حائل (مترادف)
مترادفات قرآنی حائل
«حائل» به فاصل و حجاب ميان دو چيز و هرچه در ميان دو چيز واقع شود و مانع از اتصال آنها بهم گردد گویند.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «برزخ»، «حِجر»، «حَجَزَ» و «حد».
مترادفات «حائل» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه و مشتقات | نمونه قرآنی |
برزخ | بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ
| |
حِجر | ریشه و مشتقات حجر | وَهُوَ ٱلَّذِى مَرَجَ ٱلْبَحْرَيْنِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا
|
حجز | ریشه و مشتقات حجز | فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَٰجِزِينَ
|
حد | ریشه و مشتقات حدد | وَمَن يَعْصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدْخِلْهُ نَارًا خَٰلِدًا فِيهَا وَلَهُۥ عَذَابٌ مُّهِينٌ
|
معانی مترادفات قرآنی حائل
«برزخ»
البرزخ: حدّ و مرز و مانع ميان دو چيز، مىگويند، اصلش برزه- است كه معرب شده[1] در آيه (بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ- 20/ الرّحمن) برزخ در قيامت حائلى ميان انسان و رسيدن بمقامات عالى اخروى است و اين اشارهاى است به رويداد مذكور در آيه (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ- 11/ بلد) و (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ- 100/ مؤمنون) اين رويدادها، و عقبهها، موانعى است از حالات مختلفى كه بآنها نمىرسند مگر انسانهاى شايسته و صالح، و گفتهاند برزخ- ميان مرگ يا قيامت است.[۲]
«حِجر»
الحَجَر، سنگ يا مادّه سختى كه معروف است، جمعش أَحْجَار و حِجَارَة. خداى تعالى گويد: (وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ- 24/ بقره) گفته شده، حجارة- در اين آيه، سنگ گوگرد است و بلكه عينا همان سنگ است كه بخاطر عظمت و حالت آن آتش كه با انسان و سنگ افروخته مىشود و بر خلاف آتش دنياست، زيرا چنانكه گفته شده آتش دنيا امكان ندارد كه با سنگ مشتعل شود هر چند كه بعد از افروختن در آن مؤثّر باشد و نيز گفتهاند منظور از سنگ يا حجاره اشاره به كسانى است كه در پذيرش حقّ چون سنگ سخت و حق ناپذير بودهاند چنانكه در آيه ذيل وصفشان كرده كه: (فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً- 74/ بقره).
(و اشاره بدلهائى است كه از قساوت سختتر از سنگاند مىگويد (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً- 74/ بقره).
حَجْر و تَحْجِير- يعنى سنگ چينى در اطراف يك مكان، كه مىگويند: حَجَرْتُهُ، حَجْراً فهو مَحْجُور- و حَجَّرْتُهُ تَحْجِيراً فهو مُحَجَّر (كه در ثلاثى مجرّد اسم مفعول- محجور- و در ثلاثى مزيدش- محجّر- است).
مكانى را هم كه با سنگ چين احاطه كنند حِجْر گويند كه از همين تعبير حجر الكعبة است، و همچنين خانههاى قوم ثمود هم- حجر- ناميده شده: خداى تعالى گويد: (كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ- 80/ حجر) و از واژه- حجر- بخاطر نتيجه و ما حصل آن معنى- باز داشتن و منع تصوّر مىشوند چنانكه عقل و خرد را هم- حِجْر- گفتهاند زيرا انسان را از خواهش و هوسهاى نفسانى منع مىكند و باز مىدارد، خداى تعالى گويد: (هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ- 5/ فجر). ابو العبّاس مبرّد مىگويد به اسب مادينه بخاطر اينكه بچّه در شكم دارد- حِجْر- گفته اند. و هر ممنوعى بخاطر تحريمش حجر است، در آيات، (وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ- 183/ انعام) و (وَ يَقُولُونَ[1] حِجْراً مَحْجُوراً- 22/ فرقان). فاعل در يقولون- كسى است كه با ديدن عذاب مىترسد و هراسناك مىشود و مىگويد: (حِجْراً مَحْجُوراً- 22/ فرقان) لذا خداوند ياد آورى مىكند كه كفّار همينكه ملائكه را مىبينند بگمان اينكه سودى براى رهائى از عذاب عايدشان مىشود مىگويند بهشت از ما منع شده است لذا خداوند مىگويد: (وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً- 53/ فرقان) يعنى بطورى منع شدهاند كه راهى بر برداشتن و دفع آن مانع نيست.
فلان فى حِجْر فلان- يعنى او خودش و مالش از اينكه نگذارد ديگران در آن تصرّف كنند در پناه و حمايت فلانى است، جمعش- حُجُور- است، خداى تعالى گويد:
(وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ- 23/ نساء) (يعنى دختران همسرتان كه از شوهر ديگرشان هستند و در پناه شمايند).
حجر: پيراهن و همچنين- حجر- اسمى است براى هر محفظه، يا صندوقچهاى كه اشياء در آن حفظ مىشود.
از واژه حِجْر- اطراف و گردا گرد هر چيزى نيز متصوّر است.
حُجِرَتْ عين الفرس- يعنى حلقه چشم آن اسب نشان شده است.
حُجِّرَ القمر- اطراف ماه هاله زده است.
