بچه (مترادف)
مترادفات قرآنی بچه
مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «أجنة»، «ولید»، «مولود»، «وََلَد»، «طفل»، «صبی»، «غلام».
مترادفات «بچه» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
أجنة | ریشه جنن | مشتقات جنن | ٱلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَٰٓئِرَ ٱلْإِثْمِ وَٱلْفَوَٰحِشَ إِلَّا ٱللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَٰسِعُ ٱلْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلْأَرْضِ وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِى بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمْ فَلَا تُزَكُّوٓا۟ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ ٱتَّقَىٰٓ
|
ولید | ریشه ولد | مشتقات ولد | قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدًا وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ
|
مولود | ریشه ولد | مشتقات ولد | يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُوا۟ رَبَّكُمْ وَٱخْشَوْا۟ يَوْمًا لَّا يَجْزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِۦ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِۦ شَيْـًٔا إِنَّ وَعْدَ ٱللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِٱللَّهِ ٱلْغَرُورُ
|
وََلَد | ریشه ولد | مشتقات ولد | وَٱلْوَٰلِدَٰتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَٰدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن يُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَ وَعَلَى ٱلْمَوْلُودِ لَهُۥ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِٱلْمَعْرُوفِ لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةٌۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦ وَعَلَى ٱلْوَارِثِ مِثْلُ ذَٰلِكَ فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوٓا۟ أَوْلَٰدَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَّآ ءَاتَيْتُم بِٱلْمَعْرُوفِ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَ وَٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ
|
طفل | ریشه طفل | مشتقات طفل | وَإِذَا بَلَغَ ٱلْأَطْفَٰلُ مِنكُمُ ٱلْحُلُمَ فَلْيَسْتَـْٔذِنُوا۟ كَمَا ٱسْتَـْٔذَنَ ٱلَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمْ ءَايَٰتِهِۦ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
|
صبی | ریشه صبو | مشتقات صبو | يَٰيَحْيَىٰ خُذِ ٱلْكِتَٰبَ بِقُوَّةٍ وَءَاتَيْنَٰهُ ٱلْحُكْمَ صَبِيًّا
|
غلام | ریشه غلم | مشتقات غلم | وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّكْنُونٌ
|
معانی مترادفات قرآنی بچه
«أجنة»
اصل جِنّ، پوشيده و پنهان بودن چيزى از دسترس حسّ است، جَنَّهُ اللّيل و أَجَنَّهُ و جَنَ عليه فَجَنَّهُ- يعنى شب آن را پوشيده داشت و پنهان كرد.
أَجَنَّهُ- چيزى بر رويش قرار داد تا پوشيده شود مثل:
قبرته أقبرته- در گورش گذاشتم و سقينه و أسقينه- آبش دادم.
جنّ عليه كذا- او را پوشاند، خداى عزّ و جلّ گويد: فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَبا 76/ انعام).
جَنَان- قلب است زيرا ظاهر نيست و از حواس ظاهر پوشيده و پنهان است.
مِجَنّ و مِجَنَّة- سپرى است كه صاحب سپر و جنگجوى را پنهان مىدارد، خداى عزّ و جلّ فرمايد:
اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً- 16/ مجادله).
(سوگندهاى خود را سپرى براى پوشاندن چهرههاى غير ايمانى، و اسلامى خود قرار دادند).
حديث
«الصّوم جنّة».
يعنى روزه نگاهدارنده و سپرى است براى ايمان و مؤمنين.
جَنَّة- هر باغ و بستانى كه داراى درختان انبوه است و زمين را مىپوشاند، خداى عزّ و جلّ فرمايد:
لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتانِ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمالٍ- 15/ سبا) و وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ- 16/ سباء) و وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ- 39/ كهف) درختانى هم كه پر شاخ و برگند- جنّة- ناميدهاند، و سخن شاعر بر اين معنى حمل شده است كه:من النّواضح تسقى جنّة سحقا (از شتران آبكشى كه باغ دور افتاده و تشنه و پژمرده را آب مىدهد).
جَنَّة- يعنى بهشت يا بصورت تشبيه به باغى كه در زمين هست چنان ناميده شده هر چند كه ميانشان فرقى و تفاوتى است و يا بخاطر پوشيده بودن نعمتهايش از ماست، و در سخن خداى تعالى در آيه زير بآن اشاره شده است كه: (فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن17/ سجده) ابن عبّاس (رض) گفته است: جَنَّات كه در قرآن به لفظ جمع آمده است از اين رواست كه هفت جنّت هست:
1- جنّة الفردوس 2- عدن 3- جنّة النّعيم. 4- دار الخلد 5- جنّة المأوى 6- دار السّلام. 7- علّيّين.
جنين- هم طفلى است تا زمانى كه در رحم مادر هست جمعش- أَجِنَّة خداى تعالى گويد: (وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ- 32/ نجم) كه واژه- جنين- بر وزن فعيل در معنى مفعول است و نيز جَنِين- قبر است كه در اين صورت- فعيل- در معنى فاعل است.
