اختیار چیزی را داشتن (مترادف)

مترادفات قرآنی اختیار چیزی را داشتن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «خِیَرَة»، «مَلک»، «ولایة»، «أمکَن».

مترادفات «اختیار چیزی را داشتن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
خِیَرَة ریشه خیر مشتقات خیر
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَٰلًا مُّبِينًا
مَلک ریشه ملک مشتقات ملک
قَالُوا۟ مَآ أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَٰكِنَّا حُمِّلْنَآ أَوْزَارًا مِّن زِينَةِ ٱلْقَوْمِ فَقَذَفْنَٰهَا فَكَذَٰلِكَ أَلْقَى ٱلسَّامِرِىُّ
ولایة ریشه ولی مشتقات ولی
هُنَالِكَ ٱلْوَلَٰيَةُ لِلَّهِ ٱلْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَابًا وَخَيْرٌ عُقْبًا
أمکَن ریشه مکن مشتقات مکن
وَإِن يُرِيدُوا۟ خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا۟ ٱللَّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

معانی مترادفات قرآنی اختیار چیزی را داشتن

«خِیَرَة»

خَيْر چيزى است كه همه كس بآن راغب مى‏شوند مثل عقل عدل- فضل و هر چيز سودمند ديگر، نقطه مقابل خير، شرّ است، خَيْر دو گونه است: اوّل- خير مطلق يعنى چيزيكه در هر حال و بنظر هر كس پسنديده و مورد رغبت است مثل توصيفى كه پيامبر عليه السلام از بهشت فرمود كه‏ «لا خير بخير بعده النّار و لا شرّ بشرّ بعده الجنّة» دوّم خير و شرّ مقيّد باين معنى است كه چيزى براى يكى خير است و براى ديگرى شرّ، مثل مالى كه ممكن است براى زيد خير باشد و براى عمرو شر و بدى، از اين رو خداى تعالى خير را با دو امر توصيف كرده است، در جائى مى‏فرمايد: إِنْ تَرَكَ‏ خَيْراً- 180/ بقره) و در جاى ديگر فرمايد أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي‏ الْخَيْراتِ‏- 55/ مؤمنون).

و سخن خداى تعالى در آيه‏ إِنْ تَرَكَ خَيْراً- 180/ بقره) يعنى اگر مالى را به ارث باقى گذاشت. بعضى از علماء گفته‏اند: هيچ مالى را خَيْر نمى‏گويند مگر اينكه زياد باشد و از جاى پاك و ناآلوده بدست آمده باشد (يعنى مال مشروع، نه هر مال و ثروت ناروائى) چنانكه از على (ع) روايت شده است كه: يكى از نزديكان و مواليش گفت يا امير المؤمنين آيا من هم وصيّت كنم؟ گفت: نه زيرا خداى تعالى گويد: إِنْ تَرَكَ خَيْراً- 180/ بقره) و تو مال زيادى ندارى كه وصيّت كنى و بنابر همين معنى است آيه‏ وَ إِنَّهُ لِحُبِ‏ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ- 8/ عاديات) يعنى مال كثير و فراوان.

بعضى از دانشمندان مى‏گويند: مال را در اينجا از اينجهت خير ناميده است تا آگاهى و تنبّهى بر معنى لطيفى باشد يعنى آن كسى بازمانده، و ارثش پاك و نيكوست كه مجموع مالش از راه پسنديده و روائى فراهم شده باشد و در اين معنى خداى فرمايد: قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ‏- 215/ بقره). و وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ‏- 273/ بقره). و فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً- 33/ نور).

در مورد اين آيه گفته شده مقصود مالى است كه از سوى ايشان فراهم آيد يعنى اگر دانستيد كه آزادى بندگان بسود شما و ايشان است و يا فايده و ثواب و پاداش خير دارد (پس چنان كنيد).

