بی قراری (مترادف)

مترادفات قرآنی بی قراری

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «فرغ»، «جزع»، «فزع»، «کرب»، «هلع»، «اضطرّ»، «استفزّ».

مترادفات «بی قراری» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
فرغ ریشه فرغ مشتقات فرغ
وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَٰرِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِى بِهِۦ لَوْلَآ أَن رَّبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ ٱلْمُؤْمِنِينَ
جزع ریشه جزع مشتقات جزع
وَبَرَزُوا۟ لِلَّهِ جَمِيعًا فَقَالَ ٱلضُّعَفَٰٓؤُا۟ لِلَّذِينَ ٱسْتَكْبَرُوٓا۟ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ ٱللَّهِ مِن شَىْءٍ قَالُوا۟ لَوْ هَدَىٰنَا ٱللَّهُ لَهَدَيْنَٰكُمْ سَوَآءٌ عَلَيْنَآ أَجَزِعْنَآ أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَّحِيصٍ
فزع ریشه فزع مشتقات فزع
مَن جَآءَ بِٱلْحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ
کرب ریشه کرب مشتقات کرب
وَنَجَّيْنَٰهُ وَأَهْلَهُۥ مِنَ ٱلْكَرْبِ ٱلْعَظِيمِ
هلع ریشه هلع مشتقات هلع
إِنَّ ٱلْإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا
اضطرّ ریشه ضرر مشتقات ضرر
إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ ٱلْمَيْتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحْمَ ٱلْخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ ٱللَّهِ بِهِۦ فَمَنِ ٱضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
استفزّ ریشه فزز مشتقات فزز
وَٱسْتَفْزِزْ مَنِ ٱسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِم بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِى ٱلْأَمْوَٰلِ وَٱلْأَوْلَٰدِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ ٱلشَّيْطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا

معانی مترادفات قرآنی بی قراری

«فرغ»

الفَرَاغ‏: [آسايش‏]، نقطه مقابل مشغول بودن بكارى است.

فعلش- فَرَغَ‏، فَرَاغاً و فُرُوغاً- است اسم فاعلش- فَارِغ‏.

در آيات: سَنَفْرُغُ‏ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلانِ‏ (31/ رحمن)وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً (10/ قصص).

يعنى گويى مادر موسى از بيم و ترسى كه به دل و خاطرش رسيده بود روانش آسايش يافت، چنانكه شاعر گويد:كأن جؤجؤه هواء. [گويى كه سينه‏اش هواست نه چيز ديگرى‏].

در معنى آيه فوق گفته شده، مادرش از ياد موسى فارغ بود يعنى از ياد و ذكرش فراموشيش داده بوديم تا اينكه آرامش يافت و پذيرفت كه موسى را در آب بيفكند.

و نيز گفته‏اند- فارِغاً- در آيه اخير يعنى از هر انديشه‏اى خالى بود مگر از ياد موسى زيرا پس از آن گفت: إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها (10/ قصص)و از اين واژه آيه: فَإِذا فَرَغْتَ‏ فَانْصَبْ‏ (7/ شرح) است (همين كه فراغت يافتى به قيام و دعا همت مصروف دار).

عبارت- أَفْرَغْتُ‏ الدلوَ- يعنى آبى كه در دلو بود بيرون ريختم و از اين معنى بطور استعاره آيه: أَفْرِغْ‏ عَلَيْنا صَبْراً (250/ بقرة) است‏

ذهب دمه‏ فِرْغاً: خونش ريخته شد و معنايش خونش باطل شد، است كه مطالبه خونبها، نشده است.

فرسٌ‏ فَرِيغٌ‏: اسبى كه فاصله گامهايش زياد است گويى كه از دويدن آسوده و فارغ است [راه رفتنش مثل دويدن است‏].

ضربةٌ فَرِيغَةٌ واسعةٌ: ضربت و زدنى كه از آن خون جارى ميشود

«جزع»

جزع يعنى اندوهگين شد، خداى تعالى گويد: (سَواءٌ عَلَيْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا- 21/ ابراهيم) معنى واژه- جزع- رساتر از مفهوم حزن است هر چند كه حزن عموميّت دارد، ولى جزع هم حزنى است كه انسان را از چيزى كه در صدد آن است باز مى‏دارد و بر مى‏گرداند و او را از آن كار جدا مى‏سازد، و مى‏برد.

اصل جزع- بريدن ريسمان و طناب است از وسط است و فعلش بصورت، جزعته فانجزع است و با تصوّر معنى انقطاع و بريدن در اين واژه مى‏گويند:

جزع الوادى لمنقطعه- يعنى پيچش و بريدگى سر پيچ و دره كوه.

