تحویل دادن (مترادف)

نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۵۰ توسط Shojaei (بحث | مشارکت‌ها) (←‏«بلّغ»)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مترادفات قرآنی تحویل دادن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بلّغ»، «اورد»، «جبا»، «ادلی».

مترادفات «تحویل دادن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
بلّغ ریشه بلغ مشتقات بلغ
وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ ٱلْمُشْرِكِينَ ٱسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّىٰ يَسْمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُۥ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْلَمُونَ
اورد ریشه ورد مشتقات ورد
يَقْدُمُ قَوْمَهُۥ يَوْمَ ٱلْقِيَٰمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ ٱلنَّارَ وَبِئْسَ ٱلْوِرْدُ ٱلْمَوْرُودُ
جبا ریشه جبی مشتقات جبی
وَقَالُوٓا۟ إِن نَّتَّبِعِ ٱلْهُدَىٰ مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَآ أَوَلَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا ءَامِنًا يُجْبَىٰٓ إِلَيْهِ ثَمَرَٰتُ كُلِّ شَىْءٍ رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
ادلی ریشه دلو مشتقات دلو
وَلَا تَأْكُلُوٓا۟ أَمْوَٰلَكُم بَيْنَكُم بِٱلْبَٰطِلِ وَتُدْلُوا۟ بِهَآ إِلَى ٱلْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا۟ فَرِيقًا مِّنْ أَمْوَٰلِ ٱلنَّاسِ بِٱلْإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ

معانی مترادفات قرآنی تحویل دادن

«بلّغ»

البُلُوغ‏ و البَلَاغ‏- به انتهاى هدف و مقصد رسيدن و يا انجام دادن كارى در پايان زمان و مكانى معيّن و بسا گاهى مقصود از بلوغ يعنى به پايان رسيدن، تسلّط يافتن و اشراف داشتن به چيزى، تعبير شود هر چند كه به انتهايش نرسيده باشند.

يكى از معانى انتها و بپايان رسيدن- بَلَغَ أَشُدَّهُ‏- است يا- بَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً، خداى عزّ و جلّ فرمايد: (فَبَلَغْنَ‏ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَ‏- 232/ بقره) و (ما هُمْ‏ بِبالِغِيهِ‏-56/ غافر) و (فَلَمَّا بَلَغَ‏ مَعَهُ السَّعْيَ‏- 102/ صافّات) و (لَعَلِّي‏ أَبْلُغُ‏ الْأَسْبابَ‏- 36/ زمر) و (أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ- 39/ قلم) يعنى پيمان و عهد استوار و محكم.

بَلاغ‏- در معنى- تبليغ نيز هست مثل سخن خداى عزّ و جلّ (هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ‏- 52/ ابراهيم) و (بَلاغٌ فَهَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الْفاسِقُونَ‏- 35/ احقاف) و (وَ ما عَلَيْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ‏- 17/ يس) و (فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِسابُ‏- 40/ رعد). همچنين: بلاغ- در معنى كفايت و كافى بودن هم هست مثل اين آيات (إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ‏- 106/ انبياء) و (وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ‏ رِسالَتَهُ‏- 67/ مائده) يعنى اگر اين را نرسانى يا چيزى را كه به عهده دارى تبليغ نكنى در حكم اين خواهى بود كه گويى چيزى را از رسالتش نرسانده‏اى، اين تأكيد براى اين است كه حكم پيامبران و تكاليفشان مشكلتر و سخت‏تر است، و حكمشان مانند ساير مردم كه از زير بار آن شانه خالى مى‏كنند نيست كه گاهى كار شايسته و صالح را با كار سوئى مخلوط مى‏كنند.

و امّا سخن خداى عزّ و جلّ كه: (فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ‏- 2/ طلاق) يعنى به نيكى نگهداشتن زنانى كه عدّه‏شان سپرى شده، كه تنها از جهت بزرگوارى و فخر و شرف است زيرا اگر زنان عدّه‏اى را به پايان رساندند رجوع و نگهداشتن آنها صحيح نيست.

بَلَّغْتُهُ‏ الخبر و أَبْلَغْتُهُ‏- هر دو يكى است، با اين تفاوت كه معنى و مفهوم- بلّغته- بيشتر است، (در آيه ذيل حضرت نوح (ع) بقومش) مى‏گويد: (أُبَلِّغُكُمْ‏ رِسالاتِ رَبِّي‏- 62/ اعراف) و (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ‏ بَلِّغْ‏ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ‏- 67/ مائده) و (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ‏ ما أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ‏- 57/ هود) و (بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتِي عاقِرٌ- 40/ آل عمران) و در همين معنى آيه (وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا- 8/ مريم) مثل اين است كه مى‏گوئى:

أدركنى الجهد و أدركت الجهد- يعنى جهد و سختى به من رسيد يا من به سختى رسيدم.

