دوست داشتن (مترادف)

مترادفات قرآنی دوست داشتن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «حبَّ»، «وَدَّ»، «ارتضی»، «تخیّرَ».

مترادفات «دوست داشتن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
حبَّ ریشه حبب مشتقات حبب
يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ ٱجْتَنِبُوا۟ كَثِيرًا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ ٱلظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا۟ وَلَا يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِيمٌ
وَدَّ ریشه ودد مشتقات ودد
يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ ٱلْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِى مِنْ عَذَابِ يَوْمِئِذٍۭ بِبَنِيهِ
ارتضی ریشه رضو مشتقات رضو
إِلَّا مَنِ ٱرْتَضَىٰ مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُۥ يَسْلُكُ مِنۢ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِۦ رَصَدًا
تخیّرَ ریشه خیر مشتقات خیر
وَفَٰكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ

معانی مترادفات قرآنی دوست داشتن

«حبَّ»

الحَبّ‏ و الحَبَّة- يعنى دانه‏هاى گندم و جو و غلات ديگر (كه مطعومات و غذاها هستند).

الحِبّ‏ و الحِبَّة- با كسره حرف (ح) دانه گلها و رياحين- خداى تعالى گويد: كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ- 261/ بقره) و وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ‏- 19/ انعام) و إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى‏- 95/ انعام) و فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصِيدِ- 9/ ق) يعنى گندم هر چيزى كه مانند گندم درو مى‏شود.

در حديث‏

«كما تنبت الحبّة فى حميل السّيل»الحِبّ‏- يعنى محبوب و بشدّت دوست داشتنى.

حَبَب‏- رديف ريز دندانها كه تشبيهى از دانه‏هاى ريز غلّات و سبزيها است.

حَبَاب‏- حبابهاى روى آب در موقع ريزش بارانهاى درشت كه بهمان دانه‏هاى غلّات تشبيه شده است.

حَبَّة القلب‏ يعنى (1- نتيجه و ثمره دل و خاطر 2- مركز و سويداى دل 3- تكّه‏اى از خون سياه در وسط قلب 4- جايگاه محبّت و دوستى يا مركز وجود).

حَبَبْتُ‏ فلانا- گفته‏اند معنى آن در اصل اين است كه در مركز جان، و دلش جاى گرفتم و قلب و دلش را شيفته خود كردم، مثل:

شغفته و كبدته و فأدته‏ (دل و وجودش را تسخير كردم گوئى كه به آنها رسيده‏ام).

أَحْبَبْتُ‏ فلانا- يعنى دلم را جاى محبّتش قرار دادم ولى در عرف سخن و گفتگوى متعارف واژه‏ مَحْبُوب‏- بجاى كلمه- مُحِبّ‏- يعنى دوستدار قرار گرفته و همچنين حببت بجاى أحببت‏ بكار مى‏رود.

مَحَبَّة: يعنى خواستن و تمايل بچيزى كه مى‏بينى و آن را خير مى‏پندارى، محبّت بر سه وجه است:

1- محبّت و دوستى براى خرسند شدن و لذّت بردن مثل محبّت مرد نسبت به زن. و در باره خرسند بودن- آيه‏ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ‏ مِسْكِيناً- 8/ انسان).

(غذاى مورد نياز و محبّت خود را به مسكين مى‏دهند و مى‏خورانند).

2- محبّتى كه بر پايه بهره‏مندى معنوى است، مثل چيزهاى سودمند و در معنى آن، آيه:

وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ‏- 13/ صف).

3- محبّت براى فضيلت و بزرگى، مثل محبّت دانشمندان و دانش پژوهان براى علم نسبت بيكديگر.

و چه بسا كه محبّت بخواستن و اراده تفسير شود مانند: فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَن‏ يَتَطَهَّرُوا- 108/ توبه) ولى اينطور نيست و چنين تفسيرى درست نيست، زيرا چنانكه قبلا گفته شد معنى محبّت از اراده رساتر است و هر محبّتى اراده است و هر اراده و خواستى محبّت نيست، خداى عزّ و جلّ گويد:

إِنِ‏ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ‏- 23/ توبه) يعنى ترجيح دادن و برگزيدن كفر بر ايمان، حقيقت معنى- استحباب- قصد و هدف انسان در چيزى است كه او را دوست دارد كه در آيه فوق با حرف (على) متعدّى شده است تا در معنى ترجيح دادن و برگزيدن باشد.

و همينطور آيه‏ وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا- 17/ فصّلت)- و فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ‏- 54/ مائده).

پس دوستى و محبّت خداوند تعالى به بندگان همانا بخشايش و نعمت دادن اوست بآنها، و محبّت بنده در باره خداوند خواستن تقرّب و قدر و منزلت داشتن نسبت باوست.