حَجُّورَة- پرگار و اسباب بازى بچّهها كه با آن روى زمين دايره مىكشند.
مَحْجِر العين- نيز در معنى حلقه چشم است.
تَحَجَّر كذا- مثل سنگ سخت شد.
الأَحْجَار- قبيلهاى از بنو تميم- اين نامگذارى براى اين است كه قومى از آنها نامشان جندل، حجر، صخر، بوده (كه هر سه واژه بمعنى سنگ است، جندل- تخته سنگهاى بزرگ، حجر- سنگ كوچك بنّايى، صخر سنگهاى تيز كوهستانى).[۳] .
«حجز»
الحَجْز: مانع و حائل بين دو چيز كه آنها را از هم دور مىكند، مىگويند:
حَجَزَ بينهما- ميانشان فاصله و جدايى انداخت، خداى تعالى گويد: (وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً- 61/ نمل) ناميدن كشور حجاز باين نام براى اينست كه ميان شام و صحرا قرار دارد، خداى تعالى گويد: فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ- 47/ حاقّه). واژه حاجِزِينَ- كه در اين آيه بصورت جمع آمده صفت است براى يكفرد در موضع جمع، و همينطور- حِجَاز- طنابى است كه مچ پاى ستوران را با آن مىبندند تا حركت نكند كه تصوّر معنى جمع نيز از آن مىشود.
احْتَجَزَ فلان عن كذا و احتجز بإزاره- چادر يا شلوار و دامن بر ميان بست و محكم كرد.
حُجْزَة السّراويل- قسمت ميانى شلوار و دامن كه حدّ فاصل بالا و پايين آن است در اصطلاح مىگويند: إن أردتم المُحَاجَزَة فقبل المناجزة يعنى باز داشتن و ممانعت از جنگ با آهستى و مسالمت قبل از جنگ و كشتار، حَجَازَيْكَ- يعنى ميانشان فاصله بينداز تا برخوردشان باز دارى.[۴]
«حد»
الحَدّ: واسطه ميان دو چيزى كه مانع از اختلاط، و آميختگى آنها به يكديگر مىشود.
حَدَّدْتُ كذا- برايش حدّى معيّن و مشخّص قرار دادم.
حَدّ الشّيء- وصف و تعريفى كه شامل تمام معنى يك چيز مىشود، و تميز دهنده و جدا كننده آن چيز با غير آن است.
حَدّ الزّنا و حدّ الخمر- تنبيه و تعزير زنا كار و ميخواره و شرابخواره.
علّت ناميدن- حدّ- براى مجازات از اين جهت است كه حدّ مانعى است براى اينكه نمىگذارد ديگرى راه او را برود و آن كارها را انجام دهد.
خداى تعالى مىگويد: (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها- 229/ بقره) و (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ- 1/ طلاق) و (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ- 97/ توبه) يعنى احكام خدا و نيز گفتهاند، (حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ)، يعنى حقيقت معانى آنها.
(اعرابى كه با شدّت و لجاجت كفر و نفاق مىورزند بايستى هم احكام خدا و معانى آن را كه نازل كرده است نفهمند و ندانند).
حدود- در آيات فوق يعنى در احكام الهى و حقايق معانى آنها تمام- حدود- خدا بر چهار وجه است.
1- حدودى كه جايز نيست چيزى بر آنها افزوده و نه از آنها كم شود مثل تعداد ركعات در نمازهاى واجب.
2- حدودى كه مىشود بر آنها افزود امّا كم كردن از آنها جايز نيست.
3- حدودى كه كم كردن از آنها مجاز است، امّا افزودن بر آنها جايز نيست.
خداى تعالى مىگويد: (إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ- 5/ مجادله).
واژه يُحَادُّونَ- در آيه فوق- يعنى مانع انجام حدود خدا و رسولش مىشوند و اين ممانعت يا باعتبار جلوگيرى از اجر است يا بكار بردن آهن (يعنى- حدود- كه كنايه از سلاح و قدرت رزمى است) كه معروف است و خداى عزّ و جلّ گويد: (وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ- 25/ حديد).
حَدَّدْتُ السّكيّن- لبه كارد را تيز كردم.
أَحْدَدْتُهُ- برايش حدّى قرار دادم، سپس چيزى كه خلقت و طبيعتش تيز و با دقّت است و يا اينكه از جهت كار و معنى دقيق و تيزبين است مثل چشم ظاهر و بصيرت و چشم دل گفته مىشود.
حَدِيد النّظر- تيز بين.
حَدِيد الفهم- تيز فهم و باريك انديش.
خداى عزّ و جلّ گويد: (فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ- 22/ ق).
لسان حديد- مثل- لسان صارم و ماض- است يعنى زبانى تيز و قاطع كه با تيزى و تنديش همچون شمشيرى برّنده و مؤثر است.
خداى تعالى گويد: (سَلَقُوكُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدادٍ- 19/ احزاب).(شما را با زبانهايى قاطع و مؤثر برخورد مىكنند). و با تصوّر معنى- منع و جلوگيرى- در واژه- حديد دربان را نيز حَدَّاد- ناميداند. رجل مَحْدُود- يعنى كسى كه از رزق و نصيب و بهرهمندى منع شده است.[۵]