اعتدال (مترادف)
مترادفات قرآنی اعتدال
«اعتدال»؛ ميانهحال شدن در كميت و كيفيت. ميانهحال شدن در گرمى و سردى و خشكى و ترى يا در طول و عرض. حد وسط و دور از افراط و تفريط بودن.[۱] مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «قَصد»، «وَسَط»، «تقویم».
مترادفات «اعتدال» در قرآن
واژه | مشاهده ریشه شناسی واژه | مشاهده مشتقات واژه | نمونه آیات |
---|---|---|---|
قَصد | ریشه قصد | مشتقات قصد | |
وَسَط | ریشه وسط | مشتقات وسط | |
تقویم | ریشه قوم | مشتقات قوم |
معانی مترادفات قرآنی اعتدال
«قَصد»
القَصْدُ: مستقيم نمودن و استوار داشتن راه است.
قَصَدْتُ قَصْدَهُ: بسويش رفتم و آهنگش نمودم.
اقْتِصَاد: از اين واژه است كه بر دو گونه است:
اول- اقتصاد پسنديده بطور مطلق در ميانه روى چيزى كه دو طرف افراط و تفريط دارد مثل جود يا بخشش كه ميان حالت زياده روى و بخل قرار دارد و شجاعت كه حالتى است ما بين تهور و ترس و مانند اينها و بر اين معنى است آيه:
وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ (19/ لقمان) و به اينگونه اقتصاد و ميانهروى در آيه:
وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا ... (67/ فرقان) اشاره كرده است.
دوم- اقتصادى است كه بطور كنايه از آنچه ميان حالت پسنديده و ناپسند قرار مىگيرد، مثل قرار گرفتن ميان عدل و جور [كه نه عدالت است و نه جور و ستم].
و يا حالتى و موقعيتى در ميان نزديك و دور و بر اين اساس گفت:
فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ (32/ فاطر) آيه: سَفَراً قاصِداً (42/ توبه).
يعنى سفرى كه دوريش ناپايان است و بسا كه اين آيه به سفر نزديك نيز تفسير شود ولى حقيقتش همان است كه ذكر كردم.
أَقْصَدَ السّهمُ: تير به هدف اصابت كرد گويى كه قصدش و هدفش را يافته است، شاعر گويد:فأصاب قلبك غير أن لم يُقْصِدِ [به قلبت اصابت كرد و رسيد جز اينكه آن را هدف نگرفته بود].
انْقَصَدَ الرّمحُ: نيزه شكست.
تَقَصَّدَ: شكست.
قَصَدَ الرّمحَ: نيزه را شكست.
ناقةٌ قَصِيدٌ: شتر ماده پرگوشت و مفيد.
القَصِيد من الشّعر: شعرى كه هفت بيتش تمام شده است[۲]
«وَسَط»
وَسَط يا ميانه هر چيز نقطهاى است كه دو طرف مساوى براى آن منظور شود و در كميت بهم پيوسته مثل جسم بكار مىرود، اگر وسط با فتحه حرف (س) گفته شود بهمان معنى بالاست مثل وسط صلب- ميانهاش سخت است يا ضربتُ وَسَطَ رأسِهِ، به وسط سرش زدم اما با سكون سين، وَسْطٌ در كميت منفصله بكار مىرود مانند چيزى كه ميان دو جسم را معين كند و آنها را از هم جدا كند.
وَسْطُ القومِ- ميانه مردم، وسط براى چيزى كه دو طرفش مذموم و ناپسند است گفته مىشود.
