دلیل (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

(صفحه‌ای تازه حاوی «==مترادفات قرآنی دلیل== مترادف های این واژه در قرآن عبارت است از «دلیل»، «حجة»، «بیّنة»، «برهان»، «سلطان». ==مترادفات «دلیل» در قرآن== {| class="wikitable" |+ !واژه !مشاهده ریشه شناسی واژه !مشاهده مشتقات واژه !نمونه آیات |- |دلیل |ریشه دلل |دلل (...» ایجاد کرد)
 
 
خط ۱۳: خط ۱۳:
|[[دلل (ریشه)|ریشه دلل]]
|[[دلل (ریشه)|ریشه دلل]]
|[[دلل (واژگان)|مشتقات دلل]]
|[[دلل (واژگان)|مشتقات دلل]]
|
|{{AFRAME|Surah=25|Ayah=45}}
|-
|-
|حجة
|حجة
|[[حجج (ریشه)|ریشه حجج]]
|[[حجج (ریشه)|ریشه حجج]]
|[[حجج (واژگان)|مشتقات حجج]]
|[[حجج (واژگان)|مشتقات حجج]]
|
|{{AFRAME|Surah=6|Ayah=83}}
|-
|-
|بیّنة
|بیّنة
|[[بین (ریشه)|ریشه بین]]
|[[بین (ریشه)|ریشه بین]]
|[[بين (واژگان)|مشتقات بین]]
|[[بين (واژگان)|مشتقات بین]]
|
|{{AFRAME|Surah=29|Ayah=49}}
|-
|-
|برهان
|برهان
|[[برهن (ریشه)|ریشه برهن]]
|[[برهن (ریشه)|ریشه برهن]]
|[[برهن (واژگان)|مشتقات برهن]]
|[[برهن (واژگان)|مشتقات برهن]]
|
|{{AFRAME|Surah=28|Ayah=32}}
|-
|-
|سلطان
|سلطان
|[[سلط (ریشه)|ریشه سلط]]
|[[سلط (ریشه)|ریشه سلط]]
|[[سلط (واژگان)|مشتقات سلط]]
|[[سلط (واژگان)|مشتقات سلط]]
|
|{{AFRAME|Surah=7|Ayah=71}}
|}
|}


==معانی مترادفات قرآنی دلیل==
==معانی مترادفات قرآنی دلیل==


=== «دلیل» ===
===«دلیل»===
الدلالة، يعنى آنچه را كه بوسيله آن شناسائى چيزى حاصل مى‏شود دلالت الفاظ بر معنى و دلالت اشارات و رمزها و نوشته‏ها و پيمانها در حساب. فرق نمى‏كند كه كسى اين عمل يعنى دلالت بر چيزى را منظور و هدف قرار دهد يا قرار ندهد مثل اينكه حركت انسانى را مى‏بيند و مى‏داند كه او زنده است.
 
خداى تعالى گويد: ما دلهم‏ على موته إلا دابة الأرض‏- 14/ سباء).
 
(در باره تكيه دادن حضرت سليمان به عصاى خويش است كه بعد از مدتى موريانه (دابة الأرض) آن عصا را خورد و سليمان بزمين افتاد كه فهميدند وفات كرده است اين رويداد دلالتى است كه قصد موريانه نبوده است ولى رخ داده و واقع شده).
 
دلالة- مصدر است مثل- كناية و أمارة.
 
الدال‏- كسى يا چيزى است كه از او دلالت حاصل مى‏شود و بدست مى‏آيد.
 
الدليل‏- صيغه مبالغه است مثل- عليم و قدير- از- عالم و قادر سپس الدال و الدليل- هر دو دلالت ناميده شده‏اند مثل ناميدن چيزى بمصدر آن چيزى (مثل بجاى عادل- در ادبيات گاهى به عدل و بجاى عالم علم و بجاى عاقل، عقل بكار برده‏اند يعنى او خود همه- عدل، علم و عقل است).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 683-382</ref>
 
===«حجة»===
اصل‏ حج‏ قصد زيارت است، شاعر گويد:يحجون‏ بيت الزبرقان المعصفر
 
و در عرف شرع واژه حج بقصد زيارت خانه خداى تعالى براى برپا داشتن مناسك و اعمال حج مخصوص شده است.
 