خير و شر از نظر (قواعد ادبى) دو صورت دارد: اوّل- چنانكه گفته شده هر دو اسم باشند مانند اين آيه‏ وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ- 104/ آل عمران). دوّم- بصورت صفت و در معنى أفعل (صفت تفضيلى) مثل: آيات‏ نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها- 106/ بقره) (نيكوتر از آن مى‏آوريم) و وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ‏- 184/ بقره) (و اگر روزه بگيريد برايتان بهتر است). كه در آيه اخير واژه- خير- هم ممكن است اسم باشد و هم صفت.

و آيه‏ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَ‏ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏- 197/ بقره) در معنى برتر و بهتر بودن تقوى و پرهيزكارى است. پس خير- گاهى نقطه مقابل شرّ و بدى است و گاهى در برابر زيان و ضرر مثل آيات: وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ‏ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ- 17/ انعام). (در اين آيه خير در برابر ضرر و زيان آمده است). و فِيهِنَ‏ خَيْراتٌ‏ حِسانٌ‏- 70/ الرّحمن) گفته شده اصلش خيرات است- كه حرف (ى) در آن مجزوم شده و تخفيف يافته پس- الخيرات من النّساء- يعنى- الْخَيِّرَاتُ‏ من النّساء خير در مرد و زن مذّكر و مؤنّث هر دو بكار مى‏رود. رجل خير و امرأة خيرة- (مرد خوبى و زنى خوبى).

هذا خَيْرُ الرّجال و هذه‏ خَيْرَةُ النّساء- مقصود اين است كه در ميان مردان و زنان برگزيدگان و پاكانى هستند نه ناپاكان، خير و نيكى با فضيلت چيزى است كه مختص بكار نيك باشد.

ناقة خِيَار و جمل‏ خِيَار- (كه در نرينه و مادينه شتر- خيار- بكار رفته است).

اسْتَخَارَ اللّهَ العبدُ فَخَارَ له- يعنى از خداوند خواستار خير شد پس خداوند خيرش داد.

خَايَرْتُ‏ فلانا كذا- او را به نيكى برگزيدم.

خِيرَة- حالت نيكوئى است كه براى شخص خير خواهنده و انتخاب كننده بدست مى‏آيد مثل- قعدة و جلسة- براى حالت كسى كه از ايستادن مى‏نشيند و يا بعد از خواب مى‏نشيند بكار مى‏رود.

اخْتِيار- يعنى خير خواستن و طلب كردن آنچه را كه خير است و نيز انجام خير و در باره چيزى هم كه انسان خير مى‏بيند و خير مى‏داند گفته مى‏شود هر چند در واقع خير نباشد.

خداى تعالى گويد: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ‏ عَلى‏ عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ‏- 32/ دخان) اگر- اخْتَرْناهُمْ‏- در اين آيه اشاره‏اى به نيكو آفريدن آنها از سوى خداى تعالى باشد صحيح است. و اگر هم اشاره‏اى به تقدمشان بر سايرين باشد نيز درست است در عرف و بيان اهل كلام (متكلّفين) واژه- مُخْتَار- براى هر فعلى كه انسان آن را نه بر سبيل‏ إكراه بلكه با رغبت و ميل انجام مى‏دهد گفته مى‏شود چنانكه مى‏گويند: هو مُخْتَار فى كذا- منظورشان از اين عبارت و اصطلاح آن چيزى نيست كه مثلا مى‏گويند: فلان له‏ اخْتِيَار- يعنى فلانى اختيار داشت زيرا- اختيار- در معنى اخير معنى برگزيدن و گرفتن چيزى است كه برگزيننده آنرا خير مى‏بيند و اين غير از معنى مختار در نظر متكلّمين است.

مُخْتَار- بجاى اسم فاعل و مفعول هر دو بكار مى‏رود.[۱]

«مَلک»

مَلِك‏ كسى كه امر و نهى مردم در تصرف اوست، و اين امر ويژه سياست انسانهاست از اين روى- مَلِكِ النَّاسِ‏- گفته ميشود نه- ملك الاشياء- و در آيه: ملك يوم الدين تقديرش ملك در روز جزاست از اين روى در آيه‏ايكه فرمود: لِمَنِ‏ الْمُلْكُ‏ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ- مؤمن/ 16 مِلْك‏ با كسره حرف- م- دو گونه است:

اول: ملكى كه مالكيت و سرپرستى و حكومت را ميرساند.

