غایب شدن (مترادف): تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۶۰: خط ۶۰:


===«غاب»===
===«غاب»===
الغيب‏: مصدرى است يعنى پنهان شدن خورشيد و غير آن وقتى كه از چشم پوشيده شود. غاب‏ عنى كذا: از ديده‏ام پنهان شد، در آيه گفت: (أم كان من‏ الغائبين‏- 20/ نمل) (سخن حضرت سليمان در باره نديدن هدهد است) واژه- غيب- به معنى- غائب- در باره هر چيز نهفته‏اى كه از حس و آنچه را كه از علم انسان پوشيده باشد بكار رفته است، در آيه: (و ما من‏ غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين‏- 75/ نمل) به چيزى اگر (غيب و غائب) گفته شود باعتبار غائب بودن آن از مردم است نه براى خداى تعالى كه هيچ چيز بر او پوشيده نيست، چنانكه گفت:
(لا يعزب عنه مثقال ذرة في السماوات و لا في الأرض‏- 34/ آل عمران)(عالم‏ الغيب‏ و الشهادة- 73/ انعام) يعنى: آنچه را كه از شما پوشيده است و آنچه را كه مشاهده‏اش مى‏كنيد (خداوند بر آنها آگاه و عالم است.) ولى واژه- غيب- در آيه: (يؤمنون بالغيب‏- 3/ بقره) آن چيزى است كه در تحت حواس واقع نمى‏شود، و خردهاى بديع هم بر آن حكم نمى‏نمايد و جز اين نيست كه با خبر دادن پيامبران عليهم السلام آنها دانسته مى‏شوند و با نپذيرفتن و دفع آنها نام الحاد بر انسان اطلاق مى‏شود. كسانى گفته‏اند- غيب- در آيه: (يؤمنون بالغيب‏- 3/ بقره) همان قرآن است. و كسانى كه مى‏گويند- غيب- به معنى (قدر) است اشاره‏اى از سوى ايشان به بعضى از مقتضياتى است كه لفظ غيب آن را حكم مى‏كند.
بعضى از علماء گفته‏اند آيه: (يؤمنون بالغيب‏- 3/ بقره) معنايش اين است كه وقتى كسانى‏ از شما غائب شدند يعنى چنان كسان مانند منافقين نيستند كه در باره‏شان گفته شده:
(و إذا خلوا إلى شياطينهم قالوا إنا معكم إنما نحن مستهزؤن‏- 14/ بقره) و بر اين اساس آيات: (الذين يخشون ربهم بالغيب‏ 49/ انبياء) (من خشي الرحمن بالغيب‏- 32/ ق) (و لله غيب السماوات و الأرض‏- 123/ هود) (أطلع الغيب‏- 78/ مريم) (فلا يظهر على غيبه أحدا- 26/ جن) (لا يعلم من في السماوات و الأرض الغيب إلا الله‏- 65/ نمل)(ذلك من أنباء الغيب‏- 44/ آل عمران) (و ما كان الله ليطلعكم على الغيب‏- 179/ آل عمران) (إنك أنت علام‏ الغيوب‏- 109/ مائده) (إن ربي يقذف بالحق علام الغيوب‏- 48/ سباء) أغابت‏ المرأة: شويش غائب شد. و در صفت زنان پارسا و صالحه گفته است:
(حافظات للغيب بما حفظ الله‏- 34/ نساء) يعنى در غياب شوهرانشان چيزى كه براى شوهر ناپسند باشد انجام نمى‏دهند.
غيبة: اين است كه انسان را با عيبى كه در او هست بدون اينكه نيازى به ذكرش باشد يادآورى نمايند خداى تعالى گفت: (و لا يغتب‏ بعضكم بعضا 12/ حجرات)
غيابة:: زمين گود و فرو رفته.
غابة: هم از همين واژه (غيابه) است يعنى بيشه زار، گفت:
(في‏ غيابت‏ الجب‏- 10/ يوسف) يعنى در ته چاه. مى‏گويند: هم يشهدون احيانا و يتغايبون‏ احيانا: گاهى حاضر مى‏شوند و زمانى غائب.
و آيه: (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد- 53/ سباء) از جائى كه با ديدگان ظاهر و باطن او را درك نمى‏كند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 725-721</ref>


