ابر (مترادف)

مترادفات قرآنی ابر

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «سحاب»، «غمام»، «عارض»، «معصرات»، «مُزن»، «صَیّب».

مترادفات «ابر» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
سحاب ریشه سحب مشتقات سحب
ٱللَّهُ ٱلَّذِى يُرْسِلُ ٱلرِّيَٰحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُۥ فِى ٱلسَّمَآءِ كَيْفَ يَشَآءُ وَيَجْعَلُهُۥ كِسَفًا فَتَرَى ٱلْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَٰلِهِۦ فَإِذَآ أَصَابَ بِهِۦ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِۦٓ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ
غمام ریشه غمم مشتقات غمم
وَقَطَّعْنَٰهُمُ ٱثْنَتَىْ عَشْرَةَ أَسْبَاطًا أُمَمًا وَأَوْحَيْنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ إِذِ ٱسْتَسْقَىٰهُ قَوْمُهُۥٓ أَنِ ٱضْرِب بِّعَصَاكَ ٱلْحَجَرَ فَٱنۢبَجَسَتْ مِنْهُ ٱثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ ٱلْغَمَٰمَ وَأَنزَلْنَا عَلَيْهِمُ ٱلْمَنَّ وَٱلسَّلْوَىٰ كُلُوا۟ مِن طَيِّبَٰتِ مَا رَزَقْنَٰكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰكِن كَانُوٓا۟ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ
عارض ریشه عرض مشتقات عرض
فَلَمَّا رَأَوْهُ عَارِضًا مُّسْتَقْبِلَ أَوْدِيَتِهِمْ قَالُوا۟ هَٰذَا عَارِضٌ مُّمْطِرُنَا بَلْ هُوَ مَا ٱسْتَعْجَلْتُم بِهِۦ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ
معصرات ریشه عصر مشتقات عصر
وَأَنزَلْنَا مِنَ ٱلْمُعْصِرَٰتِ مَآءً ثَجَّاجًا
مُزن ریشه مزن مشتقات مزن
ءَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ ٱلْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ ٱلْمُنزِلُونَ
صَیّب ریشه صوب مشتقات صوب
أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَٰتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَٰبِعَهُمْ فِىٓ ءَاذَانِهِم مِّنَ ٱلصَّوَٰعِقِ حَذَرَ ٱلْمَوْتِ وَٱللَّهُ مُحِيطٌۢ بِٱلْكَٰفِرِينَ

معانی مترادفات قرآنی ابر

«سحاب»

اصل‏ سَحْب‏ كشيدن است مثل كشيدن دامن بر خاك و كشيدن انسان با صورت به زمين.

و از اين واژه- واژه‏ سَحَاب‏ است يعنى ابرها، يا براى اينست كه باد آن را مى‏كشاند. يا آب، و يا كشيده شدن خودش در حال گذشتن، خداى تعالى گويد:

(يَوْمَ‏ يُسْحَبُونَ‏ فِي النَّارِ عَلى‏ وُجُوهِهِمْ‏- 48/ قمر) و (يُسْحَبُونَ فِي الْحَمِيمِ‏- 71/ غافر) مى‏گويند: فلان‏ يَتَسَحَّبُ‏ على فلان: بر او گستاخى مى‏كند مثل: ينجرّ وقتى كه زياده‏روى و تجرّى و گستاخى مى‏كند.

سَحَاب‏: ابرهائى است كه آب و باران داشته يا نداشته باشد، و لذا مى‏گويند:

سَحَاب جَهَام: ابرهاى بى آب.

خداى تعالى گويد: (أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً- 43/ نور) و (حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً- 57/ اعراف) و (وَ يُنْشِئُ السَّحابَ الثِّقالَ‏- 12/ رعد).

كه لفظ- سحاب- ذكر مى‏شود و مراد از آن به طور تشبيه سايه، و سياهى است.