دوم: ملكى كه نيرومندى كسى را نشان ميدهد خواه سرپرستى بكند يا نكند. در مورد اول آيه:

إِنَ‏ الْمُلُوكَ‏ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها- النمل/ 34 است يعنى قدرت ملكى و حكومتى كه فساد انگيز است و در مورد دوم آيه:

إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً- المائده/ 20 در اينجا نبوت و پيامبرى را بطور خاص و ملك و شاهى را بطور عام بيان كرده است.

معنى ملك و پادشاهى در اينجا نيروئى است كه بوسيله آن كسى براى سياست و حكومت داوطلب ميشود نه اينكه همه را خداوند متولى و حاكم كار مردم قرار داده باشد زيرا چنين كارى با حكمت الهى منافات دارد، چنانكه گفته‏اند- لا خير في كثرة الرؤساء- در بسيارى از سرپرستان و سلاطين هيچ خيرى نيست.

بعضى گفته‏اند: ملك- اسمى است براى هر كسى كه قدرت بر سياست و اداره امور دارد اين قدرت يا تسلط بر نفس خويش است كه اين كار با ثبات و پايدارى با زمام قدرت نفس و برگرداندن او از هواهاى نفسانى همراه است.

و يا اينكه بر غير خود قدرت دارد خواه زمامدار بشود يا نشود. در آيه گفت:

فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً- النساء/ 54) يعنى ملك و حكومتى الهى ملك حق هميشگى و ازلى خداوند است لذا گفت:

لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ- التغابن/ 1.

و گفت‏ قُلِ اللَّهُمَ‏ مالِكَ‏ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ- آل عمران/ 26 پس ملك و زمامدارى، حكمرانى بر چيزى است كه تعريف شده و ضبط شده است و مِلْك‏ با كسره- م- مثل و جنسى است براى زمامدارى و ملك، بنا بر اين هر ملك ملكى است و هر ملك ملك نيست (ملك عام است و ملك خاص ملك قدرت و نيروست ولى ملك حكمرانى با قدرت است) گفت:

وَ لا يَمْلِكُونَ‏ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً- الفرقان/ 3. و أَمَّنْ‏ يَمْلِكُ‏ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ- يونس/ 31.

و لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا- الاعراف/ 188. و در آيات ديگر- مَلَكُوت‏- ويژه قدرت و ملك خدائى است مصدر- ملك- است كه حرف- ت- مثل رحموت و رهبوت در آن وارد شده است، گفت:

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ و أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏- الاعراف/ 185.

مملكت‏- قدرت و سرزمين‏هائى است كه قدرتمند مالك آن است و مملوك در عرف زبان بردگانند كه تحت سيطره ملك هستند گفت:

عَبْداً مَمْلُوكاً- النحل/ 75 ميگويند- فلان جواد بمملوكه- يعنى به آنچه دارد بخشنده است.

ملكه- ويژه قدرت بوده است- فلان حسن و الملكه- يعنى نيكى به زير- دست در قرآن- ملك العبيد- يعنى دست گفت:

لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ‏- النور/ 58 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ‏- النساء/ 36 و أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَ‏ و مَمْلُوك‏ بوسيله پادشاهى يا نيكوكارى و يا قدرت ثابت ميشود.

مِلَاكُ‏ الامر- چيزى از كار كه بآن اعتماد ميشود، ميگويند: القلب ملاك الجسد- سلامتى دل و قلب آرامش بدن است.

الْمِلَاك‏ تزويج است و أَمْلَكُوهُ‏- به او همسر داد- همسر به قدرتى كه در سياست و تدبير منزل بكار ميرود تشبيه شده است و بهمين جهت گفته‏اند: كاد العروس ان يكون ملكا- داماد در حكم ملك است.

مَلِكَ‏ الابلُ و الشاء- شتر يا گوسفند جلو گله كه ساير شتران و گوسفندان دنباله‏رو آنها هستند.

مَلْك‏ و مِلْك‏- تسلط و قدرت بر ديگرى داشتن است خداى تعالى فرمود:

ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا- طه/ 87.