===«افل»===
===«افل»===
الأفول‏ يعنى پنهان شدن يا غروب كردن كرات نورانى آسمانى مانند خورشيد و ماه و ستارگان، خداى فرمايد (فلما أفل‏ قال لا أحب الآفلين‏76/ انعام) و آيه (فلما أفلت‏- 78/ انعام)- أفال‏- نوزاد گوسفندان است و- أفيل‏- يعنى بچه شتر و بچه گاو لاغر و ضعيف كه از شير بريده شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 180</ref>


===«غرب»===
===«غرب»===
الغرب‏: پنهان شدن و غروب خورشيد.
غربت‏ تغرب‏ غربا و غروبا: خورشيد غروب كرد.
مغرب‏ الشمس و مغيربانها: جاى فرو شدن و افول آفتاب، در آيات:
(رب المشرق و المغرب‏- 28/ شعراء) (رب المشرقين و رب‏ المغربين‏- 17/ الرحمن) (برب المشارق و المغارب‏- 40/ معارج) و در باره تثنيه و جمع آوردن آنها در قرآن قبلا سخن گفته شده (در ذيل واژه- شرق- بصورتى كه با نظريه كروى بودن و گردش زمين مطابقت دارد نوشته شده است).
و در آيات: (لا شرقية و لا غربية- 35/ نور) (حتى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب‏- 86/ كهف) غريب‏ هر شخص دور، و نيز هر چيزى كه در ميان جنس خود بى نظير باشد، از اين روى سخن پيامبر عليه السلام است كه فرمود: «بدأ الاسلام غريبا و سيعود كما بدأ»گفته شد: «العلماء غرباء» چون دانشمندان تعدادشان در ميان جهال به نسبت نادانها كم و اندك است و نظيرشان نيز كم است.
غراب‏: كلاغ، به خاطر اينكه در رفتن دور پرواز است، در آيه:(فبعث الله غرابا يبحث‏- 31/ مائده)
غارب‏ السنام: بلندى كوهان شتر كه از دسترس دور است.
غرب‏ السيف: تيزى شمشير كه با ضربه خود حريف را از صحنه نبرد دور مى‏كند، مصدرى است در معنى فاعل، تيزى زبان و سخن نيز به تيزى شمشير تشبيه شده است مثل تشبيه نمودن زبان به شمشير مى‏گويند:
فلان‏ غرب‏ اللسان: او تند زبان است.
دلو چاه هم به تصور دور شدنش به قعر چاه- غرب‏ ناميده شده‏ أغرب‏ الساقى: دلو را گرفت. و نيز- غرب‏- زر و طلا، چون در ميان فلزات زمينى ديگر بى نظير است.
سهم‏ غرب‏: تيرى كه معلوم نمى‏شود چه كسى آن را پرتاب كرده است.
نظر غرب‏: نگاهى بودن قصد. غرب‏: درختى كه ميوه نمى‏دهد و براى دور بودنش از ميوه آنطور ناميده شده.
عنقاء مغرب‏: وصفش به اين نام براى اين است كه مى‏گويند پرنده‏اى بوده كه دخترى را گرفته سپس او را ربوده و گريخته است كه بصورت (عنقاء مغرب) در حالت اضافه هر دو گفته مى‏شود (براى توضيح بيشتر پيرامون اين اصطلاح از مآخذ ديگر به ذيل واژه- عنق- رجوع شود).
غرابان‏: قسمت گودى كناره‏هاى دم اسب.
مغرب‏: سپيد مژگان، گويى كه در سپيدى مژگانش مردمك چشمش دور شده است. غرابيب‏ سود: جمع غريب است كه به كلاغ سياه تشبيه شده است مثل: اسود كحلك الغراب: بسيار سياه مثل رنگ تيره كلاغ‏(غربيب: انگور سياه).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 692-691</ref>