خداى تعالى گويد: (أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْض‏ 4/ نور).[۱]

«غمام»

الغَمّ‏: پوشاندن چيزى است و از اين معنى واژه- غَمَام‏ يعنى ابرها است براى اينكه ابرها پوشاننده نور خورشيدند خداى تعالى گفت: (يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ‏- 210/ بقره)

غَمَّى‏: ابر تاريك مثل- غمام- و از اين معنى- غُمَ‏ الهلال- است يعنى هلال مستور شد. يوم‏ غَمٌ‏ و ليلة غَمَّى‏: روز و شب گرم و غمبار.

شاعر گويد:ليلة غمّى طامس هالها (شبى تار و غمبار كه هاله و هلالش مستور است) غُمَّةُ الامر: حيرت و سرگردانى در كار، گفت: (ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً- 71/ يونس) يعنى شدّت حزن و سختى (سپس كارتان بر شما سخت و پوشيده نباشد).

غَمٌ‏ و غُمَّةٌ: يعنى- كرب و كربة (حزن و اندوه شديد).

غَمَامَة: پارچه‏اى كه بر چشم و بينى شتر بسته مى‏شود.

ناصية غَمَّاء: موى بلند پيشانى و جلوى سر كه روى و چهره را مى‏پوشاند اصل- غمر- از بين بردن اثر چيزى است.[۲]

«عارض»

العَرْض‏: پهنا، نقطه مقابل طول يا دراز است- اصلش اين است كه- عَرْض‏- در باره اجسام گفته مى‏شود و سپس در غير جسم نيز بكار مى‏رود چنانكه گفت:

(فَذُو دُعاءٍ عَرِيضٍ‏- 51/ فصّلت)واژه- عَرْض‏- مخصوص كنار و جانب چيزى است، در عبارات: عَرَضَ‏ الشّي‏ءُ:

عرض و پهنايش ظاهر شد.

عَرَضْتُ‏ العودَ على الإناءِ: چوب را بر كنار ظرف به پهنا قرار دادم‏ اعْتَرَضَ‏ الشّي‏ءُ في حلقه: در گلويش گير كرد.

اعْتَرَضَ‏ الفرسُ في مشيه: آن اسب در رفتنش چموشى و توسنى كرد فيه‏ عُرْضِيَّةٌ: توسنى كردن و با سختى رفتن.

عَرَضْتُ‏ الشّي‏ءَ على البيع و على فلان و لفلان: آن چيز را براى فروش بر او عرضه كردم، مثل آيات:

(ثُمَ‏ عَرَضَهُمْ‏ عَلَى الْمَلائِكَةِ- 31/ بقره) (وَ عُرِضُوا عَلى‏ رَبِّكَ صَفًّا- 48/ كهف) (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ- 72/ احزاب) (وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ‏ عَرْضاً- 100/ كهف) (وَ يَوْمَ‏ يُعْرَضُ‏ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ- 20/ احقاف)

عَرَضْتُ‏ الجندَ: سپاه را سان ديدم.

العَارِض‏: كسى كه چهره خود آشكار كند و گاهى اين واژه مخصوص پيدا شدن ابر در آسمان است مثل آيه: (هذا عارِضٌ‏ مُمْطِرُنا- 24/ احقاف)و به چيزى و حالتى كه از بيمارى به انسان عارض مى‏شود، مى‏گويند:

بِهِ عَارِضٌ من سقمٍ: آثارى و نشانه‏هايى از بيمارى در او نمايان، و آشكار است و گاهى به چهره و گونه، عَارِض- گويند مثل- أخذ من عَارِضَيْهِ دو طرف رخسارش را فرا گرفت و گاهى در مورد دندان‏ها بكار مى‏رود مثل:

العَوَارِض للثّنايا: دندانهايى كه در خنديدن نمايان مى‏شود.

فلان شديد العَارِضَة: كنايه از خوش زبانى و شيرين سخنى است.

بعيرٌ عَرُوضٌ: شترى كه از گرسنگى و بى علفى با دو طرف دهانش خار مى‏خورد.