و باعتبار رنگى كه از رنگهاى ديگر جدا مى‏شود، سنگريزه آبى رنگى را كه بر لباس بچّه‏ها مى‏دوزند- جزع- گفته‏اند و از اين معنى عبارت:

لحم مجزّع- يعنى گوشتى كه دو رنگ دارد، بطور استعاره بكار رفته است.

مجزّعة- خرماى ناپخته‏اى كه مى‏رسد و نيمى از آن به رطب تبديل مى‏شود.

جازع- ستون ميانى وسط خانه و خيمه است كه سر چوبهاى سقف را از دو طرف بر آن قرار مى‏دهند، گويى كه به تصوّر جزعه- آن است، از نظر تحمّل سنگينى كه بر آن وارد مى‏شود يا بخاطر ناميدن تير چوبى و عمودى وسط خانه و خيمه كه براى بريدن طول آن بايستى در وسط قرار گيرد.[۱]

«فزع»

الفَزَعُ‏: گرفتگى و انقباض خون در بدن و رميدن و ترسيدن از چيزى كه آن چيز ترس‏آور و بيمناك باشد.

فزع- نوعى جزع و بى‏تابى است، اما عبارت- فَزِعْتُ‏ من اللّه- بكار نميرود و خفت من اللّه- مى‏گويند:

در آيه: لا يَحْزُنُهُمُ‏ الْفَزَعُ‏ الْأَكْبَرُ (103/ انبياء) يعنى- فزع- و ترس از داخل شدن در آتش در آنها نيست‏. و از اين جهت غمين و محزون نيستند.

و آيات: فَفَزِعَ‏ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ‏ (78 نمل).

وَ هُمْ مِنْ‏ فَزَعٍ‏ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ‏ (89/ نمل)و آيه: حَتَّى إِذا فُزِّعَ‏ عَنْ قُلُوبِهِمْ‏ (23 سبأ) تا اينكه از دلهاشان رعب و هراس زدوده شود.

فَزِعَ‏ إِلَيْهِ: وقتى است كه به هنگام ترس از او يارى جويند.

فَزِعَ‏ لَهُ: ياريش كرد، شاعر گويد:كنّا اذا ما اتانا صارخ فَزِع‏ يعنى هر گاه فرياد زننده‏اى كه ترسيده است از ما يارى بخواهد به ياريش مى‏شتابيم.

كسى كه واژه- فَزِعٌ‏- را- مستغيث- يعنى فرياد كننده و يارى طلب، تفسير كرده است، تفسيرى است از مقصود و مفهوم سخن نه اينكه معنى يارى خواستن در لفظ فزع باشد.[۲]

«کرب»

الْكَرْب‏: غم و اندوه شديد، در آيه: فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ‏ 76/ انبياء)

كُرْبَة: مثل- غمة- است و اصل آن از عبارت- كرب الارض- كه همان كندن و زير و رو كردن خاك زمين است گرفته شده و غم و اندوه هم در جان‏ آدمى چنين دگرگونى ايجاد مى‏كند، در مثل گفته شده‏ «الكِرَاب‏ على البقر» كه بصورت «الكلاب على البقر» صحيح نيست‏ و اگر- كرب- از عبارت- كربت الشمس- يعنى خورشيد به غروب نزديك شد، باشد صحيح است.

اناء كَرْبَان‏: ظرفى كه نزديك است پر شود مثل قربان يعنى به پر شدن نزديك است و يا اينكه از كرب به معنى گره محكم در طناب دلو است و بيشتر غم و اندوه- با اين واژه و اين معنى توصيف ميشود چون غم و درد نيز عقده‏اى است در قلب.

أَكْرَبْتُ‏ الدّلوَ: طناب دلو را محكم كردم‏[۳]

«هلع»

هلع‏: إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ‏ هَلُوعاً. إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً. وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً معارج: 19- 21. هلع (بر وزن فرس) جزع و گرسنگى است چنانكه در اقرب الموارد است در صحاح و قاموس گفته: «الْهَلَعُ‏: افحش الجزع» و در قاموس هلع (بر وزن صرد) را حريص گفته است.

على هذا هلوع يعنى كم صبر و پر طمع. در اينصورت دو آيه بعدى يعنى جزع بهنگام ضرر و بخل بهنگام نعمت معنى هلوع است در مجمع البيان فرموده: «الْهَلُوعُ‏ الشّديد الحرص الشّديد الجزع» در قاموس و اقرب- الموارد گويد: هلوع كسى است كه از شرّ و ضرر مينالد و بر مال حريص و بخيل ميباشد اين لفظ فقط يكبار در قرآن مجيد آمده است يعنى: انسان كم صبر و پر طمع خلق شده آنگاه كه ضرر بيند مينالد و آنگاه كه مال يابد بخل ميورزد إِلَّا الْمُصَلِّينَ. الَّذِينَ هُمْ عَلى‏ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ‏.[۴]

«اضطرّ»

ضرر: در قرآن مجيد ضر بفتح و ضم (ض) هر دو آمده است.