و آيه‏ إِنِّي‏ أَحْبَبْتُ‏ حُبَّ الْخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّي‏- 32/ ص) معنيش اين است كه من چون فطرتا نيكى و خير را دوست دارم محبّت خيل‏ و ستوران را بر ياد خداى خويش برگزيدم و آنرا خير دانستم.

و آيه‏ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ‏- 222/ بقره).

يعنى توبه كنندگان و پاك شدگان را ثابت و پايدارى دارد و نعمتشان مى‏دهد و اين همان دوستى خداوند است.

و آيات‏ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ‏- 276/ بقره) و إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ18/ لقمان) هشدار و تنبيهى است بر اينكه ارتكاب، و انجام گناهان طورى است كه با تداوم آنها ديگر توبه و بازگشت از گناهان ميسور نيست، آنگاه كه ادامه دهنده گناه توبه نمى‏كند، ديگر مشمول محبّت و لطف خداى كه در باره توبه كنندگان و پاكان وعده داده است قرار نمى‏گيرد و از محبّت خداى محروم مى‏شود، حَبَّبَ‏ اللّه إلىّ كذا- يعنى خداوند آن را قرينم گردانيد.

خداى تعالى گويد: وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمان‏7/ حجرات).

أَحَبَ‏ البعير- ملازم جايگاه خود شد، گوئى كه مكان خود را به خاطر توقفش در آنجا دوست دارد.

حَبَابُك‏ أن تفعل كذا- يعنى نهايت محبّت اين است كه آن را انجام دهى.[۱]

«وَدَّ»

وُدّ با ضمه حرف اول محبت به چيزيست، و آرزو داشتن نسبت به آن و يا هر دو معنى در اين واژه بكار ميرود زيرا تمنى كه آرزو داشتن و دريافت چيزى نمودن است يا متضمن و در بر گيرنده معنى دوستى است (زيرا دوستى از سه مرحله نياز، شناخت و سپس عشق و محبت) ميگذرد. و معنى خواستن و تمايل شديد رسيدن و بدست آوردن چيزيست كه دوستش دارند. در آيه:

وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ‏ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً- الروم/ 21 و سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ‏ وُدًّا- مريم/ 96 اشاره به چيزيست كه ميانشان الفت و دوستى ياد شده را ايجاد ميكند و آن خداى رحمان است‏ و در آيه زير به آن اشاره دارد كه:

لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ‏- الانفال/ 63 تا پايان آيه و مودتى كه اقتضاى محبت و دوستى خالص و مجرد دارد در آيه:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏- الشورى/ 23 مثل آيه: وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ- البروج/ 14 و إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ‏ وَدُودٌ- هود/ 90 پس ودود در بر گيرنده و متضمّن مفهومى است كه در آيه زير بآن اشاره دارد كه:

فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ‏- المائده/ 54 كه معنى محبت خداى تعالى نسبت به بندگانش قبلا گفتيم و هم چنين معنى محبت ما نسبت به او، بعضى از دانشمندان گفته‏اند معنى‏ مَوَدَّة و محبت او نسبت بندگانش همان توجه و مراعاتيست كه نسبت بايشان دارد روايت شده است كه‏

«إن اللّه تعالى قال لموسى، أنا لا أغفل عن الصغير لصغره و لا عن الكبير لكبره و أنا الوَدُودُ الشكور».

(يعنى اى موسى از حالات بندگان و هر چيزى كه كوچك باشد بخاطر كوچكيش و بزرگ باشد بخاطر بزرگيش غافل نيستم زيرا با محبت و شكور هستم).

اين حديث همان معنى آيه:

سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا- مريم/ 96 است و همين طور آيه:

فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ‏- المائده/ 54 در مورد معنى دوم- ود- كه همان تمنا و آرزو است آيه:

وَدَّتْ‏ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ‏- آل عمران/ 69 و رُبَما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كانُوا مُسْلِمِينَ‏- الحجر/ 2 و وَدُّوا ما عَنِتُّمْ‏- آل عمران/ 118 و وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ‏- البقره/ 109 و وَ تَوَدُّونَ‏ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ‏- الانفال/ 7 دشمنانتان دوست دارند و آرزو دارند كه شما شوكت و عظمت نداشته باشيد. وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا- النساء/ 89 و مثل آنها كافر و ناسپاس باشيد. يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ‏- المعارج/ 11 در قيامت مجرمين آرزو ميكنند كه بتوانند حتّى فرزندان خود را فديه بدهند و فداى گناهان خود نمايند. و آيه: لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ‏ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏- المجادله/ 22 خداى تعالى دوستى با كفار و تفاخر به آنها را نهى فرموده است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- النساء/ 144 تا اينجا كه ميفرمايد- بِالْمَوَدَّةِ- يعنى بوسيله محبت و دوستى از نصيحت و غير از آن:

كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ- النساء/ 73 زيرا دشمنان شما و كفار اصولا تابع دوستى نيستند و گوئى ميان شما و او مودتى نيست (پيمان شكنند).