عُرْضَة: آهنگ و قدرت آنچه را كه براى برخورد با چيزى آماده و ظاهر مى‏شود، در آيه گفت:

(وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ- 224/ بقره)

بعيرٌ عُرْضَةٌ للسّفر: شترى كه آماده براى مسافرت است.

أَعْرَضَ‏: جانب خويش ظاهر كرد، و اگر گفته شود:

أَعْرَضَ‏ لي كذا: چهره خويش آشكار كرد و دسترسى به او ممكن شد أَعْرَضَ‏ عنّي: به روشنى روى از من برگرداند، در آيات:(ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها- 22/ سجده) (فَأَعْرِضْ‏ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ‏- 63/ نساء) (وَ أَعْرِضْ‏ عَنِ الْجاهِلِينَ‏- 199/ اعراف) (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي‏- 124/ طه) (وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ‏- 32/ انبياء) و چه بسا كه حرف (عن) حذف شود مثل آيات:

(إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ‏)(ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ‏)و (فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ‏) (وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ‏- 133/ آل عمران) گفته شده همان عرض و پهنايى است كه نقطه مقابل طول و دراز است چنين تصوّرى از وجوه مختلفى است:

1- يا اينكه مى‏خواهد بگويد عرض بهشت در جهان و نشأة آخرت مثل فراخنا و پهناى آسمانهاى دنيا و نشأة اوّل است چنانكه گفت:

(يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ‏- 48/ ابراهيم).

2- و يا اينكه آسمانها و زمين در آخرت بزرگتر از چيزى كه اكنون هست مى‏باشد و حصولش ناممكن نيست، روايت شده است كه شخصى يهودى از عمر (رض) در باره اين آيه پرسيد و گفت: فأين النّار؟ پس آتش و عذاب كجاست، عمر پاسخ داد: وقتى كه شب فرا مى‏رسد روز كجاست.

3- گفته شده واژه- عَرْضُهَا- در آيه: (32/ آل عمران) وسعت و بزرگى بهشت است نه از جهت مساحت بلكه از جهت گسترش مسرّت و شادمانى در آن، چنانكه در ضدّ آن معنى مى‏گويند:

الدّنيا على فلان حلقة خاتم و كفّه حابل (دنيا بر او از نظر اندوه و سختى و تنگى حال همچون حلقه انگشترى است و همچون كفه دام كه محدود است.) و مثل عبارت- سعة هذه الدّار كسعة الأرض:

فضاى وسيع اين خانه مثل زمين بزرگ است.

گفته شده- عَرْض‏- در اينجا از عبارت عرض البيع- گرفته شده چنانكه مى‏گويند: بيع كذا بعرض: در وقتى كه چيزى به متاعى فروخته مى‏گويى:

عرض هذا الثّوب كذا و كذا: عرض اين جامه چنين و چنان است يعنى عوض آن.

عَرَض‏: هر چيزى است كه ثباتى نداشته باشد و متكلّمين آن را به طور استعاره در باره چيزى كه جز با جوهر يا اصل هر چيز ثباتى ندارد بكار برده‏اند مثل: رنگ و طعم.

الدّنيا عَرَضٌ‏ حاضرٌ: هشدارى است بر اينكه دنيا پايدار نيست و ثباتى ندارد، خداى تعالى گويد:

(تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ- 67/ انفال)(يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى‏- 169/ اعراف) (وَ إِنْ يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ‏- 169/ اعراف) و آيه: (لَوْ كانَ‏ عَرَضاً قَرِيباً- 42/ توبه) يعنى: مطلبى سهل و آسان و باطنى. گفت: (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ‏ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ- 235/ بقره) (اگر در امر همسر گزينى و خطبه نكاح يعنى عقد همسرى به كنايه چيزى بگوئيد گناهى بر شما نيست) مثل اينكه به همسرش بگويد: أنت جميلة و مرغوب فيك: تو زيبا هستى و مورد آرزوئى، و از اين قبيل سخنان .[۳]

«معصرات»

العَصْر، مصدر- عَصَرْتُ‏- است (يعنى فشردن).