===«عزب»===
===«عزب»===
العازب‏: كسى كه بخاطر يافتن چراگاه و گياه از نظر خانواده‏اش دور شده. عزب‏ يعزب‏ و يعزب‏: دور و غائب شد، در آيات: (لا يعزب عنه مثقال ذرة- 3/ سباء)رجل‏ عزب‏ و امرأة عزبة: مرد و زن جوان و همسر ناگزيده و مجرد.
عزب‏ عنه حلمه: خوابش از او دور شد (خوابش پريد).
قوم‏ معزبون‏: گروهى كه شتران خويش از دست داده‏اند.
عزب‏ طهرها: وقتى است كه شوهرش از او دور شده، روايت شده است: «من قرأ القرآن في أربعين يوما فقد عزب‏».
يعنى عهدش در ختم قرآن از او فاصله گرفته: (مدتش طولانى شده).
(زمخشرى- عزب‏- نوشته و مى‏گويد: ختم قرآن در مدت 40 روز طورى است كه ياد و ذكر اوايل قرآن را دور كرده است يعنى بهتر است 30 جزء در 30 روز ختم شود. اساس البلاغه 301).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏2، ص: 595-594</ref>


===«وقب»===
===«وقب»===
وقب‏ يعني روزنه و سوراخ كردن چيزى. وقب‏: وارد سوراخ و غار شد، وقبت‏ الشمس- خورشيد غروب كرد در آيه: و من شر غاسق إذا وقب‏- العلق/ 3 از شر تاريكى و ظلمت كه فراگير شده و همه چيز را پوشانده است، وقيب‏ و قببه و قبه- صداى مخصوص حيوانات سم دار در محل.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 474</ref>