مثل- هذا أَوْسَطُهُمْ حسباً- اگر موقعيت خوبى و بزرگى داشته باشد ولى خودش در آن حد نباشد يا واژه- جود- كه ميان بخل و زيادهروى يا اسراف قرار دارد. و براى مصون ماندن از مفهوم- افراط و تفريط- بكار مىرود كه واژههاى قابل ستايش است مانند- تساوى يا برابرى- عدالت و انصاف و جوانمردى كه همه پسنديده است. در آيه: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً- البقره/ 143 از اين جهت بمعنى- أَوْسَطُهُمْ- خواهد بود و گاهى دو طرف وسط ناشايست نيست بلكه يك سمت پسنديده و محمود و سمت ديگر ناپسند مانند- خير و شر- كه بطور كنايه- رذل- گفته مىشود مثل فلان وَسَطٌ من الرجال- يعنى او از حدود خير و نيكى خارج شده است. در آيه:
حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى- البقره/ 238 پس كسى كه- وُسْطَى- را نماز ظهر تفسير مىكند به اعتبار روز چنين مىگويد يعنى از وسط روز و كسى كه نماز مغرب مىداند به اعتبار اينكه ميان دو ركعتى و چهار ركعتى است يعنى نماز سه ركعتى مغرب كه دو نماز ظهر و عصر بقيه نمازها پايهگذارى شده و هر كس به صلاة الوسطى را نماز صبح تفسير مىكند به اعتبار قرار داشتن آن ميان نماز عشا و نماز ظهر چنين تفسيرى ميكند مىگويد از اين جهت خداى تعالى فرموده:
أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ- الاسراء/ 78 يعنى نماز صبح و تخصيص اين نماز به- ذكر- براى همان كسانى است كه پس از خواب شبانه دست مىدهد كه با لذت خواب نياز به اقامه آن نماز دارد، از اين جهت در اذان صبح عبارت- الصلاة خير من النوم- اضافه شده و كسى كه صلاة الوسطى را نماز عصر مىداند بنا بروايتى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله رسيده است و براى اينكه وقت نماز عصر فاصله ميان كار صبح و كار بعد از نماز عصر است ساير نمازها در حالت استراحت و فراغت اقامه مىشود مگر نماز عصر فرموده است
«مَن فاتَهُ صلاةُ العصر فكأنما وتر أهله و ماله».
يعنى نقصان و زيان به عائله و مال خود زده است.[۳]
«تقویم»
قَامَ، يَقُومُ، قِيَاماً: به پا خاست و برخاست.
قَائِمٌ: بپا خاسته.
أَقَامَ بالمكان إِقَامَةً: در آنجا اقامت گزيد. اسم فاعلش- قائم- است.
«قِيَام» بر چهار گونه است:
اول- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، قهرا و بناچار.
دوم- قيام كردن و برخاستن با جسم و بدن، اختيارا.
سوم- قيام براى چيزى كه همان عمل مراعات و حفظ و نگهدارى آن است.
چهارم- قيام كردن به قصد انجام چيزى و كارى.
1- قيام قهرى، مثل آيات:
قائِمٌ وَ حَصِيدٌ (100/ هود)ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوها قائِمَةً عَلى أُصُولِها (5/ حشر)
2- و اما قيامى كه در معنى بپاخاستن اختيارى است، در آيات:أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِداً وَ قائِماً (9/ زمر).
الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ (191/ آل عمران).
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ (34/ نساء).
وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64/ فرقان).
قيام در دو آيه اخير جمع- قائم- است.
3- قيام در معنى مراعات و محافظت، در آيات:
كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ (8/ مائده).
قائِماً بِالْقِسْطِ (18/ آل عمران).
و در آيه: أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ (33/ رعد) يعنى حافظ و نگهدارنده.
و سخن خداى تعالى كه: لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ (113/ آل عمران).
إِلَّا ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً (75/ آل عمران).
يعنى مگر اينكه پيوسته در طلب آن ثابت و پايدار باشى
4- قيامى كه در معنى عزم و قصد و اراده است مثل آيه:يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ (6/ مائده).
و در آيه: يُقِيمُونَ الصَّلاةَ (3/ بقره) يعنى قصد انجام نماز نموده آنرا ادامه ميدهند و بر اقامه آن محافظت مىكنند.
قِيَام و قِوَام- اسمى است براى آنچه كه چيزى را برپا ميدارد و ثابت مىكند مثل: عماد و سناد، در مورد چيزيكه به آن اعتماد و تكيه ميشود [تكيهگاه، ستون- پايه و اساس- سرپرست خانواده، حافظ و نگهدارنده.] و مثل آيه:
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً (5/ نساء) يعنى خداوند آنرا از چيزهايى كه نگهداريتان مىكند قرار داده است.و آيه: جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ (97/ مائده) يعنى كعبه براى شما نگهدارنده و قوام حيات شماست كه معاش و معاد شما را ثابت و پايدار ميدارد.
«أصم» گفته است: معنى قائما- در اين آيه اينست كه كعبه نسخ نميشود.
