پوسیده (مترادف)

مترادفات قرآنی صحبت کردن

مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «بلی»، «وَهِیَ»، «رمَّ»، «رفث»، «نَخَرَ».

مترادفات «صحبت کردن» در قرآن

واژه مشاهده ریشه شناسی واژه مشاهده مشتقات واژه نمونه آیات
بلی ریشه بلو مشتقات بلو
وَهِیَ ریشه وهی مشتقات وهی
رمَّ ریشه رمم مشتقات رمم
رفث ریشه رفث مشتقات رفث
نَخَرَ ریشه نخر مشتقات نخر

معانی مترادفات قرآنی صحبت کردن

«بلی»

كهنه شد، مى‏گويند: بَلِيَ‏ الثّوب‏ بَلًى‏ و بَلَاء يعنى آن جامه و لباس كهنه شد،بكسى كه سفر كرده است مى‏گويند- بَلَاهُ‏ سَفَرٌ- يعنى مسافرت او را خسته و فرسوده كرد. (يعنى‏ أَبْلَاهُ‏ السّفرُ).

و بَلَوْتُهُ‏- او را آزمودم، مثل اينست كه از زيادى آزمايش خسته‏اش كردم و آيه بعد اينطور خوانده شده (هُنالِكَ‏ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ‏- 30/ يونس) يعنى حقيقت كار هر نفسى و هر كسى را مى‏شناسيم و لذا گفته مى‏شود- أَبْلَيْتُ‏ فلانا- يعنى- اختبرته- او را آزمودم و با آزمايش باو آگاهى يافتم و گفته مى‏شود غم و اندوه نيز- بَلَاء- ناميده شده، از آن جهت كه جسم را فرسايش مى‏دهد، خداى تعالى گويد:

(وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ‏- 49/ بقره) و (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ‏ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ‏- 155/ بقره) و إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏- 106/ صافات). تكليف هم از جهاتى به- بلاء- تعبير شده است:

اوّل- اينكه تمام تكاليف به گونه‏اى براى تن و جسم سخت و مشكل است از اينجهت نوعى- بلاء هستند.

دوّم- اينكه تكليف، آزمونهائى است و لذا خداى عزّ و جلّ فرمود: (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِينُ‏- 106/ صافات). تكليف، هم از جهاتى به- بلاء- تعبير شده است:

اوّل- اينكه تمام تكاليف به گونه‏اى براى تن و جسم سخت و مشكل است از اينجهت نوعى- بلاء هستند.

دوّم- اينكه تكليف، آزمونهائى است و لذا خداى عزّ و جلّ فرمود: (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ‏- 31/ محمّد) (ناپايداران و كوشندگانتان را در آزمايشات و ابتلائات باز شناسيم).

سوّم- اينكه آزمون خداى تعالى از بندگان گاهى با مسرّت و سرورست تا سپاس گزارند و شكر كننده و گاهى نيز با ضررها و زيان‏هاست تا پايدارى و صبر پيشه كنند پس محنت و منحت يعنى زحمت و رحمت، يا كوشش با رنج و كشش با بخشش، همگى آزمون و بلاء است.

پس رنج و محنت صبر، افزون‏تر از بخشش شكر آفرين است ولى قيام كردن بر حقّ شكر گزارى و از اينروى در آسايش بودن و نعمت داشتن بلائى و آزمايشى است بس بزرگتر، لذا عمر گفت‏

«بُلِينَا بالضّرّاء فصبرنا و بُلِينَا بالسّرّاء فلم نصبر».

(به سختى‏ها مبتلا شديم صبر كرديم ولى با شاديها آزمايش شديم پايدار نبوديم و صبر نكرديم).

و لذا امير المؤمنين (ع) مى‏فرمايد:

(من وسّع عليه دنياه فلم يعلم أنّه قد مكر به‏ فهو مخدوع عن عقله).

(كسى كه دنيايش بر او فراخ و پر نعمت شد، و نفهميد كه آنها او را مى‏فريبند او بخدعه و فريب عقلش دچار شده است).