===«بطن»===
===«بطن»===
اصل‏ بطن‏، عضوى از بدن (شكم) و جمع آن- بطون‏ است خداى تعالى فرمايد: (و إذ أنتم أجنة في بطون أمهاتكم‏- 32/ نجم).
(زمانى كه در رحم مادرانتان پوشيده و ناپيدا بوديد).
و قد بطنته‏: به شكمش زدم (يا محرمش شدم).
بطن- نقطه مقابل پشت است يعنى پيش و جلوى هر چيز، به پائين هر چيزى- بطن- و به بالا و فوق آن- ظهر- گويند و- بطن الأمر- يعنى باطن كار.
بطن البوادى- قسمت پائين دره و كوه كه تشبيهى است از معنى اوليه بطن.
البطن‏ من العرب- باين اعتبار كه همه قبائل را مثل شخص واحدى در نظر گرفته‏اند كه هر بطن مانند عضوى از آن شخص (يعنى عضوى از همه قبائل است).
اسامى- بطن، فخذ و كاهل‏ نيز در باره قسمتى از قبيله، عشيره و إيل- به همان اعتبار است.
شاعر گويد:الناس جسم و إمام الهدى‏/رأس و أنت العين فى الرأس‏ (مردمان جسمند و امام، هادى و رهنما و در حكم سر آن جسم و تو براى امام چون چشمى). مى‏گويند براى هر موضوع مشكل و پيچيده‏اى بطنى هست. و براى‏ هر چيز ظاهر و آشكارى ظهرى و پشتى. بطنان‏ القدر و ظهرانها- توى ديگ و پشت ديگ.
هر چيزى كه با حواس درك شود، ظاهر و هر چيزى كه از حواس پوشيده باشد باطن‏ گويند.
خداى عز و جل گويد: (و ذروا ظاهر الإثم و باطنه‏- 120/ انعام) و (ما ظهر منها و ما بطن‏- 151/ انعام) (گناه ظاهرى و پنهانى را ترك كنيد) (و هر چه از گناهان چه آشكار و چه پنهان).
بطين‏: شكم بر آمده و بزرگ.
بطن‏- پر خور و اكول.
مبطان‏- كسيكه در خوردن زياده روى مى‏كند و شكمش بزرگ مى‏شود و هم و غمش شكمبارگى است.
بطنة- زياد خوردن.
البطنة تذهب الفطنة- (شكمبارگى و پر خورى، هوش و زيركى را از بين مى‏برد).
بطن‏ الرجل‏ بطنا- زمانى بكار مى‏رود كه كسى از شكمبارگى سبك سر و مست و بى‏خود مى‏شود.
بطن‏ الرجل- شكمش بزرگ شد، مبطن- مرد شكم باريك و كوچك.
بطن‏ الإنسان- شكمش درد گرفت.
رجل‏ مبطون‏- مرد عليل شكم.
بطانه‏- بر خلاف ظهاره- يعنى آستر هر چيز.
بطنت‏ ثوبى بآخر- آنرا با ديگر لباسم آستر كردم و پوشاندم- و قد بطن‏ فلان بفلان‏ بطونا- در كارش وارد و محرم شد.
بطانة- بصورت استعاره براى كسى كه از باطن كار تو با اطلاع است.
خداى فرمايد: (لا تتخذوا بطانة من دونكم‏- 18/ آل عمران) يعنى آنها را محرم خود نگيريد كه به باطن امورتان پى ببرند و اين معنى از آستر لباس- بطانة الثوب- استعاره شده است، بدليل اينكه مى‏گويند لبست فلانا- يا- فلان شعارى و دثار (او مانند لباس زير و لباس روى من شعار- و- دثار- كه لباس زيرين و روى تن است و همچنين واژه لباس- را در باره شخص محرم بصورت استعاره بكار مى‏برند.
از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه‏ «ما بعث الله من نبى و لا استخلف من خليفة إلا كانت له بطانتان، بطانة تأمر بالخير و تحضه عليه، و بطانة تأمره بالشر و تحثه عليه». (هيچ پيامبرى را خدا مبعوث نكرد و جانشينى براى او نگزارد مگر اينكه دو گونه اصحاب و محرم داشته‏اند:
1- بطانه و يار و محرمى كه او را به خير ترغيب مى‏نمايد.
2- بطانه و يار و محرم كه بر شر و بدى تشويق مى‏نمايد.
البطان‏- شكم بند چرمين ستوران كه در زير شكمشان محكم بسته مى‏شود كه جمعش‏ أبطنة و بطن‏ است.
أبطنان‏- دو رگى كه بر شكم عبور مى‏كنند.
بطين‏- ستاره‏اى كه در ميان ستاره حمل‏ قرار دارد.
تبطن‏- وارد شدن به باطن امور.
و آيه (الظاهر و الباطن‏- 3/ حديد) در صفات خداى تعالى است كه همواره دو به دو مانند- اول- و- آخر- بكار مى‏روند.
اما در باره معنى واژه- ظاهر گفته‏اند كه اشاره بمعرفت شناختهاى بديهيات ماست.براستى كه فطرت و سرشت آدمى حكم مى‏كند به هر چيزى كه انسان نظر مى‏كند وجود خداى متعال را در مى‏يابد (و هو الذي في السماء إله و في الأرض إله‏- 84/ زخرف) و از اين روى بعضى از حكماء گفته‏اند، مثل جوينده و خواهنده معرفت خداى، مانند جهانگردى است كه در آفاق مى‏گردد و سير مى‏كند و چيزى را كه در خود او و با خود اوست مى‏طلبد ولى واژه- باطن- در آيه (و الظاهر و الباطن‏- 3/ حديد) اشاره‏اى است بمعرفت و شناخت حقيقى الله و همانست كه ابو بكر رضى الله عنه اشاره كرده و گفته است:
«يا من غاية معرفته القصور عن معرفته».
(اى كسى كه نهايت معرفتش قصور و كوتاهى از معرفتش است) و گفته‏اند ظاهر- و باطن- در آيه فوق يعنى خداوند با آياتش ظاهر است و با ذاتش باطن- در آيه فوق يعنى خداوند با آياتش ظاهر است و با ذاتش باطن است.
و نيز گفته‏اند: خداى ظاهر است براى اينكه او بر أشياء و پديده‏ها محيط است و ادراك كننده آنها است و از جهت اينكه چيزى به او احاطه ندارد باطن- است همانطور كه فرمود: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار- 130/ انعام).
از امير المؤمنين رضى الله عنه سخنى كه بر تفسير اين دو لفظ دلالت مى‏كند روايت شده است، آنجا كه مى‏گويد:
«تجلى لعباده من غير أن رأوه و أراهم نفسه من غير أن تجلى لهم».
معرفت و شناسائى فهم اين سخن امير المؤمنين (ع) نياز به فهم دقيق و عقل‏ سرشارى دارد.
و سخن خداى تعالى (و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة- 20/ لقمان) كه گفته‏اند واژه- ظاهرة- در اين آيه نعمت نبوت و پيامبرى است و- باطنة نعمت عقل آدمى است، و نيز گفته‏اند- ظاهرة- يعنى محسوسات و باطنة يعنى معقولات (نعمت‏هاى محسوس و نعمت‏هاى معنوى و عقلانى) و همچنين نعمت ظاهره- را نصرت و پيروزى پيامبر و مردم بر دشمنان و- نعمت باطنه نصرت و پيروزى به كمك ملائكه دانسته‏اند و همه اين معانى در عموم آيه داخل و وارد است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 286-281</ref>