حج و حج- هر دو گفته شده، حج‏- مصدر است يعنى زيارت كردن و حج‏ اسم آن است.
 
يوم الحج الأكبر- روز قربانى و عيد اضحى و روز عرفه است، روايت شده كه‏
 
«العمرة الحج الأصغر».
 
عمره حج اصغر است.
 
حجة- دلالتى است روشن بر اساس راه مستقيم با قصد و هدف مستقيم و چيزيكه بر صحت و درستى يكى از دو نقيض اقتضاء و حكم مى‏كند.
 
خداى تعالى گويد: قل فلله الحجة البالغة- 149/ انعام) و لئلا يكون للناس عليكم حجة إلا الذين ظلموا- 150/ بقره) كه در آيه اخير احتجاج و دليل آوردن ستمگران را عليه مؤمنين مستثنى از حجت و دليل قرار داده است و اشاره است بر اينكه سخن و حجت آنها اصولا حجت نيست چنان كه شاعر در اين معنى مى‏گويد: (عيبى در ايشان نيست جز اينكه شمشيرهاشان از كوبيدن گروه‏هاى جنگى كند است).
 
و جايز است سخنانى هم كه با آنها احتجاج باطل مى‏شود حجت ناميده شود در اين آيه كه بآن معنى اشاره مى‏كند (و الذين‏ يحاجون‏ في الله‏ من بعد ما استجيب له‏ حجتهم‏ داحضة عند ربهم‏- 16/ شورى).
 
داحضة- سخن باطل و تلاش بيهوده لفظى كه حجت ناميده شده است.
 
و آيه (لا حجة بيننا و بينكم‏- 15/ شورى) يعنى آنقدر سخن آشكار است كه نيازى بحجت نيست.
 
محاجة- اين است كه در خصومت ميان دو نفر يا چند نفر هر كس بخواهد حجت و راه روشن ديگرى را رد كند، خداى تعالى گويد:
 
(و حاجه‏ قومه قال أ تحاجوني في الله‏- 80/ انعام) و (فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك‏- 61/ آل عمران) و (لم‏ تحاجون‏ في إبراهيم‏- 65/ آل عمران) و (ها أنتم هؤلاء حاججتم‏ فيما لكم به علم‏- 66/ آل عمران).
 
(فلم تحاجون فيما ليس لكم به علم‏- 66/ آل عمران) و (و إذ يتحاجون‏ في النار- 47/ غافر).
 
(كه در تمام آيات فوق محاجة- بدون علم و آگاهى را در چيزى كه نمى‏شناسند و نمى‏دانند مورد ملامت قرار داده) آزمون و بررسى زخم و جراحت سر نيز- حج‏- ناميده شده، شاعر گويد:يحج مأمومة فى قعرها لجف‏ (زخم مغز سرش را بررسى كرد و در انتهاى آن پارگى بود).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 452-450</ref>
 
===«بیّنة»===
واژه‏ بين‏ براى حد فاصل ميان دو چيز يا وسط آنها وضع شده است، خداى تعالى گويد: (و جعلنا بينهما زرعا- 32/ كهف).
 
بان‏ كذا- يعنى جدا شد، و هر چه از او پنهان بود ظاهر شد و چون معنى جدا شدن و آشكار شدن دارد در مورد هر چيزى كه جدا و منفرد است به كار مى‏رود.
 
بيون‏- به چاه آبى كه عمقش زياد است يعنى از لب چاه تا ته چاه فاصله زياد است گويند، و اين واژه باعتبار فاصله طنابى كه در دست آبكش است تا آب ته چاه بكار رفته است.
 
