پرتاپ کردن (مترادف)

نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۲۳ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی پرتاپ کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «نبذ»، «طرح»، «رجم»، «رمی»، «جفا».

مترادفات «پرتاپ کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
نبذ ریشه نبذ مشتقات نبذ
أَوَكُلَّمَا عَٰهَدُوا۟ عَهْدًا نَّبَذَهُۥ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ
طرح ریشه طرح مشتقات طرح
ٱقْتُلُوا۟ يُوسُفَ أَوِ ٱطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا۟ مِنۢ بَعْدِهِۦ قَوْمًا صَٰلِحِينَ
رجم ریشه رجم مشتقات رجم
قَالُوٓا۟ إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا۟ لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ
رمی ریشه رمی مشتقات رمی
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ وَلِيُبْلِىَ ٱلْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلَآءً حَسَنًا إِنَّ ٱللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
جفا ریشه جفا مشتقات جفأ
أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌۢ بِقَدَرِهَا فَٱحْتَمَلَ ٱلسَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى ٱلنَّارِ ٱبْتِغَآءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَٰعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُۥ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ ٱللَّهُ ٱلْحَقَّ وَٱلْبَٰطِلَ فَأَمَّا ٱلزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى ٱلْأَرْضِ كَذَٰلِكَ يَضْرِبُ ٱللَّهُ ٱلْأَمْثَالَ

معانی مترادفات قرآنی پرتاپ کردن

«نبذ»

نَبْذ دور افكندن چيزى كه مورد توجّه نيست، مثل دور افكندن كفش كهنه- نَبَذْتُهُ‏ نَبْذَ النَّعْلِ الْخَلِقِ- مثل كفش كهنه دورش انداختم. در آيه گفت:

لَيُنْبَذَنَ‏ فِي الْحُطَمَةِ همزه/ 4 و فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ‏ يعنى براى بى‏توجهى به پيمان خداى آنرا پشت سر نهادند و توجه نكردند.

و نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ‏- البقره/ 100 كه در باره گروهى از همان بنى اسرائيل در آيه قبل است كه اينان هم بى توجه بودند و به همان خداى زياد توجه نكردند. و گفت:

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِ‏- القصص/ 40 در مورد غرق شدن فرعون و لشكريان او در درياست.

و فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ- الصافات/ 145 و لَنُبِذَ بِالْعَراءِ- القلم/ 49 يونس عليه السّلام را به صحرائى افكنديم. اما آيه: فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ- الانفال/ 58 يعنى با آنها مسالمت و صلح كن، بكار بردن نبذ بجاى صلح در اينجا مثل واژه- القاء- يعنى افكندن است چنانكه در اين آيه گفت: فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكاذِبُونَ‏- النحل/ 86 به اينها بگو كه دروغگو هستند.و وَ أَلْقَوْا إِلَى اللَّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ‏- النساء/ 90 يعنى در آن روز تمام كفار و مشركين تسليم امر خدا ميشوند و معبودانشان همگى از نظرشان محو شود.پس در آيه قبل كه ميگويد با آنها بتساوى مسالمت كن تنبيهى و هشدارى است بر اينكه پيمانى با تأكيد بسته نشود بلكه حقشان در اينست كه طرحى از روى مدارا با ايشان مطرح شود و متقابلا مراعات كنند و دو جانبه طرح شود در حدود معاهده آنها.

انْتَبَذَ فلان- مثل كسيكه در ميان مردم كمتر باو توجه ميشود عزلت گزيد گفت: فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا- مريم/ 22 مريم به عيسى عليه السّلام باردار شد و در جائى دور و خلوت عزلت گزيد، قَعَدَ نَبْذَةً و نُبْذَةً- جائى در گوشه و كنار- صبى‏ مَنْبُوذ و نَبِيذ- مثل لقيط و ملقوط- كودك گم شده، امّا بصورت اسم مفعول يعنى منبوذ، كسى او را دور افكنده و ديگرى او را مى‏يابد. نَبِيذ- خرما و كشمشى كه در ظرف آبى مياندازند و سپس نبيذ نام نوشيدنى مخصوصى شده است.[۱]

«طرح»

الطَّرْحُ‏: افكندن چيزى و دور كردن آن است.

طَرُوح‏: مكان دور.

رأيته من‏ طَرْحٍ‏: او را از دور ديدم.

الطِّرْحُ‏: چيزى كه به خاطر بى توجّهى به آن، دور افكنده شده.

در آيه: (اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ‏ أَرْضاً- 9/ يوسف).