در آيه فوق- قِيَماً- بجاى- قِياماً- هم خوانده شده و كسى كه- قِياماً- را در آيه جمع- قِيمَة- ميداند سخنى قابل توجه نيست.
عبارت- قَامَ كذا- در معنى ثبت، و- ركز- يعنى ثابت و پا بر جا شده است كه هر سه واژه به يك معنى است [قام، ثبت، ركز].
و آيه: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى (125/ بقره) يعنى در مقام ابراهيم كه مكانى معين در كعبه است نماز بپاى داريد، اين آيه براى اينستكه همواره خاطره خدا پرستى و بتشكنى ابراهيم در خاطرهها زنده بماند.
قام فلان مقام فلان: وقتى است كه كسى نايب و جانشين ديگرى شود، در آيه:
فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ (107/ مائده) و آيه: دِيناً قِيَماً (161/ انعام) يعنى دينى ثابت كه حفظ كننده و ارزش دهنده امور معاش و معادشان است كه- قيما- بدون تشديد هم خوانده شده و در آن صورت از- قيام- است. و نيز گفته شده- قيما- صفت است مثل:
قومٌ عِدًى، مكانٌ سِوًى، لحمٌ رِذًى و ماءٌ رِوًى: [مردمى دشمن خو، مكانى هموار و پرداخته و گوشتى لاغر و آبى گوارا.] و بر اين اساس آيات:
ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (36/ توبه).
وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً (2/ كهف).
وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (5/ بينه).
واژه قَيِّمَة- اسمى است براى امتى كه به قسط قيام كردهاند و در آيه:
كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ (110/ آل عمران) به آنها اشاره شده است. و در آيات: كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ (135/ نساء). يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3/ بينه).
اشاره به- صُحُفاً مُطَهَّرَةً- همان قرآن است.
در آيه: كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3/ بينه) اشاره به محتواى قرآن كه جامع معانى كتابهاى خداى تعالى است زيرا قرآن كتابى است كه جاى فراهم آمدن و جامع ثمرات و بهرههاى كتابهاى پيشين خداى تعالى است.
و آيه: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُ الْقَيُّومُ (255/ بقره) يعنى خداوند حافظ و بر پا دارنده هر چيزى است و نيز بخشنده آنچه را كه براى قوام و ثبات آن چيز لازم است و اين مفهوم همان معنى است كه در آيات:
الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (50/ طه).
أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ (33/ رعد) ياد آورى شده است.
بناى واژه قَيُّوم- فيعول- است و قيام بر وزن فيعال، مثل: ديون و ديان.
قِيَامَة: عبارتست از بر پا شدن رستاخيز يا ساعتى كه در آيات:
وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ (12/ روم).
يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (6/ مطففين) وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً (36/ كهف) ياد آورى شده است.
قِيَامَة: اصلا به معنى حالت و قيامى است كه ناگهانى از انسان حاصل ميشود و حرف (ه) در قيامت براى تنبه و آگاهى بر وقوع آن حالت بطور ناگهانى است.
مَقَام: مصدر و اسم مكان و زمان از- قيام- است، مثل آيات:
إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي (71/ كهف).
ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج3، ص: 274 ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ (14/ ابراهيم).
وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ (46/ رحمن).
وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى (125/ بقره).
فِيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِيمَ (97/ آل عمران).
وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ (26/ دخان).
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ (51/ دخان).
خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73/ مريم).
وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ (164/ صافات).
أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ (39/ نمل).
اخفش گفته است: در آيه: قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ (39/ نمل) مقام در اين آيه جاى نشستن است، در اينجا اگر (اخفش) خواسته است بگويد كه (مقام) و (مقعد) هر دو بالذات يك چيزند و نسبت به فاعل مختلفند، اين سخن صحيح است مثل واژههاى- (صعود) و (حدور): [بالا رفتن و پائين آمدن].
اما اگر مقصود اين است كه واژه مقام در معنى جاى نشستن است اين سخن بعيد است زيرا مكانى واحد گاهى به اعتبار برخاستن از آن جا (مقام) ناميده ميشود و گاهى به اعتبار نشستن به آنجا- مقعد- ناميده ميشود.