فلانٌ‏ وَدِيدُ فلانٍ- او دوست اوست.

وَدّ- نام بتى است اين نامگذارى يا بجهت مودتى است كه نسبت به آن بت دارند و يا بنا بر اعتقاد آنهاست كه تصور كرده‏اند ميان بت و باريتعالى دوستى هست (كه خداوند از اين قبايح و تصورات زشت برتر و منزه است). واژه- وَدّ- اگر اصلش- وَتِد- باشد درست است كه حرف (ت) در (دال) ادغام شده باشد و اينكه بخاطر شدت و محكمى دوستى و ثبات آن در يك مكان باشد كه در باره‏اش معنى مودت و ملازمت يعنى دوستى و همراهى نموده‏اند.[۲]

«ارتضی»

مى‏گويند- رَضِيَ‏، يَرْضَى‏، رِضًا: (خشنود شد) كه اسم آن- مَرْضِيّ‏ و مَرْضُوّ- است.

رِضَا العبدِ عن اللّه: بنده از اجراى قضاء و حكم خدا اكراه ندارد و به آن خشنود است.

رضا اللّه عن العبد: يعنى خشنودى خدا از بنده، در اين است كه مى‏بيند امرش را بكار مى‏برد، امر به معروف مى‏كند و از نهى و نهى مى‏كند و باز مى‏دارد، خداى تعالى گويد:

(رَضِيَ‏ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ‏ 119/ مائده) و (لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ‏ 18/ فتح) (وَ رَضِيتُ‏ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً 3/ مائده) (أَ رَضِيتُمْ‏ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ 38/ توبه) و (يُرْضُونَكُمْ‏ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ‏ 8/ توبه) يعنى: چگونه مشركين عهد و پيمان نگه مى‏دارند و حال اينكه اگر بر شما پيروز شوند هيچ چيز را رعايت نمى‏كنند با دهانشان و شعارشان و الفاظ فريبنده‏شان ديگران را خشنود مى‏كنند در حاليكه دلهاشان از آن سخنان ابا دارند زيرا بيشترشان فاسق و عصيانگرند).

خداى عزّ و جلّ گويد: (لا يَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ‏ بِما آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَ‏- 51/ احزاب).

(يعنى: البتّه نبايستى محزون شوند بلكه از رفتارى كه با همگى‏شان مى‏كنى خشنود باشند).

رضوان: خشنودى زياد، و چون بزرگترين رضا، خشنودى خداى تعالى است واژه رضوان- در قرآن به هر چه كه از اوست اختصاص يافته است.

خداى تعالى گويد: (وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغاءَ رِضْوانِ‏ اللَّه‏ 27/ حديد) و (يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً- 29/ فتح) و (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ‏- 21/ توبه) و (إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ‏- 232/ بقره) يعنى: هر كدام از آنها رضايت دوستش را ظاهر كرد و او را با نكوكارى خشنود نمود.[۳]

«تخیّرَ»

خَيْر چيزى است كه همه كس بآن راغب مى‏شوند مثل عقل عدل- فضل و هر چيز سودمند ديگر، نقطه مقابل خير، شرّ است، خَيْر دو گونه است: اوّل- خير مطلق يعنى چيزيكه در هر حال و بنظر هر كس پسنديده و مورد رغبت است مثل توصيفى كه پيامبر عليه السلام از بهشت فرمود كه‏ «لا خير بخير بعده النّار و لا شرّ بشرّ بعده الجنّة» دوّم خير و شرّ مقيّد باين معنى است كه چيزى براى يكى خير است و براى ديگرى شرّ، مثل مالى كه ممكن است براى زيد خير باشد و براى عمرو شر و بدى، از اين رو خداى تعالى خير را با دو امر توصيف كرده است، در جائى مى‏فرمايد: إِنْ تَرَكَ‏ خَيْراً- 180/ بقره) و در جاى ديگر فرمايد أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي‏ الْخَيْراتِ‏- 55/ مؤمنون).

و سخن خداى تعالى در آيه‏ إِنْ تَرَكَ خَيْراً- 180/ بقره) يعنى اگر مالى را به ارث باقى گذاشت.

بعضى از علماء گفته‏اند: هيچ مالى را خَيْر نمى‏گويند مگر اينكه زياد باشد و از جاى پاك و ناآلوده بدست آمده باشد (يعنى مال مشروع، نه هر مال و ثروت ناروائى) چنانكه از على (ع) روايت شده است كه:

يكى از نزديكان و مواليش گفت يا امير المؤمنين آيا من هم وصيّت كنم؟

گفت: نه زيرا خداى تعالى گويد:

إِنْ تَرَكَ خَيْراً- 180/ بقره) و تو مال زيادى ندارى كه وصيّت كنى و بنابر همين معنى است آيه‏ وَ إِنَّهُ لِحُبِ‏ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ- 8/ عاديات) يعنى مال كثير و فراوان.