مَعْصُور: فشرده شده. عُصَارَة: تفاله و شيره و چيزى كه فشرده شده، در آيات: (إِنِّي أَرانِي‏ أَعْصِرُ خَمْراً- 36/ يوسف) (وَ فِيهِ‏ يَعْصِرُونَ‏- 49/ يوسف) يعنى: در آنسال به خير و نيكى مى‏رسند كه- يُعْصَرُونَ‏- هم خوانده شده يعنى براى آنها بارندگى مى‏شود. اعْتَصَرْتُ‏ من كذا: آن را مثل عصارة، با زحمت اخذ كردم و گرفتم، شاعر گويد:و إنّما العيش بِرُبَّانِهِ‏/و انت من أفتانه‏ مُعْتَصِر و در آيه: (وَ أَنْزَلْنا مِنَ‏ الْمُعْصِراتِ‏ ماءً ثَجَّاجاً- 14/ نباء) يعنى: ابرهايى پر باران و باران ريز كه گفته شده ابرهايى است كه به وسيله- إِعْصَار- يعنى گرد بادهاى تند و غبارانگيز مى‏آيند و مى‏بارند گفت: (فَأَصابَها إِعْصارٌ- 266/ بقره) يعنى گردبادى سخت به آن وزيد. اعْتِصَار: فشرده شدن چيزى يا با آب يا بخودى خود

عَصَر: ملجأ و پناه. عَصْر و عِصْر: دهر و روزگاران، جمعش‏ عُصُور، گفت: (وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ- 1/ عصر)

عَصْر: ساعات آخر روز. صلاةُ العَصْر: نماز عصر.

عَصْرَان‏: ناهار و شام، و يا شب و روز مثل- قمرين: ماه و خورشيد.

مُعْصِر: زنى كه براى نخستين بار دشتان و يا حائض و يا به دوران جوانى داخل مى‏شود.[۴]

«مُزن»

مُزْن‏ ابر روشن، مُزْنَة هم قسمتى از آن ابر است در آيه گفت:

أَ أَنْتُمْ أَنْزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنْزِلُونَ‏- الواقعه/ 64.

ابن‏ مُزْنَة- هلال ماه است كه از خلال ابرها ظاهر ميشود، فلان‏ يَتَمَزَّنُ‏- او سخى است مانند ابر- مَزَّنْتُ‏ فلاناً- او را به ابر تشبيه كردم- مَازِن‏- تخم مورچه.[۵]

«صَیّب»

الصَّوَابُ‏ (نيك و پسنديده) كه به دو صورت گفته مى‏شود:

اوّل- به اعتبار اينكه چيزى بنا به اقتضاء حكم عدل و شرع ذاتا و نفسا- پسنديده و مورد رضايت باشد مثل اينكه مى‏گويى:

تحرّي العدل‏ صَوَابٌ‏ و الكرم صواب: عدل گزينى و عدالتخواهى نيكو است و جوانمردى و كرم هم نيكوست.

دوّم- بكار بردن واژه صواب به اعتبار قصد كننده كه در وقتى كه هدف و مقصود خود را به موجب قصدى كه مى‏كند درك كرده باشد كه در آن حال مى‏گويند:

أَصَابَ‏ كذا: آنچه را كه در طلبش بود يافت و به او رسيد و مثل:

أَصَابَهُ‏ السّهمُ: تير به او رسيد و اصابت كرد، كه اين معنى خود اقسامى دارد:

1- اينكه چيزى را قصد مى‏كند قصدش هم نيكوست و آن را هم انجام مى‏دهد و اين صواب تام و كامل است كه انسان با عمل به آن موجب ستايش قرار مى‏گيرد.

2- اينكه چيزى را قصد مى‏كند كه انجامش نيكوست و غير از آن كار از او حاصل مى‏شود و بخاطر انديشيدن بعد از اجتهاد در آن عمل كه تصوّر كرده كار صوابى و نيكويى است،- مُصِيب- است. و اين همان مراد سخن پيامبر عليه السّلام است كه فرمود:

«كلُّ مجتهدٍ مُصِيبٌ‏».