و خداى فرموده: (وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً- 35/ انبياء) و (وَ لِيُبْلِيَ‏ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً- 17/ انفال) و خداى عزّ و جلّ فرمود: (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ‏- 49/ بقره) (در باره بنى اسرائيل است) و اين معنى در آيه اخير بد و امر بر مى‏گردد يا بسوى محنت و سختى كه گفت (يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ‏- 49/ بقره) و يا به نعمت و لطفى كه باعث نجاتشان شده، و همچنين فرمود (وَ آتَيْناهُمْ مِنَ الْآياتِ ما فِيهِ بَلؤُا مُبِينٌ‏- 33/ دخان) كه به هر دو امر اشاره مى‏كند، چنانكه قرآنش را وصف كرد و گفت (قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ- 44/ فصّلت).

وقتى كه گفته مى‏شود- ابْتَلَى‏ فلان كذا و أَبْلَاهُ‏- اين ابتلاء متضمّن دو امر است:

اوّل- اينكه شناختن حال او بخودش و آگاهى بر آنچه را كه نمى‏داند و برايش مجهول است.

دوّم- ظهور و نماياندن خوبى يا بدى و يا نيكوكارى و زشتكاريش. چه بسا كه در آزمايش يكى از اين دو موضوع يا تنها يكى از آنها مورد نظر باشد پس اگر در باره آزمون خداى گفته شود- بَلَا كذا أو أَبْلَاهُ‏- او را آزمايش كرد يا مبتلا كرد، مقصود از آن چيزى نيست مگر ظهور و نمايان شدن نيكى و زشتى او بدون اينكه شناختن حال يا آگاهى به نادانسته‏هاى كارش در ميان باشد، زيرا خداوند علّام الغيوب است.

و بر اين معنى فرمايد: (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَ‏- 124/ بقره) (خداوند ابراهيم (ع) را با سخنانى و فرمانى چند بيازمود و آن را فرو نگذاشت و به إتمام رساند و گفت من ترا براى مردم پيشواى در دين قرار دادم او گفت آيا از فرزندان من هم، خداوند گفت عهد من در دين به ستمكاران نمى‏رسد كه- أتمّهنّ- در آيه امامت ابراهيم (ع) پس از پيامبرى است).

أَبْلَيْتُ‏ فلانا يمينا- در وقتى بكار مى‏رود كه كسى را با سوگند بيازمائى و او را در معرض آن قرار دهى. بَلَى‏، پاسخى است براى ردّ كردن سخن منفى، مانند آيه (وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ- 80/ بقره) (بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً- 81/ بقره) (يعنى آرى، كسيكه گناه مى‏كند، و گناهش بر او چيره شود دوزخى است.

يا اينكه‏ بَلَى‏ در جواب سؤال و پرسشى است كه در معنى نزديك به سخن منفى است مثل آيه (أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟ قالُوا بَلى‏- 172/ اعراف) يعنى (بلى پروردگار مائى) نبودن را ردّ مى‏كند ولى واژه- نعم- در پاسخ استفهام مثبت و مجرّد است مانند (فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا؟ قالُوا نَعَمْ‏- 28/ نحل) (آيا وعده خدايتان را حقّ يافتيد، گفتند آرى) كه در اين مورد گفتن- بلى- صحيح نيست.

امّا اگر گفته شود ما عندى شي‏ء- و تو بگويى- بلى- در آن صورت سخن او را رد كرده‏اى يعنى چيزى نزد تو هست، امّا اگر بگوئى- نعم- سخن او را اقرار و تأكيد كرده‏اى، يعنى كه نيست.

خداى تعالى گويد: (فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ، بَلى‏ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏- 28/ نحل) و (قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلى‏ وَ رَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ‏- 3/ سباء) و (وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى‏- 71/ زمر) و (قالُوا أَ وَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُمْ بِالْبَيِّناتِ قالُوا بَلى‏- 50/ غافر).[۱]

«وَهِیَ»

وَهْي‏ پارگى و شكاف در چرم و يا لباس و مانند اينها ميگويند- وَهَتْ‏ عزالى السحاب بمائها- ابرها بوسيله باران از هم جدا شدند. در آيه گفت: وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ- الحاقه/ 16 هر چيزى كه رابطه اجزايش از هم گسسته شود ميگويند- فقد وَهِيَ‏.[۲]

«رمَّ»

رميم: استخوان پوسيده. «مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ‏ رَمِيمٌ‏» يس: 78. و اين مثل رفات است كه در «رفت» گذشت. جوهرى پس از آنكه رميم را استخوان پوسيده معنى كرده گويد علت اينكه رميم در آيه مفرد آمده آنستكه در ماده فعيل مذكر و مؤنث و جمع يكسان آيد. «ما تَذَرُ مِنْ شَيْ‏ءٍ أَتَتْ عَلَيْهِ إِلَّا جَعَلَتْهُ‏ كَالرَّمِيمِ‏» ذاريات:

42. يعنى آن باد چيزى را كه بر آن ميوزيد نميگذاشت مگر آنكه مانند استخوان پوسيده و سائيده ميكرد.