مَقَامَة: گروه و جماعت، شاعر گويد:و فيهم مَقَامَاتٌ حسان وجوهم در حقيقت- مقامة- اسمى است براى مكان هر چند كه بجاى اهل آن مكان قرار گرفته مثل سخن شاعر كه گفته است:و استبّ بعدك يا كليب المجلس. كه در اين شعر- مستبيّن- يعنى هجو كنندگان و ناسزاگويان را مجلس ناميده است. اسْتِقَامَة: در مورد راهى است كه بر يك خط هموار و استوار است كه گفتهاند، طريق حق هم به آن تشبيه شده است، مثل آيات:
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (6/ فاتحه).
أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً (153/ انعام).
إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (56/ هود).
اسْتِقَامَة الأنسانِ: ملتزم شدن انسان براى بودن در راه راست، در آيات:
إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَ اسْتَقامُوا (30/ فصلت).
فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ (112/ هود).
فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ (6/ فصلت).
الإِقَامَةُ فى المكان: ثابت بودن در آن مكان.
إِقَامَةُ الشّيءِ: اداء كردن حق آن چيز و وفا نمودن به حق آن.
در آيه: قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (68/ مائده) يعنى با علم و عمل به آن وفا كنيد و حق آنها را برآوريد.
و همچنين آيه: وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ (66/ مائده).
خداوند هر كجا در قرآن امر به نماز كرده و آنرا ستوده است امر ننموده مگر با لفظ (إقامة) تا تنبه و آگاهى بر اين باشد كه مقصود، انجام و اداى وظايف نماز است كه حقش اداء شود نه فقط شكل ظاهرى نماز مثل آيه:
أَقِيمُوا الصَّلاةَ (43/ بقره).
و در غير موضع مثل امر در مدح، گفت:
وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ (162/ نساء).
و اما آيه: وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى (142/ نساء).
در آيه اخير- قامُوا- از (قيام) است، يعنى بلند شدن نه از- إقامة- كه به معنى ثبات و پايدارى در نماز است
اما آيه: رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ (40/ ابراهيم) يعنى پروردگارا موفقم بدار تا شرايط كامل نماز را بجاى آورم.
در آيه: فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ (5/ توبه) گفته شده مقصود از آن اقرار به وجوب نماز است نه به اداى آن.
مُقَامٌ: براى مصدر و اسم مكان و اسم زمان و اسم مفعول گفته ميشود ولى آنچه را كه در قرآن وارد شده است مصدر است مثل آيه:إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66/ فرقان).
مُقَامَةٌ: همان اقامت و سكنى گزيدن است، در آيات:
الَّذِي أَحَلَّنا دارَ الْمُقامَةِ مِنْ فَضْلِهِ (35/ فاطر).
كه مثل دارُ الْخُلْدِ (28/ فصلت).
جَنَّاتِ عَدْنٍ (72/ توبه) است.
و آيه: لا مُقامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا (13/ احزاب).
مقام- در آيه اخير از- قام- است يعنى براى شما استقرار و آرامش نيست كه: لا مُقامَ لَكُمْ (13/ احزاب) هم خوانده شده يعنى از- إقامة.
واژه- إقامة- به دوام و پيوستگى هم تعبير ميشود مثل آيه: عَذابٌ مُقِيمٌ (37/ مائده)آيه: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقامٍ أَمِينٍ (51/ دخان) عبارت (مَقامٍ أَمِينٍ)- با فتحه حرف ميم- يعنى در مكانى كه اقامتشان در آنجا ادامه مىيابد.
تَقويمُ الشّيء: پرداختن و استوار داشتن آن چيز، در آيه:
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (4/ تين).
كه اشاره به ويژگيهاى انسان در ميان حيوانات از جهت عقل و فهم و راست بودن قامت اوست كه دلالت بر مستولى بودن انسان بر هر چيزى است كه در اين عالم هست.
تَقْوِيمُ السّلعةِ: ارزيابى كردن متاع و بيان قيمت آن.
قَوْم- در اصل گروهى از مردان غير از زنان است از اينروى گفت: لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ .... (11/ حجرات).
شاعر گويد:أ قوم آل حصن أم نساء [آيا اهل و قبيله حصن مردانند يا زنان].
ولى در اكثر آيات قرآن هر كجا به قوم اشاره شده مردان و زنان با هم اراده شده است و حقيقت معنى آن در مورد مردان همانست كه با آيه:
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ (34/ نساء) آگاهى داده است[۴]