و روايت شده است:

«المجتهد مصيب و إن أخطأ فهذا له أجر».

چنانكه روايت شده است:

«من اجتهد فَأَصَابَ‏ فله أجران و من اجتهد فأخطأ فله أجر».

(كسى كه اجتهاد كند و به ثواب و نتيجه نيكى برسد دو پاداش دارد و كسى كه اجتهاد كند و سپس به خطا برسد يك پاداش براى اوست).

3- به اين معنى است كه كسى قصد خوبى و كار خوب مى‏كند و در اثر رويدادى‏

كه خارج از قصد او است از كارش خطايى حاصل مى‏شود مثل كسى كه قصد تير زدن به شكارى دارد و به انسانى اصابت مى‏كند از اين عمل معذور است.

4- كسى كه فعل قبيحى را قصد مى‏كند ولى از او خلاف آنچه كه قصد كرده بود واقع مى‏شود در آن حال مى‏گويند: أصاب الّذى قصده: در قصدش خطا كرد و به هدفش هم رسيد و آن را يافت.

الصَّوْب‏: همان اصابت و رسيدن است، مى‏گويند: صَابَهُ‏ و أَصَابَهُ‏. و صَوْب‏: براى ريزش باران هر وقت كه باندازه‏اى كه سودمند باشد ببارد، بكار مى‏رود. و در آيه: (نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ- 11/ زخرف) باندازه باران اشاره كرده است شاعر گويد:فسقى ديارك غير مفسدها/صوب الرّبيع و ديمة تهمي‏ (خداى ديار و شهرت را با بارانى كه زيانمند نباشد سيراب كند، با بارانى بهارى و آبى روان و جارى).

الصَّيِّب‏: ابرى كه ويژه باران مفيد و سودمند است، بر وزن- فيعل از (صاب، يَصُوبُ‏) است.

شاعر گويد:فكأنّما صَابَتْ‏ عليه سحابة

(گويى كه ابرى بهارى و سودمند بر آن باريده) و آيه: (أَوْ كَصَيِّبٍ‏- 19/ بقره) ابرى است با باران ناميدن باران به- صَيِّب‏- مثل ناميدن باران به- سحاب- است.

اصابَ‏ السّهمَ: وقتى است كه تير به خوبى به هدف مى‏رسد.

مُصِيبَة: اصلش در تير انداختن است، سپس مخصوص سختى، و دشوارى شده است، مثل آيات:

(أَ وَ لَمَّا أَصابَتْكُمْ‏ مُصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ‏ مِثْلَيْها- 165/ آل عمران) (چرا وقتى مصيبتى به شما رسيد كه محقّقا دو برابر آن را بر ديگران رسانده بود، گفتيد اين مصيبت از كجا بما رسيد؟). (فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ- 62/ نساء) (وَ ما أَصابَكُمْ‏ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ‏- 166/ آل عمران) (آنچه كه در روز جنگ و بر خورد دو گروه به شما رسيد به اذن خدا بود تا مؤمنان و نيز دورويان را معلوم دارد).

(وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ‏- 30/ شورى)

أَصَابَ: در باره خير و شرّ هر دو آمده است، در آيات:

(إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ

- 50/ توبه) (اگر ترا رويدادى نيكو برسد غمگينشان مى‏كند و اگر حادثه‏اى بد به تو برسد شادمان شوند).

(وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ- 73/ نساء) فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ- 23/ نور)(فَإِذا أَصابَ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ‏- 48/ روم) (همينكه باران رحمت فرو مى‏بارد، شادمان مى‏شوند).

بعضى گفته‏اند: معنى- إِصَابَة- در خير و نيكى، به اعتبار همان صوب يعنى باران است و معنى- إصابة- در شرّ و بدى به اعتبار إصابة السّهم يعنى: به هدف اصابت كردن تير است كه هر دو معنى به يك اصل برمى‏گردد.[۶]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 189
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 714
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 583-580
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 607-606
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 220
  6. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 427-425