در باره اطلاق واژه جِنّ- بموجودات نامرئى دو وجه گفته شده:
اوّل- براى موجودات نامرئى روحانى كه از تمام حواسّ ظاهرى ما پنهانند، و نقطه مقابلش- إنس است و بر اين وجه فرشتگان و شياطين نيز جزء آنها خواهند بود پس هر فرشتهاى پرى يا جنّى است و هر پرى و جنّى فرشته نيست، ابوصالح گفته است كه همه فرشتگان نامرئىاند.
دوّم- گفتهاند بلكه جنّها بعضى از نامرئيان و روحانيان هستند زيرا چنان موجوداتى روحى سه گونهاند:
1- گروه اخيار كه همان فرشتگانند.
2- گروه اشرار يا شياطين.
3- گروه اوساط كه از دو دسته اخيار و اشرار در ميانشان وجود دارد و اين دستههاى پريان هستند كه آيه قرآن بر اين معنى دلالت دارد كه (قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ ... وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ- 1- 14/ جنّ) (كه اشاره به دو دسته بد و خوب پريان است.
الجِنَّة- يعنى جماعت و گروه پريان، خداى تعالى گويد:
(مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ- 6/ النّاس) و (وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً- 1158/ صافّات)- الجِنَّة- همان جُنُون و ديوانگى است، خداى تعالى گويد: (ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّة 46/ سباء) يعنى جنون، و جنون حائل و مانع ارتباط عقلانى ميان نفس و عقل است.
جُنَ فلان- جن زده شد، كه فعلش بر وزن- فعل- است مثل وزن و بناى بيماريها و دردها مانند- زكم، لقى، حمّ- يعنى (زكام شد، لقوه گرفت، تبدار شد).
اصيب جنانه- به بيمارى قلبى دچار شد و گفتهاند وقتى كه رابطه ميان كارهاى بدنى و عقلى بريده شود مىگويند- جُنَ عقله- عقل و خردش بيمار است (بيمارى روانى).
و بر آن اساس سخن خداى تعالى است كه كفّار به پيامبر (ص) گفتند: (مُعَلَّمٌ مَجْنُونٌ- 14/ دخان) يعنى از پريانى كه او را مىآموزند، با او هستند، و همچنين آيه (أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ- 36/ صافات).
جُنَ التّلاع و الآفاق- گياه بهاره و بيابانى بمقدارى آنجا زياد شد كه گويى زمينى مجنون و جنّ زده است، و آيه (وَ الْجَانَ خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نارِ السَّمُومِ،- 27/ حجر) اشاره به خلقت و آفرينش نوعى از پريان است.
و آيه (كَأَنَّها جَانٌ- 10/ نمل) گفته شده اشاره به نوعى از مارهاست.[۱]
«ولید»، «مولود»، «وََلَد»
وَلَد فرزند و مولود كه براى مفرد و جمع و كوچك و بزرگ هر دو گفته ميشود، خداى تعالى فرمود:
إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ- النساء/ 176 و أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ- انعام/ 101 به پسر خوانده و نيز كسى كه خود را به پدر و مادرى نسبت دهد- وَلَد- گويند، آيه:
أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً- القصص/ 9 يا اينكه او را به فرزندى مىگيريم.
وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ- البلد/ 3 ابو الحسن مىگويد- وَلَد- يعنى ابن و ابنه- پسر و دختر هر دو- وُلْد- هم فرزندان و هم اهل و عيال- وُلِدَ فلانٌ- او بدنيا آمده، خداى تعالى فرمود: وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ- مريم/ 33 و وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ- مريم/ 15 والد همان اب يا پدر است و- أمّ: وَالِدَة نوعا هر دو را- وَالِدَانِ ميگويند گفت:
رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَ- النوح/ 28 وَلِيد- نوزادى كه ولادتش نزديك است- صحيح اينست كه بعد از ولادت هم- وليد- گفته شود. مثل ميوهاى نزديك چيدن و رسيدن آن است- جني- گويند بعد از چيدن هم به همان اسم و اگر فرزند بزرگ شد اين اسم از او ساقط ميشود جمع وَلَد- وِلْدَانٌ است در آيه:
يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً- المزمل/ 17 يعنى قيامت هنگامهايست كه جوان پير ميشود. در زبان عمومى- وَلِيدَة- به كنيزك زادگان ميگويند- لِدَة- هم بازى كودك، مثل عبارت- فلان لِدَةُ فلانٍ- همبازى اوست- كه در- لدة- حرف (و) حذف شده است.
تَوَلُّد- بدست آمدن چيزى از چيز ديگر وسيله سببى از اسباب جمع وَلَد أَوْلَاد است در آيه گفت:
إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ- التغابن/ 15 و إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ- التغابن/ 14 كه همه را فتنه يعنى ابتلا براى امتحان و بعضى را دشمن ناميده است.