(پس از بازگشت موسى عليه السّلام از كوه طور و اعتراض به پرستش گوساله سامرى، باو گفتند ما با اختيار و ميل خود خلاف نكرديم).

مَلَكْتُ‏ العجين- خمير نان را چونه كردم، حايط ليس له‏ مِلَاك‏- ديوارى كه پايه‏اى محكم ندارد.

اما مَلَك‏- علماى نحو اين واژه را از ملائكه ميدانند كه حرف- م- در آن زائد است، بعضى پژوهشگران گفته‏اند: ملك از مِلْك‏ است يعنى قدرتمند، اما به كارگزاران آفرينش كه از فرشتگانند- مَلَكْ‏ با فتحه حرف اول و دوم گويند اما در بشر ميگويند ملك- با كسره حرف دوّم. پس هر ملكه ملائكه‏اى است ولى هر ملائكه‏اى ملك نيست در آيه زير به ملك در همين معنى اشاره شده است.

فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً- النازعات/ 5 فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً- الذاريات/ 4.

وَ النَّازِعاتِ‏ النازعات/ 1 از اين قبيل كلمات كه ملك الموت هم از همين است. گفت: وَ الْمَلَكُ عَلى‏ أَرْجائِها- الحاقه/ 17. و عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ‏- البقره/ 102 و قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ‏- السجده/ 11.[۲]

«ولایة»

وَلَاء، و تَوَالِي‏ يعنى دوستى و صميميت كه دو معنى از آن‏ها حاصل ميشود و افزون ميگردد تا جائيكه ميان آن معانى چيزى كه از آنها نباشد نيست و اين معنى يعنى دوستى براى نزديكى، مكانى، نسبى، دينى، بخشش و يارى كردن و اعتقاد و ايمان بكار ميرود.

وِلَايَة- با كسره حرف (و) يارى كردن است ولى- وَلَايَة- با فتحه حرف (و) سرپرستى است و نيز گفته شده هر دو واژه حقيقتش همان سرپرستى است كه كارى را بعهده بگيرند.

وَلِيّ‏ و مَوْلَى‏- در آن معنى بكار ميرود كه هر دو در معنى اسم فاعل هستند.

يعنى‏ مُوَالي‏- أما در معنى مفعول- مُوَالَى‏- است.

در مورد شخص با ايمان ميگويند- وَلِيُّ اللّهِ- خدا دوست و اين معنى بنام- مَوْلَاهُ‏- وارد نشده است. ميگويند خداى تعالى وليّ و مولاي مؤمنين است.

در مورد- ولى- آيات زير هست.

اللَّهُ‏ وَلِيُ‏ الَّذِينَ آمَنُوا- البقره/ 257 و إِنَ‏ وَلِيِّيَ‏ اللَّهُ‏- الاعراف/ 196 و وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ‏- آل عمران/ 68 و ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلَى‏ الَّذِينَ آمَنُوا- محمد/ 11 اين آيه و چند آيه بعد واژه دوم در باره خدا يعنى- مولى- بكار رفته.

نِعْمَ‏ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ- الانفال/ 4 و وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ‏ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏- الحج/ 78 خداى‏ فرموده: قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ‏ أَوْلِياءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ‏- الجمعة/ 6 و وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ‏- التحريم/ 4 و ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ‏ مَوْلاهُمُ‏ الْحَقِ‏- الانعام/ 62 وَالِي‏- در آيه: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ‏ والٍ‏- الرعد/ 11 بمعنى- ولي است خداوند ولايت ميان مؤمنين و كفار را در آيات بسيارى نهى فرموده از آن جمله:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ ... تا آنجا كه ميفرمايد وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 يعنى اگر آنها را دوست و سرپرست خود كنيد شما هم از آنها دور از اسلام خواهيد بود.

لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ- التوبه/ 23 و وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ- الاعراف/ 3 و ما لَكُمْ مِنْ‏ وَلايَتِهِمْ‏ مِنْ شَيْ‏ءٍ- الانفال/ 72 و يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ- الممتحنه/ 1 و تَرى‏ كَثِيراً مِنْهُمْ‏ يَتَوَلَّوْنَ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا- المائده/ 80 تا آنجا كه ميفرمايد وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ- المائده/ 81 ميان كفّار و شياطين دوستى و موالات در دنيا هست ولى اين دوستى در آخرت را نفى ميكند. در باره دوستى دنيوى آنها ميفرمايد:

الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ‏- التوبه/ 67 و إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ‏- الاعراف/ 30 و إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ، فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ‏- الاعراف/ 27 پس همانطوريكه ميانشان دوستى هست شيطان را در دنيا مسلط بر آنها ميسازد ميگويد:

إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ‏ يَتَوَلَّوْنَهُ‏- النحل/ 100 تسلط شيطان بر كافران و غير مؤمنين هست. و دوستى آنها را در آخرت نفى نموده است در اين مورد ميفرمايد:

يَوْمَ لا يُغْنِي‏ مَوْلًى‏ عَنْ مَوْلًى شَيْئاً- الدخان/ 41 و يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ‏- العنكبوت/ 25 و قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا- القصص/ 63 خداوندا اينان ما را فريب دادند.

واژه- تَوَلَّى‏- اگر خودش فعل متعدّى باشد معنى ولايت دارد كه از نزديكترين جاها اين معنى حاصل ميشود ميگويند:

وَلَّيْتُ‏ سمعي كذا- وَلَّيْتُ عيني كذا- وَلَّيْتُ وجهي كذا- يعنى گوش و چشم و رويم را به او گرداندم و توجه دادم. خداى تعالى فرمود:

فَلَنُوَلِّيَنَّكَ‏ قِبْلَةً تَرْضاها- البقره/ 144 و فَوَلِ‏ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ‏- البقره/ 144 و وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ‏ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ‏- البقره/ 150

اما اگر تَوَلَّى‏ با حرف- من- متعدى شود چه لفظى بكار رود يا در تقدير باشد و حذف شده باشد بمعنى اعراض و رو گرداندن است و ترك نزديكى به آنجا در مورد اين دو حالت، آيات:

وَ مَنْ‏ يَتَوَلَّهُمْ‏ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ‏- المائده/ 51 و وَ مَنْ‏ يَتَوَلَ‏ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏- المائده/ 56 و فَإِنْ‏ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ‏- آل عمران/ 63 و إِلَّا مَنْ‏ تَوَلَّى‏ وَ كَفَرَ- الغاشيه/ 23 و فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا- آل عمران/ 64 و وَ إِنْ‏ تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ‏- محمد/ 38 و فَإِنْ‏ تَوَلَّيْتُمْ‏ فَإِنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ‏- التغابن/ 12 و وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ‏ مَوْلاكُمْ‏- الانفال/ 40 و فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ‏- آل عمران/ 82 تَوَلِّي‏- گاهى جسمانى و مادى است و گاهى بمعنى ترك شنيدن و هم آهنگى است فرمود:

وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ‏- الانفال/ 20 يعنى كارى كه افراد با صفت زير ميكنند انجام ندهد و آن اينست كه:

وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً- نوح/ 7 يعنى براى شناخته نشدن يا نشنيدن كلام حق جامه بر سر ميكشيدند پافشارى در بى‏ايمانى و جهالت داشتند و استكبار ميورزيدند (تكبر ميكردند) و سخن آنها را كه ميگويد:

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ‏- فصلت/ 26

كفار ميگفتند باين قرآن گوش فرا ندهيد و كارهاى بيهوده در ميان سخن آن و شنيدن آن انجام دهيد! شما باين كار نپردازيد و آنرا رسميت ندهيد. وَلَّاهُ‏ دُبُرَهُ- گريخت و فرار كرد (پشت به دشمن كرد) خداى تعالى فرمود:

وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ‏ يُوَلُّوكُمُ‏ الْأَدْبارَ- آل عمران/ 111 و وَ مَنْ‏ يُوَلِّهِمْ‏ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ‏- الانفال/ 16 در آيه‏ فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ‏ وَلِيًّا- مريم/ 5 به من فرزندى ببخش كه از اولياء تو شود.