===«تواری»===
===«تواری»===
واريت‏ كذا- آنرا پوشاندم و پنهان كردم، خداى تعالى فرمود:
قد أنزلنا عليكم لباسا يواري‏ سوآتكم‏- الاعراف/ 26 توارى‏ يعنى آنرا پوشانده فرمود:
حتى‏ توارت‏ بالحجاب‏- الصاد/ 32 روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و اله اراده جنگ داشت اخبار جنگ را كه صلاح افشاى آن نبود از ديگران مى‏پوشاند همچنين وقتى كه لازم بود براى ديگران اظهار مى‏كرد.
خليل بن أحمد گفته است- ورى‏- يعنى مردمانى كه در هر زمان بر روى زمين زندگى مى‏كنند (مردم هر عصرى) نه گذشتگان و نه آيندگان، مثل اينكه مردم هر عصر زمين را پوشانده‏اند- وراء- بازماندگان هر شخصى (فرزند و غيره) در آيه: و من وراء إسحاق يعقوب‏- هود/ 71 و ارجعوا وراءكم‏- الحديد/ 13 و فليكونوا من ورائكم‏- و همچنين به پيشروها و كسانيكه مقدم بر ديگران هستند.
و كان‏ وراءهم‏ ملك‏- الكهف/ 79 و أو من وراء جدر- الحشر/ 14 واژه وراء به هر طرف ديوار اطلاق مى‏شود به اعتبار طرف ديگر:
وراء ظهوركم‏- الانعام/ 94 يعنى كسانى كه بعد از خودتان در دنيا گذاشته‏ايد و اين خود سرزنشى است كه چرا با مالى كه داشته‏ايد ثواب خدائى بدست نياورده‏ايد در آيه: فنبذوه وراء ظهورهم‏- آل عمران/ 187 و اين هم سرزنشى ديگر است كه اى انسان غفلت زده چرا به قرآن عمل نكرديد و در باره آياتش نيانديشيده‏ايد. و آيه: فمن ابتغى وراء ذلك‏- المعارج/ 31 يعنى كسانى كه بيش از آنچه بيان كرده‏ايم و در شريعت قرار داده‏ايم از تعرض به كسانى كه تعرض بر آنها حرام است و جائز نيست و اما او از حالاتش تعدى كرده و پرده درى نموده است در آيه گفت: و يكفرون بما وراءه‏- البقره/ 91 كه معنى بعد از آن را اقتضا دارد.
در باره بيرون آمدن شعله آتش از سنگ آتش زنه يا هر ماده ديگرى كه قابليت اشتعال دارد مى‏گويند- وري‏ الزند يري‏ وريا- آتش از آن سر زد و جرقه زد اصلش اين است كه آتش از درون آن خارج شد شاعر مى‏گويد:ككمون النار في حجره‏
- مثل آتش درونى در سنگ چخماق و آتش زنه (و امروز باروت و مواد محرقه و سوزان) وري يري مثل ولي يلي گفت:
أ فرأيتم النار التي‏ تورون‏- الواقعه/ 71 (اى انسان آيا شما در درون اين مواد حالت احتراق و سوزندگى ايجاد كرده‏ايد!؟).
واري‏ الزند- موفق به آتش زدن شد.
كابي الزند- آتش خاموش شد، اللحم‏ الواري‏- گوشت فربه و چاق.
وراء- فرزند فرزند (نوه)، ما وراءك‏- فرزندانى كه نيامده.
وراءك‏ أوسع لك- جائى وسيع‏تر بياور كه فرزندانت زياد است.
توراة- كتابى است كه از حضرت موسى عليه السلام مانده است و حرف (ت) بدل از- و- است كه قبلا قانونش گفته شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 447-445</ref>