(سخن برادران حسود و دروغگوى حضرت يوسف است كه مى‏گويند يا يوسف را بكشيد و يا بر زمينش برافكنيد).[۲]

«رجم»

الرِّجَام‏: سنگ، و- رَجْم‏: سنگ انداختن،- رُجِمَ‏ فهو مَرْجُوم‏- سنگسار شد. خداى تعالى گويد: (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ‏ الْمَرْجُومِينَ‏- 116/ شعراء) (اگر دست برندارى) يعنى: از كشته شدگان، بصورت بدترين مرگ (خواهى بود).

دشمنان فساد آلودِ معاصر نوح پيامبر عليه السلام به او مى‏گويند: اگر دست برندارى از سنگسار شدگان خواهى بود).

و آيات: (وَ لَوْ لا رَهْطُكَ‏ لَرَجَمْناكَ‏- 91/ هود) و (إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ‏ يَرْجُمُوكُمْ‏- 20/ كهف). اگر بر شما چيره شوند سنگسارتان خواهند كرد.

واژه- رَجْم‏- يعنى سنگ انداختن بطور استعاره در باره گمان بد بردن به كسى يا توهّم و پندار و يا ناسزاگوئى و طرد كردن بكار رفته است.

خداى تعالى گويد: (رَجْماً بِالْغَيْبِ‏- 22/ كهف).(به ناديده‏ها و پوشيده از ديدشان گمان غلط مى‏برند و پندار بافى مى‏كنند و مى‏گويند اصحاب كهف چند و چندين نفر بودند).

شاعر گويد:و ما هو عنها بالحديث‏ المُرَجَّم

‏ خداى تعالى گويد: (لَأَرْجُمَنَّكَ‏ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا- 46/ مريم) در باره تو چيزى مى‏گويم كه آن را زشت خواهيد شمرد.

و آيه (الشَّيْطانِ‏ الرَّجِيمِ‏- 36/ آل عمران): رانده شده از خيرات و طرد شده از مقامات گروهى بالاتر از خود و فرشتگان.

خداى تعالى گويد: (فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ‏- 98/ نحل) و (فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّكَ رَجِيمٌ‏- 34/ حجر).

و در باره ستارگان فروزانى كه در جوّ زمين با حركت تند ديده مى‏شود، مى‏گويد:(رُجُوماً لِلشَّياطِينِ‏- 5/ ملك) (كه آن ستارگان را در علم كيهان شناسى شهاب ثاقب ناميده‏اند و چه ناميدن دقيقى كه بعد از قرنها معلوم شده علّت فروزششان براى نفوذ كردن و وارد شدن و سوراخ كردن در جوّ زمين است).

رَجْمَة و رُجْمَة: سنگ‏هاى قبر، و بعدا به خود قبر تعبير شده، جمع آن- رِجَام‏ و رُجَم‏- است.

رَجَمْتُ‏ القبرَ: سنگ بر قبر نهادم، در حديثى هست كه:«لا تَرْجُمُوا قبرى».

مُرَاجَمَة: به سختى ناسزا گفتن، كه استعاره‏اى از سنگ اندازى و دشنام دادن است.

تَرْجُمَان‏: بر وزن، تَفْعُلان- يعنى تند زبانى و مؤثّر سخن گفتن.[۳]

«رمی»

الرَّمْي‏: در اجسام مثل تير و سنگ بكار مى‏رود.

مانند آيه: (ما رَمَيْتَ‏ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ‏ رَمى‏- 17/ انفال) و در گفتگو واژه- رمى- كنايه از بدگويى و دشنام و تهمت است مثل آيات زير:(وَ الَّذِينَ‏ يَرْمُونَ‏ أَزْواجَهُمْ‏- 6/ نور) و (يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ‏- 4/ نور) أَرْمَى‏ فلان على مائة: به طور استعاره، يعنى زيادتر از سايرين تير انداخت.

خرج‏ يَتَرَمَّى‏: به هدف تير انداخت و به او رسيد.[۴]

«جفا»

جُفَاء يعنى پوشال و خاشاك، خداى تعالى گويد: فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً- 17/ رعد) كف روى آب كه چون خاشاك به كرانه رود (وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ‏- و آنچه را كه براى مردم سودمند است، به استوارى و ثابت در زمين مى‏ماند).

جُفَاء- خاشاك روى آب رود و نهر و كف سطح محتواى ديگ كه در كناره‏هاى آن جمع مى‏شود.

أَجْفَأَتِ‏ القدر زبدها- يعنى ديگ كف بر سر آورد.

أَجْفَأَتِ‏ الأرض- زمين از بى‏خبرى چون خاشاك شد.

گفته شده كه اصل واژه جفا، با (واو) است نه (همزه) و لذا مى‏گويند: جفت القدر و أجفت- در اين صورت فعلش- جفوته، أجفوه و جفوه و جفوة و جفاء- است و از اصل لغت عبارت، جفا السّرج عن ظهر الدّابّة- يعنى زين و برگ را از روى حيوان برداشت، اصطلاح شده است.[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 278-277
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 477
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 54-52
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 111-110
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 401