ولى ضرّ بفتح (ض) پيوسته مقابل نفع آمده، مثل‏ «لا يَمْلِكُ لَكُمْ‏ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً» مائده: 76. «يَدْعُوا لَمَنْ‏ ضَرُّهُ‏ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ» حج: 13. بر خلاف ضرّ بضم (ض) كه هيچوقت با نفع يكجا نيامده است مثل‏ «يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ ...» يوسف: 88.

«وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى‏ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ‏ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ. فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ‏ ضُرٍّ» انبيا: 83 و 84. بلى در بعضى آيات مقابل رحمت آمده مثل‏ «وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ‏ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ رَحْمَةً إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ» روم: 33. و در بعضى مقابل خير بكار رفته مثل‏ «وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ‏ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» انعام: 17.

راغب در مفردات و جوهرى در صحاح ضرّ بضم (ض) را بد حالى گفته‏اند. «الضُّرُّ: سُوءُ الْحَالِ» راغب اضافه ميكند: اعمّ از آنچه در نفس باشد مثل فقد علم و عفت، يا در بدن مثل نقص عضو، يا در حال مثل كمى مال و جاه.

طبرسى رحمه اللّه از صاحب العين‏ نقل كرده ضرّ بفتح و ضم دو لغت‏اند ولى چون با «نفع» مقابل كردى ضاد آنرا مفتوح خوانى.

اقرب الموارد هر دو را ضد نفع، سوء الحال، و سختى گفته و از كليات ابو البقا نقل ميكند ضرّ بفتح در هر ضرر شايع است و با ضمّ مخصوص بضرر نفس است مثل مرض و لاغرى.

پس ضرّ بفتح (ض) مطلق ضرر و زيان است مقابل نفع ولى ضرّ بضم بمعنى بد حالى است. آياتيكه درباره هر دو تعبير نقل شد اين فرق را تأييد ميكنند.

ضرر: اسم است بمعنى بد حالى و نقصان. جمع آن اضرار ميباشد (اقرب) در مجمع آنرا نقصان معنى كرده و فرمايد: آن هر چيزى است كه ضرر كند و نقصان رساند مثل كورى، مرض، علت.

«لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي‏ الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ» نساء:

95. مراد از اولى الضرر كسانى است كه نقص عضوى يا علل ديگرى دارند كه نميتوانند بجهاد روند احتمال قوى دارد كه آنانكه در اثر فقد مال و وسيله از رفتن بجهاد معذوراند نيز داخل در اولى الضرر باشند كه عده‏اى پيش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميامدند و زاد و راحله ميخواستند، آنحضرت ميفرمود من وسيله در اختيار ندارم تا شما را تجهيز كنم، آنها نيز اشك ريزان بر ميگشتند چنانكه فرموده: «وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ» توبه: 92.

اضطرار: بمعنى احتياج و اجبار است، (اقرب). آن در واقع حمل غير بر ضرر است تحميل كننده شايد از كنار باشد و شايد حالت و امرى در خود شخص باشد مثل گرسنگى و مرض و غيره:

«ثُمَ‏ أَضْطَرُّهُ‏ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ» بقره: 126. «نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا ثُمَ‏ نَضْطَرُّهُمْ‏ إِلى‏ عَذابٍ غَلِيظٍ» لقمان: 24. در اين دو آيه تحميل از كنار است و از طرف‏ خداوند ميباشد يعنى: سپس او را بعذاب آتش مجبورش ميكنيم و باجبار در آتش ميكشم. هكذا آيه دوم.

«فَمَنِ‏ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ» بقره: 173. در اينجا و نظير آن تحميل از خود شخص است كه گرسنگى و فقر باشد يعنى: هر كه ناچار و محتاج شود بخوردن ميته و خون و گوشت خوك در حاليكه قبلا طالب نيست و در خوردن زياده روى نميكند بر او گناهى نيست.

على هذا مضطرّ بمعنى در مانده و ناچار است‏ «أَمَّنْ يُجِيبُ‏ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» نمل: 62.

رجوع شود به «دعو».

«لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ» بقره: 233. «لا تُضَارَّ» در قرآنها بفتح (ر) است ولى بفتح و ضمّ هر دو خوانده شده است. اگر با رفع خوانده شود اخبار است بمعناى امر يعنى: ضرر نميرساند مادرى بواسطه فرزندش و نه پدرى بواسطه فرزندش. و شايد در اينصورت فعل مجهول باشد يعنى: ضرر رسانده نشود مادرى بواسطه فرزندش ...

و اگر آنرا با فتح خوانيم كه اكثر قرّاء خوانده‏اند نهى از اضرار است يعنى: ضرر نرساند مادرى بواسطه فرزندش. و شايدهم مجهول باشد.