بعضى از دانشمندان مى‏گويند: مال را در اينجا از اينجهت خير ناميده است تا آگاهى و تنبّهى بر معنى لطيفى باشد يعنى آن كسى بازمانده، و ارثش پاك و نيكوست كه مجموع مالش از راه پسنديده و روائى فراهم شده باشد و در اين معنى خداى فرمايد:

قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ‏- 215/ بقره).

و وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ‏- 273/ بقره).

و فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً- 33/ نور).

در مورد اين آيه گفته شده مقصود مالى است كه از سوى ايشان فراهم آيد يعنى اگر دانستيد كه آزادى بندگان بسود شما و ايشان است و يا فايده و ثواب و پاداش خير دارد (پس چنان كنيد).

خير و شر از نظر (قواعد ادبى) دو صورت دارد:

اوّل- چنانكه گفته شده هر دو اسم باشند مانند اين آيه‏ وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ- 104/ آل عمران).

دوّم- بصورت صفت و در معنى أفعل (صفت تفضيلى) مثل:

آيات‏ نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها- 106/ بقره) (نيكوتر از آن مى‏آوريم) و وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ‏- 184/ بقره) (و اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است).

كه در آيه اخير واژه- خير- هم ممكن است اسم باشد و هم صفت.

و آيه‏ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَ‏ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏- 197/ بقره) در معنى برتر و بهتر بودن تقوى و پرهيزكارى است.

پس خير- گاهى نقطه مقابل شرّ و بدى است و گاهى در برابر زيان و ضرر مثل آيات:

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ‏ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ- 17/ انعام).

(در اين آيه خير در برابر ضرر و زيان آمده است).

و فِيهِنَ‏ خَيْراتٌ‏ حِسانٌ‏- 70/ الرّحمن) گفته شده اصلش خيرات است- كه حرف (ى) در آن مجزوم شده و تخفيف يافته پس- الخيرات من النّساء- يعنى- الْخَيِّرَاتُ‏ من النّساء خير در مرد و زن مذّكر و مؤنّث هر دو بكار مى‏رود.

رجل خير و امرأة خيرة- (مرد خوبى و زنى خوبى).

هذا خَيْرُ الرّجال و هذه‏ خَيْرَةُ النّساء- مقصود اين است كه در ميان مردان و زنان برگزيدگان و پاكانى هستند نه ناپاكان، خير و نيكى با فضيلت چيزى است كه مختص بكار نيك باشد.

ناقة خِيَار و جمل‏ خِيَار- (كه در نرينه و مادينه شتر- خيار- بكار رفته است).

اسْتَخَارَ اللّهَ العبدُ فَخَارَ له- يعنى از خداوند خواستار خير شد پس خداوند خيرش داد.

خَايَرْتُ‏ فلانا كذا- او را به نيكى برگزيدم.

خِيرَة- حالت نيكوئى است كه براى شخص خير خواهنده و انتخاب كننده بدست مى‏آيد مثل- قعدة و جلسة- براى حالت كسى كه از ايستادن مى‏نشيند و يا بعد از خواب مى‏نشيند بكار مى‏رود.

اخْتِيار- يعنى خير خواستن و طلب كردن آنچه را كه خير است و نيز انجام خير و در باره چيزى هم كه انسان خير مى‏بيند و خير مى‏داند گفته مى‏شود هر چند در واقع خير نباشد.

خداى تعالى گويد: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ‏ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 32/ دخان) اگر- اخْتَرْناهُمْ‏- در اين آيه اشاره‏اى به نيكو آفريدن آنها از سوى خداى تعالى باشد صحيح است.

و اگر هم اشاره‏اى به تقدمشان بر سايرين باشد نيز درست است در عرف و بيان اهل كلام (متكلّفين) واژه- مُخْتَار- براى هر فعلى كه انسان آن را نه بر سبيل‏ إكراه بلكه با رغبت و ميل انجام مى‏دهد گفته مى‏شود چنانكه مى‏گويند:

هو مُخْتَار فى كذا- منظورشان از اين عبارت و اصطلاح آن چيزى نيست كه مثلا مى‏گويند:

فلان له‏ اخْتِيَار- يعنى فلانى اختيار داشت زيرا- اختيار- در معنى اخير معنى برگزيدن و گرفتن چيزى است كه برگزيننده آنرا خير مى‏بيند و اين غير از معنى مختار در نظر متكلّمين است.

مُخْتَار- بجاى اسم فاعل و مفعول هر دو بكار مى‏رود.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 442-439
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 434-431
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 80-79
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 645-641