امّا- بلغنى المكان و أدركنى- صحيح نيست، زيرا مكان به كسى نمى‏رسد و كسى مكان را در نمى‏يابد. بَلاغَة (منظور بلاغت در سخن است كه صنعتى است ادبى) بر دو گونه است: اوّل- اينكه چيزى به ذات خود بليغ باشد كه بايد داراى سه وصف و حالت باشد:

1- از نظر زبان و لغت، صواب و نيكو باشد.

2- مطابقت با معنى مورد نظر و مقصد داشته باشد.

3- سخن در واقع راست و مطابق حقيقت باشد.

و اگر هر يك از اين سه شرط در آن نباشد از نظر بلاغت آن سخن ناقص است.

دوّم- سخن به اعتبار گوينده و شنونده و مفهوم بليغ و رسا باشد، يعنى گوينده مقصودى و امرى را در نظر داشته باشد و با وجهى نيكو و شايسته آن را ايراد كند بطوريكه مورد قبول و پذيرش طرف سخن يا وافى بهدف سخن باشد.

ولى در اين آيه كه خداى تعالى گويد: (وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً- 63/ نساء) تعبير و حمل آن با دو معنى صحيح است اوّل- اين معنى است كه مى‏گويد: به ايشان بگوى اگر آنچه را كه در دلهاتان داريد آشكار كنيد كشته مى‏شويد و تعبير ديگر مى‏گويد آنها را به عواقب زيانبارى كه بايشان مى‏رسد آگاهشان كن و بيمشان ده كه اشاره‏اى است به بعضى از آنچه عموم لفظ و كلّى آيه اقتضاى آن را دارد.

بلغة- رزق و روزى و آنچه از زندگى به انسان مى‏رسد (بهره مادّى و معنوى عمر).[۱]

«اورد»

وُرُود اصلش بسوى آبشخور رفتن است و سپس در غير از اين معنى بكار رفته است، فعل آن‏ وَرَدْتُ‏ الماءَ- وُرُوداً- است فأنا وَارِدٌ- اسم فاعل و- الماء مَوْرُودٌ اوْرَدْتُ‏ الإبلَ الماءَ- شتر را به آب وارد كردم در آيه گفت:

وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ‏- القصص/ 23 وِرْد- آبى كه براى وارد شدن در نظر گرفته شده، و نقطه مقابل- صدر- است و نيز- وِرْد- روز تب نوبه كه بخاطر سختى آن در باره آتش دوزخ بكار رفته است در آيه فرمود: فَأَوْرَدَهُمُ‏ النَّارَ وَ بِئْسَ‏ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ- هود/ 97 و إِلى‏ جَهَنَّمَ‏ وِرْداً- مريم/ 86 و أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ‏- انبياء/ 98 و ما وَرَدُوها- الانبياء/ 99 وَارِد- كسى است كه پيش از مردم وارد آبشخور مى‏شود و شترانش را سيراب و براى آنها مى‏نوشاند.

فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ‏- يوسف/ 19 يعنى آب دهنده را بسوى آب روانه كردند و بهر كس كه به آب وارد ميشود وارد- گويند و در آيه:

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 گفته‏اند- وَرَدْتُ‏ ماءَ كذا- براى حاضر شدن در آنجاست، هر چند از آبشخور و چشمه آب يا نهر آبى نخورده باشى. ولى گفته وارد شدن در جهنم در خبر فوق اقتضاى نوشيدن آب در جهنم دارد، اما كسانى كه از اولياى خدا و صالحين هستند وارد شدن تأثيرى از نظر ورود در دوزخ براى آنها نيست بلكه مانند حضرت ابراهيم عليه السّلام هستند كه فرمود: يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏- الانبياء/ 69 بنابراين در آيه فوق: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها- مريم/ 71 ورود در دوزخ براى اينها با عذاب همراه نيست. (سخن مفصل در اين باره بموقع ديگر موكول مى‏شود).

محموم بمعنى‏ مَوْرُود حمى- و از آوردن آن‏ وِرْد- تعبيرى است از همين معنى كه گفته شد.

شعرٌ وَارِدٌ- موى سرى كه به پشت سر يا شانه‏ها مى‏رسد.

وَرِيد- رگى كه به كبد و قلب متصل است كه مجراى خون و روح است فرمود:

وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ‏ الْوَرِيدِ- ق/ 16 يعنى از روح او به او نزديك تريم.

