَ‏[[حائل (مترادف)#%20ftn1|[1]]] حِجْراً مَحْجُوراً- 22/ فرقان). فاعل در يقولون- كسى است كه با ديدن عذاب مى‏ترسد و هراسناك مى‏شود و مى‏گويد: (حِجْراً مَحْجُوراً- 22/ فرقان) لذا خداوند ياد آورى مى‏كند كه كفّار همينكه ملائكه را مى‏بينند بگمان اينكه سودى براى رهائى از عذاب عايدشان مى‏شود مى‏گويند بهشت از ما منع شده است لذا خداوند مى‏گويد: (وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً- 53/ فرقان) يعنى بطورى منع شده‏اند كه راهى بر برداشتن و دفع آن مانع نيست.
فلان فى‏ حِجْر فلان- يعنى او خودش و مالش از اينكه نگذارد ديگران در آن تصرّف كنند در پناه و حمايت فلانى است، جمعش- حُجُور- است، خداى تعالى گويد:
(وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ‏- 23/ نساء) (يعنى دختران همسرتان كه از شوهر ديگرشان هستند و در پناه شمايند).
حجر: پيراهن و همچنين- حجر- اسمى است براى هر محفظه، يا صندوقچه‏اى كه اشياء در آن حفظ مى‏شود.
از واژه‏ حِجْر- اطراف و گردا گرد هر چيزى نيز متصوّر است.
حُجِرَتْ‏ عين الفرس- يعنى حلقه چشم آن اسب نشان شده است.
حُجِّرَ القمر- اطراف ماه هاله زده است.
حَجُّورَة- پرگار و اسباب بازى بچّه‏ها كه با آن روى زمين دايره مى‏كشند.
مَحْجِر العين- نيز در معنى حلقه چشم است.
تَحَجَّر كذا- مثل سنگ سخت شد.
الأَحْجَار- قبيله‏اى از بنو تميم- اين نامگذارى براى اين است كه قومى از آنها نامشان جندل، حجر، صخر، بوده (كه هر سه واژه بمعنى سنگ است، جندل- تخته سنگهاى بزرگ، حجر- سنگ كوچك بنّايى، صخر سنگهاى تيز كوهستانى).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، صص: 453-455</ref>
.
=== «حجز» ===
الحَجْز: مانع و حائل بين دو چيز كه آنها را از هم دور مى‏كند، مى‏گويند:
حَجَزَ بينهما- ميانشان فاصله و جدايى انداخت، خداى تعالى گويد: (وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ‏ حاجِزاً- 61/ نمل) ناميدن كشور حجاز باين نام براى اينست كه ميان شام و صحرا قرار دارد، خداى تعالى گويد: فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ‏ حاجِزِينَ‏- 47/ حاقّه). واژه‏ حاجِزِينَ‏- كه در اين آيه بصورت جمع آمده صفت است براى يكفرد در موضع جمع، و همينطور- حِجَاز- طنابى است كه مچ پاى ستوران را با آن مى‏بندند تا حركت نكند كه تصوّر معنى جمع نيز از آن مى‏شود.
احْتَجَزَ فلان عن كذا و احتجز بإزاره- چادر يا شلوار و دامن بر ميان بست و محكم كرد.
حُجْزَة السّراويل- قسمت ميانى شلوار و دامن كه حدّ فاصل بالا و پايين آن است در اصطلاح مى‏گويند: إن أردتم‏ المُحَاجَزَة فقبل المناجزة يعنى باز داشتن و ممانعت از جنگ با آهستى و مسالمت قبل از جنگ و كشتار، حَجَازَيْكَ‏- يعنى ميانشان فاصله بينداز تا برخوردشان باز دارى.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، صص: 456-455</ref>
=== «حد» ===
الحَدّ: واسطه ميان دو چيزى كه مانع از اختلاط، و آميختگى آنها به يكديگر مى‏شود.
حَدَّدْتُ‏ كذا- برايش حدّى معيّن و مشخّص قرار دادم.
حَدّ الشّي‏ء- وصف و تعريفى كه شامل تمام معنى يك چيز مى‏شود، و تميز دهنده و جدا كننده آن چيز با غير آن است.
حَدّ الزّنا و حدّ الخمر- تنبيه و تعزير زنا كار و ميخواره و شرابخواره.
علّت ناميدن- حدّ- براى مجازات از اين جهت است كه حدّ مانعى است براى اينكه نمى‏گذارد ديگرى راه او را برود و آن كارها را انجام دهد.
خداى تعالى مى‏گويد: (تِلْكَ‏ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها- 229/ بقره) و (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ‏- 1/ طلاق) و (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ‏- 97/ توبه) يعنى احكام خدا و نيز گفته‏اند، (حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ)، يعنى حقيقت معانى آنها.
(اعرابى كه با شدّت و لجاجت كفر و نفاق مى‏ورزند بايستى هم احكام خدا و معانى آن را كه نازل كرده است نفهمند و ندانند).
حدود- در آيات فوق يعنى در احكام الهى و حقايق معانى آنها تمام- حدود- خدا بر چهار وجه است.
1- حدودى كه جايز نيست چيزى بر آنها افزوده و نه از آنها كم شود مثل تعداد ركعات در نمازهاى واجب.
2- حدودى كه مى‏شود بر آنها افزود امّا كم كردن از آنها جايز نيست.
3- حدودى كه كم كردن از آنها مجاز است، امّا افزودن بر آنها جايز نيست.
خداى تعالى مى‏گويد: (إِنَّ الَّذِينَ‏ يُحَادُّونَ‏ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏- 5/ مجادله).
واژه‏ يُحَادُّونَ‏- در آيه فوق- يعنى مانع انجام حدود خدا و رسولش مى‏شوند و اين ممانعت يا باعتبار جلوگيرى از اجر است يا بكار بردن آهن (يعنى- حدود- كه كنايه از سلاح و قدرت رزمى است) كه معروف است و خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ- 25/ حديد).
حَدَّدْتُ‏ السّكيّن- لبه كارد را تيز كردم.
أَحْدَدْتُهُ‏- برايش حدّى قرار دادم، سپس چيزى كه خلقت و طبيعتش تيز و با دقّت است و يا اينكه از جهت كار و معنى دقيق و تيزبين است مثل چشم ظاهر و بصيرت و چشم دل گفته مى‏شود.
حَدِيد النّظر- تيز بين.
حَدِيد الفهم- تيز فهم و باريك انديش.
خداى عزّ و جلّ گويد: (فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ- 22/ ق).
لسان حديد- مثل- لسان صارم و ماض- است يعنى زبانى تيز و قاطع كه با تيزى و تنديش همچون شمشيرى برّنده و مؤثر است.
خداى تعالى گويد: (سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ- 19/ احزاب).(شما را با زبانهايى قاطع و مؤثر برخورد مى‏كنند). و با تصوّر معنى- منع و جلوگيرى- در واژه- حديد دربان را نيز حَدَّاد- ناميداند. رجل‏ مَحْدُود- يعنى كسى كه از رزق و نصيب و بهره‏مندى منع شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، صص: 456-457</ref>


== ارجاعات ==
== ارجاعات ==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۸٬۵۱۰

ویرایش