عدالت (مترادف)
مترادفات قرآنی عدالت
«عدالت»؛ دادگرى كردن. انصاف داشتن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قسط»، «عدل».
مترادفات «عدالت» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
قسط | ریشه قسط | مشتقات قسط | وَأَقِيمُوا۟ ٱلْوَزْنَ بِٱلْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا۟ ٱلْمِيزَانَ
|
عدل | ریشه عدل | مشتقات عدل | وَلَا تَقْرَبُوا۟ مَالَ ٱلْيَتِيمِ إِلَّا بِٱلَّتِى هِىَ أَحْسَنُ حَتَّىٰ يَبْلُغَ أَشُدَّهُۥ وَأَوْفُوا۟ ٱلْكَيْلَ وَٱلْمِيزَانَ بِٱلْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَٱعْدِلُوا۟ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ وَبِعَهْدِ ٱللَّهِ أَوْفُوا۟ ذَٰلِكُمْ وَصَّىٰكُم بِهِۦ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ
|
معانی مترادفات قرآنی عدالت
«قسط»
القِسْطُ: همان بهره و نصيب عادلانه است، مثل:
نصف و نصفة: [يعنى رعايت عدالت، و انصاف ورزيدن].
در آيات: لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ (4/ يونس).
وَ أَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ (9/ رحمن).
و نيز- قِسْط- به اين معنى است كه كسى بهره و قسط ديگرى را بگيرد و اين كار همان جور و ستم است.
إِقْسَاط: اينستكه بهره و قسط ديگرى را بدهد كه همان- انصاف- است و لذا گفته شده:
قَسَطَ الرّجلُ: وقتى است كه كسى ستم كند.
اقْسَطَ: در وقتى كه عدالت پيشه كند، در آيات:
وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً (15/ جن)
[ستمگران بر دوزخ هيزم و آتشگيرهاند].
وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُ الْمُقْسِطِينَ (9/ حجرات).
تَقَسَّطْنَا بيننا: در ميان خويش قسمت كرديم.
قَسْط: كجى در پاها، كه نقطه مقابل- فحج- است.
قِسْطَاس: ميزان و وسيله سنجش كه به عدالت هم تعبير ميشود همانطور به ميزان نيز تعبيرش مىكنند، در آيه: وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ (35/ اسراء).
[با ميزان مستقيم و درست و عادلانه وزن كنيد][۲]
«عدل»
العَدَالَة و المُعَادَلَة: لفظى است كه در حكم و معنى مساوات است و به اعتبار نزديك بودن معنى عدل به مساوات، در آن مورد هم بكار مىرود. عَدْل و عِدْل- در معنى بهم نزديكند ولى- عَدْل در چيزهايى است كه با بصيرت و آگاهى درك مىشود و بكار مىرود. مثل احكام و بر اين اساس آيه:- أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً- 95/ مائده) است.
ولى واژههاى- عِدْل و عَدِيل- در چيزهايى است كه با حواس درك مىشوند مثل: أوزان، أعداد و پيمانهها.
پس عَدْل- تقسيط بر اساس راستى و كمال است از اين روى روايت شده است كه:
«بالعَدْل قامت السّماوات و الأرض».
آگاهى و خبرى است بر اينكه هر گاه ركنى از اركان چهارگانه در عالم افزون بر ديگرى يا كم از ديگرى مىبود جهان بنابر مقتضاى حكمت انتظام نمىداشت.
عدل دو گونه است: 1- عدل مطلق: عدلى كه عقل و خرد بر خوبى آن حكم مىكند و در هيچ زمانى منسوخ نشده است و هيچ زمان و به هيچ وجه چنان عدلى به اعتداء و زياده روى و ستم وصف نشده است، مثل احسان و نيكى كردن به كسى كه به تو نيكى كرده است و خوددارى از اذيّت به كسى كه از اذيّت و آزار نسبت به تو خوددارى كرده است.