ناگفته نماند علت جواز فتح و ضمّ اعلال است چنانكه در فعل امر از «مدد» چهار وجه جايز است.

خلاصه معنى آيه: مادر بواسطه فرزندش بشوهر ضرر نرساند و از وى براى ارضاع بيشتر از حدّ اجرت نخواهد و از مقاربت براى اينكه حامله شده و از رسيدن بفرزندش باز مى‏ماند، امتناع نكند، همچنين شوهر بواسطه فرزندش بزن ضرر نرساند و كمتر از معمول اجرت ندهد و زن را از حظّ نفس كه اگر مقاربت كند باز حامله ميشود، باز ندارد.

بنا بر دو روايت كه در صافى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: آيه بصورت طلاق و عدم آن عموميّت‏ دارد.

«وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ ...» بقره: 282. ممكن است اصل كلمه (لا يضارر) و معلوم باشد يعنى: آنگاه كه معامله كرديد شاهد بگيريد نويسنده سند معامله و شاهد ضرر نرسانند و شاهد در شهادت و نويسنده در نوشتن خيانت نكند. و شايد مجهول باشد يعنى نويسنده و شاهد را ضرر نرسانيد. اجرت نويسنده را بدهيد ... و شاهد را در وقت مشغله احضار نكنيد. ولى وجه اول را بهتر دانسته‏اند.

«وَ لا تُمْسِكُوهُنَ‏ ضِراراً لِتَعْتَدُوا» بقره: 231. ضرار مصدر مفاعله بمعنى ضرر زدن است يعنى زنان طلاق داده شده را كه رجوع ميكنيد براى ضرر رساندن و اذيت كردن نگاه نداريد و رجوع نكنيد تا تجاوز كنيد.

«وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ» توبه:

107. راجع بمسجد ضرار رجوع شود به «مسجد» فصل مسجد ضرار.

ضرّاء: اين كلمه 9 بار در قرآن مجيد آمده است. در بعضى مقابل با سرّاء بكار رفته مثل‏ «وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً» اعراف: 95. و در بعضى با رحمت و نعمت، نظير «وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ ...» فصلت: 50. «وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ» هود: 10. و در بعضى رديف بأساء آمده نحو «وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ» بقره: 177.

بأساء، ضرّآء هر دو اسم مؤنث‏اند و مذّكر ندارند و از فرّاء نقل شده: جايز است كه بر وزن أبؤس و أضرّ جمع بسته شوند.

ضرّآء در هر حال از ضرر است قاموس و اقرب آنرا: زمينگيرى، سختى، نقص اموال و انفس و ضدّ سرّاء گفته‏اند. صحاح فقط سختى ميگويد.

ناگفته نماند: آنگاه كه مقابل سرّاء و نعمت آمده مطلب روشن است و مراد از آن گرفتارى و بيچارگى است مثل‏ «قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ» يعنى بپدران ما شادى و سختى هر دو رسيد. ولى آنگاه كه در رديف بأساء آيد چنانكه گذشت مراد از آن چيست؟

در «بأساء» از ازهرى نقل شد: كه آن در سختيهائى گفته ميشود كه خارج از بدن باشد مثل گرفتارى در اموال و غيره، و ضرّآء در گرفتاريهاى بدنى است مثل مرض، و غيره طبرسى رحمه اللّه در ذيل آيه 177 بقره بأساء را فقر، ضرّآء را بيمارى و درد گفته است. هكذا در جوامع الجامع.

بنظر من: اين فرق در صورت جمع شدن با بأساء است و گرنه ضرّاء چنانكه از قاموس، صحاح و اقرب نقل شد شامل سختيهاى بدنى و غيره است. در صحيفه سجّاديه دعاى 47 آمده: «وَ ابْنِ بِهِ الضَّرَّاءِ مِنْ سَبِيلِكَ». يعنى بواسطه امام گرفتارى و سختى را از راه خود (كه راه حق است) كنار كن. در اينجا نيز ضراء در سختى‏هاى غير بدنى است.

«استفزّ»

در آيه گفت: وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ‏ (64/ اسراء) يعنى جلب كن و بترسان‏ و آيه: فَأَرادَ أَنْ‏ يَسْتَفِزَّهُمْ‏ مِنَ الْأَرْضِ‏ (103/ اسراء).

يعنى فرعون خواست آنها را ز زمين بر كند و قلع و قمع نمايد:فَزَّنِي‏ فلانٌ: مرا ناآرام ساخت:

فَزٌّ: گوساله: به تصور لرزش و سبكى او كه در حال زايش چنين است چنانكه نام- عجل- هم به گوساله به تصور لرزش و حركت با شتابش اينطور ناميده شده.[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 395
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 54-53
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 10-9
  4. قاموس قرآن، ج‏7، ص: 159
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏3، ص: 53