بان‏ الصبح- صبح ظاهر شد، سخن خداى تعالى كه: (لقد تقطع بينكم‏- 94/ انعام) يعنى پيوندتان بريده و جدا شد كه در حقيقت عوامل پيوستگى يعنى اموال و خويشاوند و اعمالى كه به آنها در اجتماعتان اعتماد داشتيد ضايع شد و از بين رفت و اشاره به معنى اين آيه است كه:
 
(يوم لا ينفع مال و لا بنون‏- 88/ شعراء) همچنين آيه (لقد جئتمونا فرادى‏- 94/ انعام) از نظر قواعد زبان عرب، واژه بين گاهى اسم است و گاهى ظرف.
 
كسى كه در آيه فوق (94/ انعام)- بينكم-، با ضمه نون بخواند آن را اسم قرار داده و اگر- بينكم- را با فتحه (ن) بخواند آنرا ظرف قرار داده است.
 
ظرف بودن واژه- بين- در آيات (لا تقدموا بين يدي الله و رسوله‏- 1/ حجرات) و (فقدموا بين يدي نجواكم صدقة- 12/ مجادله) و (فاحكم بيننا بالحق‏- 22/ ص) و (فلما بلغا مجمع بينهما- 61/ كهف) (كه در آيات فوق كلمه بين- طرف مكان يعنى در حضور و در ميان، كه مفتوح است). جايز است كه واژه- بين- در معنى مصدر به جاى اسم مفعول بكار رود، در آيه (و إن كان من قوم بينكم و بينهم ميثاق‏- 92/ نساء) و در اين مورد بكار نمى‏رود مگر در چيزى كه مسافتى فاصله داشته باشد مانند- بين‏ البلدين- يا در چيزى كه عددى داشته باشد از دو يا بيشتر مثل- بين الرجلين- و بين القوم.
 
واژه- بين به چيزى كه معنى وحدت و فرد داشته باشد اضافه نمى‏شود مگر اينكه تكرار شود، مانند آيات (و من بيننا و بينك حجاب‏- 5/ فصلت) و (فاجعل بيننا و بينك موعدا- 58/ طه) كه در هر دو آيه تكرار شده است.
 
گفته‏اند- هذا الشي‏ء بين يديك- يعنى بر تو نزديك است، و بر اين معنى سخن خداوند است كه (و جعلنا من بين أيديهم سدا و من خلفهم سدا- 9/ يس) و (و مصدقا لما بين يدي من التوراة- 50/ آل عمران) و (أ أنزل عليه الذكر من بيننا- 8/ ص).
 
عبارت- من بيننا- در آيه اخير يعنى از ميان همه ما بر او نازل شده است و سخن خداى در آيه: (قال الذين كفروا لن نؤمن بهذا القرآن و لا بالذي بين يديه‏- 31/ سباء) يعنى بچيزى كه در انجيل بيشتر از قرآن آمده است.
 
و در آيه (فاتقوا الله و أصلحوا ذات بينكم‏- 1/ انفال) يعنى رعايت حالات خويشاوندى، وصلت و محبتى كه شما را گرد آورده است بنمائيد. به آخر كلمه بين گاهى حرف (ما) و گاهى (الف) افزوده مى‏شود بمنزله زمان و موقع است، مانند بينما زيد يفعل كذا- و- بينا يفعل كذا- يعنى وقتى كه زيد آن كار را مى‏كند، شاعر گويد:بينا يعنفه الكماة و روعة/يوما أتيح له جرى‏ء سلفح‏ (زمانى كه دلاوران و رعب و وحشت او را هراسناك و سرزنش مى‏كرد همچون دلاور مردى فراخ سينه و توانا شد).
 
بان‏ يعنى ظاهر و روشن شد، افعالش- بان، استبان‏ تبين‏ است، و بينته‏ يعنى بيان و آشكار نمودم، خداى سبحان گويد: (و قد تبين لكم من مساكنهم‏- 38/ عنكبوت) (و تبين لكم كيف فعلنا بهم‏- 45/ ابراهيم) و (و لتستبين‏ سبيل المجرمين‏- 55/ انعام) و (قد تبين الرشد من الغي‏- 256/ بقره) و (قد بينا لكم الآيات‏- 118/ آل عمران) و (و لأبين‏ لكم بعض الذي تختلفون فيه‏- 63/ زخرف).
 
