تک نفر (مترادف)

مترادفات قرآنی تک نفر

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «احد»، «وحید»، «فَرد»، «فُرادی».

مترادفات «تک نفر» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
احد ریشه احد مشتقات احد
بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ قُلْ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ
وحید ریشه وحد مشتقات وحد
ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا
فَرد ریشه فرد مشتقات فرد
وَزَكَرِيَّآ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُۥ رَبِّ لَا تَذَرْنِى فَرْدًا وَأَنتَ خَيْرُ ٱلْوَٰرِثِينَ
فُرادی ریشه فرد مشتقات فرد
وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَٰدَىٰ كَمَا خَلَقْنَٰكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَٰكُمْ وَرَآءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمْ شُفَعَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَٰٓؤُا۟ لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ

معانی مترادفات قرآنی تک نفر

«احد»

واژه‏ أَحَد به دو معنى به كار مى‏رود يكى فقط در حالت نفى، و دوّم در اثبات، امّا موردى كه فقط در نفى بكار مى‏رود براى استغراق يعنى در برگرفتن تمام مفاهيم، معنى است خواه مفرد، جمع، مذكّر، مؤنّث و يا كم و زياد باشد، چه در حالت اجتماع و چه در حالت افتراق‏ ، مانند ما فى الدّار أحد يعنى حتّى يكى هم در خانه نيست كه در اين عبارت هيچ كس نبودن را در باره يك، دو، و بيشتر مى‏رساند. (أى واحد) بنابر اين در معنى فوق، بكار بردن أحد در إثبات درست نيست معنى فى الدّار احد- در خانه يكى هست، درست نيست (چون واژه أحد خاصّ خداوند است) زيرا نفى دو ضدّ صحيح است امّا اثباتشان ناصحيح ولى اگر به جاى أحد در جمله مثبت (واحد) بكار رود و بگويند- فى الدّار واحد- هم وجود (واحد) يعنى يك فرد در خانه بيان شده و هم بيشتر از يك فرد و اين موضوع بسيار روشن است.

براى در بر گرفتن بيش از يكى يا بيشتر كلمه أحد- در معنى واحد، اين آيه قرآن است (فَما مِنْكُمْ مِنْ‏ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ‏- 47/ حاقّه). (يعنى هيچ يك از شما مدافع او نخواهيد بود).

و امّا بكار بردن واژه احد به صورت مثبت بر سه وجه است:

اوّل- ضميمه شدن احد به اعداد ده دهى مانند- أحد عشر- أحد و عشرون.

دوّم- اضافه شدن احد به ضمائر چه به صورت مضاف و يا مضاف اليه مانند آيه (أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً- 41/ يوسف) كه احد در اين آيه به ضمير، كما- اضافه شده و به صورت- يوم الأحد- كه احد، مضاف اليه است.

سوّم- احد بطور مطلق بصورت صفت بكار مى‏رود كه فقط مخصوص وصف خداى تعالى است (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ- 2/ اخلاص).

واژه احد، اصولا براى همين معنى اخير است و پايه اعداد كه دو و سه و غيره باشد نيست، امّا (وحد) در غير معنى أحد بكار مى‏رود مانند اين شعر نابغه: كانّ رجلى و قد زال النّهار بنا/بذى الجليل على مستأنس وحد[۱]

«وحید»

وَحْدَة يعنى انفراد و تنهائى و وَاحِد در حقيقت چيزيست كه جزء و اجزاء ندارد. يكيست و واحد است آنگاه اين معنى به هر موجودى اطلاق شده تا جائيكه هيچ عددى نيست مگر اينكه با اين واژه توصيف شده است چنانكه ميگويند عشرة واحدة- مائة واحدة و- ألف واحد- يعني يك ده‏تائى- يك صدتائى و يك هزارتائى. پس لفظ واحد لفظى است مشترك كه بر شش وجه بكار ميرود:

اول: براى چيزيكه در نوع و جنس واحد است و يكيست مثل انسان و اسب كه در جنس واحد هستند و- زيد و عمرو- در نوع واحد هستند.

دوم: واحدى كه از جهت اتصال در خلقت و يا صنعت به ديگر چيزها شناخته ميشود، مثل شخص واحد- يا حرفه‏اى واحد.

سوم: واحدى كه براى نظير و همانند نداشتن واحد گفته ميشود يا طبيعتا و خلقتا چنين است مانند خورشيد يا در ادعاى فضيلت و برترى مثل- فلان واحد فى دهره- او در عنصر خويش بى‏نظير و تك است- نسيج وحده. (تافته جدا بافته).

چهارم: واحدى كه تجزيه ناپذير است يا بخاطر كوچكى آن مثل ذرّات گرد و غبار و يا بخاطر سختى آن مثل الماس.

پنجم: واحدى كه در اصل يكيست يا از نظر عدد مثل عبارت- يكى از آن دو- و يا اينكه آن واحد- مبدء خط است مثل- نقطه واحده- كه در همه‏ اين حالات عبارت- وحده- عرضى است نه ذاتى.

ششم: و اگر خداى تعالى با اين واژه وصف شود معنايش اينست كه در باره خداوند داشتن اجزاء و افزونى صحيح نيست و براى مشكل بودن تصور اين چنين وحدتى خداى تعالى فرمود:

وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ‏ وَحْدَهُ‏ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ- الزمر/ 45 اما- وَحَد- مفردى است كه غير از خداوند با آن بيان ميشود مثل سخن شاعر كه ميگويد:على مستأنس‏ وَحَدٍ- و أَحَد

- فقط در باره خداى تعالى است و غير خدا با آن توصيف نميشود.

چنانكه گفتيم و اگر گفته شود- فلان لا وَاحِدَ له- يعنى خلقتش و ذاتش بى‏نظير است. و در حالت سرزنش و ذم و ملامت گفته ميشود- هو عُيَيْرُ وَحْدِهِ‏ و جحيشُ وَحْدِهِ- او در بى‏شرمى و زشتى تك است و در كمتر از اين معنى ميگويند هو رُجَيْلُ وَحْدِهِ- مرد كوچك و حقيرى است.[۲]

«فَرد/ فرادی»

الفَرْد: كسى يا چيزى كه ديگرى يا چيز ديگرى با او در نياميخته، كه از واژه- وتر- فراگيرتر و اعم از آن است و اخصّ از واژه- واحد- جمعش- فُرَادَى‏- است، در آيه:

لا تَذَرْنِي‏ فَرْداً (89/ انبياء) واژه‏ فَرْد، اگر در باره خداى تعالى گفته شود تنبيه و هشدارى است بر اينكه بر خلاف اشياء كه از آميزش و زوج بودن بوجود مى‏آيند او چنين نيست و فرد است چنانكه در باره اشياء خبر داده است كه: وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ‏ (49/ ذاريات) گفته‏اند: معناى فرد در باره خداى اين است كه او مستغنى و بى‏نياز از غير خود است چنانكه با آيه: غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ‏ (97/ آل عمران) از آن معنى خبر داده است.

و هر گاه گفته شود او به يگانگى خويش منفرد است معنايش اين است كه او از هر تركيب و زوج بودن مستغنى است و آگاهى بر اين امر است كه وجود او بر خلاف تمام موجودات است.

فَرِيد يعنى واحد و يكه و تنها، جمعش- فُرَادَى‏- است مثل اسير و أسارى، در آيه: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى‏ (94/ انعام)[۳]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 157-155
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 426-425
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 33-32