گفتهاند- وُلْد- جمع وَلَد است مثل- أُسْد و أَسَد- يعنى شيران- و جائز است كه وُلْد- مفرد باشد كه او را افزون سازد، كسى كه هم خون اوست از اوست».[۲]
«طفل»
الطِّفْل: كودك تا وقتى كه نرم استخوان است كه بر جمع كودكان هم اطلاق مىشود، مثل آيات:
(ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا- 67/ غافر) مفرد در معنى جمع آمده است.
(أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا- 31/ نور) (يا كودكانى كه بر عورت زنان آگاه نيستند، عبارت فوق قسمتى از آيهاى است كه ظاهر بودن زينت زنان را از عدّهاى كه محرماند استثناء مىكند از آن جمله كودكان خردسال).
واژه- طِفْل- بر أَطْفَال جمع بسته مىشود، در آيه، (وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ- 59/ نور).
و به اعتبار معنى نرمى و خشن نبودن در مفهوم واژه- طفل- مىگويند: امرأةٌ طِفْلَةٌ: زنى ملايم و نرمخوى، فعلش- طَفِلَتْ، طُفُولَةً و طَفَالَةً- است. مِطْفَل: ماده آهويى كه نوزادش همراش باشد.
طَفَلَتِ الشّمسُ: آفتاب برآمد و غروب كرد كه در اين دو حالت تابش و روشنائيش كم است و ضعيف و نورش زمين را روشن نمىكند، شاعر گويد:(و على الأرض غياباتُ الطَّفَلِ) (و بر سطح زمين روشنائيهائى كم و بسيار دورى هست) و امّا يُطَفِّلُ تَطْفِيل- وقتى گفته مىشود كه كسى به غذايى كه دعوت نشده است بيايد كه از عبارت: طَفَلَ النّهارُ: آغاز و پايان روز، گرفته شده كه هنگام آمدن آن شخص در آن زمانهاست يعنى بيموقع است و نيز گفته شده- تَطْفِيل- از عمل طفيلى گرفته شده و- طُفَيْلُ العرائسِ- مرد معروفى بود كه در دعوتها و عروسىها ناخوانده حاضر مىشده و او را طفيلى ناميدهاند. (سورچران).[۳]
«صبی»
الصَّبِيُ: كودكى كه به سنّ بلوغ نرسيده. رجل مُصْبٍ: مردى كه دو كودك دارد.
خداى تعالى گويد: (قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا- 29/ مريم) (چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن گوئيم).
صَبَا فلان يَصْبُو، صَبْواً و صَبْوَةً. متمايل و آرزومند شد و كودكانه عمل كرد. آيه:
(أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ- 32/ يوسف).
(سخن حضرت يوسف است كه مىگويد: خداوندا زندان براى من نيكوتر و خوشتر است از گناهى كه مرا به آن مىخوانند، اگر مكر و نيرنگشان را از من دور نكنى و رحمت تو نباشد بناچار از جاهلين مىشوم).
أَصْبَانِي فَصَبَوْتُ: مرا متمايل كرد و مشتاق شدم.
الصَّبَا: بادى كه از شرق به سوى قبله مىوزد.
صَابَيْتُ السّيف: شمشير را وارونه در غلاف نهادم.
(صَابَى سيفه: جعله فى غمد- مقلوبا- تهذيب اللّغه- لسان- العرب). صَابَيْتُ الرّمح:
نيزه را متمايل و آماده پرتاب كردم.
الصَّابِئُون: قومى كه بر دين نوح بودند و به هر كسى كه از دينى خارج و به دين ديگرى مىگرود صابئ- گفته شده و اين معنى از سخنى است كه مىگويند: صَبَأَ نابُ البعير: وقتى است كه دندان شتر، نيش زده و ظاهر شد. كسى كه- صابئين- را- صابين- بخواند، حرف همزه را انداخته است، مثل آيه:
(لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطُونَ- 37/ حاقّه) كه همان- خاطئون- يعنى خطاكاران است.
و نيز گفته شده بلكه واژه- صَابِئُونَ- از صَبَا، يَصْبُو- است (با تخفيف همزه).
در آيات: (وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى- 69/ بقره) (وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ- 62/ بقره).[۴]
«غلام»
الغُلَام: كودك و جوانى كه صورتش، تازه موى و سبيل برآورده. غلام بيّن الغُلُومَة و الغُلُومِيَّة: پسرى كه جوان بودن و موى برآمدن صورتش آشكار است.
خداى تعالى گفت:
(أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ- 40/ آل عمران) (وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ- 80/ كهف) (وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ- 82/ كهف) و در قصّه حضرت يوسف گفت: (هذا غُلامٌ- 19/ يوسف) جمع غُلَام- غِلْمَة و غِلْمَان- است.
اغْتَلَمَ الغلام: وقتى است كه پسر بحدّ جوانى برسد و از آنجائى كه هر كس به اين حدّ از سن برسد بيشتر چيز كه بر او غلبه دارد نيروى جنسى است لذا- شبق- يعنى آزمند در شهوات را- غُلْمَة- گويند. اغْتَلَمَ الفحل: لقاح انجام داد.[۵]