و (و أنزلنا إليك الذكر لتبين للناس ما نزل إليهم‏- 44/ نحل) و (ليبين لهم الذي‏ يختلفون فيه‏- 39/ نحل) و (فيه آيات‏ بينات‏- 97/ آل عمران) و (شهر رمضان الذي أنزل فيه القرآن هدى للناس و بينات‏- 185/ بقره).
 
گفته‏اند- آية مبينة- به اعتبار كسى است كه آنها را بيان كرده است و- آيه مبينة- و آيات مبينات و مبينات- نيز در معنى آيات روشن كننده است.
 
البينة- يعنى دلالت روشن عقلى يا محسوس، گواهان را نيز در دعاوى بينه ناميده‏اند به جهت سخن پيامبر (ص) كه فرمود: «البينة للمدعى و اليمين على من أنكر».
 
(آوردن دو شاهد بر عهده كسى است كه اقامه دعوى مى‏كند و سوگند بر عهده انكار كننده دعوا است) و سخن خداى سبحان كه: (أ فمن كان على بينة من ربه‏- 17/ هود) و (ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حي عن بينة- 42/ انفال) و (جاءتهم رسلهم بالبينات‏- 101/ اعراف).
 
البيان‏- كشف و آشكار شدن چيزى است و معنى آن اعم از نطق است كه ويژه انسان است، وسيله تبيين و روشن كردن چيزى را نيز- بيان ناميده‏اند، عده‏اى از علماء گفته‏اند بيان بر دو گونه است:
 
اول- خبر دادن واضح و آشكار و روشن در پديده‏ها و اشيائى كه در حالى از حالات بآثار صنع خداوند دلالت دارند.
 
دوم- بيان در معنى خبر خواستن و كشف از چيزى با پرسش كردن، و خبر گرفتن از آن يا با سخن گفتن يا نوشتن يا اشاره كردن.
 
اما معنى بيان در حال ظاهر شدن و روشن بودن، در آيه (و لا يصدنكم الشيطان إنه لكم عدو مبين‏- 62/ زخرف) يعنى روشن بودن حال دشمنى شيطان در وجودش و آيه: (تريدون أن تصدونا عما كان يعبد آباؤنا فأتونا بسلطان مبين‏- 10/ ابراهيم).
 
اما معنى دوم- بيان- پرسيدن براى روشن شدن موضوع، در آيات (فسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون بالبينات و الزبر- 44/ نحل) و (و أنزلنا إليك الذكر لتبين للناس ما نزل إليهم‏- 44/ نحل) كلام و سخن هم براى اينكه معانى مورد نظر و هدفش را روشن و آشكار مى‏كند- بيان- ناميده شده- مانند آيه (هذا بيان للناس‏- 38/ آل عمران).
 
چيزى هم كه بوسيله آن معانى مجمل و مبهم كلام تشريح و روشن مى‏شود بيان است، مثل سخن خداى تعالى: (ثم إن علينا بيانه‏- 19/ قيامه).
 
افعال- بينته‏ و أبنته‏- در موقعى بكار مى‏رود كه بيان را وسيله كشف و اظهار چيزى قرار مى‏دهى، مثل (لتبين للناس ما نزل إليهم‏- 44/ نحل) و (نذير مبين‏- 184/ اعراف) و (إن هذا لهو البلاء المبين‏- 106/ صافات) و (و لا يكاد يبين‏- 52/ زخرف) يعنى- يبين- و آيه (و هو في الخصام غير مبين‏- 18/ زخرف).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 331-328</ref>
 
===«برهان»===
البرهان‏، سخنى است براى حجت و دليل، وزن آن فعلان مانند رجحان است، بعضى گفته‏اند مصدر فعل- بره‏، يبره‏- است كه در موقع سپيد شدن چيزى بكار مى‏رود. رجل‏ أبره‏ و إمرأة برهاء و قوم‏ بره‏ و برهرهة در معنى دختر جوان سپيد چهره بكار مى‏رود.
 
برهة- هم مدتى از زمان را مى‏گويند.
 