2- عدلى كه وجودش در شريعت به عدالت شناخته مىشود و ممكن است در بعضى اوقات منسوخ شود مثل قصاص و ديه جنايات و اصل مال مرتد، و لذا گفت:
(فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ- 194/ بقره) و گفت: (جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها- 40/ شورى) كه قصاص و جزاء متقابل در دو آيه فوق نخست اعتداء و سپس- سيّئة- ناميده شده و اين موضوع همان معنى آيه: (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ- 90/ نحل) است. پس عدل- مساوات و پاداش و مكافات است يعنى (برابر عمل نمودن و برابر پاداش و تلافى كردن) اگر خير و نيك بود پس عدالتش همان تلافى به خير و نيكى است و اگر شرّ و بدى بود عدلش همان شرّ و بدى است و- احسان- اين است كه در برابر خير و نيكى، پاداشى بيشتر از آن داده شود و شرّ و بدى را كمتر از آن تلافى كنند.
رجلٌ عَدْلٌ: مردى عادل.
رجالٌ عَدْلٌ: مردانى عادل، كه در جمع و مفرد هر دو عدل گفته مىشود، شاعر گفت:فهم رضا و هم عَدْلٌ: (مردانى عادل و خشنودند).
اصل عادل- مصدر است مثل آيه: (وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ- 2/ طلاق) يعنى داراى عدالت.
و آيات: (وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ- 15/ شورى) (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ- 129/ نساء) اشاره به چيزى از ميل و كجى است كه سرشت انسان بر آن نهاده شده، پس هرگز انسان قادر به مساوات در محبّت ميان همسران نيست و نه مىتواند محبّت را به تساوى در ميانشان برقرار كند (و لذا فرمود فواحدة كنيد). و آيه: (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً- 3/ نساء) اشاره به عدالتى است كه همان نفقه و بخشش زندگى است و گفت:
(وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا- 8/ مائده) (أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً- 95/ مائده) يعنى آنچه را از غذا و طعام كه معادل قضاى روزه است. پس اعتبار معنى مساوات در غذا- عدل گفته مىشود و اينكه گفتهاند: «لا يقبل منه صرف و لا عدل».
گفته شده عدل در اينجا كنايه از فريضه است و حقيقتش آن چيزى است كه قبلا گفته شده. صرف: نافله است يعنى زيادى و فزونى، بنابراين (صرف و عدل) مثل (عدل و احسان) است يعنى برابرى و افزونى، و معنى حديث فوق اين است كه از او پذيرفته نمىشود يعنى چيزى برايش نيست و ندارد (نه توبه و نه فديه، از او پذيرفته نيست).
و آيه: (بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ- 1/ انعام) يعنى براى خداى، عديل و مانندى قرار مىدهند كه مثل آيه: (هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ- 100/ نحل) است و گفتهاند، يعنى افعال خداوند را از او منصرف و آن را به غير خدا نسبت مىدهند (همچون پندار و فرضيه باطلى كه وجود جهان را با اين همه نظم و حكمت و ترتيب از مادّه مىدانند) يا اينكه- يعدلون بعبادتهم عنه تعالى عبادتشان را كه بايستى براى خدا باشد از او منصرف و متوجّه به غير مىكنند.
و آيه: (بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ- 60/ نحل) كه اگر از معانى فوق باشد صحيح است، و نيز اگر از عبارتى كه مىگويند: عَدَلَ عن الحق در وقتى كه با جور و ستم از حقّ عدول كرده است، هم باشد صحيح است. (عبارت اخير قسمتى از آيهاى است كه روشنگر روحيه پليد و تبهكار قوم لوط است كه به عذاب دچار شدند).
أيّام مُعْتَدِلَات: روزهايى كه بخاطر اعتدالشان پاكيزه و طيّبند.
عَادَلَ بين الأمرين: وقتى است كه كسى درد و كار مىنگرد كه كداميك ارجحيّت و برترى دارند.
عَادَلَ الأمرَ: در آن كار درمانده شد و با رأى و نظرش به يكى از طرفين آن كار عمل نمىكند. وضع على يدي عدل مثلى است مشهور.[۳]