خِفْتُ‏ الْمَوالِيَ‏ مِنْ وَرائِي‏- مريم/ 5 گفته‏اند- مَوَالِي‏- در اينجا يا عموزاده و يا دوستان است.

وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ‏ وَلِيٌ‏ مِنَ الذُّلِ‏- الاسراء/ 111 زيرا كسانى كه با بندگان خدا ستيزه ندارند اولياء خدا هستند در آيه اخير با عبارت‏ (مِنَ الذُّلِّ) نفى ولي نموده (و از غير خداپرستان زبون) اما دوستى آنها با استيلاى خداى تعالى بر آنها است در آيه:

وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا- الكهف/ 17 كه آنها را هدايت و شاداب ميسازد.

ولى- با سكون حرف (ل) باران بهاريست كه در ربيع الأول ميبارد و زمين را شاداب و سرسبز ميكند. مَوْلَى‏- شش معنى ديگر دارد: 1- آزادكننده برده 2- برده آزاد شده 3- هم پيمان 4- عموزاده 5- همسايه 6- سرپرست.

فلانٌ‏ أَوْلَى‏ بكذا- او سزاوارتر است خداى تعالى فرمود: النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏- الاحزاب/ 6 و إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ‏- آل عمران/ 68 و فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما- النساء/ 135 و أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ‏- الانفال/ 75 در آيه‏ أَوْلى‏ لَكَ‏ فَأَوْلى‏- القيامه/ 34 گفته شده كه از همين معنى است كه گفتيم و نيز گفته‏اند فعل متعدى است بمعنى نزديكى يا بمعنى بيزارى است.

ميگويند: وَلِيَ‏ الشي‏ءُ الشي‏ءَ- يا- أَوْلَيْتُ‏ الشي‏ءَ شيئاً آخَرَ- يعنى پشت سر هم قرار دادن.

مُوَالاة- ميان دو چيز يعنى پياپى قرار گرفتن و به دنبال هم آمدن.[۳]

«أمکَن»

مَكَان‏ در نظر زمان شناسان جائى است كه چيزى را در بر ميگيرد، و در نظر عده‏اى از متكلمين مكان عرض است كه عبارت از اجتماع دو جسم اشغال كنند و در بر گيرنده و لذا سطح جسم اشغال كننده بر ديگرى محيط است، پس مكان در نظرشان مناسبت ميان شى‏ء و مكان است. در قرآن گفت: مَكاناً سُوىً‏- طه/ 58. و إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً- الفرقان/ 13. يعنى در مكان تنگى از دوزخ افكنده شوند. ميگويند- مَكَّنْتُ‏ و مَكَّنْتُ‏ له‏ فَتَمَكَّنَ‏- جايش دادم و قرار گرفت، در آيه گفت:

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ‏- الحج/ 41. وَ لَقَدْ مَكَّنَّاهُمْ فِيما إِنْ مَكَّنَّاكُمْ فِيهِ‏- الاحقاف/ 26. أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ‏- القصص/ 57. و وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ‏- القصص/ 6. و وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى‏ لَهُمْ‏- النور/ 55

و در باره جايگاه انسان در آغاز خلقتش گفت: فِي قَرارٍ مَكِينٍ‏- المؤمنون/ 13. أَمْكَنْتُ‏ فلانا من فلان- او را برترى دادم- مَكَان‏ و مَكَانَة- هر دو يك معنى است خداى تعالى فرمود: اعْمَلُوا عَلى‏ مَكانَتِكُمْ‏- الانعام/ 135. و ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ‏ مَكِينٍ‏- التكوير/ 20. يعنى داراى تمكن و قدر و منزلت- مَكَنَاتُ‏ الطير و مَكُنَاتُهَا- آشيانه پرنده- مَكْن‏- تخم سوسمار-.

خليل بن احمد ميگويد: مكان بر وزن مفعل از كون بمعنى هستى گرفته شد. و براى كثرت استعمال در سخن بصورت فعال بكار رفته و گفته‏اند- تَمَكَّنَ‏ و تَمَسْكَنَ‏- جايگزين شد مثل تمنزل- منزل گزيد.[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 645-641
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 250-242
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 494-489
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 239-238