===«خفی»===
===«خفی»===
خفي‏ الشيئ‏ خفية- آن چيز پنهان شد.
خداى تعالى گويد: ادعوا ربكم تضرعا و خفية- 55/ اعراف) (پروردگارتان را در حالت فروتنى و آرامى بخوانيد).
خفاء- چيزى كه بوسيله آن اشياء ديگر پوشيده مى‏شود مثل پرده.
خفيته‏- پنهانى و پوشيدگى آن را بر طرف كردى، در وقتى چنين گفته مى‏شود كه چيزى را آشكار كرده‏اى ولى- أخفيته‏- آنرا پنهان كردى در وقتى كه چيزى را بپوشانى و مخفى كنى نقطه مقابل‏ إخفاء- إبداء و اعلان- است يعنى آشكار و علنى كردن.
خداى تعالى گويد: إن تبدوا الصدقات فنعما هي و إن‏ تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خير لكم‏- 271/ بقره).
(اگر آشكارا بخشش كنيد چه نيكوست ولى اگر پوشيده بفقراء بخشش كرديد در آنصورت براى شما خيرش بيشتر است).
خداى تعالى فرمايد و أنا أعلم بما أخفيتم‏ و ما أعلنتم‏- 1/ ممتحنه) و بل بدا لهم ما كانوا يخفون‏- 28/ انعام).
استخفاء- پوشيده شدن و پنهان گشتن و طلب پنهان كردن.
خداى تعالى گويد: ألا إنهم يثنون صدورهم‏ ليستخفوا منه‏- 5/ هود) (بدانيد آنها آنچه كه در دل دارند مخفى مى‏كنند تا در پناه آن پوشيده شوند و ناشناخته بمانند.
خوافي‏- جمع‏ خافية- يعنى پرهاى زير بال حيوانات كه در نشستن روى زمين و غير پرواز پوشيده است.
پرهاى بلند بال را- قوادم- گويند<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏1، ص: 619-618</ref>


===«کنن»===
===«کنن»===
الكن‏: پوششى يا ظرفى كه چيزى در آن حفظ ميشود، مى‏گويند:
كننت‏ الشي‏ء: آنرا پوشاندم و در ظرفى پنهان كردم.
واژه- كننت- مخصوص به چيزى است كه در خانه‏اى يا جامه‏اى استتار ميشود و يا در غير از آنها از اجسام ديگر.
خداى تعالى گفت:
كأنهن بيض‏ مكنون‏- 49/ صافات.
كأنهم لؤلؤ مكنون‏- 24/ طور.
أكننت: براى چيزى است كه در نفس و جان پوشيده و حفظ ميشود [رازى‏ يا سخنى يا خاطره‏اى را در دل و ذهن نگهداشتن و فاش نكردن‏]، خداى تعالى گويد.
أو أكننتم في أنفسكم‏- 235/ بقره.
جمع- كن- أكنان‏- است، در آيه:
و جعل لكم من الجبال أكنانا- 81/ نحل.
كنان‏: پرده‏اى يا چيزى است كه از آن اشياء را پنهان مى‏كنند جمعش‏ أكنة- است مثل: غطاء و اغطيه (يعنى پرده و پوشش). در آيه گفت: و جعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه‏- 25/ انعام. و قالوا قلوبنا في أكنة- 5/ فصلت.
گفته‏اند معنايش اينست كه آنها ميگفتند دلهاى ما در پرده‏اى است از اينكه آنچه را كه بر دل ما وارد ميشود بفهمند چنانكه گفتند.
يا شعيب ما نفقه‏- 91/ هود (تا آخر آيه.
(اى شعيب ما درك نمى‏كنيم و نمى‏فهميم) و آيه: إنه لقرآن كريم في كتاب‏ مكنون‏- 78/ واقعه). گفته شده مقصود از [كتاب مكنون‏] لوح محفوظ است و نيز گفته‏اند:
دلهاى مؤمنين است و يا اينكه اشاره‏اي است به اينكه قرآن در پيشگاه خداوند محفوظ است چنانكه گفت: و إنا له لحافظون‏- 12/ يوسف.
به زن همسر گزيده و شهر كرده نيز- كنة- ناميده شده براى اينكه‏ در كوششي از حفظ و نگهدارى شوهر خويش است همانطور كه- محصنة- ناميده شده براى اينكه در حصنى يا دژى از محافظت شوهر است.
كنانة: تيردان يا ظرف چرمى سالم و ناشكافته.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج‏4، ص: 85-83</ref>




==ارجاعات==
==ارجاعات==
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]]
ویراستار
۹٬۰۷۷

ویرایش