وَرْد- يعنى گل كه گفته‏اند وجه تسميه و نامگذارى گل به ورد براى اين است كه قبل از هر چيزى به آب مى‏رسد و سيراب مى‏شود و اولين ميوه سال را تشكيل مى‏دهد. به شكوفه هر درختى هم‏ وَرْد مى‏گويند.

وَرَّدَ الشجرُ- درخت شكوفه داد، رنگ اسب هم به آن تشبيه شده مى‏گويند فرسٌ‏ وَرْدٌ- اسبى سرخ رنگ.

به باره سرخ شدن افق و آسمان هم همين واژه بكار مى‏رود يعنى آسمان مثل قيامت سرخ است در آيه گفت: فَكانَتْ‏ وَرْدَةً كَالدِّهانِ‏- الرحمن/ 37.[۲]

«جبا»

جمع كردن، جَبَيْتُ‏ الماء فى الحوض- آب را در حوض جمع كردم.

جَابِيَة- حوضى كه آب در آن جمع باشد- جمعش- جَوَابٍ‏- است خداى تعالى گويد (وَ جِفانٍ‏ كَالْجَوابِ‏- 13/ سباء) (كاسه‏هايى چون آبگير بزرگ و حوض) از اين واژه- جَبَيْتُ‏ الخراج‏ جِبَايَةً ماليات قانونى را گرفتم، بطور استعاره بكار رفته است، خداى تعالى گويد: (يُجْبى‏ إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ- 57/ قصص).

(منظور كعبه است كه كثرت نعمت و بركت ثمرات هر چيزى در آن فراهم مى‏شود).

اجْتِبَاء- جمع كردن با انتخاب و برگزيدن، خداى تعالى گويد:

(فَاجْتَباهُ‏ رَبُّهُ‏- 50/ قلم) و (وَ إِذا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآيَةٍ قالُوا لَوْ لا اجْتَبَيْتَها- 203/ اعراف) (وقتى كه آيتى و پيامى كه طلب مى‏كنند و مى‏خواهند به ايشان نمى‏رسد با كنايه مى‏گويند تو آيات را بر نمى‏گيرى و نمى‏آورى) مى‏گويند- همان مگر آنها را جمع و فراهم نكرده‏اى؟! كنايه از اينكه اين آيات را تو خود ساخته‏اى و از خدا نيست.

اجتباء اللّه العبد- خداوند او را ويژه فيض و بخشش الهى گردانيد كه گونه گون نعمتها بدون رنج برايش فراهم آيد و اين ويژگى براى انبياء و بعضى از مقرّبين ايشان از صدّيقين و شهدا است، چنانكه خداى تعالى گفت: (وَ كَذلِكَ‏ يَجْتَبِيكَ‏ رَبُّكَ‏- 6/ يوسف) و (فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ‏- 50/ قلم) و (وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏- 87/ انعام) و (ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى‏- 122/ طه) مفهوم آيات فوق در اين آيه است كه مى‏گويد: (إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّار46/ ص).[۳]

«ادلی»

دَلَوْتُ‏ الدَّلْوَ- آوند و دلو را در چاه رها كردم. أَدْلَيْتُهَا- فرستادم، نيز هست، نظر دوّم از ابو منصور در كتاب (الشامل) است خداى تعالى گويد: فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ‏- 29/ يوسف).

واژه- دَلْو- بطور استعاره براى رسيدن به چيزى نيز بكار رفته است شاعر گويد:و ليس الرّزق عن طلب حثيث‏/و لكن ألق دلوك فى‏ الدِّلَاء (روزيت را در وسايل ديگران قرار ده).

و همچنين وسيله‏اى و كسى كه دلو پر از آب مى‏كند- مائح- ناميده‏اند شاعر گويد:و لي مائح لم يورد النّاس قبله‏/معلّ و أشطان الطّوى كثير (وسيله‏اى و كسى براى پر كردن دلو آبم دارم كه با سرعت و شتاب با ريسمانهاى بلندش بسرعت بآب مى‏رسد و كسى قبل از آن نمى‏تواند وارد آب شود).

خداى تعالى گويد: وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ‏- 188/ بقره)تَدَلِّي‏- پائين رفتن و به پائين فرستادن است.

خداى تعالى گويد: ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏- 8/ نجم) (پس نزديك شد و پائين آمد).

يعنى: جبرئيل به پيامبر خدا (ص) نزديك شد و واژه- تدلى- مثلى است براى قرب و نزديكى و تأييدى بر- دَنا- يعنى نزديك شد).[۴]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 309-307
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 444-442
  3. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 381-380
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 684-683