نظير اين آيه است‏ «فَتَرَى الْقَوْمَ فِيها صَرْعى‏ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِيَةٍ» حاقّة: 7.

ناگفته نماند رم بفتح (ر) بمعنى اصلاح نيز آمده است در اقرب گويد «رَمَ‏ الْبِنَاءَ رَمّاً: أَصْلَحَهُ» ولى در قرآن فقط در معناى فوق بكار رفته است.[۳]

«رفث»

الرَّفَث‏: سخنى است كه ذكرش متضمّن آغاز- مغازله- در باره آميزش و تمتّع از همسرى است طورى كه آشكارا و با صراحت گفتن آن زشت و شرم انگيز است و به طور كنايه در باره مزاوجت و همبسترى با همسران بكار مى‏رود، در آيه: (أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ‏ الرَّفَثُ‏ إِلى‏ نِسائِكُمْ‏- 187/ بقره) جايز بودن آميزش و تمتّع از همسران در شب‏هاى صيام، توجّه و هشدارى است بر تمتّع خواستن از آنها و مكالمه و مغازله با ايشان در آن امر. اين واژه با حرف (الى) متعدّى شده است كه دربرگيرنده و شامل همان معنى باشد يعنى (تمتّع) ولى در آيه: (فَلا رَفَثَ‏ وَ لا فُسُوقَ‏- 197/ بقره).

تمام آيه چنين است: (فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِ‏- 197/ بقره).

يعنى: هر كه در ماههاى حجّ ملتزم آن شود آميزش و تمتّع از زنان، و زشتكارى و مجادله و ستيز در حجّ نيست) نهى نمودن و امر به خوددارى از- رفث- احتمال دارد كه نهى از تمتّع و مقاربت با آنان باشد يا اينكه نهى از سخن گفتن و مغازله براى تمتّع آنان زيرا اين امور هم به گونه‏اى سوق دهنده به آن عمل است ولى معنى اوّل يعنى نهى از تمتّع و آميزش صحيح‏تر است براى اينكه از ابن عبّاس روايت شده است كه در حال احرام و طواف شعر زير را سروده است:فَهُنَّ يَمْشِينَ بِنَا هَمِيسا/إِنْ تصْدُقِ الطَّيْرُ نَنِكْ لَمِيسا

فعلش- رَفَثَ‏- أَرْفَثَ‏- فَرَفَثَ- يعنى انجام داد و عمل كرد.أَرْفَثَ‏: ازدواج كرد و تمتّع برگرفت كه معانى هر دو فعل متلازم و در يكديگر داخل شده و لذا هر يك به جاى ديگرى بكار مى‏رود.[۴]

«نَخَرَ».

در آيه گفت: أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً- النازعات/ 11 اين آيه از سخنان آنهاست كه ميگويند- نَخِرَتِ‏ الشجرةُ- يعنى درخت كهنسال و پوسيده شد و وزش باد يا- نُخْرَةُ الريح- او را فرسوده ساخت.

نَخِير- صداى بينى است (خرناس) و دو پره دماغ كه خرناسى از آن خارج ميشود- نُخْرَتَاه‏ يا مِنْخَرَاه‏- ناميده ميشود، نَخُور- شتر ماده‏ايست كه شير نميدهد و يا انگشت در بينى او ميكنند، نَاخِر- كسيكه خرناس ميكشد و در اصطلاح گفته ميشود- ما بالدار ناخر- در خانه نفس كشى نيست.[۵]

ارجاعات

  1. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 313-309
  2. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 495
  3. قاموس قرآن، ج‏3، ص: 124-123
  4. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 92-90
  5. ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 300