برهان‏- مؤكدترين ادله است و چيزى است كه بناچار اقتضاى صدق و راستى هميشگى دارد، زيرا دلايل پنج گونه‏اند:
 
1- برهان و دلالتى كه پيوسته صادق و صحيح است و اقتضاى درستى دارد.
 
2- دلالتى كه اقتضايش همواره كذب و دروغ است.
 
3- دلالتى كه به صدق و راستى نزديكتر است.
 
4- دلالتى كه به كذب و دروغ نزديكتر است.
 
5- دلالتى كه صدق و كذب هر دو در آن مساوى است.
 
خداى فرمايد: (قل هاتوا برهانكم إن كنتم صادقين‏- 111/ بقره) و (قل هاتوا برهانكم هذا ذكر من معي‏- 24/ انبياء) و (قد جاءكم برهان من ربكم‏- 174/ نساء)<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 264-263</ref>
 
===«سلطان»===
السلاطة: توانايى و قدرت از روى قهر.
 
سلطته‏ فتسلط: چيرگيش دادم پس مسلط شد.
 
خداى تعالى گويد: (و لو شاء الله‏ لسلطهم‏- 90/ نساء) و (و لكن الله‏ يسلط رسله على من يشاء- 6/ حشر) (ولى خداوند پيامبرانش را بر هر كه خواهد پيروز گرداند و تسلط دهد).
 
و از اين معنى است واژه- سلطان‏-كه به خاطر سلطه‏اش و غلبه با زور و قهرش‏ اين طور ناميده شده. مثل آيه: (و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه‏ سلطانا- 33/ اسراء) (ترجمه تمام آيه چنين است، هر كه مظلوم كشته شد سرپرست و ولى او را بر احقاق حقش تسلط و قدرت داده‏ايم ولى در كشتن و قصاص مظلوم زياده روى نكنيد). و آيه: (إنه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون‏- 99/ نحل).
 
يعنى: (شيطان و اهريمن بر كسانى كه ايمان آورده‏اند، و به پروردگارشان توكل مى‏كنند، تسلطى ندارد) و آيه: (إنما سلطانه على الذين يتولونه‏- 100/ نحل) (تسلط شيطان تنها بر كسانى است كه او را دوست دارند و به كارهاى شيطانى او روى مى‏آورند و نيز كسانى كه به خدا شرك مى‏ورزند) و (لا تنفذون إلا بسلطان‏- 33/ الرحمن) (جز به وسيله نيرو و قدرتمندى به فضا نخواهيد شد).
 
كه بيشتر به هر قدرتمندى كه با قهر و زور بر ديگران چيره مى‏شود- سلطان- گفته مى‏شود حجت و دليل هم- سلطان- ناميده شده به خاطر اينكه ناگهان بر دلها و انديشه‏ها مى‏رسد ولى بيشتر تسلط و رسيدن دليل و برهان بر دلهاى دانشمندان مؤمن و حكماى مؤمن است. خداى تعالى گويد: (الذين يجادلون في آيات الله بغير سلطان‏- 35/ غافر). (كه در اين آيه به ستيزه گران و مجادله‏كنندگان بى دليل و برهان اشاره شده).


=== «حجة» ===
و (فأتونا بسلطان‏ مبين‏- 10/ ابراهيم) و (و لقد أرسلنا موسى بآياتنا و سلطان مبين‏- 96/ هود). و (أ تريدون أن تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا- 144/ نساء) و (هلك عني‏ سلطانيه‏- 29/ حاقه) كه در آيه اخير احتمال هر دو معنى سلطان مى‏رود (يعنى 1- قهر و تسلط 2- دليل و برهان).


=== «بیّنة» ===
السليط: به زبان يمنى‏ها يعنى روغن زيتون.


=== «برهان» ===
سلاطة اللسان: تسلط و قدرت بر زبان آورى كه بيشتر به صورت مذموم و ناپسند به كار مى‏رود. مى‏گويند: امرأة سليطة: زن بد زبان.


=== «سلطان» ===
و سنابك‏ سلطات‏: كلاه‏خودها و شمشيرهائى كه محكم و بلندند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 244-241</ref>


==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش