ویراستار
۹٬۰۷۷
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
(←«غاب») |
||
خط ۶۰: | خط ۶۰: | ||
===«غاب»=== | ===«غاب»=== | ||
الغيب: مصدرى است يعنى پنهان شدن خورشيد و غير آن وقتى كه از چشم پوشيده شود. غاب عنى كذا: از ديدهام پنهان شد، در آيه گفت: (أم كان من الغائبين- 20/ نمل) (سخن حضرت سليمان در باره نديدن هدهد است) واژه- غيب- به معنى- غائب- در باره هر چيز نهفتهاى كه از حس و آنچه را كه از علم انسان پوشيده باشد بكار رفته است، در آيه: (و ما من غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين- 75/ نمل) به چيزى اگر (غيب و غائب) گفته شود باعتبار غائب بودن آن از مردم است نه براى خداى تعالى كه هيچ چيز بر او پوشيده نيست، چنانكه گفت: | |||
(لا يعزب عنه مثقال ذرة في السماوات و لا في الأرض- 34/ آل عمران)(عالم الغيب و الشهادة- 73/ انعام) يعنى: آنچه را كه از شما پوشيده است و آنچه را كه مشاهدهاش مىكنيد (خداوند بر آنها آگاه و عالم است.) ولى واژه- غيب- در آيه: (يؤمنون بالغيب- 3/ بقره) آن چيزى است كه در تحت حواس واقع نمىشود، و خردهاى بديع هم بر آن حكم نمىنمايد و جز اين نيست كه با خبر دادن پيامبران عليهم السلام آنها دانسته مىشوند و با نپذيرفتن و دفع آنها نام الحاد بر انسان اطلاق مىشود. كسانى گفتهاند- غيب- در آيه: (يؤمنون بالغيب- 3/ بقره) همان قرآن است. و كسانى كه مىگويند- غيب- به معنى (قدر) است اشارهاى از سوى ايشان به بعضى از مقتضياتى است كه لفظ غيب آن را حكم مىكند. | |||
بعضى از علماء گفتهاند آيه: (يؤمنون بالغيب- 3/ بقره) معنايش اين است كه وقتى كسانى از شما غائب شدند يعنى چنان كسان مانند منافقين نيستند كه در بارهشان گفته شده: | |||
(و إذا خلوا إلى شياطينهم قالوا إنا معكم إنما نحن مستهزؤن- 14/ بقره) و بر اين اساس آيات: (الذين يخشون ربهم بالغيب 49/ انبياء) (من خشي الرحمن بالغيب- 32/ ق) (و لله غيب السماوات و الأرض- 123/ هود) (أطلع الغيب- 78/ مريم) (فلا يظهر على غيبه أحدا- 26/ جن) (لا يعلم من في السماوات و الأرض الغيب إلا الله- 65/ نمل)(ذلك من أنباء الغيب- 44/ آل عمران) (و ما كان الله ليطلعكم على الغيب- 179/ آل عمران) (إنك أنت علام الغيوب- 109/ مائده) (إن ربي يقذف بالحق علام الغيوب- 48/ سباء) أغابت المرأة: شويش غائب شد. و در صفت زنان پارسا و صالحه گفته است: | |||
(حافظات للغيب بما حفظ الله- 34/ نساء) يعنى در غياب شوهرانشان چيزى كه براى شوهر ناپسند باشد انجام نمىدهند. | |||
غيبة: اين است كه انسان را با عيبى كه در او هست بدون اينكه نيازى به ذكرش باشد يادآورى نمايند خداى تعالى گفت: (و لا يغتب بعضكم بعضا 12/ حجرات) | |||
غيابة:: زمين گود و فرو رفته. | |||
غابة: هم از همين واژه (غيابه) است يعنى بيشه زار، گفت: | |||
(في غيابت الجب- 10/ يوسف) يعنى در ته چاه. مىگويند: هم يشهدون احيانا و يتغايبون احيانا: گاهى حاضر مىشوند و زمانى غائب. | |||
و آيه: (و يقذفون بالغيب من مكان بعيد- 53/ سباء) از جائى كه با ديدگان ظاهر و باطن او را درك نمىكند.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 725-721</ref> | |||
===«افل»=== | ===«افل»=== | ||
الأفول يعنى پنهان شدن يا غروب كردن كرات نورانى آسمانى مانند خورشيد و ماه و ستارگان، خداى فرمايد (فلما أفل قال لا أحب الآفلين76/ انعام) و آيه (فلما أفلت- 78/ انعام)- أفال- نوزاد گوسفندان است و- أفيل- يعنى بچه شتر و بچه گاو لاغر و ضعيف كه از شير بريده شده است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 180</ref> | |||
===«غرب»=== | ===«غرب»=== | ||
الغرب: پنهان شدن و غروب خورشيد. | |||
غربت تغرب غربا و غروبا: خورشيد غروب كرد. | |||
مغرب الشمس و مغيربانها: جاى فرو شدن و افول آفتاب، در آيات: | |||
(رب المشرق و المغرب- 28/ شعراء) (رب المشرقين و رب المغربين- 17/ الرحمن) (برب المشارق و المغارب- 40/ معارج) و در باره تثنيه و جمع آوردن آنها در قرآن قبلا سخن گفته شده (در ذيل واژه- شرق- بصورتى كه با نظريه كروى بودن و گردش زمين مطابقت دارد نوشته شده است). | |||
و در آيات: (لا شرقية و لا غربية- 35/ نور) (حتى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب- 86/ كهف) غريب هر شخص دور، و نيز هر چيزى كه در ميان جنس خود بى نظير باشد، از اين روى سخن پيامبر عليه السلام است كه فرمود: «بدأ الاسلام غريبا و سيعود كما بدأ»گفته شد: «العلماء غرباء» چون دانشمندان تعدادشان در ميان جهال به نسبت نادانها كم و اندك است و نظيرشان نيز كم است. | |||
غراب: كلاغ، به خاطر اينكه در رفتن دور پرواز است، در آيه:(فبعث الله غرابا يبحث- 31/ مائده) | |||
غارب السنام: بلندى كوهان شتر كه از دسترس دور است. | |||
غرب السيف: تيزى شمشير كه با ضربه خود حريف را از صحنه نبرد دور مىكند، مصدرى است در معنى فاعل، تيزى زبان و سخن نيز به تيزى شمشير تشبيه شده است مثل تشبيه نمودن زبان به شمشير مىگويند: | |||
فلان غرب اللسان: او تند زبان است. | |||
دلو چاه هم به تصور دور شدنش به قعر چاه- غرب ناميده شده أغرب الساقى: دلو را گرفت. و نيز- غرب- زر و طلا، چون در ميان فلزات زمينى ديگر بى نظير است. | |||
سهم غرب: تيرى كه معلوم نمىشود چه كسى آن را پرتاب كرده است. | |||
نظر غرب: نگاهى بودن قصد. غرب: درختى كه ميوه نمىدهد و براى دور بودنش از ميوه آنطور ناميده شده. | |||
عنقاء مغرب: وصفش به اين نام براى اين است كه مىگويند پرندهاى بوده كه دخترى را گرفته سپس او را ربوده و گريخته است كه بصورت (عنقاء مغرب) در حالت اضافه هر دو گفته مىشود (براى توضيح بيشتر پيرامون اين اصطلاح از مآخذ ديگر به ذيل واژه- عنق- رجوع شود). | |||
غرابان: قسمت گودى كنارههاى دم اسب. | |||
مغرب: سپيد مژگان، گويى كه در سپيدى مژگانش مردمك چشمش دور شده است. غرابيب سود: جمع غريب است كه به كلاغ سياه تشبيه شده است مثل: اسود كحلك الغراب: بسيار سياه مثل رنگ تيره كلاغ(غربيب: انگور سياه).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 692-691</ref> | |||
===«عزب»=== | ===«عزب»=== | ||
العازب: كسى كه بخاطر يافتن چراگاه و گياه از نظر خانوادهاش دور شده. عزب يعزب و يعزب: دور و غائب شد، در آيات: (لا يعزب عنه مثقال ذرة- 3/ سباء)رجل عزب و امرأة عزبة: مرد و زن جوان و همسر ناگزيده و مجرد. | |||
عزب عنه حلمه: خوابش از او دور شد (خوابش پريد). | |||
قوم معزبون: گروهى كه شتران خويش از دست دادهاند. | |||
عزب طهرها: وقتى است كه شوهرش از او دور شده، روايت شده است: «من قرأ القرآن في أربعين يوما فقد عزب». | |||
يعنى عهدش در ختم قرآن از او فاصله گرفته: (مدتش طولانى شده). | |||
(زمخشرى- عزب- نوشته و مىگويد: ختم قرآن در مدت 40 روز طورى است كه ياد و ذكر اوايل قرآن را دور كرده است يعنى بهتر است 30 جزء در 30 روز ختم شود. اساس البلاغه 301).<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج2، ص: 595-594</ref> | |||
===«وقب»=== | ===«وقب»=== | ||
وقب يعني روزنه و سوراخ كردن چيزى. وقب: وارد سوراخ و غار شد، وقبت الشمس- خورشيد غروب كرد در آيه: و من شر غاسق إذا وقب- العلق/ 3 از شر تاريكى و ظلمت كه فراگير شده و همه چيز را پوشانده است، وقيب و قببه و قبه- صداى مخصوص حيوانات سم دار در محل.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 474</ref> | |||
===«بطن»=== | ===«بطن»=== | ||
اصل بطن، عضوى از بدن (شكم) و جمع آن- بطون است خداى تعالى فرمايد: (و إذ أنتم أجنة في بطون أمهاتكم- 32/ نجم). | |||
(زمانى كه در رحم مادرانتان پوشيده و ناپيدا بوديد). | |||
و قد بطنته: به شكمش زدم (يا محرمش شدم). | |||
بطن- نقطه مقابل پشت است يعنى پيش و جلوى هر چيز، به پائين هر چيزى- بطن- و به بالا و فوق آن- ظهر- گويند و- بطن الأمر- يعنى باطن كار. | |||
بطن البوادى- قسمت پائين دره و كوه كه تشبيهى است از معنى اوليه بطن. | |||
البطن من العرب- باين اعتبار كه همه قبائل را مثل شخص واحدى در نظر گرفتهاند كه هر بطن مانند عضوى از آن شخص (يعنى عضوى از همه قبائل است). | |||
اسامى- بطن، فخذ و كاهل نيز در باره قسمتى از قبيله، عشيره و إيل- به همان اعتبار است. | |||
شاعر گويد:الناس جسم و إمام الهدى/رأس و أنت العين فى الرأس (مردمان جسمند و امام، هادى و رهنما و در حكم سر آن جسم و تو براى امام چون چشمى). مىگويند براى هر موضوع مشكل و پيچيدهاى بطنى هست. و براى هر چيز ظاهر و آشكارى ظهرى و پشتى. بطنان القدر و ظهرانها- توى ديگ و پشت ديگ. | |||
هر چيزى كه با حواس درك شود، ظاهر و هر چيزى كه از حواس پوشيده باشد باطن گويند. | |||
خداى عز و جل گويد: (و ذروا ظاهر الإثم و باطنه- 120/ انعام) و (ما ظهر منها و ما بطن- 151/ انعام) (گناه ظاهرى و پنهانى را ترك كنيد) (و هر چه از گناهان چه آشكار و چه پنهان). | |||
بطين: شكم بر آمده و بزرگ. | |||
بطن- پر خور و اكول. | |||
مبطان- كسيكه در خوردن زياده روى مىكند و شكمش بزرگ مىشود و هم و غمش شكمبارگى است. | |||
بطنة- زياد خوردن. | |||
البطنة تذهب الفطنة- (شكمبارگى و پر خورى، هوش و زيركى را از بين مىبرد). | |||
بطن الرجل بطنا- زمانى بكار مىرود كه كسى از شكمبارگى سبك سر و مست و بىخود مىشود. | |||
بطن الرجل- شكمش بزرگ شد، مبطن- مرد شكم باريك و كوچك. | |||
بطن الإنسان- شكمش درد گرفت. | |||
رجل مبطون- مرد عليل شكم. | |||
بطانه- بر خلاف ظهاره- يعنى آستر هر چيز. | |||
بطنت ثوبى بآخر- آنرا با ديگر لباسم آستر كردم و پوشاندم- و قد بطن فلان بفلان بطونا- در كارش وارد و محرم شد. | |||
بطانة- بصورت استعاره براى كسى كه از باطن كار تو با اطلاع است. | |||
خداى فرمايد: (لا تتخذوا بطانة من دونكم- 18/ آل عمران) يعنى آنها را محرم خود نگيريد كه به باطن امورتان پى ببرند و اين معنى از آستر لباس- بطانة الثوب- استعاره شده است، بدليل اينكه مىگويند لبست فلانا- يا- فلان شعارى و دثار (او مانند لباس زير و لباس روى من شعار- و- دثار- كه لباس زيرين و روى تن است و همچنين واژه لباس- را در باره شخص محرم بصورت استعاره بكار مىبرند. | |||
از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه «ما بعث الله من نبى و لا استخلف من خليفة إلا كانت له بطانتان، بطانة تأمر بالخير و تحضه عليه، و بطانة تأمره بالشر و تحثه عليه». (هيچ پيامبرى را خدا مبعوث نكرد و جانشينى براى او نگزارد مگر اينكه دو گونه اصحاب و محرم داشتهاند: | |||
1- بطانه و يار و محرمى كه او را به خير ترغيب مىنمايد. | |||
2- بطانه و يار و محرم كه بر شر و بدى تشويق مىنمايد. | |||
البطان- شكم بند چرمين ستوران كه در زير شكمشان محكم بسته مىشود كه جمعش أبطنة و بطن است. | |||
أبطنان- دو رگى كه بر شكم عبور مىكنند. | |||
بطين- ستارهاى كه در ميان ستاره حمل قرار دارد. | |||
تبطن- وارد شدن به باطن امور. | |||
و آيه (الظاهر و الباطن- 3/ حديد) در صفات خداى تعالى است كه همواره دو به دو مانند- اول- و- آخر- بكار مىروند. | |||
اما در باره معنى واژه- ظاهر گفتهاند كه اشاره بمعرفت شناختهاى بديهيات ماست.براستى كه فطرت و سرشت آدمى حكم مىكند به هر چيزى كه انسان نظر مىكند وجود خداى متعال را در مىيابد (و هو الذي في السماء إله و في الأرض إله- 84/ زخرف) و از اين روى بعضى از حكماء گفتهاند، مثل جوينده و خواهنده معرفت خداى، مانند جهانگردى است كه در آفاق مىگردد و سير مىكند و چيزى را كه در خود او و با خود اوست مىطلبد ولى واژه- باطن- در آيه (و الظاهر و الباطن- 3/ حديد) اشارهاى است بمعرفت و شناخت حقيقى الله و همانست كه ابو بكر رضى الله عنه اشاره كرده و گفته است: | |||
«يا من غاية معرفته القصور عن معرفته». | |||
(اى كسى كه نهايت معرفتش قصور و كوتاهى از معرفتش است) و گفتهاند ظاهر- و باطن- در آيه فوق يعنى خداوند با آياتش ظاهر است و با ذاتش باطن- در آيه فوق يعنى خداوند با آياتش ظاهر است و با ذاتش باطن است. | |||
و نيز گفتهاند: خداى ظاهر است براى اينكه او بر أشياء و پديدهها محيط است و ادراك كننده آنها است و از جهت اينكه چيزى به او احاطه ندارد باطن- است همانطور كه فرمود: (لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار- 130/ انعام). | |||
از امير المؤمنين رضى الله عنه سخنى كه بر تفسير اين دو لفظ دلالت مىكند روايت شده است، آنجا كه مىگويد: | |||
«تجلى لعباده من غير أن رأوه و أراهم نفسه من غير أن تجلى لهم». | |||
معرفت و شناسائى فهم اين سخن امير المؤمنين (ع) نياز به فهم دقيق و عقل سرشارى دارد. | |||
و سخن خداى تعالى (و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة- 20/ لقمان) كه گفتهاند واژه- ظاهرة- در اين آيه نعمت نبوت و پيامبرى است و- باطنة نعمت عقل آدمى است، و نيز گفتهاند- ظاهرة- يعنى محسوسات و باطنة يعنى معقولات (نعمتهاى محسوس و نعمتهاى معنوى و عقلانى) و همچنين نعمت ظاهره- را نصرت و پيروزى پيامبر و مردم بر دشمنان و- نعمت باطنه نصرت و پيروزى به كمك ملائكه دانستهاند و همه اين معانى در عموم آيه داخل و وارد است.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 286-281</ref> | |||
===«تواری»=== | ===«تواری»=== | ||
واريت كذا- آنرا پوشاندم و پنهان كردم، خداى تعالى فرمود: | |||
قد أنزلنا عليكم لباسا يواري سوآتكم- الاعراف/ 26 توارى يعنى آنرا پوشانده فرمود: | |||
حتى توارت بالحجاب- الصاد/ 32 روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و اله اراده جنگ داشت اخبار جنگ را كه صلاح افشاى آن نبود از ديگران مىپوشاند همچنين وقتى كه لازم بود براى ديگران اظهار مىكرد. | |||
خليل بن أحمد گفته است- ورى- يعنى مردمانى كه در هر زمان بر روى زمين زندگى مىكنند (مردم هر عصرى) نه گذشتگان و نه آيندگان، مثل اينكه مردم هر عصر زمين را پوشاندهاند- وراء- بازماندگان هر شخصى (فرزند و غيره) در آيه: و من وراء إسحاق يعقوب- هود/ 71 و ارجعوا وراءكم- الحديد/ 13 و فليكونوا من ورائكم- و همچنين به پيشروها و كسانيكه مقدم بر ديگران هستند. | |||
و كان وراءهم ملك- الكهف/ 79 و أو من وراء جدر- الحشر/ 14 واژه وراء به هر طرف ديوار اطلاق مىشود به اعتبار طرف ديگر: | |||
وراء ظهوركم- الانعام/ 94 يعنى كسانى كه بعد از خودتان در دنيا گذاشتهايد و اين خود سرزنشى است كه چرا با مالى كه داشتهايد ثواب خدائى بدست نياوردهايد در آيه: فنبذوه وراء ظهورهم- آل عمران/ 187 و اين هم سرزنشى ديگر است كه اى انسان غفلت زده چرا به قرآن عمل نكرديد و در باره آياتش نيانديشيدهايد. و آيه: فمن ابتغى وراء ذلك- المعارج/ 31 يعنى كسانى كه بيش از آنچه بيان كردهايم و در شريعت قرار دادهايم از تعرض به كسانى كه تعرض بر آنها حرام است و جائز نيست و اما او از حالاتش تعدى كرده و پرده درى نموده است در آيه گفت: و يكفرون بما وراءه- البقره/ 91 كه معنى بعد از آن را اقتضا دارد. | |||
در باره بيرون آمدن شعله آتش از سنگ آتش زنه يا هر ماده ديگرى كه قابليت اشتعال دارد مىگويند- وري الزند يري وريا- آتش از آن سر زد و جرقه زد اصلش اين است كه آتش از درون آن خارج شد شاعر مىگويد:ككمون النار في حجره | |||
- مثل آتش درونى در سنگ چخماق و آتش زنه (و امروز باروت و مواد محرقه و سوزان) وري يري مثل ولي يلي گفت: | |||
أ فرأيتم النار التي تورون- الواقعه/ 71 (اى انسان آيا شما در درون اين مواد حالت احتراق و سوزندگى ايجاد كردهايد!؟). | |||
واري الزند- موفق به آتش زدن شد. | |||
كابي الزند- آتش خاموش شد، اللحم الواري- گوشت فربه و چاق. | |||
وراء- فرزند فرزند (نوه)، ما وراءك- فرزندانى كه نيامده. | |||
وراءك أوسع لك- جائى وسيعتر بياور كه فرزندانت زياد است. | |||
توراة- كتابى است كه از حضرت موسى عليه السلام مانده است و حرف (ت) بدل از- و- است كه قبلا قانونش گفته شده.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 447-445</ref> | |||
===«خفی»=== | ===«خفی»=== | ||
خفي الشيئ خفية- آن چيز پنهان شد. | |||
خداى تعالى گويد: ادعوا ربكم تضرعا و خفية- 55/ اعراف) (پروردگارتان را در حالت فروتنى و آرامى بخوانيد). | |||
خفاء- چيزى كه بوسيله آن اشياء ديگر پوشيده مىشود مثل پرده. | |||
خفيته- پنهانى و پوشيدگى آن را بر طرف كردى، در وقتى چنين گفته مىشود كه چيزى را آشكار كردهاى ولى- أخفيته- آنرا پنهان كردى در وقتى كه چيزى را بپوشانى و مخفى كنى نقطه مقابل إخفاء- إبداء و اعلان- است يعنى آشكار و علنى كردن. | |||
خداى تعالى گويد: إن تبدوا الصدقات فنعما هي و إن تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خير لكم- 271/ بقره). | |||
(اگر آشكارا بخشش كنيد چه نيكوست ولى اگر پوشيده بفقراء بخشش كرديد در آنصورت براى شما خيرش بيشتر است). | |||
خداى تعالى فرمايد و أنا أعلم بما أخفيتم و ما أعلنتم- 1/ ممتحنه) و بل بدا لهم ما كانوا يخفون- 28/ انعام). | |||
استخفاء- پوشيده شدن و پنهان گشتن و طلب پنهان كردن. | |||
خداى تعالى گويد: ألا إنهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه- 5/ هود) (بدانيد آنها آنچه كه در دل دارند مخفى مىكنند تا در پناه آن پوشيده شوند و ناشناخته بمانند. | |||
خوافي- جمع خافية- يعنى پرهاى زير بال حيوانات كه در نشستن روى زمين و غير پرواز پوشيده است. | |||
پرهاى بلند بال را- قوادم- گويند<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج1، ص: 619-618</ref> | |||
===«کنن»=== | ===«کنن»=== | ||
الكن: پوششى يا ظرفى كه چيزى در آن حفظ ميشود، مىگويند: | |||
كننت الشيء: آنرا پوشاندم و در ظرفى پنهان كردم. | |||
واژه- كننت- مخصوص به چيزى است كه در خانهاى يا جامهاى استتار ميشود و يا در غير از آنها از اجسام ديگر. | |||
خداى تعالى گفت: | |||
كأنهن بيض مكنون- 49/ صافات. | |||
كأنهم لؤلؤ مكنون- 24/ طور. | |||
أكننت: براى چيزى است كه در نفس و جان پوشيده و حفظ ميشود [رازى يا سخنى يا خاطرهاى را در دل و ذهن نگهداشتن و فاش نكردن]، خداى تعالى گويد. | |||
أو أكننتم في أنفسكم- 235/ بقره. | |||
جمع- كن- أكنان- است، در آيه: | |||
و جعل لكم من الجبال أكنانا- 81/ نحل. | |||
كنان: پردهاى يا چيزى است كه از آن اشياء را پنهان مىكنند جمعش أكنة- است مثل: غطاء و اغطيه (يعنى پرده و پوشش). در آيه گفت: و جعلنا على قلوبهم أكنة أن يفقهوه- 25/ انعام. و قالوا قلوبنا في أكنة- 5/ فصلت. | |||
گفتهاند معنايش اينست كه آنها ميگفتند دلهاى ما در پردهاى است از اينكه آنچه را كه بر دل ما وارد ميشود بفهمند چنانكه گفتند. | |||
يا شعيب ما نفقه- 91/ هود (تا آخر آيه. | |||
(اى شعيب ما درك نمىكنيم و نمىفهميم) و آيه: إنه لقرآن كريم في كتاب مكنون- 78/ واقعه). گفته شده مقصود از [كتاب مكنون] لوح محفوظ است و نيز گفتهاند: | |||
دلهاى مؤمنين است و يا اينكه اشارهاي است به اينكه قرآن در پيشگاه خداوند محفوظ است چنانكه گفت: و إنا له لحافظون- 12/ يوسف. | |||
به زن همسر گزيده و شهر كرده نيز- كنة- ناميده شده براى اينكه در كوششي از حفظ و نگهدارى شوهر خويش است همانطور كه- محصنة- ناميده شده براى اينكه در حصنى يا دژى از محافظت شوهر است. | |||
كنانة: تيردان يا ظرف چرمى سالم و ناشكافته.<ref>ترجمه و تحقيق مفردات الفاظ قرآن، ج4، ص: 85-83</ref> | |||
==ارجاعات== | ==ارجاعات== | ||
[[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] | [[رده:فرهنگنامه مترادفات قرآن]] |